eitaa logo
🧕🏻 مامان‌ باید‌ شاد‌ باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
61 فایل
. 🌻﷽🌻 اینجا مادران میدان دار عرصه تربیت اند. استفاده از مطالب کانال با ذکر سه صلوات بر محمد و آل محمد آزاد است. 💌ارتباط با ما: @ShiraziSNSF @madarane96
مشاهده در ایتا
دانلود
1_208537320.mp3
11.47M
🔰پویش قرائت 🌹 هرشب ساعت ۸ به وقت امام رضا(ع) 🎼🎤حاج محمود کریمی 🌸"مامان باید شاد باشه" 🌸
۳۹ 🍃قسمت سی و نهم🍃 گفتم: قرار ما این نبود. گفت: یک جاهایی دست ما نیست. من هم نمی توانم دور از تو باشم. گفت: حالا می خواهم حرف های آخر را بزنم. شاید دیگر وقت نکنم. چیزی هست روی دلم سنگینی می کند. باید بگویم، توهم باید صادقانه جواب بدهی. پشتش را کرد. گفتم: می خواهی دوباره خواستگاری کنی؟ گفت: نه این طوری هم من راحتترم هم تو. دستم را گرفت. گفت: دوست ندارم بعد از من ازدواج کنی. کسی جای منوچهر را بگیرد؟ محال بود. گفتم: به نظر تو، درست است آدم با کسی زندگی کند، اما روحش با کس دیگر باشد؟ گفت: نه. گفتم: پس برای من هم امکان نداره دوباره ازدواج کنم. صورتش را برگرداند رو به قبله و سه بار از ته دل خدا را شکر کرد. او هم قول داد صبر کند. گفت: از خدا خواسته ام مرگم را شهادت قرار بدهد، اما دلم می خواست وقتی بروم که تو و بچه ها دچار مشکل نشوید. الان می بینم علی برای خودش مردی شده، خیالم از بابت تو و هدی راحت است. نفس هاش کوتاه شده بود. کمی راهش بردم، دست و صورتش را شستم و نشاندمش و موهاش را شانه زدم. توی آینه نگاه کرد و به ریش هاش که کمی پر شده بودند و تک و توک سیاه بودند دست کشید. چند روز بود آنکادرشان نکرده بودم. تکیه داد به تخت و چشمهاش را بست. غذا را آوردند. میز را کشیدم جلو. گفت: نه آن غذا را بیاور. با دست اشاره می کرد به پنجره. من چیزی نمی دیدم. دستم را گذاشتم روی شانه اش. گفتم: غذا اینجاست. کجا را نشان می دهی؟ چشم هاش را بازکرد. گفت: آن غذا را می گویم. چه طور نمی بینی؟ چیزی هایی می دید که نمی دیدم و حرف هاش را نمی فهمیدم. به غذا لب نزد. دکتر شفاییان را صدازدم. گفت: نمی دانم چطور بگویم، ولی آقای مدق تا شب بیشتر دوام نمی آورد. ریه سمت چپش از کار افتاده. قلبش دارد بزرگ می شود و ترکش دارد فرو می رود توی قلبش. دیگر نمی توانستم تظاهر کنم. از آن لحظه اشک چشمم خشک نشد. منوچهر هم دیگر آرام نشد. از تخت کنده می شد. سرش را می گذاشت روی شانه ام و باز می خوابید. از زور درد نه می توانست بخوابد، نه بنشیند... 🔷🔸💠🔸🔷 ادامه دارد... 🌸"مامان باید شاد باشه" 🌸
جواب چیستان پنجاه و یکم: 📱روی حاشیه باریک فرش، کنار پایه سمت راست میز چند تا از جوابها رو با هم بخونیم:🤣😂😂 سلام چشام دودو میزنه انقدر به فرش خیره شدم🤯🙄😬🤪 سخت بودااااا😅 راست میگه،،گل هاش سفیده،عهههه سلام،گوشی دقیقاً بغل پایه میز رو حاشیه فرشه☺️ این یه تیکه گوشی نیست؟ چون طرح فرش عوض شده اینجاست سلام من پیدا کردم بغل پایه سمت راست زیر میز حاشیه قالی متفاوت شده ممنون ولی ... چشمم درد گرفت سلام.سمت راست کنار پایه ی میز.دقیقا روی حاشیه سورمه ای قالی همین که دست خودمونه جوابش میشه گوشی خودمون مامانم میگه تصویر پشت زمینه گوشی روی میز اسمش رو نوشته رو حاشیه باریک فرش،سمت پایه راست میز. قابش گلگلیه گوشی کنار پایه میز سمت راسته سلام خود گوشی نیست سایه ی گوشیه ☺️ منظورتون آینه چقدر سخت بود 😅 دست عکاسه داره با گوشی عکس فرشو میگیره سایه اش افتاده رو فرش پسرم میگه سمت راست میز کنارپایه ولی من ندیدم "مامان باید پاسخگو باشه"
۵۲ مامان جون😊 هر شب یه چیستان میزاریم واستون❓❓ به یاد روزهای مدرسه...🎒 🧐چیستان شماره پنجاه و دوم : ⁉️ اون چیه که پولدار داره ولی گدا نداره⁉️ جوابا رو بفرستین به 🆔: @madarane96 🌸🌸"مامان باید شاد باشه" 🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
١۰ روز تا ماه مهمونی خدا وعده ما هرروز بعد از نماز صبح صلوات خاصه حضرت مادر 🌸🌸"مامان باید شاد باشه" 🌸🌸
برنامه روزانه مادر کودکی: برنامه هر روز بوس و بغل و فشار و سه دور چرخش😊 داره چکار میکنه؟...🧐 ابزار لازم:✂️ ماژیک یا مدادرنگی کاغذ درب بطری مامان جون دوباره دست به کار شو👩‍🎨 روی درب بطری حالتهای مختلف صورت رو بکش خنده گریه. تعجب عصبانی و... روی کاغذ هم همون صورتها رو بکش دلبندت باید اول رنگشون کنه و بعدش هر کدوم رو بذاره سر جاش. 🎯هدف بازی: @madaranee96 "مامان باید شاد باشه"
چالش بیست و دوم: توی این دو ماه خونه نشینی، کتابی که خوندین چی بوده؟😅📚 منتظر جواباتونیم: 🆔: @shahideh_sadat "مامان باید شاد باشه"
۱۴ ❣ آقای خونه؛ شما، واسه همیشه،معشوق همسرتون هستین؛ اگر بتونين؛ در او این احساس رو به وجود بيارين که؛ در هر شرایطی با قدرت و صلابت مردانه، تکیه گاهش هستین😊 "مامان باید عاشق باشه"
سلام خداحافظ سالار دلتنگم نباش شاهرخ ١-حجره پریا ٢-دفترچه نیم سوخته یک تکفیری ٣-تب مژگان ۴-کتاب(آقای فاضل نظری) سلام کتاب حیفا کتاب نه کتاب چرا شیعه هستم؟! کتاب حجره پریا پریدخت روخوندم قراره اثر مرکب رو هم بخونم😊 با یه عالمه کتاب داستان البته چگونه یک نماز خوب بخوانیم رازهای درباره مردان سه دقیقه در قیامت کتاب های کودکی که خواندم☺️ درخت بخشنده یک داستان محشر فکر،کودک،فلسفه(۶۰جلد کتاب کوچک)
مامان جون چند روزی بیشتر تا مهمانی خدا نمونده... همه دارن آماده میشن دعا و راز و نیاز آخرین روزهای شعبان واسه دلبندامون هم باید کاری کنیم کارستون. که روزهای زیبای ماه خدا، حسابی بهشون بچسبه. پیشنهاد ما به شما تهیه بسته« مهمان کوچک خدا»👇👇👇
هدایت شده از عهد پابرجا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉مژده مژده🎉 ✅پیشنهاد ویژه برای کودکان دلبندتان و مهمون های کوچیک خدا، در ایام ماه مبارک رمضان. بچه ها میتونن برای هر روز از این ماه مبارک، یک فعالیت جذاب و آموزنده متناسب با آموزه های دینی در قالب بازی های شگفت انگیز و متنوع داشته باشن‼️ تمامی ملزومات مورد نیاز فعالیت ها در بسته موجود می‌باشد.😮 مناسب دختر خانم ها و آقا پسرهای 5 تا 9 سال. 🌺شما میتوانید با کمک این مجموعه نفیس، ماه مهمانی خدا رو به بهترین ماه برای کودکانتان تبدیل کنید.🌺 🔸برای ارتباط و کسب اطلاعات بیشتر به کانال «مهمان کوچک خدا» در ایتا و تلگرام مراجعه فرمایید.👇👇 ایتا: @mehmanekochak تلگرام: t.me/mehmanekochak واتس آپ: 09302697426
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۹ روز تا ماه مهمونی خدا وعده ما هرروز بعد از نماز صبح صلوات خاصه حضرت مادر "مامان باید شاد باشه"
🍃اِلهی ! لَم یَزَل بِرُّکَ عَلَیَّ اَیّامَ حیوتی .... فَلاتَقطَع بِرَّکَ عَنّی فی مَماتی .... 🍃خدای من! چنانکه لطف و احسنت در تمام زندگی شامل حالم بود..... پس در مرگ مرا از احسانت محروم نساز....... 🌴 📿 "مامان باید ذاکر باشه"
1_208537320.mp3
11.47M
🔰پویش قرائت #دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه🌹 هرشب ساعت ۸ به وقت امام رضا(ع) 🎼🎤حاج محمود کریمی #لبیک_به_فرمایش_امام_امت 🌸"مامان باید شاد باشه" 🌸
جواب چیستان پنجاه و دوم: پولدار نقطه داره ولی گدا نداره چند تا از جوابها رو با هم بخونیم:🤣😂😂 پول تفریح خوشحالی خونه ثروت زندگی زیبایی جواب چیستان نقطه میشه🤔کلمه پولدار نقطه داره ولی گدا نداره😅 پس چیه مخم هنگ کرده؟ خب معلومه پول 💰 شایدم نقطه باشه☺️ سلام خیلی چیزاهست پولدار داره گدا نداره اول از همه پول پولدار داره گدا نداره خوب پوله دیگه غرور ممنون از کانال خوب و پر انرژیتون جواب نقطه میشه؟؟🤣 نقطه من فقط جواب چیستان های که نقطه میشه میدونم😂 فک کنم نقطه سلاام جواب یا پوله یا نقطه😅 سلام خیلی چیستاناتون باحاله 😂 جواب پوله "مامان باید پاسخگو باشه"
۵۳ مامان جون😊 هر شب یه چیستان میزاریم واستون❓❓ به یاد روزهای مدرسه...🎒 🧐چیستان شماره پنجاه و سوم : ⁉️ سهراب سه روز توی بیمارستان بوده. او نه بیمار بود و نه صدمه دیده بود، ولی بعد از مرخص شدن از بیمارستان باید حملش می کردن، چرا⁉️ جوابا رو بفرستین به 🆔: @madarane96 "مامان باید شاد باشه"
۴۰ 🍃قسمت چهلم🍃 از زور درد نه می توانست بخوابد، نه بنشیند. همه آمده بودند. هدی دست انداخت گردن منوچهر و همدیگر را بوسیدند. نتوانست بماند. گفت: نمی توانم این چیزها را بیینم، ببریدم خانه. فریبا هدی را برد. یکدفعه کف اتاق را نگاه کردم دیدم پر از خون است. آنژیوکت از دستش در آمده بود و خونش می ریخت. پرستار داشت دستش را می بست که صدای اذان پیچید توی بیمارستان. منوچهر حالت احترام گرفت. دستش را زد توی خون ها که روی تشک ریخته بود و کشید به صورتش. پرسیدم منوچهر جان، چی کارمیکنی؟ گفت: روی خون شهید وضو می گیرم. دو رکعت نماز خوابیده خواند. دستش را انداخت دور گردنم. گفت: من را ببر غسل شهادت کنم. مستاصل ماندم. گفت: نمی خواهم اذیت شوی. یک لیوان آب خواست. تا جمشید یک لیوان آب بیاورد، پرستار یک دست لباس آورد و دوتایی لباسش را عوض کردیم. لیوان آب را گرفت. نیت غسل شهادت کرد و با دست راستش آب را ریخت روی سرش. جایی از بدنش نمانده بود که خشک باشد. تا نوک انگشتان پاش آب می چکید. سرم را گذاشتم روی دستش. گفت: دعا بخوان. آن قدر آشفته بودم که تند تند فاتحه می خواندم. حمد و سه تا قل هوالله و اناانزلنا می خواندم. خندید. گفت: انگار تو عاشق تری. من باید شرم حضور داشته باشم. چرا قاطی کرده ای؟ همدیگرو بغل کردیم و گریه کردیم. گفت: تو را به خدا، تو را به جان عزیز زهرا دل بکن. من خودخواه شده بودم. منوچهر را برای خودم نگه داشته بودم. حاضر شده بودم بدترین دردها را بکشد، ولی بماند. دستم را بالا آوردم و گفتم: خدایا، من راضیم به رضایت. دلم نمی خواهد منوچهر بیشتر ازاین عذاب بکشد. منوچهر لبخند زد و تشکر کرد. دهانش خشک شده بود. آب ریختم دهانش. نتوانست قورت بدهد. آب از گوشه ی لبش ریخت بیرون. اما یاحسین قشنگی گفت. به فهیمه و محسن گفتم وسایلش را جمع کنند و ببرند پایین. می خواستند منوچهر را ببرند سی سی یو. از سر تا نوک انگشتان پاش را بوسیدم. برانکارد آوردند. با محسن دست بردیم زیر کمرش، علی پاهاش را گرفت و نادر شانه هاش را. از تخت که بلندش کردیم کمرش زیر دستم لرزید. منوچهر دعا کرده آخرین لحظه روی تخت بیمارستان نباشد. او را بردند. از در که وارد شد، منوچهر را دید. چشمهاش را بست. گفت: تو را همه جوره دیده ام. همه را طاقت داشتم. چون عاشق روحت بودم، ولی دیگر نمی توانم این جسم را ببینم. صورت به صورتش گذاشت و گریه کرد. سر تا پاش را بوسید. با گوشه ی روسری صورت منوچهر را پاک کرد و آمد بیرون. دلش بوی خاک می خواست. دراز کشید توی پیاده رو و صورتش را گذاشت لب باغچه ی کنار جوی آب. علی زیر بغلش را گرفت، بلندش کرد و رفتند خانه. تنها برمی گشت. چه قدر راه طولانی بود. احساس می کرد منوچهر خانه منتظر است. اما نبود. هدی آمد بیرون. گفت: بابا رفت؟ و سه تایی هم را بغل کردند و گریه کردند... فردا شب... آخرین قسمت داستان اینک شوکران... "مامان باید شاد باشه"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
٩روز تا ماه مهمونی خدا وعده ما هرروز بعد از نماز صبح صلوات خاصه حضرت مادر "مامان باید شاد باشه"