eitaa logo
مادرانه های مشترک
12.9هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
92 ویدیو
27 فایل
نکات تربیتی کاربردی انجام کارهای روزمره در کنار فرزندان تبدیل کارهای خانه به بازی مشارکت بچه ها و مسئولیت پذیری بازیهای خانگی قصه های کاربردی و ... شرافت هستم یک مادر *در حد توانم برخی از سوالات را پاسخ میدم* @Sherafat518
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️مواظب باشید به بچه هایتان توهین نکنید، ادب کردن لازم است اما توهین کردن حرام است. توهین کردن به بچه، ولو بچه ی یکماهه، داد زدن سربچه، شخصیت بچه را به همان اندازه میکوبد. ♦️ امیرالمومنین(ع) روزی عبور میکردند و دیدند لشگر در صفین دارند به معاویه فحش میدهند: ای خبیث، ای ملعون و... امیرالمومنین(ع) فرمود: فحش ندهید، فحش مجسم میشود و به صورت بد هم مجسم میشود، به جای فحش دادن دعا کنید و بگویید خدایا اینان را هدایت کن، لذا متلک گفتن بسیار غلط است.اما غلط تر از این، متلک گفتن به بچه هاست. ♦️کار بچه بازی است. باید بچه بازی کند، یک دفعه وسط بازی کاری میکند، بابای او میگوید این دیوانه را ببین. این دیوانه را ببین، همین مقدار دیوانه میشود. لذا در روایت میخوانیم به بچه هایتان نگویید دیوانه، بچه بی شخصیت میشود. ♦️مادر در دل شب بلند میشود برای اینکه بچه اش شیر بدهد. دل او برای بچه اش میسوزد اما این بچه گریه میکند و وقتی مادر از خواب ناز بیدار میشود عصبانی بیدار میشود. یک دفعه به بچه حرف بدی میزند. همین هم روی این بچه اثر دارد، دیگر چه رسد به اینکه بچه ی هفت، هشت یا ده ساله این متلک ها را بشنود. این کارهای بیجا بچه را سبک میکند و شخصیت بچه را له میکند. 📚برگرفته از کتاب تربیت فرزند از نظر اسلام 🌺 کانال مادرانه های مشترک https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
🚇 تونل بازی 🚇 ✅ با استفاده از چند تا گل میز و یک پارچه ملحفه یا چادر، یک تونل میسازیم، عبور از تونل برای بچه ها، هم جالبه و هم تمرین سینه خیز رفتن. برای بچه ها با سن های مختلف هم مناسبه و خطری نداره. به جای گل میز از چند تا کارتن خالی هم میشه استفاده کرد. ✅ برای جلوگیری از جنجالهای احتمالی هم مسئولیت داداش کوچیکه را میدم به داداش بزرگه و خودم صحنه را ترک میکنم😉. میگم مامان من مطمئنم تو میتونی مواظب باشی که هر دو از یک طرف وارد بشید که داخل تونل تصادف نشه😉😊 👌گاهی هم برای ایجاد هیجان، مامان میاد از تونل رد بشه و گیر میکنه داخل تونل🙈 ، بچه ها باید پاهای مامان را بگیرن و بکشند بیرون😂😂😂 🌺 کانال مادرانه های مشترک https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️دوستان عزیز، مادران گرامی ❤️ انتشار و کپی از مطالب و ایده های کانال، فقط و فقط با ذکر منبع مجاز است 🙏🙏 🌺ارتباط با ادمین، بیان نظرات و پیشنهادات👈 @sherafat518 🌺لینک کانال مادرانه های مشترک جهت دعوت از دوستان 👇👇👇 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
💫به نام خدا💫 💐سلام و وقت همگی بخیر 💐 ✅ بعد از مطلب، قصه ی مزرعه ی کشاورز مهربون( )، چند نفر از مادران عزیز در مورد استفاده از قصه ها برای ترک عادتهای غلط بچه ها سوال پرسیدند و دوست داشتند باز هم از این دست قصه ها بگذارم. ✅ انشاالله سعی میکنم به تدریج قصه هایی را خودم تا به حال نوشتم و استفاده کردم در کانال قرار بدم، انشاالله که مفید باشه. ✅ ‌پسر بزرگ خودم مدتی عادت کرده بود به خوردن آب وسط غذا 🚰، با وجود اینکه ما هیچ وقت سر سفره آب 🥛 نمیاریم و نوشیدنی 🍺🥤 هم با غذا استفاده نمیکنیم، از جایی این عادت مضر را یاد گرفت و به تدریج هم بدتر شد، و متاسفانه پسر کوچکم هم که خوب در سن تقلید از برادرش بود و هنوز هم هست، به محض اینکه میدید سر سفره داداشش میگه آب میخوام یا آب میخوره، اون هم آب آب گفتنش شروع میشد. مثل همیشه هم نصیحت ها، مثل وسط غذا آب نخور، یا معدت ضعیف میشه، دل درد میگیری و... هم اثری نداشت با وجود اینکه دو بار حتی دلدرد شدید گرفت. ✅ ‌قصه ی «سعید کوچولو» را برای این موضوع نوشتم و براش تعریف میکنم، خوشبختانه خیلی تاثیرگذار بوده، نمیگم که مسئله کامل برطرف شده ولی خیلی پیشرفت خوبی داشتیم.👌👌 ادامه دارد ... 🌺لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
👈قصه ی سعید کوچولو👦 📣 سعید کوچولو، یک گل پسر پنج ساله👦 بود. سعید قصه ی ما، مثل بقیه ی آدمها، داخل شکمش یه کیسه کوچیک قشنگ داشت به اسم معده، وقتی سعید غذا میخورد🍛🍝🌮، غذاهایی که با دندانهاش میجوید از یک لوله سر میخوردن و میرفتن توی معده، معده ی سعید پر بود از سربازهای فسقلی اما زبر و زرنگ😉😍 📣 همین که سعید اولین لقمه ی غذا را میجوید و غذا وارد معده ی سعید میشد، فرمانده ی سربازها به شیپورچی📣📣 دستور میداد که همه ی سربازها را خبر کن. فرمانده میگفت سربازها همگی آماده هستید: یک دو سه چهار یک دو سه چهار 📣 سربازها همگی مرتب و منظم با بیل و کلنگشون⛏ میامدند و حسابی غذاها را خرد و ریز ریز میکردن و با مایع مخصوص حسابی غذاها را ورز میدادن، فرمانده میگفت بجنبید سریعتر، تا جایی که میتونید غذاها را ریزتر کنید، خوب ورز بدید، این غذاها هر چی ریزتر بشن و بهتر ورز داده بشن، انرژی و قدرت بیشتری به سعید میدن، سعید برای بازی و ورزش احتیاج به نیرو و قدرت داره. بجنبید، بجنبید سعید میخواد امشب با باباش کشتی بگیره 🤼‍♂، مغز سعید 🧠 برای بهتر فکر کردن، کتاب خوندن📚 و نقاشی کردن🎨 احتیاج به انرژی داره. راستی میدونید آخر هفته سعید میخواد با باباش بره کوه 🏔 🧗‍♂ پس بهتر کار کنید. سعید میخواد هر روز با مامانش ورزش 💪 کنه نباید خسته بشه. 📣 اما چی بگم، گاهی اتفاق بدی می افتاد، همین که سربازها مشغول کار و تلاش میشدند یک دفعه سعید وسط غذا آب 🥛میخورد، آژیر خطر 🔊🔊 به صدا در میومد. فرمانده ی سربازها فریاد میزد سربازها همگی به سرعت عقب نشینی کنید، داره سیل 🌊 میاد، همه بکشید عقب، خلاصه سربازها همه فرار میکردند، سیل می‌آمد 🌊 و غذاهای خرد نشده و ریز نشده را با خودش میبرد.😢😢 📣 وقتی سیل 🌊 تمام میشد، دوباره یه لقمه ی دیگه سر میخورد و میامد توی معده ی سعید، سربازها همه به دستور فرمانده از پناهگاهشون میامدند بیرون و مجددا دست به کار میشدند، اما چه فایده، بازم با سیل بعدی🌊 تمام زحماتشون هدر میرفت.😭😭 📣 انقدر خسته میشدند که دیگه رمقی برای کارکردن نداشتند، غذا خوردن سعید تمام شده بود، اما سربازها نتونسته بودن هیچ غذایی را به قدرت و نیرو 💪💪تبدیل کنند، همه ی غذاها را سیل با خودش برده بود.☹️☹️ 📣 ‌سعید هم با اینکه غذاشو کامل خورده بود، هیچ نیرویی برای کار و بازی و ورزش نداشت، یک گوشه افتاده بود، تازه دلشم درد میکرد. سعید نمیدونست چرا اینطوری میشه، چرا نیرو نداره، چرا همش بعد از غذا دلدرد میگیره!!!!😔 📣 شب که خوابیده بود، یک خواب جالب دید، سعید توی خواب چهار صف از سربازهای فسقلی را دید که خیلی ناراحت بودند. گفت شما کی هستید؟ گفتند ما سربازهای معده ی تو هستیم سعید جون، آخه ما از دست تو خسته شدیم، تمام زحمات ما هدر میره، به جای اینکه غذاها را ریز کنیم و ورز بدیم، تا تو نیرو بگیری و قوی بشی، همش داریم از سیل 🌊 فرار میکنیم، آخه سعید جون نباید وسط لقمه های غذا آب بخوری، هم ما اذیت میشیم هم خودت. سعید گفت جدا؟!!! پس به همین خاطر من همش بی حال هستم و دلم درد میکنه، سربازها گفتند بله دیگه همینه🤨 📣 سعید گفت: خوب من حالا باید چکار کنم، آخه وسط غذا خوردن تشنه میشم، سربازها به سعید گفتند: سعید جون یادت باشه همیشه قبل از غذا خوردن آب بخوری تا سر سفره تشنه نباشی. سعید میخواست از سربازها بپرسه راستی شما چطوری از معده ی من اومدید بیرون که یک دفعه از خواب بیدار شد.😉😇😊 🌺لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✅ وقتی میخوام از قصه استفاده کنم، رعایت چند تا نکته را برای خودم لازم میدونم: 1⃣ ‌ زمان مناسب : مثلا سر سفره وقتی بچه داره آب میخوره، نمیگم بگذار حالا یه قصه برات بگم تا بفهمی چقدر آب خوردن وسط غذا بد هست، اتفاقا وقتی بگه آب میخوام، بهش میدم، قصه را هم در وقت مناسب با انرژی و خنده، بدون تاکید بر اینکه تو هم این کار غلط را انجام میدی، براش تعریف میکنم. 2⃣ عدم نتیجه گیری: من فقط قصه را میگم، بعدش دیگه من نتیجه گیری نمیکنم که دیدی حالا تو هم وقتی وسط غذا آب بخوری حتما اینطوری میشی؛ پس فهمیدی که نباید وسط غذا آب بخوری!! 3⃣ صبوری: انتظار ندارم که با یکی دوبار شنیدن قصه، عادت به طور کامل ترک بشه، گاهی چند ماه زمان لازمه. من فقط قصه را در کنار بقیه ی قصه ها تعریف میکنم، فقط همین. 4⃣ استفاده از علایق فرزند در قصه: برای جذابیت و تاثیرگذاری بیشتر هر قصه، سعی میکنم از چیزهایی که بیشتر مورد علاقه ی فرزندم هست استفاده کنم، مثلا پسر من به سیل 🌊 خیلی علاقه داره، حتی یکی از بازیهای مورد علاقش این هست که ماشینهاش توی سیل 🌊 ( تشت آب😂😂)گیر کنند و غرق بشند، ولی همین پدیده ی سیل ممکنه برای کودک دیگری ترس و استرس به همراه داشته باشه. 👌 در مورد این عادت خاص، مثلا من نیم ساعت تا ربع ساعت قبل غذا، به بچه ها آب میدم که دقیقا سر سفره تشنه نباشند، این مورد هم خیلی تاثیر داشت. 🌺لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫به نام خدا💫 سلام، وقت همگی بخیر🌹🌹 ✅ ظرف گواش 🎨 پسر بزرگم خالی شده بود، شستیم و برای چند تا بازی استفاده میکنیم.😍😍 ✅ اول بازی برای داداش کوچیکه👶. ظرف را با در باز و پوم پوم های رنگی جلوش میگذاریم، بچه ها خودشون بلدند چه کار کنند.😉😊👌 بعد از پر کردن ظرف ها، تلاش میکرد در ظرف ها را هم ببنده و مجددا باز کنه.😉😍 به جای پوم پوم ها، از حبوبات، مهره، دکمه، توپ های کوچک کاغذی و ... هم میشه استفاده کرد. ✅ همینطور که توی عکس هم پیداست، برای تقویت عضلات دست ✋ و هماهنگی چشم 👁 و دست🤚، مفیده. ادامه دارد... 🌺 کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✅ بازیهای پسر بزرگم👦: چند تا مهره را توی یکی از قسمتها میگذاریم، پسرم باید با چشم بسته، با تکان دادن ظرف و لمس کردن ظرف، پیدا میکرد مهره ها در کدام قسمت هستند. بعد هم جاها عوض، چشمهای مامان بسته و مامان🧕 باید تشخیص میداد. چون ظرفها بهم متصل هستند واقعا دقت بالایی لازم داره 👌😊 ✅ بازی دوم: در یکی از قسمتها مقداری آب میریزیم، با چشم بسته و با تکان دادن ظرف، بفهمه که توی کدام قسمت آب ریخته شده😉 👌👌نتیجه اینکه، از هیچ ظرف یا جعبه و‌ سایر چیزهای بازیافتی به سادگی نگذرید.😂😂 🌺 کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫به نام خدا💫 🌻سلام، وقت همگی بخیر🌻 ✅ خدا را شکر، در دورانی هستیم که اکثر مادران یک گوشی موبایل 📱دارند که حداقل عکس📸 و فیلم 🎥 میگیره. ✅ یکی از مواردی که در ارتباط بین فرزند اول و دوم به من کمک کرد همین عکسها 📸 و فیلمها 🎥 بود. البته نه عکس های وقتی که بچه حمام رفته و لباس نو پوشیده و در کادر مرتب و تمیز با یک ژست قشنگ ایستاده یا نشسته😉😂، بلکه عکس زمانی که ظرف خوروش را گذاشته روی سرش😳، عکس با کتابهایی که پاره کرده😔، عکس با سطل برنجی که خالی کرده😂، عکس با اسباب بازیهای خراب و داغون☹️، عکس با بسته پوشکی که خالی کرده و یک پوشکش مثل کلاه روی سرش هست😊، عکس با قوطی دستمالی که خالی کرده 😉 و صدها عکس دیگه از این قبیل، و همینطور فیلمهای گریه ها😭، جیغ ها😫، خرابکاریها و... ✅ به خصوص برای بچه هایی که اختلاف سنی بالای دو سال دارند، عکس و فیلمهاشون در درک شرایط نوزاد 👶 جدید خیلی کمک کننده هست. ✅ من خودم، از وقتی که پسرم را از وجود داداشش مطلع کردم، سعی میکردم هر روز، مدت زمان هر چند کوتاه، در این مورد براش صحبت کنم، اما کاملا غیر مستقیم. مثلا عکس و فیلم نوزادی خودش را بهش نشون میدادم میگفتم: وااای انقدر کوچولو بودی ما اصلا بدون پتو یا تشک بغلت نمیکردیم تا به کمرت آسیب نرسه، نه اینکه بگم تو اگر داداشت را بغل کنی به کمرش آسیب میرسه.👌👌 یا مثلا چون پوست نی نی ها حساسه ما تو را بوس نمیکردیم، خیلی از شبها تا صبح جیغ میزدی و ما همش بغلت میکردیم و راه میرفتیم و... 😉😜 ✅ در واقع میخواستم، فرآیند رشد نوزاد را با بیان خاطرات و دیدن عکس و فیلمهای مربوط به خودش بهتر درک کنه و توقع نداشته باشه که از روز اول داداشش همبازیش باشه.😉😂 ✅ حتی یادم هست، عکس خودش و یکی از بچه های خانواده را که چهار سال از پسر من بزرگتره بهش نشون دادم، توی اون عکس متین اخم کرده بود و کنار نوزاد پنج روزه ی ما نشسته بود. گفتم مامان میدونی چرا متین تو این عکس ناراحته؟ چون فکر میکرد تا تو دنیا بیای میتونه با تو بازی کنه وقتی دید تو چقدر کوچولویی و نمیتونید با هم بازی کنید ناراحت شد و مجبور شد صبر کنه تا تو‌ بزرگ بشی، ولی الان که تو سه سالته با متین همبازی و دوست صمیمی هستید.😉🤩😂 ✅ تقریبا پروسه ی رشد خودش تا حدود یکسالگی را، قبل از تولد داداشش با هم مرور کردیم، ولی کاملا در فضای خاطره گویی، قصه گویی، با شادی و خنده، ببین اولش نمی تونستی بشینی🤱، راه نمیرفتی، دندون نداشتی، حرف نمیزدی، غذا نمیخوردی، واااای ببین اینجا جاروی آشپزخونه را شکستی کلی با هم میخندیدیم. بقیه را هم به تدریج و با بزرگ شدن داداشش پیش رفتیم. مثلا میگفتم ببین این کتابهایی که تو یک ساله بودی پاره کردی، من میخواستم برای تو داستان بخونم، تو هم خیلی کتاب 📚 دوست داشتی، میخواستی خودت کتابها را ورق بزنی،جا چون هنوز دستهای 👐 تو ضعیف بود توانایی انجام این کار را نداشتی و برگه های کتاب پاره میشد، ولی الان دیگه اینطور نیست خودت قوی شدی 💪و میتونی کتابها را راحت ورق بزنی و اونها را سالم نگهداری (دیگه لازم نبود من بگم خوب داداشت هم کتابها را پاره میکنه). ✅ من هیچ وقت نتیجه گیری نمیکردم که خوب پس داداش هم همینطور خواهد بود یا هست، اجازه میدادم پسرم خودش نتیجه گیری کنه، که خوب پس داداش من هم حتما این کار را خواهد کرد، یا منم باید همینطور از داداشم مراقبت کنم.👌🤔😊 ✅ پس حالا که تکنولوژی در اختیار ماست، چرا ما از این تکنولوژی به نفع خودمون و به عنوان یک ابزار کمکی استفاده نکنیم😉😅😂 . حتی اگر عکس یا فیلمی هم موجود نباشه، خود خاطره گویی خیلی تاثیر داره، من معمولا ما بین قصه ها، از خاطره های واقعی بچه ها و حتی خاطرات بچگی خودم زیاد استفاده میکنم. 🌺 کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️قصه ی آقا جواد👦 🔵 آقا جواد، یک گل پسر ۴ ساله👦 بود. یک روز عصر، پدر جواد می‌خواستند برای خرید نان به نانوایی بروند، جواد را هم با خودشون بردند. 🔴 وقتی در صف نانوایی ایستاده بودند، یک چادر که در پیاده رو کنار نانوایی برپا شده بود نظر جواد را جلب کرد. جواد کوچولو دید اونجا یک میز هست که روی اون چندین بسته هدیه 🎁🛍🎁🛍🎁🛍گذاشته شده، همینطور یک جعبه ی بزرگ شیشه ای که مقداری پول داخلش ریخته شده، جواد به پدرش گفت: بابا، بابا اجازه هست برم پیش این چادر؟ پدر جواد گفت: آره پسرم اشکالی نداره برو، من هم حواسم به تو هست. 🔵جواد رفت و جلوی اون میز ایستاد، بسته های هدیه خیلی توجهش را جلب کرده بود. یک آقای مهربون توی اون چادر نشسته بود. وقتی جواد را دید بلند شد و آمد جلو گفت: سلام آقا پسر گل جواد هم سلام کرد و گفت آقا ببخشید این جایزه ها برای کیه؟ به منم میدید؟؟😊😊 آقای مهربون لبخندی زد و گفت پسرم اینها برای افرادی هست که به کمک ما احتیاج دارند، مثلا بچه هایی که لباس مناسب یا اسباب بازی ندارند، بقیه کمک میکنند تا اونها هم داشته باشند. شما هم میخوای کمک کنی؟ اگر دوست داری میتونی مقداری از پول تو جیبی خودت را کمک کنی. 🔴 جواد گفت اما من پول ندارم، یعنی بابام به داداش محمدم که مدرسه میره پول میده ولی به من و آبجی زهرا که تازه چهاردست و پا میره هنوز پول توجیبی نمیده، آخه من فقط ۴ سالمه و تنهایی جایی نمیرم. 🔵 آقای مهربون خندید و گفت: درسته اشکالی نداره پسرم، میتونی اگر لباس یا اسباب بازی داری که لازم نداری هدیه بدی فقط یادت باشه که باید نو و استفاده نشده باشند. راستی اسم شما چیه گل پسر؟ جواد گفت: من جوادم آقای مهربون گفت: ماشالله چه اسم قشنگی، معنی اسمت هم خیلی خیلی قشنگه🌷🌷 🔴 همون موقع جواد دید پدرش نان خریده از آقای مهربون خداخافظی کرد و با پدرش به طرف خانه راه افتادند. توی مسیر، جواد پرسید بابا معنی اسم من چیه؟ پدر گفت: جواد یعنی بخشنده، یعنی کسی که از آنچه که داره به دیگران میبخشه، جواد هم یکی اسم های خدای مهربونمون هست و هم اسم یکی از امامان عزیز ما امام جواد(ع)، ایشون خیلی بخشنده بودند. 🔵 وقتی به خانه 🏠 رسیدند، جواد رفت توی اتاق، سراغ وسایلش، لباسهاشو👕👖 نگاه کرد دید لباس نو نداره، دفتر نقاشیش📖 را نگاه کرد دید چند برگش نقاشی شده، جعبه مداد رنگیهاش را نگاه کرد دید بعضی از مدادها را تراشیده و کمی کوتاه شدند، خلاصه چیزی که استفاده نشده باشه و نو باشه پیدا نکرد. ☹️☹️ ادامه دارد ... (ع) انتشار قصه ها و کپی از مطالب و ایده های کانال، فقط با ذکر منبع مجاز است 🙏🙏 🌺لینک کانال مادرانه های مشترک👈👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
🔴 چند روز بعد، وقتی داداش محمد رفته بود مدرسه، مامان هم میخواست جواد و زهرا کوچولو را به پارک 🎡 ببره، مامان یک بطری کوچک آب به جواد داد، گفت پسرم جواد، این بطری آب را هم با خودت بیار که اگر توی پارک تشنه شدی از این آب بخوری. 🔵 وقتی جواد و مامان و خواهر کوچولوش به پارک رسیدند، جواد دوست داشت هرچه سریعتر به قسمت بازیها بروند، ولی همون ابتدا جواد چشمش افتاد به یک گنجشک کوچولو که روی زمین کنار باغچه افتاده بود.😔 🔴 جواد کمی نزدیکتر رفت، ولی گنجشک پرواز نکرد.😳😳 جواد تعجب کرد نزدیکتر رفت و گنجشک را بغل کرد، مامان گفت فکر کنم بالش آسیب دیده، نوکش را هم باز و بسته میکنه شاید تشنه هست، جواد تا حرف مامان را شنید بطری آب را باز کرد، آب ریخت توی دستش و نوک گنجشک را به آب نزدیک کرد، گنجشک حسابی آب خورد، بعد هم به پیشنهاد مامان گنجشک را بردند به نگهبان پارک دادند تا مراقبش باشند.👏👏 🔵 وقتی به کنار تاب و سرسره ها رسیدند، مامان گفت: من روی صندلی با خواهرت میشینم تو برو بازی کن پسرم. جواد دلش میخواست اول تاب سوار بشه، پارک کمی شلوغ بود و چندتا از بچه ها برای سوار شدن به تاب به نوبت ایستاده بودند، جواد هم انتهای صف ایستاد. بعد از جواد یک دختر کوچولو با مادرش اومد توی صف، دختر کوچولو همش میگفت: تاب تاب تاب تاب😍😍 🔴 جواد با خودش فکر کرد که چندماه دیگه میتونه زهرا کوچولو را بیاره و سوار تاب کنه، نوبت جواد شد، اما وقتی دید اون دختر کوچولو خیلی دلش میخواد زودتر سوار تاب بشه، به مامان دختر کوچولو گفت: من میتونم بازم صبر کنم، نوبت من برای شما👌👌 🔵 جواد مشغول بازی بود که صدای اذان را شنید، مامان به جواد گفت: پسرم من میخوام برم نمازخانه 🕌 پارک که نماز بخونم ولی نگران زهرا کوچولو هستم که کنار من ننشینه و چهاردست و پا بره، تو میتونی مراقب خواهرت باشی؟ جواد بازی را رها کرد و با مامان و زهرا کوچولو رفتند نمازخانه پارک. جواد مراقب آبجی بود، باهاش بازی میکرد، برای زهرا شکلک در می اورد و حسابی زهرا را خنداند😂🤣 تا مامان نماز بخوانند. بعد هم جواد و مامان و آبجی کوچولو از پارک بیرون اومدند، سوار اتوبوس 🚌 شدند تا برگردند خونشون، توی اتوبوس جواد وقتی دید یک خانم مثل مامان جونش 👵 سوار شدند و سرپا ایستادند، یادش افتاد که مامان جون هر وقت سرپا ایستاده میگه پاهام درد گرفت، سریع بلند شد و جای خودش را به اون خانم داد.👌👌 🔴 وقتی به خونه رسیدند، مامان جواد را بغل کرد و گفت: جوادم من به تو افتخار میکنم تو واقعا پسر بخشنده ای هستی.😍 جواد گفت: ولی مامان من که چیزی نداشتم که کمک کنم. مامان گفت چرا عزیزم!!! تو امروز از آب خودت به گنجشک بخشیدی، نوبت تاب سوار شدن را بخشیدی، وقت بازی کردن را برای نگهداری از خواهرت بخشیدی، جای خودت را هم در اتوبوس بخشیدی، جواد عزیزم من خیلی به تو افتخار میکنم.👌👏😍 (ع) انتشار قصه ها و کپی از مطالب و ایده های کانال، فقط با ذکر منبع مجاز است 🙏🙏 🌺لینک کانال مادرانه های مشترک👈👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
💫به نام خدا💫 🌻سلام، وقت همگی بخیر🌻 ✅ این روزها، من هم مثل خیلی از شما مامانهای گل، درگیر کارهای خانه تکانی هستم. درسته که به خاطر شرایط کرونا رفت و آمد نداریم، اما بالاخره خونه تکونی عید برقراره!!😉😂 اون هم با همراهی و همکاری بچه ها( قبلا در این مورد و شرایطی که برای نظافت منزل با بچه ها دارم مفصل نوشته بودم، ) ✅ میتونم که مثلا یکساعت با بچه ها بازی کنم با همون شرایطی که قبلا در گفتم و بعد بچه ها با هم بازی کنند و من هم به کارهام برسم، ولی انتخاب خودم انجام همه ی کارها با بچه هاست. درسته شاید کیفیت کار بیاد پایین و زمان خیلی بیشتری هم لازم باشه ولی تاثیرات مثبتش واقعا خیلی بیشتره.👌👌👌 ✅ بیشتر از بحث اینکه بچه ها کار را یاد بگیرند و یا با زحمات مادرشون آشنا بشوند، بحث همدلی و همراهیش برای من خیلی قشنگه. 😍😍 ✅ سعی میکنم با حرفهایی مثل نکن، دست نزن، خرابش کردی و ...، جو را خراب و متشنج نکنم، گرچه در مواقعی واقعا سخته به خصوص با وجود فرزند ۱۸ ماهه، به جای این تلاش میکنم فضا شاد باشه، با خواندن شعر و داستان گفتن و خندیدن😉😍😂 ✅ کمدها را که میریزم بیرون، از هر کمدی کلی خاطره در میاد که میشه تعریف کرد و خندید. کلی وسیله هست که پسرکوچیکه میگه: ای چیه؟ ( یعنی این چیه)😍 بزرگه میگه: این برای من باشه؟😳😂 ✅ قصه ی خونه های قدیمی که با ذغال گرم میشدند و آخر زمستون در و دیوار خونه سیاه بود و یک خونه تکونی اساسی لازم بود, خاطره ی قالی شستن های توی حیاط و ... ✅ گاهی برای هر کاری که داریم انجام میدیم از خودمون شعر درست میکنیم. وزن و قافیه ی شعر مهم نیست مهم این هست که کنار هم شاد باشیم، گاهی با همه ی کتابهای 📚📚📚کتابخانه، خانه 🏠 و شهر و برج 🏢 ساخته میشه یا پل برای ماشین بازی، با لباسها، کوه ⛰ ساخته میشه و بچه ها میپرن روی کوه لباسها 😂😂😂 🌺 کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✅ توی خونه تکونی چند تا نقشه پیدا کردیم از سفرهای چند سال قبل، نقشه گردشگری تهران، نقشه شهر مشهد و حرم امام رضا(ع) ✅ همین چند تا نقشه شد وسیله ی یک بازی ماز هیجان انگیز، همراه با کلی چاشنی تخیل، چمدانها را بستیم همراه مادربزرگ ها و پدربزرگ ها راهی مشهد شدیم. تو ماشین خیالی 🚙 نشستیم، پسرم آقای راننده بود، مناظر توی راه را دیدیم، صبحانه، نهار و شام خوردیم، خوابیدیم، رسیدیم مشهد رفتیم زیارت، یکبار با هواپیما ✈️ رفتیم مشهد و وقتی رسیدیم باید از فردوگاه میرفتیم حرم، یکبار با قطار 🚞 ، یکبار با اتوبوس 🚌. محل فرودگاه و ایستگاه راه آهن و ترمینال را من روی نقشه به پسرم نشون میدادم اون باید مسیر تا حرم را میکشید. همینطور چندبار از حرم رفتیم پارک و بازار و... 🌺 کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✅ توی نقشه ی حرم هم بازی داشتیم، مثلا با پدربزرگ توی صحن قرار داشتیم باید پسرم مسیر رسیدن به پدربزرگ را پیدا میکرد. یکبار میخواستیم بریم موزه حرم را ببینیم ، یکبار خانه بازی حرم و... جدا که حال و هوامون کلی عوض شد. 🌺 کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✅ یک سفر هم رفتیم تهران کلی گشتیم.😂😂اغلب از همین چیزهای ساده و‌ به ظاهر دورریختنی بازیها، هیجان و فرصتهای یادگیری و آموزشی ایجاد میشه که در خیلی از اسباب بازیهای گرانقیمت نیست.👌👌 🌺 کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
✅ تعمیر وسایل هم موردی هست که معمولا توی خونه تکونی پیش میاد، نسبت به سن و سال بچه ها میتونند مشارکت داشته باشند ، حتی اگر یک چسب زدن ساده باشه.👌👌 🌺 کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak