YEKNET.IR - zamine - syahpoushan muharram1400 - biokafi.mp3
3.81M
🔳 #زمینه #سیاهپوشان #محرم
🌴رو سر در خونهام پرچم یاحسینِ
🌴روضه خونگیمون بیعت با حسینِ
🎤 #ابوذر_بیوکافی
مداحی_آنلاین_هر_گناه_غم_رو_دل_مهدی_زهرا_میزاره_جواد_مقدم.mp3
7.16M
⏯ #واحد احساسی #امام_زمان(عج)
🍃هر گناه غم رو دل مهدی زهرا میزاره
🍃شیعه ها به قدر کافی آقامون غصه داره
🎤 #جواد_مقدم
مداحی آنلاین - گره گشا - پویانفر و علوی تهرانی.mp3
4.64M
🔳 #پادکست #نماهنگ #محرم
🌴هر وقت کارد به استخون رسید
🌴هر وقت گره وا نشد ...
🎤حجت الاسلام #علوی_تهرانی
🎤 #محمدحسین_پویانفر
مداحی آنلاین - کاشکی اربعین با دست ساقی - محمد فصولی.mp3
8M
🔳 #استودیویی #طبل_سنج #محرم
🌴کاشْکی اَربَعینْ با دَسْتِ ساقی
🌴مهمونَمْ کُنی چایِ عَراقی
🎤 #محمد_فصولی
YEKNET.IR - shoor - syahpoushan muharram1400 - biokafi.mp3
6.73M
🔳 #شور #سیاهپوشان #محرم
🌴من تا قیامت دارم به تو امید
🌴هیشکی به جز تو حالم رو نفهمید
🎤 #ابوذر_بیوکافی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مراقب باشید به حال بد عادت نکنید!
👈🏻 برای رفع حال بد باید اقدام فوری انجام داد
🔰 #استاد_پناهیان
YEKNET.IR - shoor - syahpoushan muharram1400 - poyanfar.mp3
5.07M
🔳 #شور #سیاهپوشان #محرم
🌴دنیا محل گذره ولی از روضههات نه
🌴دنیا محل گذره ولی از از تو و کربلات نه
🎤 #محمدحسین_پویانفر
بدون حب شما
عشق نافرجام است...💔
جوان
حرم که نبیند
جوان ناکام است....😔😭
#اللهم_ارزقنا_زیارة_الڪربلا💚
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌺
🚨 جواب دندان شکن #رسایی به انتقاد #مطهری به رئیسی
⭕️ #خفهشو، #بتمرگ، #پفیوز...
از آدمی که این کلمات👆 را در مجلس خطاب به همکارش بر زبان آورده، توقع اینکه ادب در برابر بزرگتر و رهبر جامعه اسلامی را بفهمد، بیهوده است.
👤 حمید رسایی
🔰 پ.ن: روانشناسی انسانهای روانشناس میگوید: از همین ابتدا مشخص است که غربگرایان با رای آوردن آقای رئیسی به چند درصد سوختگی مبتلا شدهاند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ ارادت قهرمان کشتی اوکراینی نسبت به امام خامنه ای
. 🔴🔴🔴🔴🔴🔴
عشق به امام خامنه ای جهانی است
در المپیک هم نام مقام معظم رهبری امام خامنه ای عزیز در بین ورزشکاران دنیا با عظمت یاد میشود
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 چگونه خدا را شناختی
سقائی برای مرحوم حکیم بزرگ آب می آورد (قبلا لوله کشی نبود، سقا با مشک آب را به منزل حکیم می آورده) روزی حکیم از سقا باشی پرسید: خدا را چطور شناختی؟ گفت: از این مشکی که روی دوشم هست.
حکیم پرسید: چطور؟ سقا گفت: این مشکی که الان روی دوش دارم یک سوراخ بیشتر ندارد همان دهانی که آب داخلش می کنند و خالی می کنند. یک دهان بیشتر ندارد و من سر مشک را می پیچانم. علاوه بر این با بند می بندم. مع الوصف از آن آب می چکد.
اما نگاه به خود می کنم بالا و پائین چند سوراخ.شکمم پر از آب و خوراک است اما نه از بالا می چکد نه از پائین. بگو تبارک الله احسن الخالقین.
📗 #قصص_الله، ج1
✍ شهید احمد و قاسم میرخلف زاده
💕💛💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯پنجشنبه است
🥀به یاد آنهایی
🥀که دیگر میان ما نیستند
🥀و هیچکس نمیتواند
🥀جایشان را در قلب ما پر کند
🥀نثار روح پدران و مادران آسمانی
🥀فرزندان خواهران وبرادران درگذشته
🥀و همه در گذشتگان بخوانیم
🕯فاتحه و صلوات
روحشون شاد یادشون گرامی
#والدين_باكلاس
چند هزار صفحه کتاب تربیتی رو تویه جمله ميشه خلاصه كرد
فرزندتون ،اونی نمیشه که دوست دارید، اونی میشه که هستید!
خودتونو بسازید
💕🧡💕
#باكلاسها_بيشتر_ميدانند
یکی از علائم کمبود آب بدن است. پس اگر تمام روز خود را تنها به نوشیدن قهوه و نوشابه اکتفا می کنید، احتمال این که از کمبود آب بدن رنج می برید، زیاد است.
نوشیدن دو فنجان آب سرد در روز می تواند به شادابی و انرژی بیشتر شما کمک کند.
💕💜💕
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 ساده زیستی در اسلام
شریح قاضی می گوید: خانه ای را به هشتاد دینار خریدم، به نام خود قباله کردم و گواهان بر آن گرفتم. خبرش به امیرالمؤمنین علیه السلام رسید، مرا احضار کرد و فرمود: ای شریح! شنیده ام خانه ای به هشتاد دینار خریده ای و بر آن قباله نوشته و چند نفر گواه گرفته ای!؟ گفتم: آری، درست است.
امام علیه السلام نگاه خشمگین به من کرد و فرمود: شریح از خدا بترس به زودی کسی (عزرائیل) به سوی تو خواهد آمد. نه به قباله ات نگاه می کند و نه به امضای آن گواهان اهمیت می دهد و تو را از آن خانه حیران و سرگردان خارج می کند و در گودال قبرت می گذارد.
ای شریح! خوب تأمل کن! مبادا این خانه را از مال دیگران خریده باشی و بهای آن را از مال حرام پرداخته باشی؟ که در این صورت، در دنیا و آخرت خویشتن را بدبخت ساخته ای.
سپس فرمود: ای شریح! آگاه باش! اگر وقت خرید خانه نزد من آمده بودی برای تو قباله ای می نوشتم، که به خرید این خانه حتی به یک درهم هم رغبت نمی کردی من این چنین قباله می نوشتم: این خانه ای است که بنده خوار و ذلیل، از شخص مرده ای که آماده کوچ به عالم آخرت است، خریداری کرده که در سرای فریب (دنیا)، در محله فانی شوندگان و در کوچه هلاک شدگان قرار دارد، که دارای چهار حد است:
حد اول آن؛ به پیشامدهای ناگوار (آفات و بلاها) منتهی می شود. و حد دوم؛ به مصیبتها (مرگ عزیزان و...) متصل است. و حد سوم؛ به هوسهای نفسانی و آرزوهای تباه کننده اتصال دارد. و حد چهارمش؛ شیطان گمراه کننده است و درب این خانه از حد چهارم باز می گردد. این خانه را شخص فریفته آرزوها از کسی که پس از مدت کوتاهی می میرد به مبلغ خارج شدن از عزت قناعت و داخل شدن در پستی دنیا پرستی خریده است.
👌آری نگاه انسانهای وارسته نسبت به زندگی پست همین است.
📗 #بحارالانوار، ج 33، ص 458
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
💕💚💕
🌷قرآن ،۱۱ چیزرابابرکت دانسته:
۱.تقواباعث نزول برکات آسمان وزمین میشود:
وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَىٰٓ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَآءِ وَالْأَرْضِ وَلَٰكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (٩٦)اعراف
۲.کعبه مبارکاست:
إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى لِلْعَالَمِينَ (٩٦)آل عمران
۳.قرآن مبارک است:
وَهَٰذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ....(٩٢)انعام
۴.پیامبران وحضرت عیسی ع بابرکتند
وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنْتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا (٣١)مریم
۵.دعابرای نازل شدن برکت باعث برکت است:
وَقُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبَارَكًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ (٢٩)مومنون
۶.درخت زیتون ،مبارک است:
... شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ... (٣٥)نور
۷.سلام کردن دقت داخل شدن منزل باعث برکت است:
... فَإِذَا دَخَلْتُمْ بُيُوتًا فَسَلِّمُوا عَلَىٰٓ أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبَارَكَةً طَيِّبَةً... (٦١)نور
۸.شب نزول قرآن شب قدر،مبادک است:
إِنَّآ أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ (٣)دخان
۹.باران، مبارک است
وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّمَآءِ مَآءً مُبَارَكًا فَأَنْبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَحَبَّ الْحَصِيدِ (٩)ق
۱۰.خداوندمفیدوبابرکت است:
...فَتَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ (٦٤)غافر
۱۱.اسم خدا بابرکت است:
تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ (٧٨)الرحمن
💕❤️💕
اگرنمازتانرامراقبتنکنید
میلیاردهاقطرهاشكهمبراۍ
سیدالشُھدا
بریزید،درآخرتشمارانجاتنمیدهد ؛
「آیتاللهبھجت」
💕💙💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃در آخرین پنجشنبه ذی الحجه
🕊جهت شـادی روح
🕊تمام مسافران آسمانی
فاتحـه ای قرائـت کنیـم🍃🌸
روحشان قرین رحمت الهی باد 🌸
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت بیست و یکم
کنج اتاق چمباته زده و دل شکسته از تلخ زبانیهای پدر، بیصدا گریه میکردم و میان گریههای تلخم، هر آنچه نتوانسته بودم به پدر بگویم، با دلم نجوا میکردم. فرصت نداد تا بگویم من از همنشینی با کسی که در معرفی خودش فقط از شغل و تحصیلاتش میگوید، لذت نمیبرم و به کسی که به جای افکار و عقایدش از حسابهای بانکیاش میگوید، علاقهای ندارم که درِ اتاق با چند ضربه باز شد و گریهام را در گلو خفه کرد. عبدالله در چهارچوبِ در ایستاده بود و با چشمانی سرشار از محبت و نگرانی، نگاهم میکرد.
صورتم را که انگار با اشک شسته بودم، با آستین لباسم خشک کردم و در حالی که هنوز از شدت گریه نفسهایم بُریده بالا میآمد، با لحنی پر از دل شکستگی سر به شِکوه نهادم: «من نمیخوام! من این آدم رو نمیخوام! اصلاً من هیچ کس رو نمیخوام! اصلاً من نمیخوام ازدواج کنم!» عبدالله نگران از اینکه پدر صدایم را بشنود، به سمتم آمد و با گفتن «یواشتر الهه جان!» کنارم نشست. با صدایی آهسته و بریده گفتم: «عبدالله! به خدا خسته شدم! از این رفت و آمدها دیگه خسته شدم!» و باز گریه امانم نداد. چشمانش غمگین به زیر افتاد و من میان گریه ادامه دادم: «گناه من چیه؟ گناه من چیه که تا حالا یکی نیومده که به دلم بشینه؟ مگه تقصیر منه؟ خب منم دلم میخواد کسی بیاد که ازش خوشم بیاد!»
با سر انگشتانم قطرات اشک را از روی صورتم پاک کردم و با لحنی حق به جانب گفتم: «عبدالله! تو میدونی، من نه دنبال پولم، نه دنبال خوشگلیام، نه دنبال تحصیلات، من یکی رو میخوام که وقتی نگاش میکنم، آرومم کنه! این پسره امروز فکر میکرد اومده خونه بخره! خیلی مغرور پاشو رو پاش انداخته بود و از اوضاع کار و کاسبی و سود حسابهای بانکیش حرف میزد. عبدالله! من از همچین آدمی بدم میاد!» نگاهش را به چشمان پر از اشکم دوخت و گفت: «الهه! تو رو خدا اینجوری گریه نکن! تو که بابا رو میشناسی. الآن عصبانی شد، یه چیزی گفت. ولی خودشم میدونه که تو خودت باید تصمیم بگیری!» سپس لبخندی زد و ادامه داد: «خُب تو هم یه کم راحتتر بگیر! یه کم بیشتر فکر کن...» که به میان حرفش آمدم و با دلخوری اعتراض کردم: «تو دیگه این حرفو نزن! هر کی میاد یا بابا رَد میکنه یا اونا خودشون نمیپسندن...» و این بار او حرفم را قطع کرد: «بقیه رو هم تو نمیپسندی!»
سرم را پایین انداختم و او با لحنی مهربان و امید بخش ادامه داد: «الهه جان! منم قبول دارم که علف باید به دهن بُزی شیرین بیاد! به تو هم حق میدم که همچین آدمهایی رو نپسندی، پس از خدا بخواه یکی رو بفرسته که به دلت بشینه!» و شاید از آمدن چنین کسی ناامید شده بودم که آه بلندی کشیدم و دیگر چیزی نگفتم. عبدالله نگاهی به ساعت مچیاش انداخت و به خیال اینکه تا حدی آرامم کرده، گفت: «من دیگه برم که برای نماز به مسجد برسم. تو هم بیا بیرون. میترسم بابا دوباره عصبانی شه.» و در برابر سکوت غمگینم، با دلواپسی اصرار کرد: «الهه جان! پاشو بریم دیگه. اصلاً برو تو آشپزخونه پیش مامان و لعیا. باور کن اوندفعه هم معجزه شد که بابا آروم شد.» دلم برای این همه مهربانیاش سوخت که لبخندی زدم و با صدایی گرفته پاسخ دادم: «تو برو، منم میام.»
از جا بلند شد و دوباره تأکید کرد: «پس من برم، خیالم راحت باشه؟» و من با گفتن «خیالت راحت باشه!» خاطرش را جمع کردم. او رفت، ولی قلب من همچنان دریای غم بود. دستم را روی زمین عصا کرده و سنگین از جا بلند شدم. با چهارانگشت، اثر اشک را از صورتم پاک کردم و از اتاق بیرون رفتم. سعی کردم نگاهم به چشمان پدر نیفتد و مستقیم به آشپزخانه پیش مادر رفتم.
بامــــاهمـــراه باشــید🌹