مداحی_آنلاین_حضرت_سلطانم_ای_روح_ایمانم_جواد_مقدم.mp3
3.61M
حضرت سلطانم
ای روح ایمانم
ذکر لب زهرا
جانم حسین جانم
#سرود🔊
#جواد_مقدم🎙
#میلاد_امام_حسین(ع)🌺
#میلاد_حضرت_عباس(ع)🌺
┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅
4_5843704199103122506.mp3
2.25M
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سرود مسجدی میلاد امام حسین و حضرت عبّاس علیه السلام
من نوکرم وُ ..... تو شاهِ کرم
یک عمره شدی سایهیِ سرم
قربانِ تو وُ .... صاحبِ عَلم
جانِ پسر وُ .... پدر و مادرم
حقِّ زائرِ امشبِ حرم
بیارزشم امّا تو بخرم
( امشب تو حرم صِله میده حسین
پایِ این عَلم صِله میده حسین ) /۴/
دلدارِ حسین سردارِ حسین
کاشفَالکُروب علمدارِ حسین
با اومدنت ماهِ خیمهگاه
گرمه تا ابد بازارِ حسین
ساقیِ وفا الگویِ ادب
عبّاس حیدرِ کرّارِ حسین
( امشب تو حرم صِله میده حسین
پایِ این عَلم صِله میده حسین ) /۴/
یابنَ مرتضی عشقِ فاطمه
خورشیدِ وفا ماهِ علقمه
یک کنجِ حرم در مجلسِ تو
صاحبالزّمان گرمِ زمزمه
روزِ فرجِ مهدی به خدا
دوباره عمو صاحبْ عَلمه
( امشب تو حرم صِله میده حسین
پایِ این عَلم صِله میده حسین ) /۴/
حسین ایمانی
#ماه_شعبان #امام_حسین
#میلاد_امام_حسین
4_5778374984866988218.mp3
3.45M
💠سرود بسیار زیبا 👆👆
💠میلاد حضرت عباس علیه السلام
🍃🌸🍃🌸🍃
مژده ای حزب خدا یار حسین آمد
سید و سالار انصار حسین آمد
عید میلاد علمدار حسین آمد(2)
صدق و صفا آمد، عشق و وفا آمد
ای ماه خیرالناس خوش آمدی عباس
🍃🌸🍃🌸🍃
نور باران خانه حیدر شده امشب
فاطمه ام البنین مادر شده امشب
غرق شادی ساقی کوثر شده امشب(2)
فخر عرب آمد، روح ادب آمد
ای ماه خیرالناس، خوش آمدی عباس
🍃🌸🍃🌸🍃
درد بی درمان عالم را دوا آمد
قهرمان سقای دشت نی نوا آمد
بر حسین فرمانده کل قوا آمد(2)
آرام جان آمد جان، جهان آمد
ای ماه خیرالناس، خوش آمدی عباس
🍃🌸🍃🌸🍃
آمد آن ماهی که دارد چشم دریایی
باشدش از کودکی بر عالم آقایی
می کند فردا علمداری و سقایی(2)
ماه حرم آمد، بحر کرم آمد
ای ماه خیرالناس، خوش آمدی عباس
🍃🌸🍃🌸🍃
یا امیرالمؤمنین نازم به احساست
گشته عالم زنده از بوی گل یاست
بوسه زن بر دست و بر بازوی عباست(2)
باب المراد آمد، روح جهاد آمد
ای ماه خیرالناس، خوش آمدی عباس
🍃🌸🍃🌸🍃
ای گل ام البنین دستم به دامانت
جان من جان همه عالم به قربانت
تو کریمی و منم محتاج احسانت(2)
دل منجلی آمد، نجل علی آمد
فرزند خیرالناس، خوش آمدی عباس
🍃🌸🍃🌸🍃
ای تمام انبیا زوّار قبر تو
باغ قرآن تشنه باران ابر تو
جان فدای مکتب ایثار و صبر تو(2)
حق جلوه گر آمد نوری دگر آمد
ای ماه خیرالناس، خوش آمدی عباس
پیشنهاد اجرا #ماه_شعبان
#میلاد_حضرت_عباس
#میلاد_امام_حسین
مداحی آنلاین - نیمه شعبان این دلم - وحید شکری.mp3
3.62M
﷽
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
نیمه شعبان این دلم آروم
نداره نداره نداره نداره
ابر بارون از هوای چشمام
میباره میباره میباره میباره
یا مهدی مددی
وقت سروره دلامون پره شوره
کوریه چشم دشمناش غم و غصه به دوره
ماه که بتابه آسمون پره نوره
برآورده شدن آرزوهام روز ظهوره
جونتو بزاری پای دلبر
پیش قدم حجت آخر
باز کمه برای پور حیدر
مولانا یا مهدی
مولانا یا مهدی
💐💐💐💐💐💐💐💐
خوش به حال اون که نوکر تو
بمونه بمونه بمونه بمونه
مدیون لطفت دلم همیشه
بمونه بمونه بمونه بمونه
یا مهدی مددی
عید نگاره دلامون بی قراره
داره از راه میاد اون که خودِ فصل بهاره
دل تو دلم نیست آخه شب شبِ یاره
داره میرسه اون که هوای نوکرو داره
جونتو بزاری پای دلبر
پیش قدم حجت آخر
باز کمه برای پور حیدر
مولانا یا مهدی
مولانا یا مهدی
💐💐💐💐💐💐💐💐
نفسِ عاشق زنده به عشقت
همیشه همیشه همیشه همیشه
زندگی بی عشق خدا میدونه
نمیشه نمیشه نمیشه نمیشه
خیل ملائک همه عاشق و شیدا
دسته گل میارن پیشِ قدم یوسف زهرا
جشن ولادت میگیره بی بی زهرا
صدا فرشته ها بلنده از جنت الاعلی
جونتو بزاری پای دلبر
پیش قدم حجت آخر
باز کمه برای پور حیدر
مولانا یا مهدی
مولانا یا مهدی
کربلایی وحیدشکری🎤
سرود میلاد #امام_زمان
#نیمه_شعبان
مداحی آنلاین - بری حرم ابالفضل بشینی صفا کنی - طاهری.mp3
4.32M
💐بری حرم ابالفضل بشینی صفا کنی
💐ولی یادت باشه رفیقاتم دعا کنی
🎙 حسین طاهری
👏 سرود #میلاد_حضرت_عباس(ع)
👌سرود زیبا #ماه_شعبان
Moghadam.ShabTasouaMoharam.1402.04.mp3
4.2M
یا ابوفاضل
حضرت سقا
دلبر زیبا
شاه دریا دل
حضرت سقا
خوش قد و بالا
یا ابوفاضل
مستم از روی تو
مستِ گیسوی تو
قبله ابروی تو عباس
مستم از روی تو
از تابِ موی تو
چشم جادوی تو عباس
ای زیبا رو قمر
ای ماه کامل
کشته ی عشقتم
زلف تو قاتل
هستم کلب درت
یا ابوفاضل
... یا اباالفضل ، یا اباالفضل ...
سرور و سردار
ای دل و دلدار
دلبر زینب
یا ابوفاضل
ای فدائیِ
معجرِ زینب
ساقیا ساقیا
ساقیِ کربلا
حافظ خیمه ها عباس
ساقیا ساقیا
ای شاه با وفا
روحی لک الفداء عباس
یل اُم البنین
ای جانا عباس
در غیرت در ادب
بی همتا عباس
ای الگوی علی اکبر
یا عباس
... یا اباالفضل ، یا اباالفضل ...
الله اکبر
رزم تو محشر
فاتح پیکار
میزنی هی سر
هیبتت حیدر
جانم علمدار
یا قمر یا قمر
بی باک و با جگر
یکه مرد خطر عباس
یا قمر یا قمر
میر و قدرت قَدَر
طوفان از هر نظر عباس
جونم به جرأت و
به زور بازوت
خاک میشه وقت جنگ
دشمن رو در روت
حتی سر میزنی
با تیغ ابروت
... یا اباالفضل ، یا اباالفضل ...
شاعر : فرید نادرعلی
#میلاد_حضرت_عباس
┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅
#حضرت_عباس_علیه_السلام
🔰 در «أعلَیٰ عِلِّیِّینَ» چگونه و با چه حالی از ابالفضل العباس علیهالسلام یاد میشود؟!
📖 در زیارتنامه حضرت عباس علیهالسلام میخوانیم: «رَفَعَ ذِکرَکَ فی عِلِّیِّینَ»
🔎 برای اینکه گوشهای از شرح این عبارت و مقام والای حضرت قمر بنیهاشم علیهالسلام روشن شود، تدبّر در چند نکته لازم است:
🏷 اولاً: «عِلِّیِّینَ» کجاست و چه مقامی است؟! طبق آیه شریفه قرآن کریم که فرموده: «وَ مَآ أَدرَىٰكَ مَا عِلِّيُّونَ»(مطففین،۱۹)، اساساً ما هیچ و هیچ درکی از مقام «عِلِّیِّینَ» نداریم!!
🏷 ثانیاً: مستفاد از روایات این است که «أعلَیٰ عِلِّیِّینَ»، مقام و جایگاه حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام بوده و برخی از ملائکه مقرّب خدا، بعضاً مشاهداتی از «عِلِّیِّینَ» دارند!
📈 حال طبق این فراز زیارت حضرت ابالفضل العباس علیهالسلام که خطاب به آن حضرت عرضه میداریم: «رَفَعَ ذِکرَکَ فی عِلِّیِّینَ» {خدا ذکر تو را در «عِلِّیِّینَ» با عظمت بالا برده است} ،
👈 یعنی هرگاه که انوار مقدس اهلبیت علیهمالسلام در «أعلَیٰ عِلِّیِّینَ» _ که اَحدی را به غیر از ایشان، درکی از آن جایگاه و مقام نیست _ میخواهند از وجود مبارک ابالفضل العباس علیهالسلام یاد کنند، با عظمت و با شکوه خاصی از قمر منیر بنیهاشم علیهالسلام یاد میکنند و ذکر ابالفضل علیهالسلام را در «أعلَیٰ عِلِّیِّینَ»، بالا میبرند!
✍ نه در توصیف شاعرها، نه در آواز عشاقی
تو افزونتر از اندیشه، فراوانتر از اِغراقی
وفاداری و شیدایی، علمداری و سقایی
ندارند این صفتها جز تو دیگر هیچ مصداقی
تمام کودکان معراج را توصیف میکردند
مگر پیداست از بالای دوش تو چه آفاقی؟
چنان رفتی که حتی سایهات از رفتنت جا ماند
رکاب از هم گسست از بس برای مرگ مشتاقی
فرار از تو فراری میشود در عرصۀ میدان
چنان رفتی که بعد از آن بخوانندت هوالباقی
بدون دست میآیی و از دستت گریزانند
پر از زخمی هنوز اما برای جنگ قبراقی
به سوی خیمهها یا «عُدّتی فی شِدّتی» برگرد
که تو بیمشک سقّایی، که تو بیدست رزّاقی
شنیدم بغض بیگریه به آتش میکشد جان را
بماند باقی روضه درون سینهام باقی
مدح و متن اهل بیت
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_هفتاد_یک🎬: یعقوب که از عالم غیب خبرهایی مبنی بر زنده ماندن
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_دویست_هفتاد_دوم🎬:
پسران یعقوب به مصر رسیدند، ابتدا به وعده گاهی که با لاوی گذاشته بودند رفتند،لاوی تا که آنها را دید آغوش گشود و تک تکشان را در آغوش گرفت و سپس به آنها خبرهای عجیب و غریبی داد.
لاوی رو به برادران گفت: از وقتی که شما مصر را ترک کردید، من سایه به سایه عزیز مصر رفتم،او بنیامین را نزد خود نگه داشته و حتی لحظه ای از خود جدا نمی کند، حتی زمانی برلی سرکشی به سیلوها می رود بنیامین همراه اوست، بنیامین نه مانند یک برده و زندانی، بلکه مانند یک عزیز دردانه همراه اوست، لباسی بسیار گرانبها بر او پوشانیده و همیشه دست در دست او دارد و گویی بنیامین نه زندانیی خطاکار بلکه عزیزی نو رسیده است و دوم اینکه چند بار در جلسه سخنرانی عزیز مصر شرکت کردم، سخنان او نه به پادشاهان بت پرست بلکه به پیامبران می ماند، اگر نمی دانستم او عزیز مصر است حتما می گفتم او پیامبری از پیامبران خداست.
در این هنگام یکی از برادران پرسید، مگر چه گفته که چنین می گویی؟!
لاوی نفسش را محکم بیرون داد و گفت: چندی پیش جارچیان در کوچه و بازار جار می زدند که جلسه ای مهم با حضور عزیز مصر در میدان بزرگ شهر برپا است، من هم به آن جلسه رفتم، تمام مردم شهر هم آمده بودند از قرار معلوم در این هفت سال خشکسالی مردم مصر برای تهیه گندم از پول و مال و زیورالاترو خانه و حیوانات و حتی خودشان گذشته بودند تا گندمی برای سیر کردن شکمشان تهیه کنند و تمام این اموال و امکانات به نفع خزانه داری مصر مهر و موم شده بود، یعنی کل مردم مصر برده حکومت شده بودند و آنطور که عزیز مصر می گفت، فرمانراوی مصر تمام اختیار این اموال را به عزیز مصر داده است و عزیز مصر در ازای اینکه مردم دست از بت و بت پرستی بکشند و خدای یکتا را بپرستند، همه را آزاد و اموالشان را به آنها برگرداند، یعنی هر کس به خدا ایمان می آورد، صاحب همه چیز میشد و من دیدم که تمام مردم مصر در حرکتی دسته جمعی یکتا پرست شدند، به نظرتان اگر این کار، کار انبیا الهی نیست، پس کار کیست؟
برادران سخت به فکر فرو رفتند، انگار ذهنشان همزمان درگیر چندین موضوع شده بود، پس تعلل را بیش از این جایز ندانستند و همگی متفق القول گفتند که هر چه زودتر خود را به قصر عزیز مصر برسانیم تا این ابهام رفع شود و خواسته هایمان را مطرح کنیم.
ادامه دارد
📝به قلم:طاهره سادات حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_دویست_هفتاد_سوم🎬:
قبل از اینکه ادامه دیدار برادران با یوسف را بگوییم ، خوب است پایان عشق زلیخا را که به وصلی شیرین رسید برایتان بازگو کنیم.
زلیخا در این هفت سال قحطی، هم همسرش پوتیفار که به خاطر کهولت سن از سمت عزیز مصر بودن کنار گذاشته شده بود را از دست داد و پس از آن پول و مال و خدمه و هر آنچه را که داشت از دست داد و در آخر هم همچون بقیه ی ثروتمندان از مال دنیا هیچ برایش نماند، او هنوز عاشقانه یوسف را دوست می داشت و اینقدر در فراق او گریه کرده بود که چشمانش همچون چشمان یعقوب نبی نابینا شده بود و در آخر زمانی که یوسف نبوت خود را آشکار کرد و همه را به سمت خداوند یکتا خواند، او نیز در دلش نسبت به خدایی که بنده ای چون یوسف آفریده محبت شدیدی حس کرد، پس به معبدی که واقع در قصرش بود رفت، معبدی که اینک متروک شده بود و پر از خاک و تار عنکبوت بود، او در آنجا از آمون شکایت کرد و به او بد و بیراه گفت و در آخر از او بیزاری جست و فریاد زد: من هم به خدای یوسف ایمان آوردم و پس از ایمان آوردنش به سجده افتاد و از خدا خواست که یوسف را به او عطا کند، چیزی خواست که خودش هم فکر نمی کرد برآورده شود، این دعا برایش همچون یک لطیفه بامزه بود، آخر یوسف بزرگ و زیبا را چه به پیرزنی فرتوت و نابینا! آنطور که شنیده بود یوسف زنی جوان و زیبا داشت اما زلیخا که تازه پا در وادی تسلیم به درگاه خداوند گذاشته بود از خدا درخواست کرد تا یوسف را به او برساند، شاید با این درخواستش می خواست خداوند تازه اش را محک بزند و ببیند آیا سخنان یوسف درباره ی پروردگارش راست است و او قادر است کاری را که سالهای سال آمون نتوانست از عهده اش بر آید ،او به زلیخا عطا کند؟
پس از این دعا و راز و نیاز، شنید که یوسف در میدان شهر سخنرانی دارد، او که به شنیدن بوی یوسف زنده بود، عصا زنان با سرعت خود را به جلسه سخنرانی رساند.
سخنان یوسف را همچون عسلی ناب بر جان می کشید و قورت میداد تا اینکه سخنرانی تمام شد و با گوشهایش صدای چرخ ارابه ای که یوسف بر آن سوار می شد را شنید، پس خواست شانسش را امتحان کند، قدمی پیش گذاشت و بلند فریاد زد: یوسفففف!
صدای لرزان این پیرزن در هیاهوی مردمی که انگار همه عاشق عزیز مصر بودند گم شد، اما اگر خدا بخواهد همین صدای ضعیف به گوشش پیامبرش خواهد رسید و خدا خواست و یوسف صدا را شنید، جمعیت را شکافت و پیش آمد، او در جلوی چشمش پیرزنی نابینا و کمر خمیده را می دید، گویا همان پیرزنی بود که همیشه در خوابش می دید که او را صدا میکند.
پس خم شد و در مقابل او زانو زد و گفت: ای زن! آیا تو همان پیرزن رؤیاهای منی؟! چه خواسته ای از من داری؟!
زلیخا که قلبش به شدت می تپید و انتظار نداشت یوسف صدای او را شنیده باشد گفت: آری، به خداوند یکتا قسم که من همان پیرزنم، من در بیداری تو را صدا می کردم و تو صدای مرا در خواب می شنیدی، تو همانی که زمانی جوان و زیبا بودم، علی رغم تمام تلاشم نه مرا دیدی و نه فریادم را که از قلبی مالامال عشقت بر می آمد شنیدی و اینک که اینچنین خوار و حقیر و فرتوت شده ام مرا در رؤیایت می بینی و صدایم را از میان هیاهوی مصریان می شنوی...
ادامه دارد...
📝به قلم: طاهره سادات حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_دویست_هفتاد_چهارم🎬:
یوسف که سراپا گوش شده بود با تعجب به این پیرزن چشم دوخت و گفت: تو....تو...تو چه کسی هستی؟!
و از چه سخن می گویی؟!
زلیخا لبخندی زد و گفت: ستایش خدایی را که ملوک را به خاطر معصیت شان تبدیل به برده کرد و برده ای مثل تو را به سبب طاعت تبدیل به ملک نمود.
یوسف پرسید: چه چیزی باعث این رفتار توست؟ و تو چرا چنین مرا صدا زدی؟
زلیخا در جواب گفت: زیبایی
و جمالت!
یوسف سری تکان داد و فرمود: پس اگر پیامبر آخر زمان محمد مصطفی که از من زیباتر، خوش اخلاقتر و بزرگوارتر است را ببینی چه حالی خواهی خواهی بود؟
زلیخا نفسش را محکم بیرون داد و گفت: راست گفتی! براستی که او بسیار دوست داشتنی ست.
یوسف گفت: تو چگونه میدانی من راست گفتم؟
زلیخا گفت: زیرا زمانی که نام او را بردی، محبت او در دلم افتاد و احساس می کنم تمام قلبم مملو از عشق محمد است
یوسف سخنان زلیخا را در ذهنش مرور کرد و گفت: تو...تو...تو زلیخا هستی؟
در این هنگام زلیخا گفت: آری من همان زلیخا هستم، زیباترین زن مصر و تمام زیبایی و جوانی و بینایی چشمانم را بر سر مهر و عشق تو نهادم و گله ای ندارم و خدا را شکر می کنم که در آخرین لحظات عمرم باز سعادت شنیدن صدایت را داشتم و با شنیدن کلامت مهر پیامبر آخرین را در دلم احساس کردم و این حس چه شیرین است.
در این هنگام امین وحی بر یوسف نازل شد و فرمود: خداوند از تو می خواهد، از زلیخا دلجویی کنی، چرا که او راست می گوید و وجودش مملو شده از عشق محمد مصطفی صلی الله علیه واله و عشق به کلمه ی اول از کلمات مقدس، باعث شد که خداوند امر کند تا او را با خود به قصر ببری و با او ازدواج کنی و بدان که زلیخا اینک به خداوند یکتا ایمان آورده و زنی پاک و مومنه هست.
در این هنگام یوسف امر کرد تا ارابه ای برای زلیخا بیاورند.
زلیخا در حالیکه عصا زنان از جا بر می خواست گفت: با من چکار داری یوسف؟!
یوسف لبخندی زد و فرمود: می خواهم با اعجازی در پیش چشم مردم، جوانی و طراوت و زیبایی گذشته را به تو برگردانم و تو را به عقد خود درآورم.
زلیخا که فکر می کرد این سخنان را در خواب می شنود گفت: این خواسته ی توست؟! به کدامین کار چنین پاداشی به من می دهی؟!
یوسف لبخندی زد و گفت: این امر خداوند است، زیرا عالم بر اسرار است و خوب میداند که دلت مملو از مهر پیامبرش شده و وجود من و نکاح با من، پاداش آن مهر یست که در دل داری و ایمانی ست به خدا که بر جانت نشسته.
زلیخا به همراه یوسف وارد قصر شد و در جلسه ای با حضور فرعون مصر که اینک نام خود را آخرناتون نهاده بود و تعدادی از کاهنان معبد آمون که هنوز به خداوند ایمان نیاورده بودند، زلیخا را با اعجازی که فقط از پیامبران بر می آمد، جوان نمود و او را به عقد خویش درآورد.
ادامه دارد
📝به قلم:طاهره سادات حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨