eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.2هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
20.6هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
زمان بازرگانان به ما بچسب چریک زدند،زمان بنےصدر برچسب منافق❌،الان هم برچسب خشک مقدس،هرقدمی که در راه خدا☝️ و مستضعفین برداشتیم برچسب بارانمان کردند. اما ای بسیجیان دلسرد نباشید، حاشا ڪه یک میدان را خالی کند🙂✌️ ⭐️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💕💕💕
ای دلربا بیا که قدومت مبارک است میلاد توست شأن نزول تبارک است تا زین العابدین به دو عالم امام ماست دنیاوآخرت ز ولایش به کام ماست 🎊میلادباسعادت اختر تابناک امامت وولایت حضرت امام زین العابدین علیه السلام مبارک باد
از «مادری» پرسیدند؛ «کدامیک از فرزندان خود را»، «بیش از دیگران» دوست میداری؟ گفت؛ غایب آنها را تا وقتی که «بازگردد»، بیمارآنهارا تاوقتی که «خوب شود»، کوچکترین آنها را تا وقتیکه «بزرگ شود»، و،«همهٔ آنها را»، تا «وقتی که زنده هستم» دوست دارم.!!! قدر این «گوهر نایاب»، و «غیرقابل تکرار» را ،،، «تا هست»، بدانید، و «حرمتش» را،،،، «عاشقانه پاس بدارید.» ✅سلامتی اولین عشق زندگی 💕💕💕
امشب كه درِ بهشـت وا مى گـردد هر دردِ نگفتنے دوا مى گـردد از يمنِ ولادت امام سجـاد (ع) حاجاتِ دلِ خسته روا مى گـردد 🎊ولادت باسعـادت امام سجـاد(ع) مبارڪ🎊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک شب پراز آرامش یک دل شادو بی غصه یک زندگی آروم وعاشقانه ویک دعای خیر از ته دل! نصیب لحظه هاتون تواین شب زیبای بهاری خونه دلتون گرم 🌟شبتون خوش و آرام🌟 ‌
Banifateme Milad Emam Sajad 98-02- 1.mp3
2.49M
🎼تو دامادِ ایرانیِ ما شدی... |⇦• مدح زیبا ویژۀ میلادِ حضرت زین العابدین امام سجاد علیه السلام به نفسِ سید مجید بنی فاطمه •✾• ┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅ امام سجاد علیه السلام می فرمایند: «عَجَباً کُلّ الْعَجَبِ لِمَنْ عَمِلَ لِدارِ الْفَناءِ وَتَرَکَ دارَ الْبقاء»؛ بسیار عجیب است از کسانى که براى این دنیاى زودگذر و فانى کار مى کنند و خون دل مى خورند ولى آخرت را که باقى و ابدى است رها و فراموش کرده اند. بحارالأنوار: ج 73، ص 127، ح 128
Banifateme Milad Emam Sajad 98-02-2.mp3
3.2M
🎼ما همان یا کریمِ دامِ شما... |⇦• مدح بسیار زیبا ویژۀ میلادِ حضرت زین العابدین امام سجاد علیه السلام به نفسِ سید مجید بنی فاطمه •✾• ┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅ امام سجاد علیه السلام می فرمایند: «مَا مِن قَطرَةٍ أَحَبُّ إِلَی الله عَزَّوَجَل مِن قَطرَةِ دَمٍ فِی سَبِیلِ الله و قَطرَةِ دَمعَةٍ فِی سَوادِ اللَّیلِ» هیچ قطره ای نزد خداوند محبوبتر از دو قطره نیست: قطره خونی که در راه خدا ریخته شود و قطره اشکی که در سیاهی شب جاری گردد. خصائل الصدوق، ص 50
🎼تو دامادِ ایرانیِ ما شدی... |⇦• مدح زیبا ویژۀ میلادِ حضرت زین العابدین امام سجاد علیه السلام به نفسِ سید مجید بنی فاطمه •✾• تو دامادِ ایرانیِ ما شدی تو مهمانِ مهمانیِ ما شدی تو زیباترین جلوه‌های خدا مناجاتِ شعبانیِ ما شدی گرفته است بوی تو این سرزمین دلیلِ مسلمانیِ ما شدی اگر خاکِ ما خاکِ عشقِ علی است خودت آمدی بانیِ ما شدی به ایران صفا را تو آورده‌ای امامِ رضا را تو آورده‌ای زمین پُر شد از عطرِ گلخانه‌ات که بویِ حسن می‌دهد خانه‌ات علی هستی همسرت فاطمه کَرَم در کَرَم داشت کاشانه‌ات پس از تو رسیدند تا مجتبی کریمان زِ فیضِ کریمانه‌ات اگر هشت معصوم ما می‌رسند به بیتِ حسن بیتِ فرزانه‌ات زِ تو بر حسین و حسن مُنتصب حسن زاده‌اند و حسینی نصب نسیمی مرا سمتِ سجاده‌ات سحر می‌برد تا سرِ جاده‌ات هوای زیارت سرم زد ربود دلم را سَرِ زُلف اُفتاده‌ات خدا را در این خانه دیدم فقط من از برکتِ سفره‌ی ساده‌ات میانِ علی‌اکبر و اصغری که تا دل بری از دو دلداده‌ات پدر گفت تاج سرم آمده علیِ علی اکبرم آمده تو پنهان به حجِ خدا می‌روی به دنبال جامانده‌ها می‌روی تو خود کعبه‌ای مکه‌ای زَمزمی برای زیارت کجا می‌روی تو بر دوشتان بارِشان می‌کشی شبیهِ شبِ مرتضی می‌روی تو بر زخمِ زنجیر نان می‌بَری کنارِ فقیر و گدا می‌روی کریمی، به بیتت حرامی نشست سر سفره‌ی تو جذامی نشست مرا می بَری تا ملاقاتِ خود به سوی خدا با مناجاتِ خود مرا مسجد و کعبه و دِیر کن ببر تا تماشایِ میقاتِ خود بیا فارغ از قیل و قالم نما مرا پُر کن از نورِ اوقات خود صحیفه گشودم به دَرکَت رِسَم لبم آشنا کن به سوغات خود بیا جان من سر به راهم نما ابوحمزه خوان و نگاهم نما حسن لطفی
🎼ما همان یا کریمِ دامِ شما... |⇦• مدح بسیار زیبا ویژۀ میلادِ حضرت زین العابدین امام سجاد علیه السلام به نفسِ سید مجید بنی فاطمه •✾• ما همان یا کریمِ دامِ شما جبرئیلِ قدیمِ بامِ شما صبح روز نخست خواندمتان چقدر آشناست نامِ شما صبح روز ازل حوالی نور سجده کردیم بر کدامِ شما؟ من حلالم بود حلالِ شما من حرامم بود حرامِ شما چهارده قرن دست هیچ کسی دل ندادم به احترامِ شما به شما معدن کرم گفتند و به ما سائل حرم گفتند پر من بال و بال من پر شد پر و بالی زدم کبوتر شد به نفس های حضرت سجاد حالمان خوب بود و بهتر شد سحر پنجم عبادت بود کوچه های خدا معطَّر شد مردی از سمت ابرهای دعا آمد و خشکی دلم تر شد آمد و با خودش کتاب آورد او امام آمد و پیمبر شد مردی از سمت آفتاب آمد با مفاتیحِ مستجاب آمد آمده تا مرا تکان بدهد چشم گریان به این و آن بدهد آمده روی پشت بامِ سحر با صدای خدا اذان بدهد آمده بشكند قفس ها را بال ما را به آسمان بدهد با خودش مصحف نور آورده تا خدا را به ما نشان بدهد به نگاهش دخیل می بندیم تا مناجات یادمان بدهد اي مسيح ،ای مسیرِ سبز نجات بر مناجات کردنت صلوات ای مناجات ای نسیمِ دعا راه نزدیکِ ما به سمت خدا ای که دریا کنارِ تو قطره قطره با یک نگاه تو دریا نذر سجاده ي قدیمیِ توست چارمین رکعتِ نوافل ما ای امام علیّ ِدوم من ای امامِ چهارم دنیا مرد شب زنده دار سجاده مرد محراب، التماس دعا از تو بوی نماز می آید بویِ راز و نیاز می آید مادرت آفتابِ حجب و حیاست شرف الشمسِ سید الشهداست مایه ي آبروی ایران است افتخارِ همیشه ام به شماست از تو و مادر تو این دلِ ما عاشق خانواده ي زهراست یک سفر پیش ما نمی آیی؟ وطنِ مادریِّ تو اینجاست تو عجم زاده ای تو فامیلی پس حرم سازی ات به گردن ماست تو در این سرزمینِ گُل کاری به خدا حق آب و گل داری علي اكبر لطيفيان
🎼تو دامادِ ایرانیِ ما شدی... |⇦• مدح زیبا ویژۀ میلادِ حضرت زین العابدین امام سجاد علیه السلام به نفسِ سید مجید بنی فاطمه •✾• تو دامادِ ایرانیِ ما شدی تو مهمانِ مهمانیِ ما شدی تو زیباترین جلوه‌های خدا مناجاتِ شعبانیِ ما شدی گرفته است بوی تو این سرزمین دلیلِ مسلمانیِ ما شدی اگر خاکِ ما خاکِ عشقِ علی است خودت آمدی بانیِ ما شدی به ایران صفا را تو آورده‌ای امامِ رضا را تو آورده‌ای زمین پُر شد از عطرِ گلخانه‌ات که بویِ حسن می‌دهد خانه‌ات علی هستی همسرت فاطمه کَرَم در کَرَم داشت کاشانه‌ات پس از تو رسیدند تا مجتبی کریمان زِ فیضِ کریمانه‌ات اگر هشت معصوم ما می‌رسند به بیتِ حسن بیتِ فرزانه‌ات زِ تو بر حسین و حسن مُنتصب حسن زاده‌اند و حسینی نصب نسیمی مرا سمتِ سجاده‌ات سحر می‌برد تا سرِ جاده‌ات هوای زیارت سرم زد ربود دلم را سَرِ زُلف اُفتاده‌ات خدا را در این خانه دیدم فقط من از برکتِ سفره‌ی ساده‌ات میانِ علی‌اکبر و اصغری که تا دل بری از دو دلداده‌ات پدر گفت تاج سرم آمده علیِ علی اکبرم آمده تو پنهان به حجِ خدا می‌روی به دنبال جامانده‌ها می‌روی تو خود کعبه‌ای مکه‌ای زَمزمی برای زیارت کجا می‌روی تو بر دوشتان بارِشان می‌کشی شبیهِ شبِ مرتضی می‌روی تو بر زخمِ زنجیر نان می‌بَری کنارِ فقیر و گدا می‌روی کریمی، به بیتت حرامی نشست سر سفره‌ی تو جذامی نشست مرا می بَری تا ملاقاتِ خود به سوی خدا با مناجاتِ خود مرا مسجد و کعبه و دِیر کن ببر تا تماشایِ میقاتِ خود بیا فارغ از قیل و قالم نما مرا پُر کن از نورِ اوقات خود صحیفه گشودم به دَرکَت رِسَم لبم آشنا کن به سوغات خود بیا جان من سر به راهم نما ابوحمزه خوان و نگاهم نما حسن لطفی
🎼ما همان یا کریمِ دامِ شما... |⇦• مدح بسیار زیبا ویژۀ میلادِ حضرت زین العابدین امام سجاد علیه السلام به نفسِ سید مجید بنی فاطمه •✾• ما همان یا کریمِ دامِ شما جبرئیلِ قدیمِ بامِ شما صبح روز نخست خواندمتان چقدر آشناست نامِ شما صبح روز ازل حوالی نور سجده کردیم بر کدامِ شما؟ من حلالم بود حلالِ شما من حرامم بود حرامِ شما چهارده قرن دست هیچ کسی دل ندادم به احترامِ شما به شما معدن کرم گفتند و به ما سائل حرم گفتند پر من بال و بال من پر شد پر و بالی زدم کبوتر شد به نفس های حضرت سجاد حالمان خوب بود و بهتر شد سحر پنجم عبادت بود کوچه های خدا معطَّر شد مردی از سمت ابرهای دعا آمد و خشکی دلم تر شد آمد و با خودش کتاب آورد او امام آمد و پیمبر شد مردی از سمت آفتاب آمد با مفاتیحِ مستجاب آمد آمده تا مرا تکان بدهد چشم گریان به این و آن بدهد آمده روی پشت بامِ سحر با صدای خدا اذان بدهد آمده بشكند قفس ها را بال ما را به آسمان بدهد با خودش مصحف نور آورده تا خدا را به ما نشان بدهد به نگاهش دخیل می بندیم تا مناجات یادمان بدهد اي مسيح ،ای مسیرِ سبز نجات بر مناجات کردنت صلوات ای مناجات ای نسیمِ دعا راه نزدیکِ ما به سمت خدا ای که دریا کنارِ تو قطره قطره با یک نگاه تو دریا نذر سجاده ي قدیمیِ توست چارمین رکعتِ نوافل ما ای امام علیّ ِدوم من ای امامِ چهارم دنیا مرد شب زنده دار سجاده مرد محراب، التماس دعا از تو بوی نماز می آید بویِ راز و نیاز می آید مادرت آفتابِ حجب و حیاست شرف الشمسِ سید الشهداست مایه ي آبروی ایران است افتخارِ همیشه ام به شماست از تو و مادر تو این دلِ ما عاشق خانواده ي زهراست یک سفر پیش ما نمی آیی؟ وطنِ مادریِّ تو اینجاست تو عجم زاده ای تو فامیلی پس حرم سازی ات به گردن ماست تو در این سرزمینِ گُل کاری به خدا حق آب و گل داری علي اكبر لطيفيان
سلام.pdf
100.5K
✅صحبت کودکانه یک کودک با امام زمان (عج) بسیار زیبا🌺 (عج) 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ زیبای صحبت کودکانه باامام زمان به همراه دعای فرج💐 (عج)💐
Banifateme Milad Emam Sajad 98-02- 1.mp3
2.49M
🎼تو دامادِ ایرانیِ ما شدی... |⇦• مدح زیبا ویژۀ میلادِ حضرت زین العابدین امام سجاد علیه السلام به نفسِ سید مجید بنی فاطمه •✾• ┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅ امام سجاد علیه السلام می فرمایند: «عَجَباً کُلّ الْعَجَبِ لِمَنْ عَمِلَ لِدارِ الْفَناءِ وَتَرَکَ دارَ الْبقاء»؛ بسیار عجیب است از کسانى که براى این دنیاى زودگذر و فانى کار مى کنند و خون دل مى خورند ولى آخرت را که باقى و ابدى است رها و فراموش کرده اند. بحارالأنوار: ج 73، ص 127، ح 128
4_5987860253792797454.pdf
1.12M
✅فایل اعمال نیمه شعبان رنگی بسیار مناسب جهت چاپ و پخش در مراسم نیمه شعبان
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو من بگوش توسخن‌های نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو گفتم ای دل چه مه‌ست این دل اشارت میکرد که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو گفتم این روی فرشته‌ست عجب یابشر است گفت این غیر فرشته‌ست و بشر هیچ مگو گفتم این چیست بگو زیروزبرخواهم شد گفت می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو
فاطمه یک قطره اشک از چشمانش به ارامی سرخورد. پرسیدم:گفتی حاج مهدوی خیلی عاشق الهام بود.ایشونم تورو مقصر میدونست؟ _آآآه حاج مهدوی..او وقتی فهمید من به چه روزی افتادم یک روز اومد خونمون و کلی حرف زد..گفت که قسمت این بوده هیچکس مقصر نبوده..گفت مطمئنه الهام نگران حال منه و خلاصه خیلی سعی کرد منو به زندگی عادیم برگردونه.ولی واقعا زمان برد تا تونستم خودمو ببخشم.. راستیتش خودم  هم تا پارسال بعد از دیدن خواب الهام دلم کمی آروم گرفت.خواب دیدم داره از باغچه شون گل میچینه.ازش پرسیدم داری چیکار میکنی؟ گفت دارم برا عروسیت دسته گل درست میکنم. جمله به اینجا که رسید فاطمه لبخند زیبایی به لبش نشست و نگاهم کرد. _خب؟؟ حالا خیالت راحت شد؟ دیدی بهت اعتماد دارم؟ همه چیز مثل یک خواب بود.سرگذشت فاطمه سوای تلخ بودنش، خیالم رو راحت کرده بود که رابطه ای بین او وحاج مهدوی وحود نداره  ولی از یک جهت دیگه هنوز نگران بودم. باید از یک چیز مطمئن میشدم!! با من من گفتم:از حامد بگو..دوسش داری؟ او چشمهاش رو بست و آه کشید. _الان پشیمون نیستی که نامزدیت رو به هم زدی؟ فاطمه با ناراحتی مکثی کرد و گفت:چاره ای نداشتم.من توکلم به خداست.. هرچی خدا بخواد.تنها کاری که از دست من برمیاد دعاست. با اصرارگفتم:الان پنج شیش سال از اون موقع گدشته..یعنی هنوز عمو و زن عموت، آتیششون نخوابیده؟! فاطمه سکوت غمگینانه ای کرد.دوباره گفتم: حامد چی؟؟ یعنی حامد هم هیچ تلاشی نکرده برای به دست آوردنت؟؟! فاطمه به نقطه ای خیره شد و با لبخندی در گوشه لبش گفت:وقتی چندماه پیش تصادف کرده بودم خبر به گوش عموم اینا رسید.عموم زنگ زده بود به پدرم وحالم رو پرسید. همین خیلی دلگرمم کرد. _حامد چی؟! حامد چی کار کرد؟! فاطمه خنده ی عاشقونه ای کرد و گفت:حامد؟ ! حامد از همون روز اول فهمیده بود.حتی به عیادتم هم اومد.. فاطمه از روی مبل بلند شد و درحالیکه فنجانهای چای رو توی سینی میذاشت لحنش رو تغییر داد و گفت:چایی میخوری برات بریزم؟ دهن من که کف کرد ار بس حرف زدم! خواستم سینی رو ازش بگیرم تا خودم اینکار رو کنم که فاطمه اخم دلنشینی کرد وگفت: _خودم میرم. تو خودتو آماده کن که وقتی اومدم بهم توضیح بدی این چندروز دقیقا چت بود. سرجام نشستم و در فکر فرو رفتم.من نمیتونستم به فاطمه درمورد اتفاق چندروز پیش حرفی بزنم.نه روی گفتنش رو داشتم نه دلم میخواست که این راز رو فاش کنم.دوباره یک سوالی ذهنم رو درگیر کرد برای اینکه فاطمه صدام رو بشنوه با صدای بلند پرسیدم: _قرار بود هییت امنا برای حاج مهدوی زن پیدا کنند ..موفق شدند؟ فاطمه با سینی چای نزدیکم شد و گفت:نه!! حاج مهدوی به هیچ صراطی مستقیم نیست! پدرو مادرش هم نتونستند تا به الان راضیش کنند.. کنارم نشست و با ناراحتی گفت:اون بنده ی خدا هم هنوز نتونسته با مرگ الهام کنار بیاد..نمیدونی وقتی فک میکنم بخاطر حماقت من اینهمه اتفاق بد افتاده و آرامش بنده های خوب ازشون گرفته شده چه حال و روزی پیدا میکنم! بیجاره فاطمه.!! دلداریش دادم:تو مقصر نبودی.این یک اتفاق بوده.قسمت بوده .. فاطمه تایید کرد:آره. .میدونم! میدونم که اینها همه امتحانه.برای هممون.تو ساداتی .حرمتت پیش خدا زیاده.دعا کن تا بتونم رضایت دل عمو و زن عموم رو به دست بیارم. چشمم باریدن گرفت.کاش واقعا پیش خدا حرمت داشته باشم.اون هم با این بار سنگین گناه.از ته دل دعا کردم الهی آمین..  مکثی کرد و سوالی که از شنیدنش وحشت داشتم رو تکرار کرد:چت بود؟ ادامه دارد… نویسنده:
مي گفت: بـاید بـرای خودمـون تـرمز بــذاریم ... اگه فلان کار کـه بـه نزدیکه ولی حروم نیست رو انجام بـدیم تـا گنـاه فاصله ای نداریم...!! 🌷شهيد مدافع حرم ⭐️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💕💕💕
❁﷽❁ ✍️پیامی از میان قبر 🔶رسول خدا💚صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود هیچ شب و روزی نیست مگر اینکه ملک الموت ندا سر میدهد و میگوید 🔶ای اهل قبور، امروز غبطه و حسرت چه کسانی را میخورید، در حالیکه از مرحله مرگ گذشتید و به عالم غیب آگاه شدید؟ 🔶در جواب، مردگان میگویند ما غبطه مؤمنین را میخوریم که در مساجد هستند، 🔸زیرا آنان نماز میخوانند و ما نمیخواندیم 🔸آنها زکات میدهند و ما نمیدادیم، 🔸آنها روزه میگیرند و ما نمیگرفتیم، 🔸آنها صدقه میدهند و ما نمیدادیم 🔸آنها ذکر خدا را میگویند و ما نمیگفتیم 📚إرشاد القلوب إلى الصواب، ج‏1، ص: 53 🔶خوش به حال کسانی که در آنروز به جای حسرت خوردن، از نعمات بهشتی و همجواری با اهل بیت علیهم السلام لذت می‌برند 💕💕💕
🌷 یا سیدالسّاجدین (ع) ... 🍃 روز ازل وقتی که صیاد آفریدند ما را میان دام، آزاد آفریدند ما خانه‌های در مسیرِ سیلِ اشکیم ویرانه را در «گریه‌آباد» آفریدند تا اینکه نامت را همه عالم بدانند در حنجرِ خاموشِ‌مان داد آفریدند از تو یکی؛ آن هم فقط محضِ نمونه از ما گرفتاران به تعداد آفریدند خیلِ ملک بی‌نقصی‌ات را درک کردند وقتی که ما را غرقِ ایراد آفریدند تو «آیه‌های سجده‌داری»؛ سجده داری ما را در این سجاده «سجّاد» آفریدند از روی سرمشقِ لبِ غرقِ سکوتت در حنجرِ مظلوم، فریاد آفریدند می‌رقصد آخر پرچمی بر گنبد تو اصلا سرِ این داستان باد آفریدند ❤️
فاطمه سوالی روکه از شنیدنش وحشت داشتم تکرار کرد:چت بود؟ مجبور بودم با زیرکی بحث رو به جای دیگری بکشم. گفتم:حالا که مطمئن شدم کل حرفهامو شنیدی راحت تر میتونم ازت کمک بگیرم. وای بر من بخاطر اینهمه گناهان کوچیک و بزرگ! در کوزه ی هرکدوم از اتفاقات گذشته ام رو وا میکردم بوی تعفنش بلند میشد و خجالت میکشیدم. درسته که قلبا از کارهام پشیمونم ولی بعضی ار گناه ها اگه از نامه ی عملت پاک بشن از حافظه ت محو نمیشن وزشتیش تا ابد ودهر آزارت میدن. ادامه دادم: _یادته اونشب بهت گفتم کار ما تور کردن پسرهای پولدار بود؟ اف بر من که جای من، فاطمه باشرم سرش رو پایین انداخت. گفتم:کامران هم یکی از همون قربانیها بود.من تا قبل از سفر راهیان دودل بودم ولی اونجا تصمیم گرفتم برای همیشه دست از این بازی بردارم .حتی وقتی برگشتم هدایای گرونقیمتش رو بهش برگردوندم. فاطمه نگاهم کرد . پرسید:خب؟ اونوقت به کامران گفتی که این رابطه فقط یک نقشه ی پرسود بوده؟ _نه!! جرات گفتنش رو نداشتم..ولی سربسته یک چیزایی گفتم. . _خب؟؟ برای فاطمه کل جریان خودم و کامران، همینطور اتفاق امروز رو تعریف کردم.و منتظر واکنش او شدم. او قبل از هرواکنشی پرسید: _گفتی هدایای کامران رو بهش برگردوندی.سوالم اینه که مگه هدایا رو با هم دستهات قسمت نمیکردید؟ با حالتی معذبانه پاسخ دادم:چرا..ولی در مورد اینها فعلن باهاشون حرف نزده بودم و اصلابخاطر همین هم، غیبتم موجب ترس واضطراب نسیم ومسعود شد.. فاطمه پرسید:مسعود ونسیم هم شغلشون همینه؟ گفتم :نه! اونها هردوشون تویک شرکت کار میکنند.درآمدشون هم بد نیست.! فاطمه چشمهاش رو درشت کرد و پرسید: _پس چرا تو این کار هستند؟؟؟ شانه هام رو بالا انداختم و گفتم: نمیدونم!! شاید چون عادت کردن به دله دزدی! خوب البته سود خوبی هم براشون داشت.به هوای آشنا کردن من با پسرهای مختلف یک پورسانتی از اون پسر میگرفتند و از این ورهم هرچی گیر من میومد نصفش برای اونها میشد. فاطمه با ناباوری گفت:مگه تو چجوری بودی که پسرها حاضر بودن در ازای تو پور سانت به اونها بدن؟! سرم رو باحالت تاسف تکون دادم! واقعا از گفتن واقعیت شرم داشتم!  گفتم: ما با نقشه میرفتیم جلو.اول این پسرها رو شناسایی میکردیم و بعد من..آه خدا منو ببخشه..من دورادور ازشون دلبری میکردم و با رفتارهای اغواگرانه اونها رو جذب میکردم. از اون طرف مسعود ادای دلسوخته ها رو در میاورد و برام تبلیغ میکرد که این دختر خیلی فلانه..خیلی بصاره..همه آرزوش رو دارن ولی این دختر به هیچ کس محل نمیده. .و حرفهایی که روی گفتنشو ندارم..خلاصش این که من شده بودم وسیله ای برای عرض اندام کردن پسرهای دورو برم و واسه اینکه همشون به مسعود ثابت کنند که من هم قیمتی دارم حاضر بودند هرکاری کنند.. فاطمه با تاسف سری تکون داد و زیر لب گفت: تاسف باره!!! اصلا نمیتونم این عده رو درک کنم..واقعا یعنی ما تو جامعه چنین احمقهایی داریم؟! چطور میتونن به کسی که اصلن نمیشناسنشون اعتماد کنند و براش خرج کنند؟ من که داشتم از خجالت حرفهای فاطمه آب میشدم سکوت کردم و آهسته اشک ریختم. فاطمه با لحنی جدی گفت:نمیتونم بهت بگم ناراحت نباش یا گذشته ها گذشته..چون واقعا بد راهی رو واسه پول درآوردن انتخاب کردی،  ولی بهت افتخار میکنم که از اون باتلاق خیلی بد ،خودت رو بیرون کشیدی.. من هنوز سرم پایین و چشمم گریون بود. صورتم رو بالا آورد و با لبخندی گفت:سرت رو بالا بگیر دختر..عسل دیروز باید شرمنده باشه نه رقیه سادات امروز..اون روز تو قطارهم بهت گفتم تا خدا و جدت رو داری نگران هیچ چیز نباش! با گریه گفتم:خدا ببخشه..بنده ش چی؟ من حتی نمیدونم چقدر از پول اون بیچاره ها تو زندگیم اومده تا بهشون برگردونم و نمیتونمم ازشون حلالیت بطلبم چون آدمهای درستی نیستند ممکنه بلایی سرم بیارن..تا حالاش هم اگه بخاطرزرنگیم نبود ممکن بود یک بلایی سرم بیارن و خدای نکرده عفتم زیر سوال بره! فاطمه نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت و با پوزخندی گونه ام رو کشید و گفت: زرررنگی تو؟!!!!اشتباه نکن!حتی اگر زرنگترین آدم رو زمین هم باشی وقتی خدا پشتت نباشه بالاخره یک جا زمین میخوری..اگه تا بحال اتفاق خطرناکی برات نیفتاده نزار رو حساب زرنگیت ،بزار رو حساب دعای پدر خدا بیامرزت و بزرگی خدا…دختر خدا خیلی دوستت داشته که هنوز اتفاقی برات نیفتاده! حق با فاطمه بود! سرم رو لای دستانم پنهون کردم تا بیشتر از این ، زیر نگاه فاطمه نسوزم. ادامه دارد… نویسنده:
فاطمه فهمید چقدر حالم خرابه. بحث رو عوض کرد: _میگم  شما که اینقدر خوب هستی همش به من چایی و شربت میدی راه دسشویی هم نشونم میدی ؟ خنده ام گرفت و با دستم به دستشویی اشاره کردم. عجب شب پرماجرایی بود..در عرض یک شب همه چیز به یکباره تغییر کرد.تاهمین دیروز فاطمه رو رقیب خودم میدونستم..تا همین دیروز فاطمه رو خوشبخت قلمداد میکردم..تا همین دیروز فکر میکردم تنهام!! ولی الان تازه فهمیدم چقدر کج فهم بودم!!همیشه فکر میکردم دختر باهوشی هستم ولی امشب فهمیدم هیچی نمیدونستم.!! حاج مهدوی یکبار ازدواج کرده بود و اینقدر عاشق بود که با گذشت پنج سال هنوز هم تجدید فراش نکرده بود!! فاطمه نامزدی وفادار داشت که با وجود مشکلات و ناراحتیها هنوز به وصال او امید داشت و وقتی از او حرف میزد چشمهایش غرق عشق و نیاز میشد. با این تفاسیر من باید خوشحال باشم! چون دیگه نمیترسم که رقیب عشقیم دوست صمیمی  و مومنم باشه.ولی خوشحال نیستم.چرا که من در رفتارهای حاج مهدوی هیچ نشانه ای از علاقه به خودم ندیدم و هرچه بیشتر میگذرد بیشتر به خودم لعنت میفرستم که کاش هیچ گاه با او آشنا نمیشدم و دلبسته اش نمیشدم.واقعیت این بود که حاج مهدوی حق من گنهکارو عاصی نبود! ولی یکی بیاد اینو به این دل وامونده اثبات کنه..چه کنم؟ با این دلی که روز به روز مجنون تر و بیتاب تر میشه چه کار کنم؟ _میای نماز شب بخونیم به نیت باز شدن گره هامون؟؟ فاطمه با دست وصورتی خیس مقابلم ایستاده بود و با این سوال منو از افکارم پرت کرد بیرون. آره..چقدر دلم میخواست نماز بخونم! و یک دل سیر گریه کنم و خدا رو التماسش بدم به بنده های خوبش.. پرسیدم :چطوریه؟!یادم میدی؟ دقایقی بعدکنار هم ایستادیم و قامت بستیم. وقتی تکبیره الاحرام رو میگفتم با خودم فکر کردم که چه شبهایی نسیم کنارم بود و باهم مشغول چه کارهای بیهوده ونقشه های شیطانی ای میشدیم  و آخرش هم بدون ذره ای آرامش واقعی میخوابیدیم ولی امشب با این دختر آسمانی،خونه پایگاه ملایک شده و جای پای شیاطین از این خونه محوشده. نماز خوندیم…چه نمازی.!!چه شوروحالی.!!.بدون خجالت از همدیگه گریه میکردیم و آهسته برای هم دعا میکردیم. اون شب من نفسهای ملائک رو کنار گوشم حس کردم…اونشب من صدای خنده های آقام رو شنیدم..اونشب من ایمان داشتم که خدا توبه ی منو پذیرفته و حاجتم رو میده.. اون شب زیبا و معنوی با بانگ اذان صبح به پایان رسید و ما با آرامشی دلچسب درگوشه ای خوابیدیم.قبل از اینکه چشمم بسته شه فاطمه با صدایی که خواب درآن موج میزد گفت:رقیه سادات..یه قرار.. با خواب الودگی گفتم:هوم.؟؟ _بیا قرار بزاریم هرکس حاجتش رو زودتر گرفت قول بده برای برآورده شدن حاجت اون یکی، هرشب نمازشب بخونه.قبول؟؟ چشمم سنگین خواب بود.. با آخرین باقی مونده های رمقم گفتم. :اوووم..قبول! ادامه دارد… نویسنده:
https://digipostal.ir/cg7smly کارت پستال ازطرف امام زمانمان ...مهدی فاطمه : به درب پاکت نامه ضربه بزنیدچققققققدر قشنگه این نامه. بزنید رو لینک.بعدش بزنید روی تمبر بالا، بعدش بزنید روی پدر
Samavati-Salavat-shabaniyah.mp3
13.69M
🌺 با صداے حاج اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج
🌸🍃🌸🍃 قافله اي از مسلمانان كه آهنگ مكه داشت، همين كه به مدينه رسيد چند روزي توقف و استراحت كرد و بعد از مدينه به مقصد مكه به راه افتاد. در بين راه مكه و مدينه، در يكي از منازل، اهل قافله با مردي مصادف شدند كه با آنها آشنا بود. آن مرد در ضمن صحبت با آنها، متوجه شخصي در ميان آنها شد كه سيماي صالحين داشت و با چابكي و نشاط مشغول خدمت و رسيدگي به كارها و حوايج اهل قافله بود، در لحظه اول او را شناخت. با كمال تعجب از اهل قافله پرسيد: اين شخصي را كه مشغول خدمت و انجام كارهاي شماست مي شناسيد؟ - نه، او را نمي شناسيم، اين مرد در مدينه به قافله ما ملحق شد، مردي صالح و متقي و پرهيزگار است. ما از او تقاضا نكرده ايم كه براي ما كاري انجام دهد، ولي او خودش مايل است كه در كارهاي ديگران شركت كند و به آنها كمك بدهد. معلوم است كه نمي شناسيد، اگر مي شناختيد اين طور گستاخ نبوديد، هرگز حاضر نمي شديد مانند يك خادم به كارهاي شما رسيدگي كند. مگر اين شخص كيست؟ اين، (علي بن الحسين زين العابدين) است. جمعيت آشفته بپا خاستند و خواستند براي معذرت، دست و پاي امام را ببوسند. آنگاه به عنوان گِله گفتند: اين چه كاري بود كه شما با ما كرديد؟! ممكن بود خداي ناخواسته ما جسارتي نسبت به شما بكنيم و مرتكب گناهي بزرگ بشويم. امام: (من عمدا شما را كه مرا نمي شناختيد براي همسفري انتخاب كردم؛ زيرا گاهي با كساني كه مرا مي شناسند مسافرت مي كنم، آنها به خاطر رسول خدا زياد به من عطوفت و مهرباني مي كنند، نمي گذارند كه من عهده دار كار و خدمتي بشوم، از اينرو مايلم همسفراني انتخاب كنم كه مرا نمي شناسند و از معرفي خودم هم خودداري مي كنم تا بتوانم به سعادت خدمت رفقا نايل شوم).