روبرویم قرار گرفت. پرسیدم: میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟
لبخند روی صورتش پهنتر شد. گفت: بله حتما.
ظاهرمان خیلی با هم فرق داشت ولی حرفها و واکنشهایمان خوب در هم چفت میشد.
برق چشمهایش وقتی که درباره زنان مقاومت برایش میگفتم، خوب در ذهنم مانده و لبخند روی لبش را.
خیلی متعجب شد از حرفهایم و دوست داشت باز هم بشنود.
وقتی این پذیرش را در نگاهش دیدم، کلیپ پویش مقلوبه مادرانه سبزواری را هم نشانش دادم. مدام میگفت: وای چه حرکت قشنگی کردین!
گوشی را داد دستم و محکم بغلم کرد و گفت:
خیلی کارتون قشنگه. ممنونم ازتون.
پاکت هدیه مادرانه را دادم دستش و اسمش را پرسیدم.
هماسم خودم بود. این را به فال نیک گرفتم.
با هم عکس یادگاری گرفتیم و خداحافظی کردیم.
#روایت
#مادرانه_سبزوار
#فلسطین
#حظگفتگوبامردم
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *