#قسمت_پایانی #روضه و توسل به حضرت معصومه سلام الله علیها اجرا شده به نفس حاج حسن شالبافان
▪️▪️▪️
*امام زمان منو ببخشه.. سادات حلالم کنید..*
در ازدحام خیمه زینب ناتوان افتاد
روبندهٔ زنها به دست این و آن افتاد
«ای وای ای وای ای وای»
*هفده روز این فاطمه تو شهر ما بود. آنقدر احترامش کردند.. چند روز قبل یه اهل دلی میگفت نه اینکه بزرگ شهر گفته باشه اینقدر فهمیده بودند زنها اومدن به شوهراشون گفتند ببینید این چند روزه نباید از اینجا عبور کنید. گفتن چرا؟ گفتن یه فاطمه تو این خونه است..
آخ برات بمیرم مادر.. که تا دید نامرد داره میاد اول روش رو برگردون.. این نامرد بیهوا زد تو صورتش. بعد از هفده روز هم که بی بی از دنیا رفت قمی ها چه تشییع جنازهای کردن. اون قسمتی که الان خانم حرمش هست باغی بوده تو تاریخ به نام باغ بابِلان. این باغ را آماده کردند قبر آماده شد آخه دختر امامه احترام داره لذا میگن تابوت را که گذاشتن رو زمین هیچکس جرات نمیکرد به این بدن دست بزنه، همه رفتند. عقب خدایا چه کار کنیم؟خِبرههای روضه فهمیدند کجا رفتیم یه وقت دیدن دو تا سوار دارن از سمت قبله میان.. ان شاالله هیچ موقع داغ نبینی اونهایی که داغ مادر دیدند میفهمند. رفقا! اگر بخواهند یه خانمی را دفن کنند اول از همه یکی میگه نامحرمها برن کنار. باید دوتا محرم باشند. لذا میگن امام رضا آمد، جوادالائمه آمد، بدن را با احترام نماز خوندن و دفن کردند.. چرا میگن دو تا محرم. چون باید یکی بره تو قبر یکی دیگه اون بالا بدن رو بده دستش.. چی میخوای بگی اگه این روایت چهل وپنج روز شهادت بی بی را بخوام بگم مثل این شبا هی علی رفت تو قبر بیرون اومد هی نگاه به قبر میکرد یه نگاه به فاطمه میکرد، قهرمان خیبر به چه کنم چه کنم افتاد. یه وقتی دید دو تا دست شبیه دستای پیغمبر هی میگفت الیّ. این دوتا بدن.. یه جای دیگه هم برات بگم.. بنی اسد هی به این بدنها نگاه کردند یه وقت دیدن یه سوار از سمت قبله آمد بنی اسد کنار برید من این بدنها را خوب میشناسم برید یه قطعه بوریا بیاورید. ای بی کفن...
↫『بابُ الْحَرَم پایگاهِ متنِ روضه』
┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
#قسمت_پایانی#روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حاج وحید گلستانی
🥀🥀🥀
گفت بابا..!
بعد رفتن تو مهربون من
خواهرت میشد بلا گردون من
میشینم با دندونام قصه میگم
یکی بود یکی نبود دندون من
زخمهای سرت منو پیر میکنه
آیه های موت و تفسیر میکنه
دست نبردم تو موهات درد نکشی
توموهای سوخته دست گیر میکنه
بین موهام سوره فجرو نگاه
سه ساله دخترتم اجرو نگاه
دنبال موهام روی سرم نگرد
لابه لای پنجه ی زجرو نگاه
این پهلو ناقص، این بازو بی حس ای بابا...
مارو گردوندن مجلس به مجلس ای بابا..
باصورتم...چیکار کنم
بهم بگین فقط کجا....فرار کنم
چهجوری دست به موم زدن
منو درست جلو سر عموم زدن
گفت بابا..!
رسیده آخرِ کارم بابایی
*دیگه داره رمق رقیه هی میره..یه لحظه میتونی تصور کنی این بچه سر بابا رو گرفته تو بغل هی داره رمق از بدنش میره*
رسیده آخر کارم بابایی
پُرِ پاییزه بهارم بابایی
هرچقدر دلت میخواد آیه بخون
من که خیزرون ندارم بابایی
رنج و عذاب شد
خبر داری چیا تو مجلس شراب شد
وقتی که با چوب زدنت دلم کباب شد
بگو یه چیزی
به اون که داشت تو بزمِ مِی چشای هیزی
نشون میداد سکینه رو....
نزدیک بود امروز
کنیز خونه ای شم
دیگه آروم نمیشم
من دیگه اون رقیه که
نرفته بود بازار شام نمیشم
من دیگه اون دختری که
ندیده بود بزم حــــــرام نمیشم...
«من که همه عمر رفته بودم
تنها به مجالس زنانه»
«بابا! مگر که تشت زر و چوب خیزران کم بود
که بعد چند دقیقه شراب آوردن»
تو رو میزدن به قصد ثواب
منو میزدن تو بزم شراب
تو بزم شراب...
شد آستین پاره برا من حجاب
نشست حرمله روبروی رباب
*حسیــــــــــن جــــــــــانم..سیدالمظلوم
سیدالغریب..رحم الله من ناداه یا حسین...*
رسمه به والله تو ماها ناز یتیم رو میخرن دختر یتیم که ناز کنه براش عروسک میخرن
اما بگم ز شامی ها با ماها خیلی فرق دارن
دختر یتیم گریه کنه سر باباشو میبرن
تو خرابه تشییع چطوری بود زینب یه گوشه نشسته بود این بدنو تو دست گرفته بود
یطرف رباب نشسته بود...تا حالا تشییع جنازه نشسته دیده بودین..دست به دست میچرخوندن و گریه میکردن رسید به قسمت سخت کار کی خاک بریزه؟هر کی مشت شو پر میکرد یاد ابی عبدالله میفتاد بالا سر علی اصغر وقتی میخواست روی علی اصغر خاک بریزه میگفت زینب هنوز چشاش بازه..*
↫『بابُ الْحَرَم پایگاهِ متنِ روضه』
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
السَلامُ عَلیکَ یاصاحِبَ العَصرِوالزَمان…
روحی وَاَرواحُ العالَمین لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفِداء
💠مداح امام زمان
🆔https://eitaa.com/joinchat/3166831084C7a13f3c235
#قسمت_پایانی #روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حاج عباس حیدر زاده
🥀🥀🥀
*فرمودند سر بریده بابا را نشناخت چرا سر را نشناخت تا حالا از خودت سوال کردی چرا سر بابا را نشناخت بعضیها میگن به وضع سر هم ریخته بود پیشانی شکسته بود لبها چوب خورده بود مگه میشه دختر سر بابا رو نشناسه؟ یه دختر تو کربلا بدن بابا را نشناخت حق داشت نشناسه چون بدن را یا از سر میشناسند یا از لباس میشناسند. وقتی که اومد دید نه سر داره نه لباس داره صدا زد عمه جان این بدن کیه؟ گفت عمه جان این بدن بابات حسینه حق داشت سکینه نشناسه..اما سه ساله سر بابا را نشناسه خیلی حرفه اما نگاه کرد سر را نشناخت بعضیا میگن سر پیشانی شکسته بود. لبها چوب خورده بود. خدا رحمت کند حضرت آیت الله شیخ حسن آقا تهرانی را ایشون خودش برا من نقل میکرد اوایل انقلاب حاکم شرع بود میگفت یه روز زنگ زدن خونه ما این دختر ۵ سالهام گوشی رو برداشت منافقین به این دختر گفتن میخوایم بیایم بابایت رو بکشیم این دختر پشت گوشی دستش لرزید خورد. زمین یک هفته نکشید دق کرد مرد فقط به این دختر گفتند میخوایم بیایم باباتو بکشیم.. حالا بیا ببین سر بریده بابا را جلوی دختر ..*
خیلی دیر اومدی دیره
دخترت داره میمیره
رمقی نداره دستاش
سرتو بغل بگیره
*میگن سر بابا رو نشناختی بعضیا یه علت دیگهای نقل میکنند میگن از شدت سیلی که به رقیه زدند دیگه چشماش تار میدید. آخه دست سنگین و صورت سه ساله شاید این درستتر باشه آخه یه سیلی مدینه زدند.انقدر دست سنگین بود چشم مادر سرخ شد گوشواره شکست حالا من از شما سوال میکنم سیلی با صورت دختر سه ساله چه میکنه؟ با ناله جواب بده بگو یا حسین ..*
بابا بابا بابا بابا بابا..!
بابا کبودیهای تنم را تو دیدهای
لکنت زبان گرفتن من را شنیدهای
عمه به وقت پا شدنم گریه میکند
چیزی مگر ز مادرتان ارث بردهام
حالا گرفتهام که چهها مادرت کشید
از درد استخوان کمر جان سپردهام
↫『بابُ الْحَرَم پایگاهِ متنِ روضه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
السَلامُ عَلیکَ یاصاحِبَ العَصرِوالزَمان…
روحی وَاَرواحُ العالَمین لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفِداء
💠مداح امام زمان
🆔https://eitaa.com/joinchat/3166831084C7a13f3c235
#قسمت_پایانی #روضه و توسل ویژهٔ شهادت پیامبر صلوات الله علیه اجرا شده به نفسِ کربلایی جبار بذری
🥀🌹🥀🌹
*بعدِ دقایقی دوباره در زدن، بیبی در رو وا کرد، دید همان جوانِ با همان هیبت.گفت: اومدم پیغمبرِخدا رو عیادت کنم.بیبی فاطمه فرمود: دفعهی قبل گفتم که پیغمبرِ خدا ممنوع الملاقاته، طبیب ممنوع کرده کسی نباید پیغمبر رو ببینه.در رو بَست، سهباره در زدن، بیبی در رو وا کرد.قبلِ این که در رو وا کنه پیغمبر فرمود: فاطمه جان کیه در میزنه؟ گفت: یه جوانی به این هیبت، گفت اومدم پیغمبرِ خدا رو ملاقات کنم.گفت: فاطمه جان اجازه بده بیاد، اینی که در زده و اجازه گرفته مَلکُ الموتِ، برادرم عزرائیله آمده جانِ منِ پیغمبر رو بگیره اول از فاطمه اجازه داره میگیره مَلکُ الموت در میزنه وارد میشه اما هنوز آبِ غسل پیغمبر خشک نشده بود ...*
آتیشِ خونه امون
چقد هیزم ریختن پیشِ خونهمون
مگه مثلِ سابق میشه خونهمون
محکم در میزدن
لایِ تختههای در خنجر میزدن
یه زنُ جلو چشِ شوهر میزدن
محکم در میزدن ...
تویِ هیجده بهار
پیرِت کردن از زندگی ..
* گفت علی جان! آرام آرام واردِ حجره شو
مولا اومد کنارِ پیغمبر، گفت همه برن بیرون، فقط علی موند و پیغمبریه چیزایی تو گوشش پیغمبر میگفت، فاطمهی زهرا این صحنه ها رو داره میبینه هِی علی میگه نَعَم یا رسول الله ... بله یا رسول الله حتماً انجام میدم.چی شده مگه ؟!آه علی جان! بعدِ من در خونهت رو میسوزونن،
تو باید صبر کنی.. بله یا رسول الله ، صبر میکنم آقاجان. علی جان! جسارت به خونه ات میشه، هتکِ حرمتت میکنن، باید صبر کنی. یه وقت دیدن امیرالمؤمنین با هیبتِ حیدری رو زانو نشست. پیغمبر یه چیزی گفت، مولا رو کرد به فاطمه..اشک از گوشهی چشمایِ علی جاری شد. با حالتِ گریه گفت بله یا رسول الله...چه خبر شده؟! علی جان! جلویِ چشت فاطمه رو میزنن باید صبر کنی علی جان..*
چندتایی زدن با پا، در
تا که افتاد رویِ زهرا، در
گیرم از دستِ سنگها نشکست
چه کند بارِ شیشهاش با در
*میگن وقتی بنده به حالتِ محتضَر میرسه،
همینطور که دراز کشیدهاس، دکمه هایِ پیراهنشو وا کنید، این پیراهن رو سینهاش سنگینی میکنه، بذارید آزاد باشه سینه اشو نمایان کنید. پیغمبرِخدا فرمود: علی جان! برو حسن و حسینت رو بیار کنارم.صدا زد علی جان حسینو بذار رو سینه ام من آرامش بگیرم. اصلاً ممنوعه، نباید چنین کاری کرد، باید سینه آرام باشه.."الشمرُ جالِسٌ علی صَدره "یه روزم زینب داره بالا تَلِ گودال میبینه شمر رفته رو سینهی برادر.. میدونی کجا نشستی؟ اینجا همون جائیه که پیغمبر بوسه میزد، مادرم زهرا بوسه میزد*
هنوز در تهِ گودال تارِ گیسو هست
هنوز نیزه شکسته میانِ پهلو هست
چقدر زار زدم که نَبُر، رسیدم من
به خنده داد جوابم دِگر بُریدم من
گفت داداش!
مرا به حرمله یا شمر یا سَنان مَسِپار
مرا بهخاطرِ مادر به ساربان مَسِپار
↫『بابُ الْحَرَم پایگاهِ متنِ روضه』