eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.1هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.3هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
babolharam_ karimi.mp3
18.08M
🎼با حالِ دل یا علی .. |⇦•سرود زیبا ویژۀ ایامِ ماه ربیع ، عید غدیر و ولادتِ امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام به نفسِ حاج محمود کریمی •✾• ┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅ ↫ پی نوشت: وَاَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّة بِغَيْرِ ذِكْرِكَ از هر لذتی غیر از ذکر تو استغفار می‌کنم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سخنرانی حاج آقا دانشمند ✍موضوع: خودتو به امام زمان بسپار ‌‌‌‌
Hajmahdirasuli babolharam.mp3
19.43M
🎼ماهِ علی ست بهترین .. |⇦•مدح خوانی زیبا ویژۀ ایامِ ماه ربیع ، عید غدیر و ولادتِ امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام به نفسِ حاج مهدی رسولی •✾• ┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅ ↫ پی نوشت: وَاَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّة بِغَيْرِ ذِكْرِكَ از هر لذتی غیر از ذکر تو استغفار می‌کنم
97011005.mp3
13.21M
🎼لب بزن به لب پیمونه .. |⇦•سرود زیبا ویژۀ ایامِ ماه ربیع ، عید غدیر و ولادتِ امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام به نفسِ کربلایی حسین طاهری •✾• ┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅ ↫ پی نوشت: أللَّهُمَّ غَیِّر سوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِکْ خدایا حال بد ما را به حال خوبِ خودت تغییر بده
🎼با حالِ دل یا علی .. |⇦•سرود زیبا ویژۀ ایامِ ماه ربیع ، عید غدیر و ولادتِ امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام به نفسِ حاج محمود کریمی •✾• با حالِ دل یا علی یقه چاک زد حرم با بالِ دل از قفس تا نجف می پرم با رویِ تو مصطفی دلش آروم شده با لطفِ تو مرتضی به صلاه این سرم من رعیت فرمانروایِ عالمم دیوانه ی تنها صدایِ عالمم وقتی که بیمار توام دارالشفایِ عالمم شور ولا عشق ، طعم بلا عشق عشق علی و حَی علی عشق تو می بری خاکُ تا ملکوت یا علی جن و ملک ذکرشون تو قنوت یا علی من مومنم که خدا من و روزِ جزا می بخش با جلوه گل روت یا علی از هر طرف سر می کشم سرور تویی از هر دری وارد شوم حیدر تویی شرافت سجاده و منبر تویی شهامت شمشمیر دین گستر تویی نهایت قیامت محشر تویی زعامت ولایت اکبر تویی کرامتِ دستان پیغمبر تویی سعادتِ سقایت کوثر تویی ما امتُ پدر تویی رهبر تویی خورشیدیُ قمر تویی اختر تویی اول تویی آخر تویی بالاترین برتر تویی .. جنسِ دلم عشق ، آب و گلم عشق عشق علی و حَی علی عشق شور ولا عشق ، طعم بلا عشق عشق علی و حَی علی عشق حس می کنم رو سرم پر روح الامین با قلبِ من می تپد آسمون و زمین سر می کشم یک نفس همه پیمونمُ پر میکشم محضر امیرالمومنین دست خدا هم باطنی هم ظاهری مُطهر و طُهر و طَهور و طاهری برایِ من هم والیُ برای کافر قاهری علت من عشق ، ملت من عشق عشق علی و حَی علی عشق شور ولا عشق ، طعم بلا عشق عشق علی و حَی علی عشق شد منعکس ماسوا تویِ عین علی موندن همه جز خدا زیر دین علی من رعیت ساده درِ این خونه ام عالم گدای درِ حسنین علی دل من این لباسُ از قنبر گرفت مدالشُ از مالک اشتر گرفت هرحاجت ناممکنُ از حضرت حیدر گرفت درد و دوا عشق رمز بقاء عشق عشق علی و حَی علی عشق شور ولا عشق ، طعم بلا عشق عشق علی و حَی علی عشق
96012203.mp3
10.02M
🎼شُکرِ خدا که تربتِ ما بوترابی .. |⇦•مدح خوانی بسیار زیبا ویژۀ ایامِ ماه ربیع ، عید غدیر و ولادتِ امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام به نفسِ کربلایی حسین طاهری •✾• ┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅ ↫ پی نوشت: أللَّهُمَّ غَیِّر سوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِکْ خدایا حال بد ما را به حال خوبِ خودت تغییر بده
MA970110-02.mp3
5.52M
🎼خونۀ پدریم نجفِ .. |⇦•سرود زیبا ویژۀ ایامِ ماه ربیع ، عید غدیر و ولادتِ امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام به نفسِ حاج سید مجید بنی فاطمه •✾• ┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅ ↫ پی نوشت: وَ ارْحَم شِدَّةَ ضُرّي، وَ فُكَّني مِن شَدِّ وَثاقي، و به بدحالي ‏ام رحم كن و رهايم ساز از بندِ محكم گناه
971228-06.mp3
5.52M
🎼ای شیر خدا علی علی جان .. |⇦•سرود زیبا ویژۀ ایامِ ماه ربیع ، عید غدیر و ولادتِ امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام به نفسِ کربلایی محمد حسین پویانفر •✾• ┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅ ↫ پی نوشت: أللَّهُمَّ غَیِّر سوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِکْ خدایا حال بد ما را به حال خوبِ خودت تغییر بده
🎼ماهِ علی ست بهترین .. |⇦•مدح خوانی زیبا ویژۀ ایامِ ماه ربیع ، عید غدیر و ولادتِ امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام به نفسِ حاج مهدی رسولی •✾• ماهِ علیست بهترین زمزمۀ دعا علی ماهِ نوایِ بینوا ، نوایِ بینوا علی دلیل غافرالذُّنوب بودنِ خدا علی تَحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحمَه کیست؟ ذکر یاعلی به ‌هرکجا که رو کنیم‌ اوست که جلوه میکند اولِ ابتدا علی ، آخرِ انتها علی علی نبوده غیر حق و حق نبوده غیر او کجاست ذره‌ باطلی که خو گرفته با علی؟ هرکه علی شناس شد خداشناس میشود پریده ایم تا خدا ، رسیده ایم تا علی فقیر اسیر مرتضی ، یتیم اسیر مرتضی اسیر اسیر مرتضی ، سورۀ هَلْ اتی علی حَی عَلَی الصّلاة او ، حَی عَلَی الفلاح او اقامه و اذان ما‌ ، حیّ عَلای ما علی گوشه ای از نگاه او "کُنْ فَیَکُون" می‌کند زمین علی،سما علی،قَدَر علی،قضا علی آب کجا، رود کجا، بحر کجا، علی کجا ! مِهر علی، سخا علی، جود علی، صفا علی درآن شبی‌که مصطفی رسیده است تاخدا تبسّم نبی علی ، تکلّم خدا علی ریشۀ جانماز او شَه‌پرِ جبرئیل شد ببین دگر چها کند اگر کند دعا علی ذکر علی عبادت و راه علی سعادت و حبّ علی شفاعت و امید شیعه‌ها علی ولادت تو بهترین زمان برای مدح تو اگر که رخصتم دهی مدح کنم تو را علی تو آن شبی‌که میرسی ماه به نیمه میرسد تو ماه را تمام کن ، ماه تمام ما ، علی کعبه سه روز دور تو طواف کرد و کعبه شد اگر بها گرفته آن ، تو داده ای بها علی چگونه وصف تو کند خدای تو خودت بگو کدام جمله بهتر از جمله ی لافتی علی؟! امید کودک یتیم ، عذاب دشمنان دین مفسّر کلام حق ، خوف علی رجا علی عذاب ناکثین و قاسطین و مارقین تویی ضربۀ ذوالفقار تو نزول صد بلا علی میان عدل و ظلم ، شمشیر تو حکم می‌کند که تیر تو نرفته است تاکنون خطا علی اُحُد همیشه شاهد است و بَدر داد میزند ندای خیبر است: پهلوان جنگ ها علی کم نشود سایۀ تو از سر ما بحقّ حق که بوده ایم و مانده ایم بهر شما گدا علی اگر که ایستاده ایم روبروی دشمنان پشت سرِ سپاه ما دعای مرتضی علی تویی که خاک را به یک نگاه کیمیا کنی ابوتراب هستی و صاحب کیمیا علی من از تو غیر تو که چیز دیگری نخواستم کرم کن و برای خود قبول کن مرا علی شاعر: حمید رمی
نام زیـبـای علی با سیم و زر باید نوشت. خوب و عـالی با عـیاری معتبر باید نوشت. برکت نــان و نمک از همـت والای اوست. این چنین گویم که نامش تاج سر باید نوشت. 🌺میلاد پربرکت مولا امیر المومنین علی علیه السلام بر فرزند برومندشون امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و همه موحدان عالم مبارک 💐
🌸بنام خدای بخشنده مهربون 🌸 💚یه خبرِخوش 💚 تو کلیات مفاتیح هم نوشته شده ، اما اکثرِمردم غفلت میکنن و فرصتش میگذره "در ایام ۱۳٬۱۴٬۱۵ ماه ( ایام البیض ) اگرکسی دعای مجیر رابخواند؛باعث بخشش گناهان واستجابت دعاهامیشه.... این پیام رابرای دوستانتون بفرستید تا همه باخبر بشن؛ انشاءاللّه که فرصت باشه وخیلی ها باخبربشن و به نیّت فرجِ مولامون آقاامام زمان عزیزصلوات اللّه وسلامه علیه خونده بشه انشاءاللّه. 🌹راستی از غروب شنبه ۱۷ اسفند ایّام البیض ماه رجب شروع میشه‌ التماس دعای بسیار 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفارش پدر پیری به شما جوانهای عزیز امام خامنه ای: این‌ را بدانید. آنجایی که امنیت نیست،هیچ‌چیز نیست!
داستان شب👇👇👇👇
*خاطره ای شنیدنی از استاد ادب پارسی "شفیعی کدکنی"* : چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثراً به شهرها و شهرستان های خودشان رفته و یا گرفتار کارهای عید بودند؛ اما استاد بدون هیچ تاخیری سر کلاس آمد و شروع به درس دادن کرد ... بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از شاگردان خیلی آرام گفت: «استاد آخر سال است؛ دیگر بس است!» استاد هم دستی به سر خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را روی میز می گذاشت، خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت. استاد 50 ساله‌ با آن کت قهوه‌ای سوخته‌ که به تن داشت، گفت: «حالا که تونستید من را از درس دادن بیاندازید، بگذارید خاطره ای را برایتان تعریف کنم: من حدوداً 21 یا 22 ساله بودم، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند، با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت آنها را می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم؛ کاری که هیچ وقت اجازه به خود ندادم با پدرم بکنم! اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام، بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم. استاد اکنون قدری با بغض کلماتش را جمله می کند: نمی دانم شما شاگردان هم به این پی برده اید که هر پدر و مادری بوی خاصّ خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینی‌ام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم... اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم؛ جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم. نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم. از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم... استاد حالا خودش هم گریه می کند... پدرم بود، مادر هم او را آرام می کرد، می گفت: آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیگذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها عیدی نمی دهیم!... اما پدر گفت: خانم! نوه های ما، در تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما... حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های پدر را از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود، کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم، روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود بوسیدم. آن سال، همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی، با لفظ "عمو" و "دایی" خطابم می کردند. پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد؛ 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد. اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس.بعد از کلاس، آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش؛ رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد. گفتم: این چیست؟ گفت: "باز کنید؛ می فهمید". باز کردم، 900 تومان پول نقد بود! گفتم: این برای چیست؟ گفت: "از مرکز آمده است؛ در این چند ماه که شما اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛ برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند." راستش نمی دانستم که این چه معنی می تواند داشته باشد؟! فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید 1000 تومان باشد، نه 900 تومان! مدیر گفت: از کجا می دانی؟ کسی به شما چیزی گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین. در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام می‌گیرد و خبرش را به من می دهد. روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم، درست گفتی! هزار تومان بوده نه نهصد تومان! آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را برداشته بود، که خودم رفتم از او گرفتم؛ اما برای دادنش یک شرط دارم... گفتم: "چه شرطی؟" گفت: بگو ببینم، از کجا این را می دانستی؟! گفتم: هیچ شنیده ای که خدا 10 برابر عمل نیکوکاران، به آن ها پاداش می دهد؟! (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها – قرآن کریم، سوره انعام، آیه160) رفتار ما با پدر و مادرمان سرمشق رفتار فرزندانمان خواهد بود. شادی پدران و مادرانی ک در کنارمان نیستند وباخاطراتشان زندگی میکنیم  . 🌹❤روز پدر مبارک🌹❤🌸🌸🌸🌸
امروزهم به پایان رسید الهی اگربدبودیم یاریمان کن، تافردایی بهترداشته باشیم خدایابه حق مهربانیت نگذارکسی باناامیدی وناراحتی، شب خودرابه صبح برساند. 🌟شبتون بخیر و آرام🌟
🍃🌺 نذر ولادت مولا جاانم؛ أمیرالمؤمنین 🌺🍃 رسید از عرش، ذکرِ «لافتی» با خلقت حیدر دعایِ «ربّنا» شد «آتنا» با خلقت حیدر به عشقش بابِ آمرزش به روی عاصیان شد باز دو چندان شد تبِ «إغفر لَنا» با خلقت حیدر از آن روزی که انگشتر به سائل داد فهمیدم سریعاً خلق شد خیلِ گدا با خلقت حیدر به جایِ ذکر یونسیّه، یونس یاعلی(ع) میگفت به روی نیل؛ موسی زد عصا با خلقت حیدر «قسیم النّار والجنّه»! چه شیرین است این جمله بهشت از مرزِ دوزخ شد جدا با خلقت حیدر ملائک، عالم و آدم، زمین و آسمان خواندند... همه «نادعلی» را یکصدا با خلقت حیدر برای دردمندان در نجف تأسیس شد امشب- پس از ایوان-طلا، دارالشفا با خلقت حیدر أمیرالمؤمنین! قرانِ ناطق! قبلۂ سیّار! بنا شد مروه و سعی و صفا با خلقت حیدر پیمبر(ص) محض ِ اثباتِ خودش شقّ القمر کرد و چه شقّ الکعبه ای کرده خدا با خلقت حیدر!
روح الامین! به بام حرم رو، اذان بگو بعد از اذان، ثنای علی همچنان بگو اوصاف مرتضی به زمین و زمان بگو لب را بشو به زمزم و با حاجیان بگو: باور کنید جان به تن کعبه آمده است دست خدا و بت‌شکن کعبه آمده است خورشید سجده بر کُرهء خاک می کند زین سجده فخر بر همه افلاک می کند دیوار کعبه سینهء خود چاک می کند پرواز، روح خواجهء لولاک می کند ای کعبه باز زندگی از سر گرفته ای جان محمد است که در بر گرفته ای مادر! تمام هستی پیغمبر است این بر خلق آسمان و زمین رهبر است این سردار خندق و احد و خیبر است این دستش مبند بنت اسد! حیدر است این تو دخت شیری و اسدالله زاده‌ای ام الائمه ای و یدالله زاده‌ای دست گره گشای خدا کیست جز علی؟ مصداق "هل اتا"یِ خدا کیست جز علی؟ ممدوح "انّما"ی خدا کیست جز علی؟ مولای اولیای خدا کیست جز علی؟ قرآن، نماز، ذکر، عبادت، دعا علی است دنیا بدان که رهبر و مولای ما علی است غیر از علی که جان پیمبر خطاب شد؟ غیر از علی که صاحب "علم الکتاب" شد؟ غیر از علی که هم سخن آفتاب شد؟ غیر از علی که روی زمین بوتراب شد؟ غیر از علی که مادرش او را به کعبه زاد؟ غیر از علی که قاتل خود را پناه داد؟ غیر از علی که خوانده محمّد برادرش؟ غیر از علی که حضرت زهراست همسرش؟ غیر از علی که زینب کبری است دخترش؟ غیر از علی که داده خدا فتح خیبرش؟ ممدوح جبرئیل به عرش خدا علی است هوهوی ذوالفقار دودَم، ذکر یا علی است روز نخست ارض و سما گفت یا علی  روح الامین به وقت دعا گفت یا علی  آدم به موج درد و بلا گفت یا علی  در جنگ‌ها رسول خدا گفت یا على  قرآن به وصف توست که تکمیل می‌شود  كى غير تو معلم جبریل می‌شود؟ حج و زکات و صوم و صلات و قیام، تو حمد و رکوع و سجده، تشهد، سلام، تو سعی و صفا و مروه تو، ركن و مقام، تو تکبیر تو، طواف تو، بیت الحرام، تو ای در تمام ملک خدا ذکر خیر تو مولود کعبه، رکن حرم کیست غیر تو؟ تنها تویی به ختم رسل جان و جانشین تنها تو را رسول خدا خوانده کلِّ دین تنها تویی تو دست الهی در آستین تنها تویی امیر تمامیّ مؤمنین بر منبر رسول، "سَلونی" تو گفته ای در بستر رسول، به جایش تو خفته ای قرآن کتاب مدح و خدا مدح خوان توست قرآن نیازمند به نطق و بیان توست هم تو زبان حقیّ و هم حق زبان توست جاویدی و هماره زمان ها زمان توست دلبستهء ولای تو دلبستهء خداست مهر تو لطف و رحمت پیوستهء خداست  دنیا هزار چهره بیاراست یاعلی با صد کرشمه وصل تو را خواست یاعلی کی در دلت محبت دنیاست یاعلی!؟ از کفش وصله‌دار تو پیداست یاعلی ای آفتاب دور زده بر مدار تو ای همنشینی فقرا افتخار تو ما دل به مهر حیدر کرّار باختیم با نای جان نوای ولایت نواختیم چون شمع در شرار محبّت گداختیم با خطبۀ غدیر علی را شناختیم تا شیعه ایم بار ولایت به دوش ماست این خطبه تا قیام قیامت به گوش ماست...
و رسیدن به لذت بندگی💖 قسمت 41 🔹🔗🔸🔗🔹 8 ⬅چرا اغلب افراد، کارای خوب خوب انجام میدن ، ولی متکبر هم میشن؟🤔😳 ⚠چون اون کار خوب رو انجام میدن چون "دلشون میخواد". ❌مثلا طرف از اینکه هر سال بره مکه و سفر های زیارتی خوشش میاد😕 🔷اما از کمک کردن به دختر فقیری که جهیزیه نیاز داره خوشش نمیاد. ❎ ✅اما اتفاقا دستور خدا همینه ⛔️و این آدم به خاطر هوای نفسش دستور خدا رو میذاره کنار 🙈 ❌❌❌هزار سال هم بگذره کسی با این کارای خوب به جایی نمیرسه....❗❗ 💎کار خوب زمانی ارزش داره که "به خاطر اطاعت از دستور باشه"💎 فقط......... ❓چی شد؟ اطاعت از دستور برات سخته؟! خب رشدت هم در همینه هستی؟!☺️ تنهامسیر آرامشیم😉...
حضرت به خانواده خود احکام یاد بدهید،❗️ ✅ اینکه می گویند باید از مجتهد تقلید کرد، برای همین است. اگر تغییر نکنی گرفتار می شوی. باید مسائل مرجع تان را بدانید. ✅ رساله داشته باشید هر شب یک صفحه برای زن و بچه تان رساله بخوانید تا آن ها به مسائل آشنا بشوند. ✅ ما مسئول زن و بچه یمان هم هستیم. فقط مسئول خودمان نیستیم، باید زن و بچه تان هم جهنمی نشود. ✅ اگر به آنها مسئله یاد ندهی، احکام یاد ندهی، قران یاد ندهی، آنها هم از مسائل بی بهره باشند، در قیامت گرفتاری. 💠 آیه قرآن می فرماید که باید زن و بپگچه ات را هم از آتش جهنم حفظ کنی؛ «یَا أَیُّهَا الَّذیٖنَ آمَنوا قُوا اَنْفُسَکـُم وَ اَهْلیٖکُم نَاراً» تحریم آیه ۶ 💕💕💕💕
دم دماے ظهر باصداے زنگ موبایلم بہ سختے بیدارشدم.گوشیم رو برداشتم تا ببینم ڪیہ ڪہ یڪ هو مثل باروت از جا پریدم.ڪامران بود!!! من امروز براے ناهار با او قرار داشتم!!!!گوشے رو با اڪراه برداشتم و درحالیڪہ از شدت ناراحتے گوشہ ے چشمامو فشار میدادم سلام واحوالپرسے ڪردم.او با دلخورے وتعجب پرسید: -هنوز خوابے؟!!! ساعت یڪ ربع به دوازدست!!! نمیدانستم باید چے بگم.؟ ! آیا باید میگفتم ڪہ دخترے ڪہ باهات قرار گذاشتہ تاصبح داشته با یاد یڪ طلبہ ے جوون دست وپنجه نرم میڪرده و تو اینقدر برام بے اهمیت بودے ڪہ حتے قرارمونم فراموش ڪردم؟! مجبورشدم صدامو شبیه نالہ ڪنم و بهونه بیاورم مریض شدم.این بهتر از بدقولے بود.اوهم نشان داد ڪه خیلے نگرانم شده و اصرار داشت بیاد تا منو بہ یڪ مرڪز پزشڪـے برسونہ!اما این چیزے نبود ڪہ من میخواستم. من فقط دلم میخواست بخوابم.بدون یڪ مزاحم!در مقابل اصرارهاے او امتناع ڪردم و ازش خواستم اجازه بده استراحت ڪنم تا حالم بهبود پیدا کنہ. او با نارضایتے گوشے رو قطع کرد.چندساعت بعد مسعود باهام تماس گرفت و درباره ے جزییات قرار دیروز پرس وجو ڪرد.اوگفت ڪہ ڪامران حسابے شیفتہ ےمن شده و ظاهرا اینبار هم نونمون توروغنہ.و گلہ ڪرد ڪہ چرا من دست دست میڪنم وقرار امروز با ڪامران رابہ هم زدم.خوب هرچہ باشد او هم دنبال پورسانت خودش از این قرار و مدارها بود. من و نسیم وسحرو مسعود باهم یڪ باند بودیم ڪہ ڪارمون تور ڪردن پسرهاے پولدار بود و خالے ڪردن جیبشون بخاطر عشق پوشالے قربانیان بہ منے ڪہ حالا دوراز دسترس بودم برای تڪ تڪشون واونها براے اینڪہ اثبات ڪنند من هم مثل سایر دخترها قیمتے دارم و بالاخره تن به خواستهای شهواتی آنها میدم حاضر بودند هرکارے ڪنند. اما من ماههابود ڪہ از این ڪار احساس بدی داشتم.میخواستم یڪ جورے فرار ڪنم ولے واقعا خیلے سخت بود.در این باتلاق گناه الود هیچ دستے براے ڪمڪ بسمتم دراز نبود ومن بے جهت دست وپا میزدم. القصہ براے نرفتن بہ قرارم مریضے رو بهونہ ڪردم و بہ مسعود گفتم براے جلسہ اول همہ چیز خوب بود.اگرچہ همش در درونم احساس عذاب وجدان داشتم. ڪاش هیچ وقت آلوده بہ اینڪار نمیشدم.اصلا ڪاش هیچ وقت با سحر و  نسیم دوست نمیشدم.ڪاش هیچ وقت در اون خانہ ے دانشجویے با اونها نمیرفتم.اونها با گرایشهاے غیر مذهبے و مدگراییشون منو بہ بد ورطہ اے انداختند.البتہ نمیشہ گفت که اونها مقصر بودند. من خودم هم سست بودم و در طول سالها نادیده گرفته شدن و احساس تنهایے ڪردن احتیاج داشتم ڪہ با جلب توجہ و ظاهرسازے تعریف و تمجید دیگرون، مخصوصا جنس مخالف رو به خودم جلب ڪنم.وحالا هم ڪہ واقعا خسته شدم از این رفتار،دیگہ دیر شده. چون هم عادت کردم به این شڪل زندگے و هم وجهه ی خوبے در اطرافم ندارم.خیلے نا امید بودم.خیلے.!!! درست در زمانے ڪہ حسرت روزهاے از دست رفتہ ام رو میخوردم فاطمہ بهم زنگ زد. با شورو هیجان گوشے رو جواب دادم.او به گرمی سلام کرد و باز با لحن شوخش گفت:گفتہ بودم از دست من خلاص نمیشے. ڪے ببینمت؟! با خوشحالے گفتم امشب میام مسجد! پرسید ڪدوم محل میشینے؟ نمیدونستم چے بگم فقط گفتم.من تو محل شما نمینشینم.باید با مترو بیام.با تعجب گفت:وااا؟!!!محلہ ے خودتون مسجد نداره؟ خندیدم.چرا داره.قصہ ش مفصله بعد برات تعریف میڪنم. نزدیڪاے غروب با پا نہ بلڪہ با سر بہ سوے محلہ ی قدیمے روونہ شدم.هم شوق دیدار فاطمہ رو داشتم هم اقامہ ڪردن بہ آن طلبہ ے خاطره ساز رو.اما اینبار مقنعہ ای بہ سر ڪردم و موهاے رنگ شده ام رو پوشاندم تا هم حرمت مسجد رو نگہ دارم هم دل فاطمہ رو شاد ڪنم.از همہ مهمتر اینطورے شاید توجہ طلبہ هم بهم جلب میشد.!!! ادامہ دارد… نویسنده:
وقتے فاطمہ منو دید نسبت بہ پوششم چیز خاصے نگفت. فقط صدام ڪرد: -بہ بہ خشگل خانوم! ڪنارهم نماز رو خوندیم و بعد از نماز با هم درباره یڪدیگر گپ زدیم.جریان رفتنم از این محل رو براش تعریف ڪردم و از آقام خدابیامرز هم چندتا خاطره تعریف ڪردم.ولے بهش نگفتم ڪہ ڪارم چیہ و نگفتم علت آمدنم دیشب بہ مسجد چے یا بهتر بگم ڪے بوده! اونشب فهمیدم ڪہ فاطمہ فرمانده بسیج اون منطقه ست و ڪارهاے فرهنگے وتبلیغے زیادے براے مسجد اون ناحیہ انجام میده.اون ازمن خواست ڪہ اگر دوست داشتم عضو بسیج بشم.ناخواستہ از پیشنهادش خنده ام گرفت.اگر نسیم وبقیه میفهمیدند ڪہ من براے تصاحب یڪ طلبہ ے ساده حتے تا مرز بسیجے شدن هم پیش رفتم حتما منو سوژه ے خنده میڪردند! مردد بودم! !! پرسیدم: -فڪر میڪنی من بہ درد بسیج میخورم؟! پاسخ داد : -البتہ ڪہ میخورے!! من تشخیصم حرف نداره.تو روحیہ ی خوب و سالمے داری! در دلم خطاب بهش گفتم : -قدرت تشخیصت احتیاج بہ یڪ پزشڪ متخصص داره!! اگر میدونستے ڪہ با انتخاب من چہ خطرے تهدیدتون میڪنه هیچ وقت چنین تشخیصے نمیدادے. بهش گفتم:اما من فڪر میڪنم شرایط لازم رو ندارم.شما هنوز منو بہ خوبے نمیشناسے. درضمن من چادرے هم نیستم.اون خیلے عادے گفت : -خوب چادرے شو!!! از اینهمہ سرخوشیش حیرت زده شدم! با کلمات شمرده گفتم: من چادر رو دوست ندارم!! یعنے اصلن نمیتونم سرم ڪنم! اصلا بلد نیستم! اودیگر هیچ نگفت…سکوت ڪرد ومن فڪر میڪردم ڪہ ڪاش بہ او درباره ے احساسم نسبت بہ چادر چیزے نمیگفتم! ڪاش اینجا هم نقش بازے میڪردم! ولے در حضور فاطمہ خیلے سخت بود نقش بازے ڪردن! دلم میخواست درڪناراو خودم باشم.اما حالا با این سڪوت سنگین واقعا نمیدونستم چہ باید بڪنم.! آنروز گذشت ومن با خودم فڪر میڪردم ڪہ فاطمہ دیگر سراغے از من نمیگیرد.خوب حق هم داشت.جنس من واو با هم خیلے فرق داشت. فاطمہ از من سراغی نگرفت. فقط بخاطراینڪہ احساس واقعیم رو نسبت بہ چادر گفتم! از دوستے یڪ روزه ام بافاطمہ ڪہ نا امید شدم ڪامران زنگ زد.ومن بازهم عسل شدم.عسلے ڪہ تنها شهدش بڪام مردانے از جنس ڪامران خوشایند بود.من باید این زندگے را میپذیرفتم ودست از اون ومسجد وآدمهاش برمیداشتم. ڪامران ظاهرا خیلے مشتاق دیدارم بود.با وسوسہ ے خرید مثل موریانہ بہ جانم افتاد و تنها چندساعت بعد من در ڪنارش در یڪ پاساژ بزرگ وشیک در شهرڪ غرب قدم میزدم و بہ ویترینهای منقش شده بہ لباسهاے زیبا نگاه میڪردم. آیا اون طلبہ و مردهایی از جنس او میتوانستند منو بہ اینجاها بیاورند؟! آیا استطاعت خریدن یڪ روسری از این مرکز خرید رو داشتند؟ از همہ مهمتر! اونها اصلن حاضر بودند با من چنین جایے قدم بزنند؟!’ حالا ڪہ درست فڪر میڪنم میبینم چقدر بچگانہ واحمقانہ دل بہ رداے یڪ طلبہ ے ناشناس بستم! من ڪجا واو ڪجا؟! ڪامران یڪ شب رویایے و اشرافے برام رقم زد.دایم قربان صدقہ ام میرفت و از لباسے ڪہ بہ تن داشتم تعریف میڪرد.اودر ڪنار من با ابهت راه میرفت ومن نگاه حسرت آمیز زنها ودخترهاے رهگذر رو با تمام وجود حس میڪردم وگاهے سرشآر از غرور میشدم.وهرچقدر غرورم بیشتر میشد بیشتر نازو غمزه ولوندے میڪردم! دو هفتہ اے گذشت.انگار هیچ وقت فاطمہ و اون طلبہ وجود نداشتند! دیگر حتے دلم براے مسجد ونیمڪت اون میدان هم تنگ نمیشد! فقط بیصبرانہ انتظار قرار بعدیم با ڪامران را میڪشیدم.دوستے بین من وڪامران روز بہ روز صمیمانہ تر میشد واو هرروز شیفتہ تر میشد.اما با رندے تمام در این مدت از من درخواست نابجا نداشت. نمیدانستم ڪہ این رفتار نه از روے ملاحظہ بلڪہ از روے خاص جلوه دادن خودش بود ولے باتمام اینحال درڪنار او احساس آرامش داشتم.ڪامران ساز گیتار مینواخت و صداے زیبایے داشت.وقتے شبها در بام تهران برایم مینواخت ومیخواند چنان با عشق وهیجان نگاهم میڪرد ڪہ پراز غرور میشدم.بلہ! احساسے ڪہ با وجود کامران داشتم خلاصہ میشددر یڪ کلمہ! غرور! هرچند اعتماد ڪردن به پسرے تا این حد جذاب و خوش پوش ڪہ همیشہ در تیررس نگاه دختران بوالهوس و جاه طلب قرار داشت ڪار سختیے بود ولے براے من ملاڪ فقط گذراندن زندگیم بود و ڪامران را مردے  مانند همه ی مردهاے زندگیم میدیدم. تا اینڪہ یڪ روز اتفاق عحیبے افتاد… ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌  ادامہ دارد…‌ نویسنده:
خدا در کعبه مهمان دارد امشب حرم در سینه قرآن دارد امشب زمین خورشیدِ تابان دارد امشب محمد یک جهان جان دارد امشب درون بیت جانان دارد امشب فلک اسرار پنهان دارد امشب نوشته بر در و دیوار کعبه که امشب بخت گشته یار کعبه الا عیدت مبارک باد کعبه خدا امشب امامت داد کعبه علی در تو قدم بنهاد کعبه تولد یافت عدل و داد کعبه مبارک باد این میلاد کعبه چه شوری در وجود افتاد کعبه بتان هم با علی گفتند امشب سخن ها با علی گفتند امشب خداوند حرم را مظهر است این محمد را چو جان در پیکر است این تمام هستی پیغمبر است این زمین و آسمان را محور است این یم و طوفان و موج و لنگراست این چگویم حیدر است این حیدر است این تمام افتخار کعبه این است خدا گفته امیر المؤمنین است مه برج اسد امشب اسد زاد اسد، آری اسد، بنت اسد زاد ازل را جلوه ی حسن ابد زاد جمال قل هو الله احد زاد بگو مرآت الله الصمد زاد خدارا چشم وگوش و وجه و ید زاد رخ صاحب حرم تا شد هویدا حرم گمگشته اش را کرد پیدا جهان یک سایه از دیوار مولاست زمان هم مست و هم هشیار مولاست فضا لبریز از انوار مولاست حرم محو گل رخسار مولاست خدا در کعبه مهماندار مولاست محمد عاشق دیدار مولاست که دیده بزم الله الصّمد را؟ خدا و حیدر و بنت اسد را مرا مولا و سرور کیست؟ حیدر دل و دلدار و دلبر کیست؟ حیدر امیر دادگستر کیست؟ حیدر امام عدل پرور کیست؟ حیدر محمّد (ص) را اگر پیغمبری بود خدا داند که او هم حیدری بود علی مرآت ربّ العالمین است علی استاد جبریل امین است علی سرّ خداوند مبین است علی آیینۀ حقّ الیقین است علی مولای اصحاب الیمین است علی کلّ ولایت کلّ دین است همین است و همین است و جز این نیست کسی جز او امیرالمؤمنین نیست علی ذکر و علی حمد و علی دم علی بیت و مقام و رکن و زمزم علی یعنی صراط الله اعظم علی یعنی کتاب الله محکم علی یعنی تمام دین آدم علی یعنی امام کلّ عالم علی در عالم خلقت یکی بود محمّد (ص) هم به مهرش متّکی بود تو در جسم نبی جانی علی جان تو اصل اصل ایمانی علی جان تو روح روح قرآنی علی جان تو نوحِ نوح طوفانی علی جان تو میزانی تو فرقانی علی جان تو روز حشر ساطانی علی جان لوای حمد در دست تو باشد تمام حشر پابست تو باشد تو جا بر دوش پیغمبر گرفتی تو در از قلعۀ خیبر گرفتی تو از عَمر دلاور سر گرفتی تو چون جان مرگ مرگ را در بر گرفتی تو از ختم رسل کوثر گرفتی تو دل از انبیا یکسر گرفتی تو قاتل را ز رأفت شیر دادی تو خصم خویش را شمشیر دادی تو روی خاک، معراج نمازی تو بال طایر راز و نیازی تو درد عالمی را چاره سازی تو وقت جان فشانی پیشتازی تو دل بشکسته گان را دلنوازی تو بین انبیا نشکفته رازی اگر چه با خلایق زیستی تو خدا می داند و بس کیستی تو به جز تو کیست با آن اقتدارش زند وصله به کفش وصله دارش فلک خورشید گردون خاکسارش کند اشک یتیمی بی قرارش فدای لطف و احسانت علی جان که «میثم» شد ثنا خوانت علی جان
وقتے فاطمہ منو دید نسبت بہ پوششم چیز خاصے نگفت. فقط صدام ڪرد: -بہ بہ خشگل خانوم! ڪنارهم نماز رو خوندیم و بعد از نماز با هم درباره یڪدیگر گپ زدیم.جریان رفتنم از این محل رو براش تعریف ڪردم و از آقام خدابیامرز هم چندتا خاطره تعریف ڪردم.ولے بهش نگفتم ڪہ ڪارم چیہ و نگفتم علت آمدنم دیشب بہ مسجد چے یا بهتر بگم ڪے بوده! اونشب فهمیدم ڪہ فاطمہ فرمانده بسیج اون منطقه ست و ڪارهاے فرهنگے وتبلیغے زیادے براے مسجد اون ناحیہ انجام میده.اون ازمن خواست ڪہ اگر دوست داشتم عضو بسیج بشم.ناخواستہ از پیشنهادش خنده ام گرفت.اگر نسیم وبقیه میفهمیدند ڪہ من براے تصاحب یڪ طلبہ ے ساده حتے تا مرز بسیجے شدن هم پیش رفتم حتما منو سوژه ے خنده میڪردند! مردد بودم! !! پرسیدم: -فڪر میڪنی من بہ درد بسیج میخورم؟! پاسخ داد : -البتہ ڪہ میخورے!! من تشخیصم حرف نداره.تو روحیہ ی خوب و سالمے داری! در دلم خطاب بهش گفتم : -قدرت تشخیصت احتیاج بہ یڪ پزشڪ متخصص داره!! اگر میدونستے ڪہ با انتخاب من چہ خطرے تهدیدتون میڪنه هیچ وقت چنین تشخیصے نمیدادے. بهش گفتم:اما من فڪر میڪنم شرایط لازم رو ندارم.شما هنوز منو بہ خوبے نمیشناسے. درضمن من چادرے هم نیستم.اون خیلے عادے گفت : -خوب چادرے شو!!! از اینهمہ سرخوشیش حیرت زده شدم! با کلمات شمرده گفتم: من چادر رو دوست ندارم!! یعنے اصلن نمیتونم سرم ڪنم! اصلا بلد نیستم! اودیگر هیچ نگفت…سکوت ڪرد ومن فڪر میڪردم ڪہ ڪاش بہ او درباره ے احساسم نسبت بہ چادر چیزے نمیگفتم! ڪاش اینجا هم نقش بازے میڪردم! ولے در حضور فاطمہ خیلے سخت بود نقش بازے ڪردن! دلم میخواست درڪناراو خودم باشم.اما حالا با این سڪوت سنگین واقعا نمیدونستم چہ باید بڪنم.! آنروز گذشت ومن با خودم فڪر میڪردم ڪہ فاطمہ دیگر سراغے از من نمیگیرد.خوب حق هم داشت.جنس من واو با هم خیلے فرق داشت. فاطمہ از من سراغی نگرفت. فقط بخاطراینڪہ احساس واقعیم رو نسبت بہ چادر گفتم! از دوستے یڪ روزه ام بافاطمہ ڪہ نا امید شدم ڪامران زنگ زد.ومن بازهم عسل شدم.عسلے ڪہ تنها شهدش بڪام مردانے از جنس ڪامران خوشایند بود.من باید این زندگے را میپذیرفتم ودست از اون ومسجد وآدمهاش برمیداشتم. ڪامران ظاهرا خیلے مشتاق دیدارم بود.با وسوسہ ے خرید مثل موریانہ بہ جانم افتاد و تنها چندساعت بعد من در ڪنارش در یڪ پاساژ بزرگ وشیک در شهرڪ غرب قدم میزدم و بہ ویترینهای منقش شده بہ لباسهاے زیبا نگاه میڪردم. آیا اون طلبہ و مردهایی از جنس او میتوانستند منو بہ اینجاها بیاورند؟! آیا استطاعت خریدن یڪ روسری از این مرکز خرید رو داشتند؟ از همہ مهمتر! اونها اصلن حاضر بودند با من چنین جایے قدم بزنند؟!’ حالا ڪہ درست فڪر میڪنم میبینم چقدر بچگانہ واحمقانہ دل بہ رداے یڪ طلبہ ے ناشناس بستم! من ڪجا واو ڪجا؟! ڪامران یڪ شب رویایے و اشرافے برام رقم زد.دایم قربان صدقہ ام میرفت و از لباسے ڪہ بہ تن داشتم تعریف میڪرد.اودر ڪنار من با ابهت راه میرفت ومن نگاه حسرت آمیز زنها ودخترهاے رهگذر رو با تمام وجود حس میڪردم وگاهے سرشآر از غرور میشدم.وهرچقدر غرورم بیشتر میشد بیشتر نازو غمزه ولوندے میڪردم! دو هفتہ اے گذشت.انگار هیچ وقت فاطمہ و اون طلبہ وجود نداشتند! دیگر حتے دلم براے مسجد ونیمڪت اون میدان هم تنگ نمیشد! فقط بیصبرانہ انتظار قرار بعدیم با ڪامران را میڪشیدم.دوستے بین من وڪامران روز بہ روز صمیمانہ تر میشد واو هرروز شیفتہ تر میشد.اما با رندے تمام در این مدت از من درخواست نابجا نداشت. نمیدانستم ڪہ این رفتار نه از روے ملاحظہ بلڪہ از روے خاص جلوه دادن خودش بود ولے باتمام اینحال درڪنار او احساس آرامش داشتم.ڪامران ساز گیتار مینواخت و صداے زیبایے داشت.وقتے شبها در بام تهران برایم مینواخت ومیخواند چنان با عشق وهیجان نگاهم میڪرد ڪہ پراز غرور میشدم.بلہ! احساسے ڪہ با وجود کامران داشتم خلاصہ میشددر یڪ کلمہ! غرور! هرچند اعتماد ڪردن به پسرے تا این حد جذاب و خوش پوش ڪہ همیشہ در تیررس نگاه دختران بوالهوس و جاه طلب قرار داشت ڪار سختیے بود ولے براے من ملاڪ فقط گذراندن زندگیم بود و ڪامران را مردے  مانند همه ی مردهاے زندگیم میدیدم. تا اینڪہ یڪ روز اتفاق عحیبے افتاد… ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌  ادامہ دارد…‌ نویسنده:
از کعبہ حق بانگ جلے مے آید🔅🔅 آوای خوش لم یزلے مے آید🔅🔅 بشنو کہ سروش وحے حق مےگوید🔅🔅 آغوش گشایید علے مے آید🔅🔅