eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.2هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
هیچ وقت با دل آدم های مهرباون بازی نکنید چون نمیتونن انتقام بگیرن نه دلشون میاد نه راهشو بلدن... میگن همه‌ی آدما یه نیمه‌ی تاریک دارن یه نیمه‌ی روشن. یعنی تو وجود همه، خوبی هست بدی هم هست؛ حالا کم و بیشش مهم نیست ولی از هردو هست. بعد من دارم به آدمایی فکر میکنم که به نظر میاد یه فرشته‌ی تمام عیارن، مهربون صادق، وفادار و و و... به این تیپ آدما اگه برخوردین حواستون پرت خوبیشون نشه‌ها اینا معصوم نیستن فرشته نیستن سرتا پا خوبی و روشنی نیستن. فقط یاد گرفتن نیمه ی تاریکشون رو قایم کنن و یه دفعه نشونتون بدن! آره منظورم همون جاست که وقتی نیمه‌ی تاریکشون رو می‌بینین یه جوری برق از چشماتون میپره که فقط یه سوال میپرسین "تو کی وقت کردی انقدر عوض شی؟؟" 💕💛💕
دین آدامسی! 🔸امام حسین علیه‌السلام «النَّاسَ‏ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ» مردم بندۀ دنیایند و دین بر زبانشان می‌چرخد 👈چقدر اين بيان شيرين است! خيلي‌ها دينشان دين آدامسي است! اين آدامس مادامي که مختصر لذّت دارد، در فضاي کام و دهان مي‌گردد، وقتي به صورت يک پوست درآمده تُف مي‌کنند و مي‌اندازند دور. اکثري و يا بسياري از مردم اسلام آنها اسلام آدامسي است! 🔸اين است که استقرار در دين، و تثبيت در دين را تذکر دادند! هر وضويي که مي‌گيريم مستحب است هنگام مسح پا بگوييم: «ثَبِّتْنِي‏ عَلَي‏ الصِّرَاط»، نه يعني صراط مستقيم قيامت! آن‌جا وقتي انسان ثابت قدم است که اين‌جا در صراط مستقيم ثابت باشد 💕🧡💕 آن قدࢪ ࿆عاشق خدا باش که غیࢪخدا را فࢪاموش کنی ࢪفیقシ︎
داستان واقعی عاق والدین جوان ثروتمندی که فقیر شد جوانی از ثروتمندان مدینه پدر پیری داشت که احسان به او را ترک نمود، و او را از مال خود، محروم کرد. خداوند متعال اموالش را از او گرفت و فقر و تنگدستی و بیماری به او روی آورد و بیچاره شد. سپس پیامبر اکرم(ص) فرمود: ای کسانی که پدر و مادرها را آزار می‌رسانید، از حال این جوان عبرت بگیرید و بدانید، چنان که کسی دارایی‌اش در دنیا از نزد او بیرون رفت و غنا و ثروت و صحتش به فقر و بیماری بدل گشت، همچنین در آخرت هر درجه‌ای که در بهشت داشت، به واسطه این گناه از دست داده و در مقابلش از درکات آتش برای او آماده شده است. (به‌خاطر آزار رساندن به پدر و مادر است.)(۱) امام هادی(ع) می‌فرماید: عقوق والدین باعث کم شدن مال و ثروت می‌شود، و شخص را به نکبت و ذلت در دنیا می‌کشد، و در مقابل صله‌رحم و نیکی به والدین باعث زیادی مال و ثروت می‌شود.(۲) ــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱- سفینهًْ‌ البحار، ص ۱۸۰ ۲- مستدرک الوسائل، احکام الاولاد، باب ۷۵، ص ۲۹ 💕💛💕
🌸🍃 ❣امام صادق علیه السلام لقمة الصباح مسمار البدن خوردن صبحانه مانند برای بدن است. یعنی صبحانه بدن را نیرومند می کند. 🌷لذت صبحانه خانوادگی رو به زندگیتون هدیه دهید
 🌸آنگاه که از پیری سخن می گویی و به جای احساس جوانی کردن به گذر زمان تمرکز می کنی، آیا میدانی که در حال خلق سلولهای معیوب در بدنت هستی؟ 🔹 افکار و احساسات شما کارخانه تولید سلولهای بدن شما هستند و شما بواسطه نوع ارتعاشات خویش ، سلولهای بیماری یا سلامتی را جذب می کنید. 🌸 بنابراین سعی کنید از بیماری سخن نگویید ، افکاری مثبت در جهت سلامتی را در خود پرورش دهید و با شادی بگویید که من هر روز شادابتر و سالمتر میشوم، به بدن خود عشق بدهید ، ❤️ عشق نیروی رشد دهنده سلامتی شماست. 👌 همه چیز در این دنیا ، بی نظیر طراحی گردیده است، باورش کنید تا اتفاقات ، شما را شگفت زده کند. 🌸 شاد وسرشار از حسهای عالی باشید...
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت بیستم ابراهیم و لعیا برای بدرقه میهمانان که به بهانه همسایه بودن به نوعی با هم رودربایستی داشتند، به حیاط رفته بودند و پدر با سایه اخمی که بر صورتش افتاده بود، تکیه به مبل زده و با سر انگشتانش بازی می‌کرد. از خطوطِ در هم رفته چهره‌ام خوانده بود که خواستگارم را نپسندیده‌ام و این سکوت سنگین، مقدمه همان روزهای ناخوشایندی بود که انتظارش را می‌کشیدم. چادر را از سرم برداشتم و به سمت اتاقم رفتم که عبدالله میان راهرو به سراغم آمد و با شیطنت پرسید: «چی شد؟ پسندیدی؟» از کنارش رد شدم و به کلامی کوتاه اما قاطع پاسخش را دادم: «نه!» از قاطعیت کلامم به خنده افتاد و دوباره پرسید: «مگه چِش بود؟» چادرم را بی‌حوصله روی تخت انداخته و از اتاق خارج شدم. در مقابل چشمان عبدالله که هنوز می‌خندید، خودم را برایش لوس کردم و گفتم: «چیزیش نبود، من ازش خوشم نیومد!» به خیال اینکه پدر صدایم را نمی‌شنود، با جسارتی پُر شیطنت جواب عبدالله را داده بودم، اما به خوبی صدایم را شنیده بود. به اتاق نشیمن که رسیدم، با نگاهی پُر غیظ و غضب به صورتم خیره شد و پرسید: «یعنی اینم مثل بقیه؟» ابراهیم و لعیا به اتاق بازگشتند و پدر با خشمی که هر لحظه بیشتر در چشمانش می‌دوید، همچنان مؤاخذه‌ام می‌کرد: «خُب به من بگو عیبش چیه که خوشت نیومده؟» من ساکت سر به زیر انداخته بودم و کس دیگری هم جرأت نمی‌کرد چیزی بگوید که مادر به کمکم آمد: «عبدالرحمن! حالا شما اجازه بده الهه فکر کنه...» که پدر همچنانکه روی مبل نشسته بود، به طرف مادر خیز برداشت و کلام مادرانه و پُر مِهرش را با نهیبی خشمگین قطع کرد: «تا کِی می‌خواد فکر کنه؟!!! تا وقتی موهاش مثل دندوناش سفید شه؟!!!» حرف نیش‌دار پدر آن هم مقابل چشم همه، بغضی شیشه‌ای در گلویم نشاند و انگار منتظر کلام بعدی پدر بود تا بشکند: «یا به من میگی مشکل این پسره چیه یا باید به حرف من گوش بدی!» حلقه گرم اشک پای چشمم نشست و بی‌آنکه بخواهم روی گونه‌ام غلطید که پدر بر سرم فریاد کشید: «چند ساله هر کی میاد یه عیبی می‌گیری! تو که عُرضه نداری تصمیم بگیری، پس اختیارت رو بده به من تا من برات تصمیم بگیرم!» بغض سنگینی که گلویم را گرفته بود، توان سخن گفتنم را ربوده و بدن سُستم، پای رفتنم را بسته بود. با نگاهی که از پشت پرده شیشه‌ای اشکم می‌گذشت، به مادر التماس می‌کردم که از چنگ زخم زبان‌های پدر نجاتم دهد که چند قدم جلو آمد و با لبخندی ملیح رو به پدر کرد: «عبدالرحمن! شما آقای این خونه‌اید! حرف، حرفِ شماس! اختیار من و این بچه‌هام دستِ شماس.» سپس صدایش را آهسته کرد و با لحنی مهربانتر ادامه داد: «خُب اینم دختره! دوست داره یخورده ناز کنه! من به شما قول می‌دم ایندفعه درست تصمیم بگیره!» و پدر می‌خواست باز اوقات تلخی کند که مادر با زیرکی زنانه‌اش مانع شد: «شما حرص نخور! حیفه بخدا! چرا انقدر خودتو اذیت می‌کنی؟» و ابراهیم هم به کمک مادر آمد و پرسید: «مامان! حالا ما بریم خونه یا برا شام وایسیم؟» و لعیا دنبالش را گرفت: «مامان! دیشب ساجده می‌گفت ماهی کباب می‌خوام. بهش گفتم برات درست می‌کنم، میگفت نمی‌خوام! ماهی کباب مامان سمانه رو می‌خوام.» مادر که خیالش از بابت پدر راحت شده بود، با خوشحالی ساجده را در آغوش کشید و گفت: «قربونت برم! چَشم! امشب برای دختر خوشگلم ماهی کباب درست می‌کنم!» سپس روی سخنش را به سمت عبدالله کرد و ادامه داد: «عبدالله! یه زنگ بزن به محمد و عطیه برای شام بیان دور هم باشیم!» از آرامش نسبی که با همکاری همه به دست آمده بود، استفاده کرده و به خلوت اتاقم پناه بردم. نویسنده فاطمه ولی نژاد / بامــــاهمـــراه باشــید🌹
اگر امروز مواظب لقمه غذایت نباشی فردا مجبوری مواظب حجاب دخترت غیرت پسرت و حیای همسرت باشی... لُقمه حرام شروع همه ی مصیبت هاست... 💕💙💕
•|...|• تا ماه محرم جوری از چشات مواظبت کن که تو روضه با سوز دل اشک بریزی..! (:🚶‍♀ نزار گرد و غبار گناه جوری دور قلبتو بگیره که با روضه سنگین هم دلت نشکنه!! جوری باشی که حتی وقتی گفتن حسین.ع. سیل اشک از چشات روون بشه.. ((: ‌‌‌‌‌‌💕💙💕
❤️ می‌درخشد ... نور، فوقَ کل نور می‌شود قلبم پر از شوق حضور لیلةالعشق است و می خوانم دعا... رَبّــــنا عَـجــّلْ لـَنا يَومَ الظــهور 💚 💚
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت بیست و دوم مادر با دیدن چهره‌ی به غم نشسته‌ام، صورت در هم کشید و با مهربانی به سراغم آمد: «قربونت بشم دخترم! چرا با خودت اینجوری می‌کنی؟» از کلام مادرانه‌اش، باز بغضی مظلومانه در گلویم ته نشین شد. کنار لعیا که دست از پاک کردن ماهی کشیده و با چشمانی غمگین به من خیره شده بود، روی صندلی میز غذاخوری نشستم و سرم را پایین انداختم. مادر مقابلم نشست و ادامه داد: «هر چی خدا بخواد همون میشه! توکلت به خدا باشه!» لعیا چاقو را روی تخته رها کرد و با ناراحتی گفت: «ای کاش لال شده بودم و اینا رو معرفی نمی‌کردم!» و با حالتی خواهرانه رو به من کرد: «الهه! اصلاً اگه تو بخوای من خودم بهشون میگم نه! یه جوری که بابا هم متوجه نشه. فکر می‌کنه اونا نپسندیدن و دیگه نیومدن. خوبه؟» از اینهمه مهربانی‌اش لبخندی زدم که مادر پاسخش را داد: «نه مادر جون! کوه به کوه نمی‌رسه، ولی آدم به آدم می‌رسه. اگه یه روزی بابا بفهمه، غوغایی به پا می‌کنه که بیا و ببین!» و باز روی سخنش را به سمت من گرداند: «الهه! تو الآن نمی‌خواد بهش فکر کنی! بذار یکی دو روز بگذره، خوب فکرات رو بکن تا ببینیم خدا چی می‌خواد.» خوب می‌دانستم مادر هم می‌خواهد من زودتر سر و سامان بگیرم، گرچه مثل پدر بد اخلاقی نمی‌کرد و تنها برای خوشبختی‌ام به درگاه خدا دعا می کرد. با برخاستن صدای اذان، وضو گرفتم و به اتاقم رفتم. چادر نمازم را که گشودم، باز بغضم شکست و اشکم جاری شد. طوری که لحظه‌ای در نماز، جریان اشکم قطع نشد اما در عوض دلم قدری قرار گرفت. نمازم که تمام شد، همچنانکه رو به قبله نشسته بودم، سرم را بالا گرفتم و با چشمانی که از سنگینی لایه اشک همه جا را شبیه سراب می‌دید، به سقف اتاق که حالا آسمانِ من شده بود، نگاه می‌کردم. آنچنان دلم در هوای مناجات با خدا پرَ پرَ می‌زد که حضورش را در برابرم احساس می‌کردم و می‌دانستم که به دردِ دلم گوش می‌کند. نمی‌دانم این حال شیرین چقدر طول کشید، اما به قدری فراخ بود که هر آنچه بر دلم سنگینی می‌کرد، در پیشگاهش بازگو کرده و از قدرت بی‌منتهایش بخواهم تا دیگر خواستگاری درِ خانه‌مان را نزند مگر آن کسی که حضورش مایه آرامش قلبم باشد! آرزویی که احساس می‌کردم نه از ذهنم به زبانم که از آسمان به قلبم جاری شده است! ساعتی از اذان گذشته بود که محمد و عطیه هم رسیدند و فضای خانه حسابی شلوغ شد. پدر و ابراهیم و محمد از اوضاع انبار خرما می‌گفتند و عبدالله فقط گوش می‌کرد و گاهی هم به ساجده تمرین نقاشی می‌داد. جمع زن‌ها هم در آشپزخانه مشغول مهیا کردن شام بودند و البته صحبت‌هایی درِگوشی که در مورد خواستگار امروز، بین لعیا و عطیه رد و بدل می‌شد و از ترس اینکه مبادا پدر بشنود و باز آشوبی به پا شود، در همان حد باقی می‌ماند. بوی مطبوع غذای دستپخت مادر در اتاق پیچیده و اشتهای میهمانان را تحریک می‌کرد که با آماده شدن ماهی کباب‌ها، سفره را پهن کردم. ترشی و ظرف رطب را در سفره چیدم که لعیا دیس غذا را آورد. با آمدن مادر و عطیه که سبد نان را سر سفره می‌گذاشت، همه دور سفره جمع شدند و هنوز چند لقمه‌ای نخورده بودیم که کسی به درِ اتاق زد. / بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🖇بازداشتن از گناه: √یکی از آثار بازداشتن انسان از است. ★بهترین وسیله ای که مانع گناه انسان می شود و کریم و ائمه معصومین علیهم السلام آن را کرده است نــــمـــاز است. ✍🏻رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: ✨« فإنّ صلاة الیل مِنهاةٌ عنِ الاثم؛ انسان را از باز می دارد.»✨ 💕💙💕
پادشاهی به همراه غلامش سوار کشتی شدند. غلام هرگز دریا را ندیده بود شروع به گریه و زاری کرد و همچنان میترسید و هر کاری می کردند آرام نمی شد و پادشاه نمی دانست که باید چکار کند حکیمی در کشتی بود به پادشاه گفت اگر اجازه بدهی من آرامش میکنم و پادشاه قبول کرد حکیم گفت غلام را در دریا بیاندازند! پس از چند بار دست و پا زدن گفت تا او را بیرون آوردند. رفت در گوشه ای ساکت و آرام نشست و دیگر هیچ نگفت! پادشاه بسیار تعجب کرد و گفت حکمت کار چه بود؟ گفت او مزه غرق شدن را نچشیده بود و قدر در کشتی بودن و سلامتی را نمی دانست به راستی قدر عافیت کسی میداند که به مصیبتی گرفتار آید... 💕💛💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 صلی الله علیک ✨یا ابا عبدالله الحسین ✨دارد محرم تـــو ✨زِ ره می رسد حسین (ع) ✨با یک نگــاه ✨اسم مرا هم زهیر کن ✨من حَرّ روسیاه توام، ✨یابن فاطمه (س) ✨دستم بگــیرو ✨عاقبتم را بخیر کن.. 🌹اَللّهُمَ اَرزُقنـٰا 💫فِي اَلْدُنْیٰا زیٰارَۃ اَلْحُسَیْن 💫وَ فِي اَلْاٰخِرَۃ شِفٰاعَة اَلْحُسَیْن
🌸 خدایا ✨ شب را در سکوت و تاریکی 🌸 آفریدی تا همه ✨ از هیاهو و شلوغی روز 🌸 در دامنش به آرامش برسند. 🌸 خدایا ✨ آرامشی راستین، 🌸 خیالی آسـوده ✨ و خوابی آرام نصیب همـه بگردان🙏 شبتـون بخیـر 🌙
مباهله که تمام می‌شود؛ علیه‌السلام، آنقدر دور و بر قلب‌مان می‌چرخد تا یادمان نرود، کم‌کم جامه‌های عزایمان را از گنجه بیرون بکشیم و آماده شویم برای درآغوش گرفتن پیراهن حسین (ع) و ... نور گرفتن چشمانمان، به اشکی که نه فقط چشمانمان، که تمام جانمان را بینا میکند! این صفحات مجازی ما هم، که از هر حقیقتی، حقیقی‌ترند؛ کم‌کم می‌روند تا ع بگیرند!
❇️ *۹ توصیه شیخ رجبعلی خیاط* 🎐 *نكته ۱ :* اگر به قدر ترسيدن از يك عقرب، از عِقاب خدا بترسيم، عالَم اصلاح می شود. 🎐 *نكته ۲ :* تو برای خدا باش، خدا و همه ملائكه اش برای تو خواهند بود. «مَن كانَ لله، كان الله لَه». 🎐 *نكته ۳ :* سعی كنيد صفات خدايی در شما زنده شود؛ خداوند كريم است، شما هم كريم باشيد. رحيم است، رحيم باشيد. ستاّر است، ستار باشيد. 🎐 *نكته ۴ :* دل جای خداست، صاحب اين خانه خداست آن را اجاره ندهيد. 🎐 *نكته ۵ :* كار را فقط برای رضای خدا انجام دهيد، نه برای ثواب يا ترس از جهنّم. 🎐 *نكته ۶ :* اگر انسان علاقه ای به غير خدا نداشته باشد، نفس و شيطان زورشان به او نمی رسد. 🎐 *نكته ۷ :* اگر كسی براي خدا كار كند، چشم دلش باز می شود. 🎐 *نكته ۸ :* اگر مواظب دلتان باشيد و غير خدا را در آن راه ندهيد، آنچه را ديگران نمی بينند شما مي بينيد. و آنچه ديگران نمی شنوند، شما می شنويد. 🎐 *نكته ۹ :* هركاري می كنيد نگوييد: "من كردم"، بگوييد: «لطف خداست» همه را از او بدانید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 مجموعه 【 از غدیر تا عاشورا 】 💠 قسمت پنجم: نارضایتی مردم از فسق و فجور در حکومت یزید و تصمیم قیام امام حسین「ع」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 مجموعه 【 از غدیر تا عاشورا 】 💠 قسمت چهارم: ماجرای جنگ امیر امیرالمومنین علی(ع) با عمرو بن عبدود
مداحی_آنلاین_نسیم_به_پرچم_میخوره_محمود_کریمی.mp3
3.84M
🔳 احساسی 🌴نسیم به پرچم میخوره 🌴چشام به زمزم میخوره 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیرالمؤمنین علیه السلام: فَاعِلُ الْخَيْرِ خَيْرٌ مِنْهُ، وَ فَاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْهُ انجام دهنده كار نيك از كار نيكش بهتر است و انجام دهنده كار بد از كار بدش بدتر حکمت 32 نهج البلاغه
🔴 ۱۰ اشباه فاحشی که ما را به دام کرونا می‌اندازد 🔹ما با این اقدامات یا دیگران را به دام کرونا می‌اندازیم و یا خود مبتلا می‌شویم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴جمعی از دوستان سردار سلیمانی که جزو مستشاران نظامی هستند در دمشق گفتند شب سردار را توی خواب می‌بینیم روی نقشه به ما میگه این تصویری که کشیدید از اینجا برید به نتیجه نمیرسید، این مسیر رو باید برید و ما فردا با اون نقشه میریم