eitaa logo
🧕🏻مامان‌ باید‌ شاد‌ باشه
1.7هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2هزار ویدیو
65 فایل
. 🌻﷽🌻 اینجا مادران میدان دار عرصه تربیت اند. استفاده از مطالب کانال با ذکر سه صلوات بر محمد و آل محمد آزاد است. با احترام تبادل و تبلیغات نداریم 💌ارتباط با ما: @ShiraziSNSF @madarane96
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات ۹۷ اسم... ظرفها رو از مادرش گرفت، شست و گفت: دستات دیگه حساسیت گرفته مادر... مادر رفت سراغِ غذا که رویِ اجاق‌گاز بود. فرزام هم دنبالش راه افتاد؛ مثل اینکه می خواست به مادرش چیزی بگه. کنارش ایستاد و مودبانه گفت: مادر! چرا اسمم رو گذاشتین فرزام؟!!! چرا نذاشتین علی، حسین؟!!! و ادامه داد: آخه آدم با شنیدنِ اسمِ فرزام یادِ هیچ آدمِ خوبی نمی افته... من اصلاً صاحب اسمم رو نمی شناسم که بهش افتخار کنم. از همون‌ روز به بعد همه علی صداش می‌کردن. 📌خاطره‌ای از زندگی شهید علی پورحبیب هدیه محضر شهدا و امام شهدا صلوات.🌷 "مامان باید شهید پرور باشه"
خاطرات ۹۸ فرار از گناه... قبل از انقلاب وقتی عبدالحسین رفت سربازی ، سرهنگ بهش گفت: باید خدمتت رو در منزل من بگذرونی ؛ برو و کارهای همسرم رو انجام بده... عبدالحسین رفت، اما تا وارد منزل شد، دید زنِ سرهنگ پوششِ زننده‌ای داره . سریع از خونه زد بیرون و برگشت پادگان. سرهنگ به خاطر این‌ کار تنبیه‌اش کرد. هجده توالت رو باید به تنهایی می شست.... بعد از گذشت یک هفته از مدتِ تنبیه ، سرهنگ اومد و گفت: حالا دوست داری برگردی خونه‌ی‌ من کار کنی یا نه؟ عبدالحسین گفت: اگه تا آخرین روزِ خدمتم مجبور باشم همه ی کثافت‌های توالت رو توی بشکه خالی کرده و به بیابون بریزم ؛ باز پام رو توی خونه‌ی شما نمی ذارم. بیست روز دیگر هم این تنبیه ادامه داشت ، تا اینکه مسئولین پادگان خسته شدند و رهاش کردن. 📌 خاطره ای از جوانی سردار شهید عبدالحسین برونسی هدیه محضر شهدا و امام شهدا صلوات.🌷 "مامان باید شهید پرور باشه"
خاطرات ۹۹ ✍ فرمانده‌ی خاکی... رفتم دستشویی و دیدم آفتابه‌ها خالیه. تا رودخانه‌ی هور فاصله‌ی زیادی بود و نزدیکتر هم آب پیدا نمی‌شد. زورم می اومد این همه راه رو برم واسه پُر کردنِ آفتابه. به اطرافم نگاه کردم و یه بسیجی دیدم. بهش گفتم: دستت درد نکنه! میری این آفتابه رو آب کنی؟ بدون هیچ حرفی قبول کرد و رفت تا آب بیاره. وقتی برگشت، دیدم آبی که آورده کثیفه. بهش گفتم: برادر جان! اگه از صد متر بالاتر آب برمی‌داشتی، تمیزتر بودا... دوباره آفتابه رو برداشت و رفت آبِ تمیز آورد. بعداً که اون بسیجی رو شناختم، شرمنده شدم. آخه ایشون آقا مهدی زین الدین بود؛ فرمانده‌ی لشکرمون.... ✍خاطره از زندگی سردار شهید مهدی زین‌الدین هدیه محضر شهدا و امام شهدا صلوات.🌷 "مامان باید شهید پرور باشه"
خاطرات ۱۰۰ مادر شهید... حسن تک فرزند بود و دانشجوی پتروشیمی ، یک سال درس خواند و سال بعد توی رشته پزشکی قبول شد... رفت جبهه و شهید شد.چون شهیدِ معرکه غسل و کفن نداره، با لباسِ خونی دفنش کردن. مادرش میگه: خودم پسرم رو گذاشتم توی قبر. وقتی می‌خواستم بذارمش توی قبر، دستم خورد به سینه‌اش ‌که پُر از خونِ لخته شده بود. خواستم داد بزنم از این داغ، اما با خودم گفتم: اگه داد بزنی و این جوونایی‌ که بالایِ قبر ایستادن بترسن و نرن جبهه تا از دین دفاع کنن، جوابِ این گناه رو به خدا چی میدی؟... بغضم رو فرو خوردم. دهنم رو بردم کنارِ گوشِ پسرم و بهش گفتم: پسرم! سلام منو به حضرت زینب(س) برسون، زینب(س) خودش مادرِ شهیده ؛ می‌دونه من چی کشیدم... 📌خاطره ای از زندگی دانشجوی شهید حسن صفرزاده هدیه محضر شهدا و امام شهدا صلوات.🌷 "مامان باید شهید پرور باشه"
مامان جون😊 از امروز برنامه کانال «مامان باید شاد باشه» به این شکلِ: 🔖برنامه روزانه: 🕔صلوات خاصه حضرت زهرا (س) 🕛 راه(حدیث) 🕘 🕙 شوکران شنبه: سخنرانی 1⃣شنبه: ( سخنان حضرت آقا) 2⃣شنبه: خاطرات 3⃣شنبه: سخنرانی 4⃣شنبه: 5⃣شنبه: جمعه: ... "مامان باید شاد باشه"
مامان جون😊 برنامه کانال «مامان باید شاد باشه» به این شکلِ: 🔖برنامه روزانه: 🕔صلوات خاصه حضرت زهرا (س) 🕛 راه(حدیث) 🕘 🕙 شوکران شنبه: سخنرانی 1⃣شنبه: ( سخنان حضرت آقا) 2⃣شنبه: خاطرات 3⃣شنبه: سخنرانی 4⃣شنبه: 5⃣شنبه: جمعه: ... "مامان باید شاد باشه"
خاطرات ۱۰۱ حاج احمد داشت حکمِ ریاست جمهوریِ رجایی رو در محضرِ امام (ره) می‌خواند. اون لحظه چهرۀ شهید رجایی خیلی برام قابلِ توجه بود. چهره ای گرفته و متفکر...شب ازش پرسیدم: وقتی داشتند حکمِ ریاست جمهوریت رو می‌خواندند، خیلی تویِ خودت بودی، جریان چه بود؟ بهم گفت: خوب فهمیدی! آن موقع داشتم به خودم می‌گفتم: فکر نکنی‌کسی شدی، تو همون رجاییِ سابق هستی؛ از خدا خواستم بهم کمک کنه تا خودم رو گم نکنم، ازش خواستم قدرتی بهم بده تا بتونم به این مردم خدمت کنم 📌خاطره ای از زندگی رئیس‌جمهور شهید محمدعلی رجایی هدیه محضر شهدا و امام شهدا صلوات.🌷 "مامان باید شهید پرور باشه"
خاطرات ۱۰۲ خودسازی... محمد ابراهیم داشت محوطه رو آب و جارو می کرد. رفتم و به زحمت جارو رو ازش گرفتم. ناراحت شد و گفت: بذار خودم جارو کنم، اینجوری بدی‌های درونم هم جارو میشه.‌‌.. کار هر روزش بود، کار هر روز صبحِ یه فرمانده‌ لشکر... 📌 خاطره ای از زندگی سردار شهید محمد ابراهیم همت هدیه محضر شهدا و امام شهدا صلوات.🌷 "مامان باید شهید پرور باشه"
مامان جون😊 برنامه کانال «مامان باید شاد باشه» به این شکلِ: 🔖برنامه روزانه: 🕔صلوات خاصه حضرت زهرا (س) 🕙 🕛 راه(حدیث) 🕘 🕙 شوکران شنبه: سخنرانی 1⃣شنبه: ( سخنان حضرت آقا) 2⃣شنبه: خاطرات 3⃣شنبه: سخنرانی 4⃣شنبه: 5⃣شنبه: جمعه: ... "مامان باید شاد باشه"
خاطرات ۱۰۳ مرد خونه... اون وقت‌ها که آقا مصطفی چمران دفترِ نخست وزیری بود، من تازه شناخته بودمش و ازش حساب می بردم... یک روز رفتم منزل‌شون، دیدم آقا مصطفی پیش‌بند بسته و داره ظرف می شوره. با دختر بچه ام رفته بودم. آقا مصطفی بعد از اینکه ظرف ها رو شست ، اومد و با دخترم بازی کرد ، با همان پیش‌بند... 📌خاطره‌ای از زندگی سردار شهید دکتر مصطفی چمران هدیه محضر شهدا و امام شهدا صلوات.🌷 "مامان باید شهید پرور باشه"
خاطرات ۱۰۴ احترام به مادر... منتظر بودم مجتبی از جبهه برگرده. اما شب شد و هر چه انتظار کشیدم نیومد و خوابم برد. صبحِ زود پا شدم تا برم نون بگیرم. همه جا رو برف پوشونده بود. دربِ خونه رو که باز کردم ، دیدم پسرم توی کوچه رویِ برف نشسته و به خواب رفته. بیدارش کردم و گفتم: کی از جبهه برگشتی مادر؟!!! سلام کرد و گفت: نصف شب رسیدم. گفتم: پس چرا در نزدی تا بیام باز کنم و بیای داخل؟ گفت: مادر جان! ترسیدم نصف شب با در زدنِ من هُل کنید و از خواب بپرید، واسه همین دلم نیومد بیدارتون کنم. پشت در خوابیدم که صبح بشه... 📌خاطره‌ای از زندگی شهید مجتبی خوانساری هدیه محضر شهدا و امام شهدا صلوات.🌷 "مامان باید شهید پرور باشه" https://eitaa.com/madaranee96
خاطرات ۱۰۵ همدلی...❤️ با توجه به سرما و یخبندان‌هایِ شدیدِ مشهد و همچنین حضورِ روس‌ها در کشور، زندگی برای مردم خیلی سخت شده بود. بارها می‌دیدم که آیت الله سعیدی تویِ صف‌هایِ طولانیِ نان ایستاده تا برایِ فقرا نان و آذوقه تهیه کند... در همسایگیِ آیت الله سعیدی بنده خدایی زندگی می‌کرد که وضعِ خوبی نداشت، او می گفت: محلِ سکونتِ ما طبقه‌ی سوم بود. یک روز صدایِ نفس‌نفس زدنِ یکی را شنیدم‌که از پله‌ها بالا می‌آمد. وقتی نگاه کردم، دیدم آیت الله سعیدی یک گونیِ ذغال به دوش گرفته و برای ما آورده است. 📌خاطره‌ای از زندگی روحانی شهید آیت الله سیدمحمدرضا سعیدی هدیه محضر شهدا و امام شهدا صلوات.🌷 "مامان باید شهید پرور باشه" https://eitaa.com/madaranee96