eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مراقب باشید به حال بد عادت نکنید! 👈🏻 برای رفع حال بد باید اقدام فوری انجام داد 🔰
YEKNET.IR - shoor - syahpoushan muharram1400 - poyanfar.mp3
5.07M
🔳 🌴دنیا محل گذره ولی از روضه‌هات نه 🌴دنیا محل گذره ولی از از تو و کربلات نه 🎤
بدون حب شما عشق نافرجام است...💔 جوان حرم که نبیند جوان ناکام است....😔😭 💚 🌺
🚨 جواب دندان شکن به انتقاد به رئیسی ⭕️ ، ، ... از آدمی که این کلمات👆 را در مجلس خطاب به همکارش بر زبان آورده، توقع اینکه ادب در برابر بزرگتر و رهبر جامعه اسلامی را بفهمد، بیهوده است. 👤 حمید رسایی 🔰 پ.ن: روان‌شناسی انسانهای روان‌شناس می‌گوید: از همین ابتدا مشخص است که غرب‌گرایان با رای آوردن آقای رئیسی به چند درصد سوختگی مبتلا شده‌اند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ ارادت قهرمان کشتی اوکراینی نسبت به امام خامنه ای . 🔴🔴🔴🔴🔴🔴 عشق به امام خامنه ای جهانی است در المپیک هم نام مقام معظم رهبری امام خامنه ای عزیز در بین ورزشکاران دنیا با عظمت یاد میشود
📚 👈 چگونه خدا را شناختی سقائی برای مرحوم حکیم بزرگ آب می آورد (قبلا لوله کشی نبود، سقا با مشک آب را به منزل حکیم می آورده) روزی حکیم از سقا باشی پرسید: خدا را چطور شناختی؟ گفت: از این مشکی که روی دوشم هست. حکیم پرسید: چطور؟ سقا گفت: این مشکی که الان روی دوش دارم یک سوراخ بیشتر ندارد همان دهانی که آب داخلش می کنند و خالی می کنند. یک دهان بیشتر ندارد و من سر مشک را می پیچانم. علاوه بر این با بند می بندم. مع الوصف از آن آب می چکد. اما نگاه به خود می کنم بالا و پائین چند سوراخ.شکمم پر از آب و خوراک است اما نه از بالا می چکد نه از پائین. بگو تبارک الله احسن الخالقین. 📗 ، ج1 ✍ شهید احمد و قاسم میرخلف زاده 💕💛💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯پنجشنبه است 🥀به یاد آنهایی 🥀که دیگر میان ما نیستند 🥀و هیچکس نمیتواند 🥀جایشان را در قلب ما پر کند 🥀نثار روح پدران و مادران آسمانی 🥀فرزندان خواهران وبرادران درگذشته 🥀و همه در گذشتگان بخوانیم 🕯فاتحه و صلوات روحشون شاد یادشون گرامی
‏چند هزار صفحه کتاب تربیتی رو تو‌یه جمله ميشه خلاصه كرد ‏فرزندتون ،اونی نمیشه که دوست دارید، اونی میشه که هستید! ‏ خودتونو بسازید 💕🧡💕
‌‎ ‌‎ ‌ یکی از علائم کمبود آب بدن است. پس اگر تمام روز خود را تنها به نوشیدن قهوه و نوشابه اکتفا می کنید، احتمال این که از کمبود آب بدن رنج می برید، زیاد است. نوشیدن دو فنجان آب سرد در روز می تواند به شادابی و انرژی بیشتر شما کمک کند. 💕💜💕
📚 👈 ساده زیستی در اسلام شریح قاضی می گوید: خانه ای را به هشتاد دینار خریدم، به نام خود قباله کردم و گواهان بر آن گرفتم. خبرش به امیرالمؤمنین علیه السلام رسید، مرا احضار کرد و فرمود: ای شریح! شنیده ام خانه ای به هشتاد دینار خریده ای و بر آن قباله نوشته و چند نفر گواه گرفته ای!؟ گفتم: آری، درست است. امام علیه السلام نگاه خشمگین به من کرد و فرمود: شریح از خدا بترس به زودی کسی (عزرائیل) به سوی تو خواهد آمد. نه به قباله ات نگاه می کند و نه به امضای آن گواهان اهمیت می دهد و تو را از آن خانه حیران و سرگردان خارج می کند و در گودال قبرت می گذارد. ای شریح! خوب تأمل کن! مبادا این خانه را از مال دیگران خریده باشی و بهای آن را از مال حرام پرداخته باشی؟ که در این صورت، در دنیا و آخرت خویشتن را بدبخت ساخته ای. سپس فرمود: ای شریح! آگاه باش! اگر وقت خرید خانه نزد من آمده بودی برای تو قباله ای می نوشتم، که به خرید این خانه حتی به یک درهم هم رغبت نمی کردی من این چنین قباله می نوشتم: این خانه ای است که بنده خوار و ذلیل، از شخص مرده ای که آماده کوچ به عالم آخرت است، خریداری کرده که در سرای فریب (دنیا)، در محله فانی شوندگان و در کوچه هلاک شدگان قرار دارد، که دارای چهار حد است: حد اول آن؛ به پیشامدهای ناگوار (آفات و بلاها) منتهی می شود. و حد دوم؛ به مصیبتها (مرگ عزیزان و...) متصل است. و حد سوم؛ به هوسهای نفسانی و آرزوهای تباه کننده اتصال دارد. و حد چهارمش؛ شیطان گمراه کننده است و درب این خانه از حد چهارم باز می گردد. این خانه را شخص فریفته آرزوها از کسی که پس از مدت کوتاهی می میرد به مبلغ خارج شدن از عزت قناعت و داخل شدن در پستی دنیا پرستی خریده است. 👌آری نگاه انسانهای وارسته نسبت به زندگی پست همین است. 📗 ، ج 33، ص 458 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى 💕💚💕
🌷قرآن ،۱۱ چیزرابابرکت دانسته: ۱.تقواباعث نزول برکات آسمان وزمین میشود: وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَىٰٓ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَآءِ وَالْأَرْضِ وَلَٰكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (٩٦)اعراف ۲.کعبه مبارک‌است: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى لِلْعَالَمِينَ (٩٦)آل عمران ۳.قرآن مبارک است: وَهَٰذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ....(٩٢)انعام ۴.پیامبران وحضرت عیسی ع بابرکتند وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنْتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا (٣١)مریم ۵.دعابرای نازل شدن برکت باعث برکت است: وَقُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبَارَكًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ (٢٩)مومنون ۶.درخت زیتون ،مبارک است: ... شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ... (٣٥)نور ۷.سلام کردن دقت داخل شدن منزل باعث برکت است: ... فَإِذَا دَخَلْتُمْ بُيُوتًا فَسَلِّمُوا عَلَىٰٓ أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبَارَكَةً طَيِّبَةً... (٦١)نور ۸.شب نزول قرآن شب قدر،مبادک است: إِنَّآ أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ (٣)دخان ۹.باران، مبارک است وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّمَآءِ مَآءً مُبَارَكًا فَأَنْبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَحَبَّ الْحَصِيدِ (٩)ق ۱۰.خداوندمفیدوبابرکت است: ...فَتَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ (٦٤)غافر ۱۱.اسم خدا بابرکت است: تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ (٧٨)الرحمن 💕❤️💕
اگرنمازتان‌رامراقبت‌نکنید میلیاردها‌قطره‌اشك‌‌هم‌براۍ سیدالشُھدا بریزید،درآخرت‌شمارانجات‌نمی‌دهد ؛ 「آیت‌الله‌بھجت」 💕💙💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃در آخرین پنجشنبه ذی الحجه 🕊جهت شـادی روح 🕊تمام مسافران آسمانی فاتحـه ای قرائـت کنیـم🍃🌸 روحشان قرین رحمت الهی باد 🌸
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت بیست و یکم کنج اتاق چمباته زده و دل شکسته از تلخ زبانی‌های پدر، بی‌صدا گریه می‌کردم و میان گریه‌های تلخم، هر آنچه نتوانسته بودم به پدر بگویم، با دلم نجوا می‌کردم. فرصت نداد تا بگویم من از همنشینی با کسی که در معرفی خودش فقط از شغل و تحصیلاتش می‌گوید، لذت نمی‌برم و به کسی که به جای افکار و عقایدش از حساب‌های بانکی‌اش می‌گوید، علاقه‌ای ندارم که درِ اتاق با چند ضربه باز شد و گریه‌ام را در گلو خفه کرد. عبدالله در چهارچوبِ در ایستاده بود و با چشمانی سرشار از محبت و نگرانی، نگاهم می‌کرد. صورتم را که انگار با اشک شسته بودم، با آستین لباسم خشک کردم و در حالی که هنوز از شدت گریه نفس‌هایم بُریده بالا می‌آمد، با لحنی پر از دل شکستگی سر به شِکوه نهادم: «من نمی‌خوام! من این آدم رو نمی‌خوام! اصلاً من هیچ کس رو نمی‌خوام! اصلاً من نمی‌خوام ازدواج کنم!» عبدالله نگران از اینکه پدر صدایم را بشنود، به سمتم آمد و با گفتن «یواش‌تر الهه جان!» کنارم نشست. با صدایی آهسته و بریده گفتم: «عبدالله! به خدا خسته شدم! از این رفت و آمدها دیگه خسته شدم!» و باز گریه امانم نداد. چشمانش غمگین به زیر افتاد و من میان گریه ادامه دادم: «گناه من چیه؟ گناه من چیه که تا حالا یکی نیومده که به دلم بشینه؟ مگه تقصیر منه؟ خب منم دلم می‌خواد کسی بیاد که ازش خوشم بیاد!» با سر انگشتانم قطرات اشک را از روی صورتم پاک کردم و با لحنی حق به جانب گفتم: «عبدالله! تو می‌دونی، من نه دنبال پولم، نه دنبال خوشگلی‌ام، نه دنبال تحصیلات، من یکی رو می‌خوام که وقتی نگاش می‌کنم، آرومم کنه! این پسره امروز فکر می‌کرد اومده خونه بخره! خیلی مغرور پاشو رو پاش انداخته بود و از اوضاع کار و کاسبی و سود حساب‌های بانکیش حرف می‌زد. عبدالله! من از همچین آدمی بدم میاد!» نگاهش را به چشمان پر از اشکم دوخت و گفت: «الهه! تو رو خدا اینجوری گریه نکن! تو که بابا رو میشناسی. الآن عصبانی شد، یه چیزی گفت. ولی خودشم می‌دونه که تو خودت باید تصمیم بگیری!» سپس لبخندی زد و ادامه داد: «خُب تو هم یه کم راحت‌تر بگیر! یه کم بیشتر فکر کن...» که به میان حرفش آمدم و با دلخوری اعتراض کردم: «تو دیگه این حرفو نزن! هر کی میاد یا بابا رَد می‌کنه یا اونا خودشون نمی‌پسندن...» و این بار او حرفم را قطع کرد: «بقیه رو هم تو نمی‌پسندی!» سرم را پایین انداختم و او با لحنی مهربان و امید بخش ادامه داد: «الهه جان! منم قبول دارم که علف باید به دهن بُزی شیرین بیاد! به تو هم حق میدم که همچین آدم‌هایی رو نپسندی، پس از خدا بخواه یکی رو بفرسته که به دلت بشینه!» و شاید از آمدن چنین کسی ناامید شده بودم که آه بلندی کشیدم و دیگر چیزی نگفتم. عبدالله نگاهی به ساعت مچی‌اش انداخت و به خیال اینکه تا حدی آرامم کرده، گفت: «من دیگه برم که برای نماز به مسجد برسم. تو هم بیا بیرون. می‌ترسم بابا دوباره عصبانی شه.» و در برابر سکوت غمگینم، با دلواپسی اصرار کرد: «الهه جان! پاشو بریم دیگه. اصلاً برو تو آشپزخونه پیش مامان و لعیا. باور کن اوندفعه هم معجزه شد که بابا آروم شد.» دلم برای این همه مهربانی‌اش سوخت که لبخندی زدم و با صدایی گرفته پاسخ دادم: «تو برو، منم میام.» از جا بلند شد و دوباره تأکید کرد: «پس من برم، خیالم راحت باشه؟» و من با گفتن «خیالت راحت باشه!» خاطرش را جمع کردم. او رفت، ولی قلب من همچنان دریای غم بود. دستم را روی زمین عصا کرده و سنگین از جا بلند شدم. با چهارانگشت، اثر اشک را از صورتم پاک کردم و از اتاق بیرون رفتم. سعی کردم نگاهم به چشمان پدر نیفتد و مستقیم به آشپزخانه پیش مادر رفتم. بامــــاهمـــراه باشــید🌹
هیچ وقت با دل آدم های مهرباون بازی نکنید چون نمیتونن انتقام بگیرن نه دلشون میاد نه راهشو بلدن... میگن همه‌ی آدما یه نیمه‌ی تاریک دارن یه نیمه‌ی روشن. یعنی تو وجود همه، خوبی هست بدی هم هست؛ حالا کم و بیشش مهم نیست ولی از هردو هست. بعد من دارم به آدمایی فکر میکنم که به نظر میاد یه فرشته‌ی تمام عیارن، مهربون صادق، وفادار و و و... به این تیپ آدما اگه برخوردین حواستون پرت خوبیشون نشه‌ها اینا معصوم نیستن فرشته نیستن سرتا پا خوبی و روشنی نیستن. فقط یاد گرفتن نیمه ی تاریکشون رو قایم کنن و یه دفعه نشونتون بدن! آره منظورم همون جاست که وقتی نیمه‌ی تاریکشون رو می‌بینین یه جوری برق از چشماتون میپره که فقط یه سوال میپرسین "تو کی وقت کردی انقدر عوض شی؟؟" 💕💛💕
دین آدامسی! 🔸امام حسین علیه‌السلام «النَّاسَ‏ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ» مردم بندۀ دنیایند و دین بر زبانشان می‌چرخد 👈چقدر اين بيان شيرين است! خيلي‌ها دينشان دين آدامسي است! اين آدامس مادامي که مختصر لذّت دارد، در فضاي کام و دهان مي‌گردد، وقتي به صورت يک پوست درآمده تُف مي‌کنند و مي‌اندازند دور. اکثري و يا بسياري از مردم اسلام آنها اسلام آدامسي است! 🔸اين است که استقرار در دين، و تثبيت در دين را تذکر دادند! هر وضويي که مي‌گيريم مستحب است هنگام مسح پا بگوييم: «ثَبِّتْنِي‏ عَلَي‏ الصِّرَاط»، نه يعني صراط مستقيم قيامت! آن‌جا وقتي انسان ثابت قدم است که اين‌جا در صراط مستقيم ثابت باشد 💕🧡💕 آن قدࢪ ࿆عاشق خدا باش که غیࢪخدا را فࢪاموش کنی ࢪفیقシ︎
داستان واقعی عاق والدین جوان ثروتمندی که فقیر شد جوانی از ثروتمندان مدینه پدر پیری داشت که احسان به او را ترک نمود، و او را از مال خود، محروم کرد. خداوند متعال اموالش را از او گرفت و فقر و تنگدستی و بیماری به او روی آورد و بیچاره شد. سپس پیامبر اکرم(ص) فرمود: ای کسانی که پدر و مادرها را آزار می‌رسانید، از حال این جوان عبرت بگیرید و بدانید، چنان که کسی دارایی‌اش در دنیا از نزد او بیرون رفت و غنا و ثروت و صحتش به فقر و بیماری بدل گشت، همچنین در آخرت هر درجه‌ای که در بهشت داشت، به واسطه این گناه از دست داده و در مقابلش از درکات آتش برای او آماده شده است. (به‌خاطر آزار رساندن به پدر و مادر است.)(۱) امام هادی(ع) می‌فرماید: عقوق والدین باعث کم شدن مال و ثروت می‌شود، و شخص را به نکبت و ذلت در دنیا می‌کشد، و در مقابل صله‌رحم و نیکی به والدین باعث زیادی مال و ثروت می‌شود.(۲) ــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱- سفینهًْ‌ البحار، ص ۱۸۰ ۲- مستدرک الوسائل، احکام الاولاد، باب ۷۵، ص ۲۹ 💕💛💕
🌸🍃 ❣امام صادق علیه السلام لقمة الصباح مسمار البدن خوردن صبحانه مانند برای بدن است. یعنی صبحانه بدن را نیرومند می کند. 🌷لذت صبحانه خانوادگی رو به زندگیتون هدیه دهید
 🌸آنگاه که از پیری سخن می گویی و به جای احساس جوانی کردن به گذر زمان تمرکز می کنی، آیا میدانی که در حال خلق سلولهای معیوب در بدنت هستی؟ 🔹 افکار و احساسات شما کارخانه تولید سلولهای بدن شما هستند و شما بواسطه نوع ارتعاشات خویش ، سلولهای بیماری یا سلامتی را جذب می کنید. 🌸 بنابراین سعی کنید از بیماری سخن نگویید ، افکاری مثبت در جهت سلامتی را در خود پرورش دهید و با شادی بگویید که من هر روز شادابتر و سالمتر میشوم، به بدن خود عشق بدهید ، ❤️ عشق نیروی رشد دهنده سلامتی شماست. 👌 همه چیز در این دنیا ، بی نظیر طراحی گردیده است، باورش کنید تا اتفاقات ، شما را شگفت زده کند. 🌸 شاد وسرشار از حسهای عالی باشید...
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت بیستم ابراهیم و لعیا برای بدرقه میهمانان که به بهانه همسایه بودن به نوعی با هم رودربایستی داشتند، به حیاط رفته بودند و پدر با سایه اخمی که بر صورتش افتاده بود، تکیه به مبل زده و با سر انگشتانش بازی می‌کرد. از خطوطِ در هم رفته چهره‌ام خوانده بود که خواستگارم را نپسندیده‌ام و این سکوت سنگین، مقدمه همان روزهای ناخوشایندی بود که انتظارش را می‌کشیدم. چادر را از سرم برداشتم و به سمت اتاقم رفتم که عبدالله میان راهرو به سراغم آمد و با شیطنت پرسید: «چی شد؟ پسندیدی؟» از کنارش رد شدم و به کلامی کوتاه اما قاطع پاسخش را دادم: «نه!» از قاطعیت کلامم به خنده افتاد و دوباره پرسید: «مگه چِش بود؟» چادرم را بی‌حوصله روی تخت انداخته و از اتاق خارج شدم. در مقابل چشمان عبدالله که هنوز می‌خندید، خودم را برایش لوس کردم و گفتم: «چیزیش نبود، من ازش خوشم نیومد!» به خیال اینکه پدر صدایم را نمی‌شنود، با جسارتی پُر شیطنت جواب عبدالله را داده بودم، اما به خوبی صدایم را شنیده بود. به اتاق نشیمن که رسیدم، با نگاهی پُر غیظ و غضب به صورتم خیره شد و پرسید: «یعنی اینم مثل بقیه؟» ابراهیم و لعیا به اتاق بازگشتند و پدر با خشمی که هر لحظه بیشتر در چشمانش می‌دوید، همچنان مؤاخذه‌ام می‌کرد: «خُب به من بگو عیبش چیه که خوشت نیومده؟» من ساکت سر به زیر انداخته بودم و کس دیگری هم جرأت نمی‌کرد چیزی بگوید که مادر به کمکم آمد: «عبدالرحمن! حالا شما اجازه بده الهه فکر کنه...» که پدر همچنانکه روی مبل نشسته بود، به طرف مادر خیز برداشت و کلام مادرانه و پُر مِهرش را با نهیبی خشمگین قطع کرد: «تا کِی می‌خواد فکر کنه؟!!! تا وقتی موهاش مثل دندوناش سفید شه؟!!!» حرف نیش‌دار پدر آن هم مقابل چشم همه، بغضی شیشه‌ای در گلویم نشاند و انگار منتظر کلام بعدی پدر بود تا بشکند: «یا به من میگی مشکل این پسره چیه یا باید به حرف من گوش بدی!» حلقه گرم اشک پای چشمم نشست و بی‌آنکه بخواهم روی گونه‌ام غلطید که پدر بر سرم فریاد کشید: «چند ساله هر کی میاد یه عیبی می‌گیری! تو که عُرضه نداری تصمیم بگیری، پس اختیارت رو بده به من تا من برات تصمیم بگیرم!» بغض سنگینی که گلویم را گرفته بود، توان سخن گفتنم را ربوده و بدن سُستم، پای رفتنم را بسته بود. با نگاهی که از پشت پرده شیشه‌ای اشکم می‌گذشت، به مادر التماس می‌کردم که از چنگ زخم زبان‌های پدر نجاتم دهد که چند قدم جلو آمد و با لبخندی ملیح رو به پدر کرد: «عبدالرحمن! شما آقای این خونه‌اید! حرف، حرفِ شماس! اختیار من و این بچه‌هام دستِ شماس.» سپس صدایش را آهسته کرد و با لحنی مهربانتر ادامه داد: «خُب اینم دختره! دوست داره یخورده ناز کنه! من به شما قول می‌دم ایندفعه درست تصمیم بگیره!» و پدر می‌خواست باز اوقات تلخی کند که مادر با زیرکی زنانه‌اش مانع شد: «شما حرص نخور! حیفه بخدا! چرا انقدر خودتو اذیت می‌کنی؟» و ابراهیم هم به کمک مادر آمد و پرسید: «مامان! حالا ما بریم خونه یا برا شام وایسیم؟» و لعیا دنبالش را گرفت: «مامان! دیشب ساجده می‌گفت ماهی کباب می‌خوام. بهش گفتم برات درست می‌کنم، میگفت نمی‌خوام! ماهی کباب مامان سمانه رو می‌خوام.» مادر که خیالش از بابت پدر راحت شده بود، با خوشحالی ساجده را در آغوش کشید و گفت: «قربونت برم! چَشم! امشب برای دختر خوشگلم ماهی کباب درست می‌کنم!» سپس روی سخنش را به سمت عبدالله کرد و ادامه داد: «عبدالله! یه زنگ بزن به محمد و عطیه برای شام بیان دور هم باشیم!» از آرامش نسبی که با همکاری همه به دست آمده بود، استفاده کرده و به خلوت اتاقم پناه بردم. نویسنده فاطمه ولی نژاد / بامــــاهمـــراه باشــید🌹
اگر امروز مواظب لقمه غذایت نباشی فردا مجبوری مواظب حجاب دخترت غیرت پسرت و حیای همسرت باشی... لُقمه حرام شروع همه ی مصیبت هاست... 💕💙💕
•|...|• تا ماه محرم جوری از چشات مواظبت کن که تو روضه با سوز دل اشک بریزی..! (:🚶‍♀ نزار گرد و غبار گناه جوری دور قلبتو بگیره که با روضه سنگین هم دلت نشکنه!! جوری باشی که حتی وقتی گفتن حسین.ع. سیل اشک از چشات روون بشه.. ((: ‌‌‌‌‌‌💕💙💕
❤️ می‌درخشد ... نور، فوقَ کل نور می‌شود قلبم پر از شوق حضور لیلةالعشق است و می خوانم دعا... رَبّــــنا عَـجــّلْ لـَنا يَومَ الظــهور 💚 💚
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت بیست و دوم مادر با دیدن چهره‌ی به غم نشسته‌ام، صورت در هم کشید و با مهربانی به سراغم آمد: «قربونت بشم دخترم! چرا با خودت اینجوری می‌کنی؟» از کلام مادرانه‌اش، باز بغضی مظلومانه در گلویم ته نشین شد. کنار لعیا که دست از پاک کردن ماهی کشیده و با چشمانی غمگین به من خیره شده بود، روی صندلی میز غذاخوری نشستم و سرم را پایین انداختم. مادر مقابلم نشست و ادامه داد: «هر چی خدا بخواد همون میشه! توکلت به خدا باشه!» لعیا چاقو را روی تخته رها کرد و با ناراحتی گفت: «ای کاش لال شده بودم و اینا رو معرفی نمی‌کردم!» و با حالتی خواهرانه رو به من کرد: «الهه! اصلاً اگه تو بخوای من خودم بهشون میگم نه! یه جوری که بابا هم متوجه نشه. فکر می‌کنه اونا نپسندیدن و دیگه نیومدن. خوبه؟» از اینهمه مهربانی‌اش لبخندی زدم که مادر پاسخش را داد: «نه مادر جون! کوه به کوه نمی‌رسه، ولی آدم به آدم می‌رسه. اگه یه روزی بابا بفهمه، غوغایی به پا می‌کنه که بیا و ببین!» و باز روی سخنش را به سمت من گرداند: «الهه! تو الآن نمی‌خواد بهش فکر کنی! بذار یکی دو روز بگذره، خوب فکرات رو بکن تا ببینیم خدا چی می‌خواد.» خوب می‌دانستم مادر هم می‌خواهد من زودتر سر و سامان بگیرم، گرچه مثل پدر بد اخلاقی نمی‌کرد و تنها برای خوشبختی‌ام به درگاه خدا دعا می کرد. با برخاستن صدای اذان، وضو گرفتم و به اتاقم رفتم. چادر نمازم را که گشودم، باز بغضم شکست و اشکم جاری شد. طوری که لحظه‌ای در نماز، جریان اشکم قطع نشد اما در عوض دلم قدری قرار گرفت. نمازم که تمام شد، همچنانکه رو به قبله نشسته بودم، سرم را بالا گرفتم و با چشمانی که از سنگینی لایه اشک همه جا را شبیه سراب می‌دید، به سقف اتاق که حالا آسمانِ من شده بود، نگاه می‌کردم. آنچنان دلم در هوای مناجات با خدا پرَ پرَ می‌زد که حضورش را در برابرم احساس می‌کردم و می‌دانستم که به دردِ دلم گوش می‌کند. نمی‌دانم این حال شیرین چقدر طول کشید، اما به قدری فراخ بود که هر آنچه بر دلم سنگینی می‌کرد، در پیشگاهش بازگو کرده و از قدرت بی‌منتهایش بخواهم تا دیگر خواستگاری درِ خانه‌مان را نزند مگر آن کسی که حضورش مایه آرامش قلبم باشد! آرزویی که احساس می‌کردم نه از ذهنم به زبانم که از آسمان به قلبم جاری شده است! ساعتی از اذان گذشته بود که محمد و عطیه هم رسیدند و فضای خانه حسابی شلوغ شد. پدر و ابراهیم و محمد از اوضاع انبار خرما می‌گفتند و عبدالله فقط گوش می‌کرد و گاهی هم به ساجده تمرین نقاشی می‌داد. جمع زن‌ها هم در آشپزخانه مشغول مهیا کردن شام بودند و البته صحبت‌هایی درِگوشی که در مورد خواستگار امروز، بین لعیا و عطیه رد و بدل می‌شد و از ترس اینکه مبادا پدر بشنود و باز آشوبی به پا شود، در همان حد باقی می‌ماند. بوی مطبوع غذای دستپخت مادر در اتاق پیچیده و اشتهای میهمانان را تحریک می‌کرد که با آماده شدن ماهی کباب‌ها، سفره را پهن کردم. ترشی و ظرف رطب را در سفره چیدم که لعیا دیس غذا را آورد. با آمدن مادر و عطیه که سبد نان را سر سفره می‌گذاشت، همه دور سفره جمع شدند و هنوز چند لقمه‌ای نخورده بودیم که کسی به درِ اتاق زد. / بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🖇بازداشتن از گناه: √یکی از آثار بازداشتن انسان از است. ★بهترین وسیله ای که مانع گناه انسان می شود و کریم و ائمه معصومین علیهم السلام آن را کرده است نــــمـــاز است. ✍🏻رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: ✨« فإنّ صلاة الیل مِنهاةٌ عنِ الاثم؛ انسان را از باز می دارد.»✨ 💕💙💕