eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.8هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
21.1هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 ابراز محبت سردار قاآنی به فرزند یکی از شهدای مقاومت در حاشیه همایش بین المللی مکتب نصرالله
10.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥داستان عنایت سلام الله علیها به یک جوان گنهکار🥺 😭 دلتون شکست و اشکتون جاری شد، التماس دعای فرج🤲 الهی مورد عنایت بی بی واقع بشیم، برای هدایت جوونا دعا کنین👌 🎙استاد دانشمند 🏴 👌
چه عملی ما را نجات میدهد 11.mp3
9.75M
نجات دهنده 🌾قسمت [یازدهم] 🍃🌸افضل اعمال هر کس چیه؟؟ حاجیه خانم رستمی فر
⊰━━━⊰ ≼ِ✺ ✺≽ ⊱━━━⊱ 🗓 ۲۱ آبان | عقرب ۱۴۰۳ 🗓 ۹ جمادی الاول ۱۴۴۶ 🗓 11 نوامبر 2024 🌹 متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام 📆 روزشمار: ▪️4 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️24 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️34 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️41 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ▪️50 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام ❇️ روز ۱۰۰ مرتبه: یا قاضیَ الحاجات "ای برآورنده ها" ❇️ این که مختص روز می‌باشد خواندنش موجب افزایش مال می‌شود ذکر روز دوشنبه به نام امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام می‌باشد روایت شده است آن دو بزرگوار در این روز خوانده شود بسیار بالایی دارد. ❇️  (یا ) ۱۲۹ مرتبه بعد از نماز صبح موجب می‌شود. ⛔️ برای و دادن روز مناسبی نیست. ⛔️ برای و روز مناسبی نیست. ✅ برای گرفتن روز مناسبی است. ✅ برای روز مناسبی است‌. ✅ برای و روز مناسبی است. ✅ برای و روز مناسبی است‌‌‌. ✅ امشب برای خوب است. ⛔️ برای رفتن روز مناسبی نیست. 🔰زمان : از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر. 🔸امروز روز خوبی است. 🔸امروز برای شروع کارها مناسب است. 🔸دید وبازدید با دوستان و خویشاوندان پسندیده است. 🔸کسی که در این روز بیمار شود زود بهبود یابد. 🔹کسی که امروز گم شود زود پیدا میشود. 🔹قرض دادن و قرض گرفتن انجام شود. 🔹برگزاری مجالس عروسی و جاری ساختن صیغه ی عقد، نیکوست. 🔹کشاورزی و باغبانی وآبیاری و خرید و فروش محصولات زراعی خوب است. 🔹خرید و فروش و تجارت بلامانع است. 🔸میانجیگیری برای اصلاح ذات البین و رفع اختلافات دوستان و خویشاوندان خوب است. 🔸کسی که در این روز متولد شود، سعادتمند خواهدشد، اگر خدا بخواهد. 🔸رسیدگی به ایتام  ونیازمندان و بیچارگان خوب است. 🔸صدقه دادن خوب است. 🔹حجامت وفصد(فصد=رگ زنی)، در این روز باعث درد اعضاء میشود. 🔹 امروز،سر تراشیدن، موجب درد است. 🔹رَک اَرقنوع یا به اصطلاح ماه ترکی، قوت روح، امروز در « پشت » است.👈🏻باید مراقب بود که امروز به آن آسیبی نرسد. 🔹مسیر رجال الغیب میان شرق و جنوب میباشد : بهتر است هنگام حرکت به سمت محل کار یا در مکانی که حاجتی دارید رو به این سمت نهاده و از ایشان یاری بطلبید.چون کسی در نزد شروع در شغلی و سفری روی خود را به طرف ایشان کند و همت از ایشان طلبد، بدین نهج (صورت): بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا رِجالُ الغَیبِ. اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیَّتُهاَ الاَرواحُ المُقَدَّسَةِ. اَغیثُونی بِغَوثِهِ و اُنظُروُا اِلَیَّ بِنَظرَةٍ یا رُقَبا یا نُقَبا یا نُجَبا یا اَبدالَ یا اَوتادَ یا غَوث َیا قُطُب👈🏼و به هر زبانی که خواهد، مطلب خواهد و شروع در مدعا کند، البته به مقصود رسد. 🌹 🌹 1: هنگامیکه برای کاری حرکت می کنید بگویید:(می خواهید کاری را انجام بدهید ومی خواهید با موفقیت انجام شود): حَسبِیَ اللهُ تَوَکَّلتُ عَلَی اللهُ اَللهمَّ اُنُّی اَسئَلُکَ خَیرَ اُموری کُلَّها وَاَعوذُ بُکَ مُن خِزیِ الدُّنیا وَعَذابِ الاخِرَ ةِ 2: امام صادق (ع) فرموده است :برخی دعاهاست که اگر کسی خواندن ان را در وقت خود فراموش کند سزاوار است ان را قضا نماید وان این است که هر روز پس از بامداد ،ده مرتبه دعای زیر خوانده شود: لااِلهَ اِلَّااللّهُ وَحدَهُ لاشَریکَ لَه،لَهُ المُلکُ وَلَهُ الحَمدُ یُحیی وَیُمیتُ وَیُحیی وَهُوَ حَیُّ لایَموتُ بِیَدِهِ الخَیروَهُوَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیر ☜ صبح 5:10:35 طلوع آفتاب 6:36:49 ☜ ظهر 11:48:28 غروب خورشید 17:00:07 ☜ مغرب 17:19:19 نیمه شب شرعی 23:05:21 🗓 مخصوص روز است‌‌. ⏰ ذات الکرسی ۱۱:۴۴ 🤲 خواندن در زمان میشود.
چه عملی ما را نجات میدهد 12.mp3
9.65M
نجات دهنده 🌾قسمت [دوازدهم] 🍃🌸حرمت مومن🍃🌸 حاجیه خانم رستمی فر
مدح و متن اهل بیت
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_نود_سوم🎬: چندین ماه از جشن باروری زمین گذشته بود، بعضی مردم اعتق
🎬: کاهنه که مستاصل شده بود بعد از تعویض لباسش به سمت اتاق کاهن اعظم رفت، تقه ای به در زد، کاهن اعظم که در زدن کاهنه را خوب می دانست، صدایش را بلند کرد و گفت: بیا داخل کاهنه... کاهنه داخل اتاق شد، اتاقی بزرگ با وسایلی زیبا که کمتر کسی در عمرش دیده بود، سرش را پایین انداخت و بعد از یک سلام آهسته با من و من گفت: ببخشید جناب کاهن اعظم که بی موقع مزاحم شدم، آخه...آخه... کاهن اعظم از روی صندلی چوبی خود که پشتی بلند داشت برخاست و همانطور که دورا دور کاهنه قدم میزد گفت: آخه چی؟! چه می خواهی کاهنه؟! رنگ رخسارت چرا اینگونه است، به نظرم بیمار شده باشی... کاهنه آب دهنش را قورت داد و گفت: من هم درست برای همین خدمتتان آمدم، مدتی ست که حالم دگرگون است، احساس می کنم باید تنها باشم، تنهای تنها...یعنی جایی باشم که فقط خودم باشم و ایشتار بزرگ، باید تمام توانم را صرف عبادت و تقدیس ایشتار کنم تا روحیه ام باز شود و این التهاب روحی کمی آرام گیرد... کاهن اعظم که انگار همه چیز را می دانست و با نگاه تیزش تا عمق جان کاهنه را می دید ، روبه روی کاهنه ایستاد و‌ همانطور که دست پهن و بزرگش را روی شانه کاهنه می گذاشت گفت: آری می دانم! انسان گاهی به تنهایی نیاز دارد، خصوصا کاهنه که روحی لطیف دارد، گاهی باید خودش باشد و ایشتار و بعد لبخندی مرموزانه زد و ادامه داد: نگران چیزی نباش، باغ باصفایی بیرون شهر است، از آن معبد است و کسی در آن نیست و فقط گهگاهی من برای تلطف روح به آنجا می روم، تو را همراه کنیزکی معتمد به آنجا می فرستم، تا هر وقت که خواستی بدون مزاحمت دیگران، در آنجا بمان و هر روز کنیزک را به شهر بفرست تا مایحتاجت را از معبد بستاند و برایت آورد و هر وقت احساس کردی که روحیه آمدن به معبد را داری، من بی صبرانه منتظر آمدنت هستم و بعد صدایش را آرام تر کرد و ادامه داد: در ضمن، تندیسی از خدایگان ایشتار در آنجا هست، تو باش و خدایت، دیگر چه می خواهی؟! و بعد سر درگوش کاهنه برد و ادامه داد: اگر موضوع دیگری هست به من بگو، من رازدار خوبی هستم... کاهنه که انگار باری گران از دوشش برداشته باشند در حالیکه دستپاچه شده بود گفت: نه....نه...خدایگان ایشتار سایه شما را از سرمان کم نکند که اینقدر به فکر من هستید. کاهن اعظم سری تکان داد و گفت: به اتاقت برو و وسایلت را جمع کن، تا ساعتی دیگر تو به همراه کنیز و یک غلام که راهنمای تو خواهد بود به باغ می روید. کاهنه باز هم تشکر کرد، حسی به او می‌گفت که کاهن اعظم کاملا بر آبرو ریزی که او به بار آورده واقف است و چون می داند در این مورد پای خودش هم مانند دیگر کاهنان گیر است، شرایط را جوری مهیا کرده که کسی از این داستان بویی نبرد. کاهنه و کنیزک به همراه غلامی که راهنمای آنها بود، در حالیکه روی خود را پوشانیده بودند بر اربه ای نشستند و به سمت خارج از شهر حرکت کردند ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
🎬: ماه ها بود که کاهنه ساکن باغ باصفایی که پر از انواع درختان میوه بود و بیرون شهر قرار داشت، شده بود و تنها ندیمه اش، کنیزکی بود که کاهن اعظم همراه و ملازمش کرده بود. کاهنه سعی می کرد با طلا و لباس و زر و زیورهایی که به کنیزک می داد، دهانش را ببندد تا او که رابط کاهنه با دنیای خارج بود، به کسی از وضعیت کاهنه چیزی نگوید و خبر این بارداری ناخواسته و بچه ای که پدرش مشخص نبود کیست، به بیرون درز پیدا نکند و البته کنیزک هم هرازگاهی به کاهنه اطمینان خاطر می داد که راز او را در سینه نگه می دارد ولی کاهنه همیشه با دیده شک به کنیزک نگاه می کرد. زمان به سرعت می گذشته و بالاخره وقت وضع حمل کاهنه رسید و کاهنه نفهمید دو زنی که در زمان وضع حمل به کمک کنیزش آمده بودند چه کسی بودند، زنانی که انگار کاهنه را نمی شناختند و شاید برایشان مهم هم نبود که او چه کسی هست. کاهنه پسری گوشت آلود با صورتی که رنگش به کبودی میزد به دنیا آورد و فردای روزی که پسرش به دنیا آمد، کاهنه درباره آن دو زن قابله از کنیز سوال پرسید و کنیز به او اطمینان داد که آن دو زن چیزی از هویت کاهنه نمی دانند و با طلا دهانشان را بسته است، اما کنیزک نگفت آنهمه طلا از کجا آورده که به قابله ها بدهد؟! و اصلا چرا کنیزک باید چنین فداکاری در حق کاهنه انجام دهد و هر چه که کاهنه در این مورد، سوال می کرد،کنیز جواب را به آینده موکول می نمود. حالا نزدیک دو ماه از زایمانش گذشته بود و کاهنه هنوز اسمی برای پسرش انتخاب نکرده بود، پسری که آنقدر پستان مادر را در دهان میمکید که شیر پستان کم میشد و به خون می نشست و او خونابه را انچنان با اشتها می خورد که انگار از شیر مادر لذیذتر به جانش می نشست و کاهنه از این رفتار کودک که بسیار متفاوت با کودکان دیگر بود غرق تعجب میشد. در یکی از همین روزها، صبح زود که کاهنه مشغول شیردادن به طفل بود، کنیزک با هول و ولا داخل ساختمان سنگی باغ شد و یک راست به طرف اتاق کاهنه آمد و گفت: بانوی من! خودتان را مرتب کنید و‌لباسی در خور بپوشید که میهمانی عالیقدر داریم... کاهنه اخمهایش را در هم کشید و گفت: میهمان؟! آنهم برای من؟! چه کسی ست این میهمان؟! کنیز لبخندی زد و گفت: اندکی صبر کنید، تا لحظاتی دیگر خودتان او را میبینید. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
🎬: کاهنه از جا بلند شد، طفل را روی تخت گذاشت و دستی به موهایش کشید و لباسش را مرتب کرد و می خواست خودش را در آبگینه ای که دوره اش از نقره بود و روی طاقچه اتاق بود نگاه کند که صدای سرفه کسی از پشت سرش آمد، با دستپاچگی به عقب برگشت و هیکل درشت کاهن اعظم را در چارچوب در دید. کاهن اعظم با لبخندی که بر دهان گشادش نشانده بود، نگاهی به کاهنه کرد و سپس نگاهش به سمت طفل روی تخت افتاد. کاهنه با لحنی لرزان گفت: س...سلام...خوش آمدید...م...من نمی دانستم.... کاهن اعظم بدون اینکه حرفی بزند به سمت تخت رفت و گفت: اوه اوه، پس این پسر پهلوان معبد اینجاست... لحن کاهن اعظم طوری بود که تمام احساس شرمساری کاهنه بابت داشتن چنین فرزندی را بر باد داد و گفت: غلام شماست! نمی دانستم که شما هم خبر دارید.. کاهن اعظم قهقه ای زد و گفت: تمام مدت دورادور زیر نظرت داشتم و مراقبت بودم تا سلامتت به خطر نیافتد. کاهنه با حالتی خجالت زده تشکر کرد، کاهن اعظم روی تخت کنار بچه نشست و بچه را روی دست گرفت و گفت: اسمی برایش انتخاب نکردی؟! کاهنه سرش را به دو طرف تکان داد و گفت: هنوز نه! اما خودم نامی برایش... کاهن اعظم اجازه نداد حرف کاهنه تمام شود و گفت: نامش را«ساراگن» می گذارم، من نوری عظیم در چهره ساراگن میبینم او آینده ای درخشان دارد و بعد صدایش را بالا برد و گفت: آهای غلام! صندوقچه را داخل بیاور... کاهنه با تعجب حرکات کاهن اعظم را نگاه می کرد، غلامی با صندوقچه ای در دست که مشخص بود سنگین است داخل شد، صندوقچه را گوشه اتاق گذاشت و با اشاره کاهن اعظم بیرون رفت. کاهنه که کلا دهانش باز مانده بود می خواست چیزی بگوید که کاهن اعظم گفت: شما هم بیرون بروید، باید برای ساراگون مراسمی در تنهایی اجرا کنم، دایه ای هم برای شیر دادن به او همراه آورده ام و شما ای کاهنه، از امروز به معبد برمی گردید و ساراگون بدون اینکه کسی از وجودش با خبر شود در همینجا پرورش می یابد و زمانی که به قدرت تشخیص رسید باید تحت تربیت مستقیم خودم مناسک معبد را آموزش ببیند. کاهنه باور نداشت که اینچنین لطف خدایان شامل حالش شده و نمی دانست اینهمه لطف کاهن اعظم از کجا نشأت می گیرد اما بی شک این لطف زیر سر ابلیس بود... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
‍ ‍ و شب محفل انس دوستان خدا و تماشاگه راز عارفان است. به نیمه شب که همه مست خواب خوشند/ من و خیال تو و ناله های درد آلود در حدیث قدسی آمده است که: ای داوود! هر که شب نماز گزارد فقط به خاطر من، آنگاه که مردم در خوابند، پس به فرشتگانم دستور می دهم تا برای او استغفار کنند و بهشت من مشتاق او گردد. منبع: ، ص۱۲۹.
🌱بین الطلوعین ساعتی از ساعات بهشت در آیه 39 سوره ق می‌فرماید: فَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ الْغُرُوبِ؛ و بر آنچه مى‏گويند صبر كن، و پيش از برآمدن آفتاب و پيش از غروب، به ستايش پروردگارت تسبيح گوى. خداوند در آیات قرآنی از فرشتگانی یاد می‌کند که مسئولیت‌های خاصی دارند. برخی از فرشتگان برای بارور کردن ابر‌ها و آدم‌ها و گیاهان هستند، برخی مسئول جا‌به‌جایی ابرها، برخی مسئول پخش روزی(ذاریات، آیه 1)، حاملان دانه‌های باران(همان، آیه 2 )، تقسیم کنندگان امور و کارها(همان، آیه 4) و مانند آنها هستند. بر اساس برخی از روایات تقسیم روزی که فرشتگان انجام می‌دهند و کار‌ها و امورات مردم را مشخص می‌کنند، در این ساعات از روز انجام می‌گیرد.
برکات عجیب نماز شب خواندن آیت الله حق شناس (ره): ●صورتت نیکو می‌شود، ●اخلاقت خـوب می‌شود، ●رزقت زیاد می‌شود، ●دُیون وقرض‌هایت ادا می‌شود، ●رایحه خوب پیدا می‌کنی، ●غـصـه‌های شما بـرطـرف می‌شود، ●چشمتان باز می‌شود و جـلاپیدا می‌کند؛ این‌ها همه نـتـیجه نمازشب خواندن است✅ ___
🔻 چرا بعضی از مواقع، حال نماز شب نداریم؟ 🔅چون روح که خراب شود، جسم را هم خراب می‌کند. 💢اگر مبتلای به گناه شدی، بدان که جسمت هم با تو همیاری نمی‌کند و نمی‌توانی برای نماز شب بلند شوی و کسل خواهی بود. ♨️شاید شما بفرمایید که من خیلی حالم خوب است و بدنم قبراق است، امّا همین که اجازه نمی‌دهند، یعنی این بدن شما، سست است، مریضی دارد و تقوای قلب، شفای این اجساد است. 📚 درس اخلاق آیت‌الله قرهی