💠اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...
خوندی و دلت شکست اشک ازچشمات سرازیر شد التماس دعا...😢💔
🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....
🔹شهید سید مرتضی دادگر🌷
🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....
🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....
🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....
🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه....
🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....
🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد....
🔹شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم.....
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند....
🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم....
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم....
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...
🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم :
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد....
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم....
🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
🌸🍃🌸🍃
یک روز عید، امام حسن (ع) و امام حسین (ع) به حجره جدشان حضرت رسول الله (ص) وارد شدند و فرمودند یا جداّه، امروز روز عید است و فرزندان عرب همه با لباس های رنگارنگ خود را آراسته اند و لباس های نو پوشیده اند و ما لباس نو نداریم و برای همین کار هم خدمت شما آمده ایم که فکری به حال ما کنید.
حضرت حال آنها را بررسی کرد و گریه ای نمود تا آنجا که دو قطعه لباس از بهشت که به کمک جبرئیل یکی برای امام حسن (ع) لباس سبز و دیگری برای امام حسین (ع) لباس سرخ آورد و آنها پوشیدند و خوشحال شدند.
جبرئیل وقتی این حالات را مشاهده نمود گریه کرد.
حضرت رسول (ص) فرمود ای جبرئیل، امروز که فرزندان من شاد و خرسند هستند، تو چرا گریه می کنی و مهموم و مغموم و محزون هستی؟!
تو را به خدا قسم می دهم که اگر خبری هست، به من بگو و مرا از این ناراحتی برهان.
جبرئیل فرمود ای رسول خدا، بدان اینکه برای دو فرزندت دو رنگ مختلف اختیار گردید، یکی امام حسن ( ع) ناچار است زهر بنوشد و از شدت زهر رنگش سبز می شود و امام حسین (ع) را ذبح می کنند و بدنش را با خونش خضاب می کنند.
در اینجا پیامبر (ص) خیلی گریه کرد.
#بحارالانوارج۴۴ص۲۴۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎗میلاد امام حسین علیه السلام بر عاشقان آن حضرت مبارک باد.
#یا_صاحب__الزمان___عج 💚
مَعنیِ چـشم اِنتظٰاری رٰا نَفهمیدَم وَلی
جٰانِ مٰادَرهایِ شَهیـدٰانِ مُدافِـع اَلعَجَل
#اللهم__عجل__لولیک__الفرج
#غریب_آقام
➖🍂➖🍃➖
MiladSardaranKarbala1392[02].mp3
1.74M
🎙روایت مرحوم شیخ صدوق از ولادت امام حسین (علیه السلام)
🔺بانوای: #حاجمیثممطیعی
مداحی آنلاین - تولد تولد تولدت مبارک - نریمانی.mp3
7.59M
🌸 #میلاد_امام_حسین(ع)
💐تولد تولد تولدت مبارک
💐تولد دوباره ی زندگیم
🎤 #سید_رضا_نریمانی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مولودی
مداح
محمود کریمی
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_هفتاد_و_سوم
فاطمه به سمت دسته گل رفت و در حالیکه نوازششون میکرد با اشتیاق گفت:چه سبد گل قشنگی! چه خوش سلیقه بوده اونی که اینو خریده.
دوباره صحنه های دقایق پیش در ذهنم مرور شد و با ناراحتی سر تکون دادم.
بی مقدمه گفتم: کامران خریده..
او بالبخندی تحسین آمیز سر تکون داد:دستش درد نکنه! به چه مناسبت؟
از خجالت با گوشه ی چادرم ور رفتم وگفتم:نمیدونم. .اومده بود که نزاره رابطمون قطع بشه..
فاطمه چشم به دهان من دوخته منتظر ادامه ی ماجرا بود:
_خب.؟؟
_هیچی ..فقط همین!!
باغیض از اتفاق امروز گفتم:نمیدونستم اونا پشت درند. وگرنه هرگز در رو باز نمیکردم.اصلا کامران تا بحال آدرس منونداشته..این نسیم و مسعود بی خیر اونو آورده بودن اینجا تا…
مطمئن نبودم که ادامه ی جملم رو کامل کنم یا نه!!
من هنوز نمیدونستم فاطمه چقدر از حرفهای اونشب منو شنیده. حتی شک داشتم که نشنیده باشه!
به ناچارسکوت کردم.
چادر و روسریم رو از سرم درآوردم به سمت آشپزخونه رفتم .
فاطمه دنبالم اومد.
_چه خونه ی نقلی و خشگلی داری!
او حرف رو عوض کرد چون فهمید من دوست ندارم راجع به امروز چیزی بگم!
کتری رو آب کردم و بی آنکه نگاهش کنم گفتم:ممنون..
او روی صندلی نشست.و دستش رو زیر چانه گذاشت و بالبخندی تحسین آمیز نگاهم کرد.
خجالت کشیدم.
پرسیدم:چیه؟ چرا اینطوری نگام میکنی؟
فاطمه گفت:دارم فکر میکنم که تو واقعا چقدر خشگلی!!
خنده ای کوتاه کردم و مقابلش روی صندلی نشستم.
_تو لطف داری! من صورتم دست خوردست.بینیم عملیه! اما تو رو خدا نقاشی کرده.عاشق سفیدی پوستتم!
فاطمه با تعجب گفت:عجب بندههایی هستیم ما!! همیشه مرغ همسایه رو غاز میبینیم. من عاشق پوست گندمی و زیبای تو هستم چشماتم که عین چشمای حوریهای بهشتی جذاب و نافذه!
با خنده از تعبیرش گفتم:مگه تو چشمهای حوریان بهشتی رو دیدی؟
او گفت:امممم ..خب حدس میزنم چشمهای اونا باید یک چیزی شبیه چشمای تو باشه.!
بعد در حالیکه باز غرق فکری میشد گفت:_نمیدونم چرا همه ی ساداتها چشمهاشون شهلا و نافذه.!
در سکوت به حرفش فکر کردم.واقعا چشم ساداتها با باقی آدمها فرق داشت؟! من که تا بحال به این موضوع دقت نکردم!
گفتم:چه فایده!! من با چشمهام خیلی گناه کردم!
فاطمه با سبد نون بازی کرد.با خودم گفتم خداکنه تراولها رو نبینه!
گفت:
خدا وقتی بهت زیبایی میده میخواد قدرت نمایی کنه وهنرش رو به رخ بکشه.نباید بزاریم تابلوی دست خدا خط خطی بشه..هرچی تابلو قشنگتر باشه مواظبتش بیشتره..
دستم رو گرفت و خیره به چشمهام گفت.:مراقب تابلوی خدا باش!
او چقدرقشنگ حرف میزد .
گفتم:میتونم یک خواهشی ازت بکنم؟
او با لبخندی سرش رو تکان داد:
_اگه کاری از دستم بربیاد خوشحال میشم
دستانش رو فشردم و با التماس گفتم:میشه ازت خواهش کنم امشب کنار من بمونی؟! خیلی به خودت و حرفهات احتیاج دارم. از وقتی که از سفر برگشتیم خیلی تنها شدم. جات در کنارم خالیه!
او لبخند دلنشینی زد:
_راستش منم همین حس و نسبت بهت داشتم. ولی تو حتی مسجد هم دیگه نمیای.با خودم گفتم باید حتما امروز ببینمت و ببینم چی شده پرسیدم:جوابم رو ندادی! میمونی؟
او آهی کشید ومردد گفت: نمیدونم! باید از خونوادم اجازه بگیرم!
با خوشحالی گفتم:خب پس چرا معطلی..زنگ بزن.!
او با همون تردید نگاهی به من کرد و گفت:آخه. .
_بهونه نیار دیگه..بخدا دلم گرفته..اگه امشب یکی پیشم نباشه دق میکنم
او گوشیش رو از جیب مانتوش بیرون آورد و برام شرط گذاشت: به شرط اینکه قول بدی برام تعریف کنی چرا مسجد نیومدی..
سکوت کردم.او شاید سکوتم رو به نشانه ی رضایت قلمداد کرد.چون زنگ زد و با مادرش هماهنگ کرد. من هم در این فاصله سور وسات یک عصرونه ی ساده با شیرینیهای فاطمه رو ترتیب دادم.
ادامه دارد…
نویسنده:#ف_مقیمی
🌸🍃🌸🍃
پيرى در روستايى هر روز براى نماز صبح از منزل خارج و به مسجد مى رفت.
در يک روز بارانى، پير صبح براى نماز از خانه بيرون آمد، چند قدمى كه رفت در چاله ای افتاد، خيس و گلى شد. به خانه بازگشت لباس را عوض كرد و دوباره برگشت، پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد. ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند، هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟
جوان گفت نه، اى پير، من شيطان هستم.
براى بار اول كه بازگشتى خدابه فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم.
براى بار دوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم.
ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى خداوند به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا را بخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى آنان داشتم.
براى همين آمدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى!
🎼دستِ او دستِ علی ...
|⇦• مدح خوانی و توسل ویژۀ میلاد حضرت قمر بنی هاشم ابالفضل العباس علیه السلام به نفسِ حاج حمید منتظر
چشم مهتاب ندیده سحری بهتر از این
آسمان نیز ندارد قمری بهتر از این
بانویِ بیتِ علی صاحبِ فرزند شده است
که ندارد پسرِ خوب تری بهتر از این
میتوان گفت که در دایره ی عشق و ادب
مادری هیچ ندارد پسری بهتر از این
نخلی از باغِ ولایت ثمر آورده به بار
ندهد نخلِ کرامت ثمری بهتر از این
دستِ او دستِ علی دستِ علی دستِ خداست
نیست در عالم هستی پدری بهتر از این
گنجِ عالم که ندارد گوهری چون عباس
صدفی هم که ندارد گوهری بهتر از این
رویِ گنجینه ی خلقت ملک عشق نوشت
کس ندارد به خدا سیم و زری بهتر از این
پایِ گهواره ی او هک شده بود از اول
باغِ ایثار ندارد شجری بهتر از این
خبر آمد ، که خدا قرص قمر باز آورد
نرسیده ست به عالم خبری بهتر از این
بال و پر داد به هر عاشق افتاده ز پا
طایران را نَبُوَد بال و پری بهتر از این
بر درختِ کَرمش برگ و برِ عشق ببین
که ندارد شجری ، برگ و بَری بهتر ازین
چشمِ تر داشت علی ، بوسه به دستش می زد
که ندیده ست کسی چشمِ تری بهتر ازین
یَلِ میدان شجاعت ، پسرِ شیر خدا
تاکنون کس نشنیده قَدَری بهتر ازین
سفرِ عشق که او ساقی و سقّایش بود
ما ندیدیم به عالَم سفری بهتر ازین
چشمِ مانند گلش تیرِ بلا را سپر است
نیست در عرصه گلها سپری بهتر ازین
عاشقی ، غیرِ خزان گشتنِ گل هیچ نداشت
عشق هم هیچ ندارد اثری بهتر ازین
جگرِ سوختگان از اثرِ عشقِ وی است
به جگرها نرسیده شرری بهتر ازین
تاجِ سرهای شهیدانِ به خون غلتان است
به شهیدان نبود تاجِ سری بهتر ازین
سائلی کن ز درِ خانه ی عبّاس که نیست
به دو عالَم بخدا هیچ دری بهتر ازین
نظری کرده به دل ها که چنین بی تابند
کس ندارد به دلِ ما نظری بهتر ازین
او امیدِ دل ما در صفِ محشر باشد
ما نداریم امید دگری بهتر ازین
کامِ "یاسر" شده شیرین ز شکرخندِ زمان
به دهانی نرسیده شکری بهتر ازین
شاعر : #حاج_محمود_تاری
🌸🍃🌸🍃
#حکایت
حکیمی پسران را پند همی داد که جانان پدر هنر آموزید که ملک و دولت دنیا اعتماد را نشاید و سیم و زر در سفر بر محل خطرست یا دزد به یک بار ببرد، یا خواجه به تفاریق(اندک اندک) بخورد. امّا هنر چشمة زاینده است و دولت پاینده و گر هنرمند از دولت بیفتد غم نباشد که هنر در نفس خود دولت است هر جا که رود قدر بیند و در صدر نشیند و بی هنر لقمه چیند و سختی بیند.
وقتی افتاد فتنه ای در شام
هر کس از گوشه ای فرا رفتند
روستا زادگان دانشمند
به وزیری پادشا رفتند
پسران وزیر ناقص عقل
به گدایی به روستا رفتند
#گلستانسعدی
babolharam Montazer-Segment 1.mp3
9.92M
🎼دستِ او دستِ علی ...
|⇦• مدح خوانی و توسل ویژۀ میلاد حضرت قمر بنی هاشم ابالفضل العباس علیه السلام به نفسِ حاج حمید منتظر •✾•
┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅
#علی_بن_ابی_طالب
به برادرش عَقیل فرمود:
برایم همسری را برگزین
که ثمرۀ آن ،فرزندی شُجاع و برومند
در دفاع از #دین و #کیان_ولایت باشد
#نقش_زن
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید
🎞فیلمی کمیاب و دیده نشده از انتقال #ضریح مطهرحضرت ابولفضل العباس(ع) در سال ۱۳۴۲ شمسی
#السلام_علیک_یاقمربنےهاشم_ع❣️
#میلاد_حضرت_ابوالفضل(ع)❣️
#مبارڪـ_باد❣️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 #میلاد_حضرت_ابوالفضل(ع)
💐 ای عاشقان گلدی
💐عشقین علمداری
🎤 #نادر_جوادی
👏 #مدیحه_سرایی #ترکی
👌بسیار دلنشین
🌷
مداحی آنلاین - قمر آسمان مولایی - مطیعی.mp3
3.12M
🌸 #میلاد_حضرت_ابوالفضل(ع)
💐قمر آسمان مولایی
💐بی نظیری عزیز و آقایی
🎤 #میثم_مطیعی
👏 #مدیحه_سرایی
👌بسیار دلنشین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 #میلاد_حضرت_ابوالفضل(ع)
💐عالم شده سرگرم تماشای ابالفضل
💐عکس رخ مهتاب تو چشمای ابالفضل
🎤 #محسن_عراقی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
🌷
🌺هر گل خوشبو که گل یاس نیست
🌼هر چه تلألو کند الماس نیست
🌺ماه زیاد است و برادر بسی
🌼هیچ یکی حضرت عباس نیست
#السلام_علیک_یاقمربنےهاشم_ع❣️
#میلاد_حضرت_ابوالفضل(ع)✨❣️
#مبارڪـ_باد✨❣️
امشب شب میلاد علمدار حسین است
میلاد علمدار وفادار حسین است
گر بود علی محرم اسرار محمد
عباس علی محرم اسرار حسین است
#ولادت_حضرت_عباس_ع_مبارک
#یا_قمر_العشیره ❤️
گفتم چگونه خوانمت ای سرسپاه شاه
بی اختیـار بـر لبـم آمـد جنـابِـــــ مـــاه!
#ولادت_حضرت_عباس_ع_مبارک
تو وقتی خوب هستی که اگر گناه کسی را دیدی آنرا ندیده بگیری و فاش نکنی
وقتی بزرگواری که غم دیگران را آرام میکنی
وقتی زیبا هستی که لبخند می زنی و در قلبت غم بزرگی داری و دیگران را به لبخندت شاد
میکنی
خدایا ما را از کسانی قرار بده که در دنیا خیر و نیکی می کارند و در آخرت ثمرات آن را برداشت میکنند
خدایا ما را به خیر هرگونه که باشد نزدیک کن
💕💕💕
#برنامه_ترک_گناه
و رسیدن به #لذت_بندگی
قسمت 46
💠🌸💠🌺✅
#برای_عبد_شدن 13
"ترک تکبر"
😒ببخشید ما ها هم انگاری این خصوصیت رو داریم. نه؟!
✅توی خانواده 👈 مادر ها باید بیشتر "درس تواضع" بدن.
💯چون خانم ها ذاتا قدرت زیادی در لطافت و تواضع دارن 💪😇
✅و باید این درس رو به بچه هاشون منتقل کنن.👏🏻📜
❓چرا یه جوان دچار گناه و مشکلات میشه؟
❌چون مادرش بهش درس تواضع نداده⚠
⚠چون مادرش تو روی شوهرش ایستاده😱
♨این بچه رو فاسد میکنه😱
🔥رفتار متکبرانه ی مادر مقابل پدر
👈به مراتب تأثیر بسیار بیشتری داره نسبت به ماهواره و دوست ناباب!😨😱❌
🔴مادری که درس تواضع به دخترش نده بعدا این دختر دم به دقیقه توی خونه شوهرش با هر حرفی که شوهره میزنه بهم میریزه و میخواد طلاق بگیره!😒
❌این رفتار بدی هست که به خاطر تربیت نادرست به وجود میاد.
❗پدر و مادرا مراقب باشن.
4_513587902878319174.mp3
4.27M
🍀 ️سرود بسیار زیبا🍀
🎵 بی ابالفضل دنیایی ندارم
🎤با نوای کربلایی جواد مقدم
🎊 شادمانه میلاد حضرت ابالفضل(ع)🎊
#در_کشتی_نجات
پست اینستاگرامی زینب سلیمانی به مناسبت روز پاسدار:
یار برفت و ماند دل
شب همه شب در آب و گل
تلخ و خمار میطپم
تا به صبوح وای من
عزیز تر از جانم، نمادِ حقیقی پاسداری- پاسداری از مظلوم در چنگ ظالم، پاسداری از انسانیت، پاسداری از دین- هرسال ما برای شما با گرفتن دستهی گل، جشن میگرفتیم، امسال خودتان از بهشت برای اربابتان گل میچینید و تولدش را جشن میگیرید.
بابا جان سلام ما را هم به آقایمان و اربابمان برسانید، بگویید فرزندانم را زیر پرچمتان به حرمت لحظهلحظههایی که قلبشان داغدار است، نگه دارید
روزتان مبارک پاسدار وطن
#زینب_سلیمانی
#زینب_حاج_قاسم
💕💕💕
حق عطا فرمود بر یعسوب دین
حیدر صفدر امیرالمومنین
پاسدار دین حق را یاوری
یاور شیراوژن نام آوری
نام او عباس ابالفضلش لقب
معنی اخلاص مفهوم ادب
پاسداری را سرافراز ی از او
افتخار نام جان باز ی از او
تا که مستحکم شود ارکان دین
پاسداری باشد به جانبازی قرین
🌸میلاد اسوه شجاعت و وفا، ساقی کربلا، قمر بنی هاشم حضرت ابالفضل العباس(ع)مبارک باد🌸
🌷حکایت این روزامون خیلی جالبه...
یه ویروس کوچیک شد معلم مون،
خیلی چیزا رو بهمون یادآوری کرد،
یادمون اومد که ...
نظافت چقدر مهمه
تدبیر چقدر لازمه
سلامتی چقدر با ارزشه
اطرافیانمون چقدر برامون عزیزن
در کنار عزیزانمون بودن، چقدر لذت بخشه
تک تک ثانیه های عمرمون چقدر ارزش دارن
انسان چقدر ناتوانه
مرگ چقدر میتونه نزدیک باشه
این ویروس یادمون انداخت که سلامتی، امنیت و آرامش چه نعمت های بزرگی بودن و حواسمون بهشون نبود
و مهمترین چیزی که یادمون انداخت، آره مهمترینش
این که خدا چقدر بزرگه، چه قدرت بزرگیه...
ویروسی که حتی با چشم دیده نمیشه، خیلی چیزا رو به یک دنیا یاد آوری کرد ...
💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من در سبد صبح،
درودی دارم...
با تابش خورشید
وپیامی دارم
خدایا !
به فرشتگانت بسپار
درهنگام نیایش خود
دوستان مراازیاد نبرند
سلام دوستان خوبم✋
صبحتون پُراز اتفاقهای خوب🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣۱۴ سال قرنطینه.....
❤️دیدار جانباز از جانباز❤️
💠روایتی از جوانی که ۱۴سال در آستانه بهشت ... دم در بهشت و بین دنیا و بهشت قرار داشت💕
یادشان گرامی باذکر #صلوات 🌸
#روزجانباز بر جانبازان عزیز وخانواده های صبورشون مبارک