کم کم مدیریت زمان را یاد گرفتم.
از ثانیه ای که چشم باز میکردم تا وقتی خواب میرفتم، حتی دقیقهای وقت تلف شده نداشتم.
هفته به هفته میگذشت و رنگ تلویزیون را هم نمی دیدم، تلفن در همه خانه ها پیدا نمیشه که پایش بنشینم و یک ساعت از وقتم را صرف صحبت با این و آن کنم، یک ساعتی که کافی بود تا تمام خانه را برق بیندازیم و پر زحمت ترین خورشت دنیا را بارگذاری کنم و به بچه ها برسم.
*برای رسیدن به کارهای خانه و خانواده و مدرسه چاره ای جز این نداشتم، باید از همه وقتم بیشترین بهره را میبردم.*
بخشی از کتاب مرضیه
*چهارشنبه ۳۰ آذر ساعت ۱۶
میزبان خانم بی بی مرضیه میررضایی مادر بزرگوار شهید مدافع حرم حجت الاسلام محمود تقی پور هستیم.*
در نرم افزار قرار
لینک:
https://gharar.ir/r/907b7574
*#الگوی_سوم_زن
#رو_به_قله_در_مسیر
#بر_فراز_قله
#کتاب_مرضیه
#روایت
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
روضه های خانگی ما همیشه برپا بود یا محرم یا فاطمیه، یا زنانه یا خانوادگی یا پنج روز یا یک دهه.
سعی می کردیم خانه مان سوت و کور از صدای نوحه و روضه نماند.
*روضه مثل عضوی از خانواده همراه هر سالهی خانه ما شد.*
بخشی از کتاب مرضیه
*چهارشنبه ۳۰ آذر ساعت ۱۶
میزبان خانم بی بی مرضیه میررضایی مادر بزرگوار شهید مدافع حرم حجت الاسلام محمود تقی پور هستیم.*
در نرم افزار قرار
لینک:
https://gharar.ir/r/907b7574
*#الگوی_سوم_زن
#رو_به_قله_در_مسیر
#بر_فراز_قله
#کتاب_مرضیه
#روایت
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
"خانم جان اینجا نیومدم که بهم صبر بدی.
شما تنها صبر نکردی که من هم فقط بخوام.
ازت مثل خودت عمل به تکلیف می خوام.
راضی نشو به همین صبوری قانع بشم.
خیلی دلم میخواد مثل محمود شهید بشم اما قبلش دوست دارم مادر شهید باشم شبیه خودت که هم مادر و هم خواهر شهید بودی.
*مگه نه اینکه خون برادرت که ریخت، راهش رو یادت نرفت.
جای گریه و بی تابی وایسادی راهش رو ادامه دادی.*
الان نوبت منه که بفهمم وظیفه ام چیه و پای عمل بهش وایسم.
دستم رو بگیر خانم."
بخشی از #کتاب_مرضیه
*چهارشنبه ۳۰ آذر ساعت ۱۶
میزبان خانم بی بی مرضیه میررضایی مادر بزرگوار شهید مدافع حرم حجت الاسلام محمود تقی پور هستیم.*
در نرم افزار قرار
لینک:
https://gharar.ir/r/907b7574
*#الگوی_سوم_زن
#رو_به_قله_در_مسیر
#بر_فراز_قله
#کتاب_مرضیه
#روایت
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
روبرویم قرار گرفت. پرسیدم: میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟
لبخند روی صورتش پهنتر شد. گفت: بله حتما.
ظاهرمان خیلی با هم فرق داشت ولی حرفها و واکنشهایمان خوب در هم چفت میشد.
برق چشمهایش وقتی که درباره زنان مقاومت برایش میگفتم، خوب در ذهنم مانده و لبخند روی لبش را.
خیلی متعجب شد از حرفهایم و دوست داشت باز هم بشنود.
وقتی این پذیرش را در نگاهش دیدم، کلیپ پویش مقلوبه مادرانه سبزواری را هم نشانش دادم. مدام میگفت: وای چه حرکت قشنگی کردین!
گوشی را داد دستم و محکم بغلم کرد و گفت:
خیلی کارتون قشنگه. ممنونم ازتون.
پاکت هدیه مادرانه را دادم دستش و اسمش را پرسیدم.
هماسم خودم بود. این را به فال نیک گرفتم.
با هم عکس یادگاری گرفتیم و خداحافظی کردیم.
#روایت
#مادرانه_سبزوار
#فلسطین
#حظگفتگوبامردم
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
#روایت نشست۱۴۰۲
با اینکه حال و هوای جشن این روزها برامون غریب هست
با اینکه قلب های همه سرشار از غم و اندوه هست و جهان اسلام عزادار جانهای شهدای مظلوم و زنان و کودکان بیگناه غزه هست
ولی دورهم جمع شدیم تا جشن میلاد بانوی دو عالم را برگزار کنیم
که جشن میلاد بانوی دو عالم فقط یک جشن ساده نیست مثل هر سال
جشن تولد و
جشن های معمولی زندگی ما جشن یک اندیشه و نگاه
جشن مبارزه
جشن یک تفکر و راه هست
که در نهایت راه نجاتی برای تمام مظلومان جهان میشود و به ظهور منجی می انجامد
وجشن واقعی وقت ظهور هست، آن موقع هست که عالم جانی دوباره میگیرد
دوستان یکی یکی از راه میرسیدند
یاران قدیم مادرانه و دوستان جدید
سعی کردم خجالت را کنار بگذارم و رفتم با تک تک خواهران دینی و هم جهادم دست دادم و آشنا شدم
دور تادودرمسجد هیاهوی مادرانه ای بود و هر کی سعی داشت مسئولیتش را به نحو احسنت انجام دهد
جلوی در اسمم به نشانه بر سینه ام خورد
وقتی با همه کم و بیش آشنا شدم یخم آب شد احساس کردم کنار خانوادهام هستم
کودکان هر کدام مشغول بودن گروهی نقاشی میکشیدن و گروهی سرود تمرین میکردن
مادرها هم برای شروع مداحی جلو نشستن کمی بد مجری شروع به صحبت کردو جشن رسما آغاز شد
اول نوبت سرود بچه ها بود
در صف دست و ما شکسته ولی سرود را خواندن
کمی بعد
نوای مولودی طنین انداز شد و بعد ان نوبت به سرود مادرانه که از قبل متنش رو داشتیم رسید
به اینکه خیلی هماهنگ نبود ولی همدل و مصمم ادامه دادیم
...
در جایش، کوهی محکم
در وقتش، با احساسم
ریحانه، روح هستی
وارث عطر یاسم
.
.مقداری تنفس اعلام شد و دور هم کیک و چایی نوش جان کردیم و گپ و گفت مادرانه ای انجام شد😊
نوبت به سخنرانی رسید
پای ثابت همه محافل مادرانه سر و صدای بچه هاست😁 حتی اگه همه جوره برنان ریزی کنیم بازم هیجان و سر و صدا پای ثابت همه مراسمات هست
سخنران اما بسیار کارکشته بودن😄
ک مشکل صوت وحرف زدن مادرا و سر و صدای بچه هیچ جوره نتونست ایشون رو از بحث منحرف کنه ...
هر طور شده خودم رو به صف اول رسوندم که بتونم گوش بدم ...
موضوع درمورد اصل مادرانه بود، اینکه نباید صبر کنیم تا شرایط کاملا آماده شود، نباید نگاهمان فقط به عقب باشد ،که شاید بتوانیم مانند قدیم خانه های بزرگ و شرایط مهیا داسته باشیم تا شروع کنیم به رشد و فرزند آوری و جهاد ..
قرار بر این شد مدل خودمون رو بسازیم
✨️ زن مجاهد مسلمان✨️
چیزی که رهبری عزیز از ما میخواهند ...
چیزی که ولی فقیه زمان از ما میخواهند باشیم
زن و مرد مسلمان در کنار هم قرار گرفتن برای جهاد،
و زندگی فردی و اجتماعی ما سراسر به هم وصل هست و جدا نیست
الان با اینکه جهاد اصلی زن امروز فرند آوریست ولی هر کس باید نگاه کند ببیند جهاد او چیست،
یک خانم میتواند در خانه بشیند و فرزند بیاورد و بر تعداد قوای شیعه بیافزاید
یک خانم همزمان میتواند شاغل باشد، دکتر معلم و...،
یک خانم میتواند وزرشکار ،وزیر،مشاور، فعال مدنی و اجتماعی باشد...
هر کس باید ببیند جهاد او چیست کجای کار انقلاب را میتواند جلو ببرد جهاد هرکس متناسب با موفعیت او تعریف میشود
با این نگاه، از حرفهای رهبری که هم از زن میخواهند فرزند بیاور و هم در اجتماع فعالیت کنند
دیگر تناقض برداشت نمیشود و قابل درک هست.
در ادامه با پذیرایی ،جان تازه گرفتیم و بچه ها دوباره مسجد را پرشور و پر سر و صدا کردند 🥰😊
.
متاسفانه در بین جشن خبر ناراحت کننده بمب گزاری در کرمان و شهدای مظلوم رو شنیدیم و قلبمون سراسر اندوه شد 😭،از خدای بزرگ میخوایم که این مسیر مادرانه را مورد قبول خودش و در مسیر راه شهدای عزیز و بخصوص شهدای کرمان قرار دهد ...راه حاج قاسمی ها🤲🤲
زمان اذان فرا رسید و نماز جماعت با هر سختی بود یین اون همه جمعیت برپا شد
ایده نقاشی متری پشت بنر ،بچه ها رو دور هم و آرام نگه میداشت (هر کس طراحی کرد خدا هیرش دهد😊🤲)
خانوم هایی که از خارج مسجد آمده بودن با دیدن آنهمه مادر و بچه شوکه و البته خوشحال شده بودن و به یچه ها شکلات میدادن😁 و مدام میخندیدند
بعد اقامه نماز جماعت جمعیت کم کم متفرق میشد
..
جمعی از فعالان مادرانه دور هم جمع شدیم و من اولین بار بود که بچه های بالا را میدیدم😁
و این همه تواضع و خاکی بودن از بچه های بالا برام جالب بود ،که هیچ کس خودش رو برتر و بالاتر از دیگری نمیدانست و همه به نقطه نظرات هم گوش میدادن و اهمیت میدادن ...
کمی هم اندیشی کردیم و در آخر بخش جذاب و مفرح نظافت مسجد فرا رسید😆😆😆
انصافا مسجد منفجر شده بود 🤣
به کمک همه دوستان دست به دست هم دادیم، مسجد رو از اولش تمیز تر کردیم و تحویل دادیم و رفتیم ...
از همه دوستانی که در برگزاری کمک کردن ممنونیم
انشالله این جمع مادرانه جمعی مقبول در راستای آتش به اختیار گفته آقا قرار گیرد و در نهایت تأثیرگذار باشد
به پایان آمد این دفتر....
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
#روایت
امروز بنا شد که میز امانت کتاب داشته باشیم در محله،اما نه محله مجازی مادرانه و یا حضوری اون،به معنای واقعی محله ای که در اون زندگی میکنیم با توجه به عملی کردن بحث #دامنه_نفوذ
امید است که بشود مادرانه محله رازی را با خود محله رازی پیوند داد.
بازار محله رو انتخاب کردیم که هفته ای یکبار برگزار میشه و محل تردد مردم است.
کمابیش خانمها میومدند و از کتابهای روی میز دیدن میکردند،یکیشون میگفت چه کتابی به درد من میخوره؟،یکی دیگه میگفت کدوم کتاب رو ببرم بهتره؟یکی هم میگفت چقدر وقت داریم که بخونیم و بیاریم پس بدیم؟
یکی هم کتابی رو بر میداشت و میگفت :این موضوعش چیه یک کم برام توضیح بده !و مسئول کتاب با حوصله و شمرده شمرده و متین به همه سوالات پاسخ میداد،مخاطبمون مادرها بودند و کتابهایی رو انتخاب میکردند و یا خوششون میومد که از زبان مادران نوشته شده بود.مثل منم یه مادرم و یا خانه ای برای همه
من هم بیکار ننشستم و در بازارچه دوری زدم و غرفه کتاب رو به فروشنده ها معرفی کردم و زمانی رو که اونجا هستیم رو گفتم ،یکی پرسید:یعنی میشه ازتون امانت بگیرم بخونم تا شب پس بدم؟گفتم ما دو ساعت بیشتر نیستیم ،هفته آینده میتونید بیارید؟گفت آها پس روزهای دیگه هم که تو بازارهای یگه هستم هم دستم باشه؟
یکی پرسید:جچور کتابایی دارین؟با توجه به ظاهرم گفت من اهل کتابهای مذهبی نیستم،گفتم شما در چه زمینه ای علاقه دارین؟من رمان و تاریخی و مخصوصا کتابای انگیزشی دوست دارم.گفتم اتفاقا الان رمان داریم ،اما بقیشو هفته دیگه داشته باشیم تو این زمینه ها میاریم.
خب فکر کنم چند جلسه دیگه بیایم ،کارو بارمون بهتر هم میگیره و چقدر که همه میگفتن چه کارجالبی دارین شما😊 خیلی خوبه اینجور کارها.
مسئول مسجد و بازار محله هم استقبال کردند و چند راهنمایی خوب برای بهتر شدن کارمون کردند،اینکه بنر داشته باشیم و بهترین جای بازارچه رو به ما دادند☺️ دم در ورودی جای رفت و آمد مردم و داخل دروازه فوتبال،دیگه 😄که برای نصب بنر و پوستر یا ریسه کتاب چهارچوب دروازه مهیا هست.
جاتون خالی دو فنجان چای ☕️همراه باشکلات در هوای سرد بسی چسبید.
راستی اسم کتابخونه سیارمون رو چی بزاریم؟😉
کتابخونه دروازه فوتبال خوبه؟!🤭
✍راوی:شهربانو هماورد
#دامنه_نفوذ
#پویش_کتاب
#پویش_ماه
#محله_رازی
#مادرانه_مشهد
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *