📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت هشتاد و هفتم
همانطور که نگاهم به خُرده شیشهها بود، بغضم شکست و با گریهای که میان صدای گوش خراش جارو گم شده بود، ناله زدم: «دیدی همه موهاش ریخته؟... دیدی چقدر لاغر شده؟... دیدی چشماش دیگه رنگ نداره؟... » و همین جملات ساده و لبریز از درد من کافی بود تا قلب عبدالله را آتش بزند. جارو را خاموش کرد، همانجا پای دیوار آشپزخانه نشست و سرش را میان دستانش گرفت تا مسیر اشک را روی صورتش نبینم. بدن نحیف مادر که این روزها دیگر پوستی بر استخوان شده و سر و صورتی که دیگر مویی برایش نمانده بود، کابوس شبهای من و عبدالله شده و هر بار که تصویر مصیبتبارش مقابل چشمانمان جان میگرفت، گریه تنها راه پیش رویمان بود.
با چشمانی که جریان اشکش قطع نمیشد و دلی که لحظهای خونابهاش بند نمیآمد، به طبقه بالا برگشتم و وضو گرفتم که در اتاق با صدای کِشداری باز شد و مجید آمد. صورت گندمگونش از سوزش آفتاب گل انداخته و لبهای خشک از تشنگیاش، همچون همیشه میخندید. با مهربانی سلام کرد و جعبه زولبیا را روی اُپن آشپزخانه گذاشت که نگاهش به پای چشمان خیس و سرخم زانو زد و پرسید: «گریه کردی؟» و چون سکوت نمناک از بغضم را دید، باز پرسید: «از مامان خبری شده؟» سرم را پایین انداختم و آهسته جواب دادم: «میخوان فردا باز عملش کنن.» و همین که جملهام به آخر رسید، صدای اذان بلند شد و نوای ناامیدیام در میان آوای آرام اذان گم شد. نفس عمیقی کشید و با لبهایی که دیگر نمیخندید، پاسخ نگاه پُر از ناامیدیام را با امیدواری داد: «خدا بزرگه!» و برای گرفتن وضو به دستشویی رفت.
طبق عادت شبهای گذشته، ابتدا نماز مغرب را میخواندیم و بعد برای صرف افطاری به آشپزخانه میرفتیم. نمازم را زودتر از مجید تمام کردم و به آشپزخانه بازگشتم که تازه متوجه شدم کنار جعبه زولبیا، یک شاخه گل سنبل سفید هم انتظارم را میکشد. شاخه سنبل را با دو انگشتم برداشتم و رایحه لطیفش را با نفس عمیقی استشمام کردم که مجید از اتاق بیرون آمد. با دیدن شاخه ظریف سنبل مقابل صورتم، لبخندی شیرین بر صورتش نشست و با لحنی عاشقانه زمزمه کرد: «امروز دلم خیلی برات تنگ شده بود... ولی وقتی حالتو دیدم، روم نشد چیزی بگم...» و بیآنکه منتظر پاسخ من بمانَد، قدم به آشپزخانه گذاشت و ساکت سر میز نشست. از اینکه ماههای اول زندگی مشترکمان این همه تلخ و پر درد و رنج شده بود که حتی فرصت هدیه دادن شاخه گلی را از قلب عاشقمان دریغ میکرد، دلم گرفت و با سکوتی غمگین سر میز نشستم.
🌹 نویسنده : valinejad
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت هشتاد و هشتم
ظرف پایهدار خرما را مقابلم گرفت و با مهربانی تعارفم کرد. به صورتش نگاهی کردم که شیرینی لبخندش کم از شیرینی رطبهای تعارفیاش نداشت و با گفتن «ممنونم!» یک رطب برداشتم که با لحن گرم و مهربانش سرِ صحبت را باز کرد: «الهه جان! میدونی امشب چه شبیه؟» خرما را در دهانم گذاشتم و ابروانم را به علامت ندانستن بالا انداختم که خودش با نگاهی که از شادی میدرخشید، پاسخ داد: «امشب شب تولد امام حسن (علیهالسلام)!» و در برابر نگاه بیروحم با محبتی که در دریای دلش به امام حسن (علیهالسلام) موج میزد، ادامه داد: «امام حسن (علیهالسلام) به کریم اهل بیت (علیهمالسلام) معروفه! یعنی... یعنی ما اعتقاد داریم وقتی یه چیزی از امام حسن (علیهالسلام) بخوای، دست رد به سینهات نمیزنه! ما هر وقت یه جایی بدجوری گرفتار میشیم، امام حسن (علیهالسلام) رو صدا میزنیم.»
منظورش را خوب فهمیدم که مستقیم به چشمانش نگاه کردم و با طعم تردیدی که در صدایم طعنه میزد، پرسیدم: «یعنی تو میگی اگه شفای مامان منو خدا نمیده، امام حسن (علیهالسلام) میده؟» از تندی کلامم، نرنجید و در عوض با لبخندی مهربان جواب داد: «نه الهه جان! منظور من این نیس!» سپس با نگاهی لبریز ایمان به عمق چشمان مشکوکم نفوذ کرد و ادامه داد: «به نظر من خدا به بعضی بندههاش خیلی علاقه داره و همین علاقه باعث میشه که به احترام اونا هم که شده دعای یه عده دیگه رو مستجاب کنه! به هر حال تو هم حتماً قبول داری که آبروی امام حسن (علیهالسلام) از آبروی ما پیش خدا بیشتره!»
نگاهم را به گلهای صورتی رومیزی دوختم و با کلماتی شمرده پاسخ دادم: «بله! منم برای امام حسن (علیهالسلام) احترام زیادی قائل هستم...» که به چشمانم دقیق شد و برای نخستین بار در برابر نگاه یک دختر سُنی، بیپروا پرده از عشقش کنار زد و با صدایی که از احساسی آسمانی به رعشه افتاده بود، به میان نطق منطقیام آمد: «الهه! فقط احترام کافی نیس! باید از ته دلت صداش بزنی! باید یقین داشته باشی که اون تو رو میبینه و صداتو میشنوه! باید یقین داشته باشی که اگه بخواد میتونه برای اجابت دعات پیش خدا وساطت کنه!» برای لحظاتی محو چشمانی شدم که انگار دیگر مقابل من و برای من نبود که در عالمی دیگر پلک گشوده و به نظاره نقطهای ناپیدا نشسته بود تا اینکه از ارتفاع احساسش نزد من فرود آمد و با لبخندی که مثل ستاره روی آسمان صورتش میدرخشید، ادامه داد: «الهه جان! برای یه بارم که شده تجربه کن! امتحانش که ضرری نداره! من مطمئنم امام حسن (علیهالسلام) نمیذاره دست خالی از در خونهاش برگردی!»
در جواب جولان جسورانه اعتقاداتش مانده بودم که چه بگویم! من بارها بیبهانه و با بهانه و حتی با برنامهریزی قبلی، مقدمه تمایل او به مذهب اهل تسنن را پیش پایش چیده بودم و او بدون هیچ توجهی از کنار همه آنها گذشته بود و حالا به سادگیِ یک توسل عاشقانه، مرا به عمق اعتقادات شیعه دعوت میکرد و از من میخواست شخصی را که هزاران سال پیش از دنیا رفته، پیش چشمانم حاضر دیده و برای استجابت دعایم او را نزد پروردگار عالم واسطه قرار دهم! در برابر سکوت ناباورانهام، لبخندی زد و خواست به قلبم اطمینان دهد که عاشقانه ضمانت داد: «الهه جان! خیلیها بودن که همینجوری خیلی کارا کردن! به خدا خیلیها همینجوری تو حرم امام رضا (علیهالسلام) شفا گرفتن! باور کن خیلیها همینجوری تو هیئتها حاجت گرفتن!» سپس مثل اینکه حس غریبی در چشمانم دیده باشد، قاطعانه ادامه داد: «الهه! من از تو نمیخوام که دست از مذهب خودت برداری! من همیشه گفتم تو رو همینجوری با همین عقایدی که داری، دوست دارم!»
🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای مسلمان:
✨در این هیــاهـوی زنـدگـی
به دنبال کدامین آرامـش هستی!✨
💚تنها راه آرامش تو:
❣أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ
‹تنهابا یاد الله دلها آرام میگیرد❣..
حال من جامونده رو کی میدونه.mp3
8.58M
حال منه جامونده رو کی میدونه
دل منو دوری تو میسوزونه 😭
دورم از کربلا امسال
حالم رو عوض کن محول احوال 😭
#💕💕💕
#تلنگر
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🔻هر پرهیزکاری گذشته ای دارد و
هـر گـــناهکاری آیـنده ای پـــس
قـضاوت نکن!
🔸در تاریکی همهی ما شبیه یکدیگریم
محتاط باشیم در سرزنش وقضاوت
کردن دیگران وقتی نه از دیــروز او
خـــبر داریم نه از فردای خودمان.
💕💜💕
حاج آقا پناهیان:🌱
الآن بزرگترین کمکی
که میخواهید
به امام زمان^ارواحنالهالفداء^
بکنید،
هر کمکی از دستتون
بر میاد
برای ولایت فقیه
انجام بدید!...
هوای سید علی رو داشته باشیم✌️🏻❤️
#اَلّلهُمَّـعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#💕💚💕
📿 نمـــاز شب 📿
محدّث قمى رحمه الله عليه
در شرح حال محدّث گرانمايه ، حاج شيخ عباس قمّى آورده اند:
🔆 وى در تمام دوره سال ، در چهار فصل ، حدّاقل يك ساعت قبل از طلوع فجر بيدار و مشغول نماز و تهجّد بود.
به عبادت آخر شب و قبل از سپيده دم اهميّت زياد مى داد و معتقد بود كه بهترين اعمال مستحبّى ، عبادت و تهجّد است
فرزند بزرگش مى گويد: تا آن جا كه من به خاطر دارم بيدارى آخر شب از او فوت نشد. حتّى در سفرها، اين شيوه ، عملى مى شد.
#نماز_شب
💕💙💕
حتما بخونید👌
"از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو"
در زمان قدیم ، مردی ازدواج کرد ...
در روز اول ازدواج، جهت خوردن ناهار با خانواده شوهر دور هم جمع شدند.
مرد سهم بیشتری از غذا را با احترام خاص به همسرش و به مادر خودش سهم ناچیزی از غذا داد، بدون هیچ احترامی!!
در این لحظه عروس که "شخصیت اصیل و با حکمتی داشت،" وقتی این صحنه را دید درخواست طلاق کرد و گفت:
شخصیت اصیل در ذات هست و نمی خواهم از تو فرزندی داشته باشم که بعدها فرزندانم رفتاری چون تو با مادرت، با من داشته باشند و مورد اهانت قرار بگیرم!
""متاسفانه بعضی از زنان وقتی شوهرانشان آنها را ترجیح می دهند، فکر می کنند بر مادر شوهر پیروز شدند.!!"
عروس با تدبیر همان روز طلاق گرفت و مدتی بعد با همسری که به مادر خودش احترام میگذاشت ازدواج کرد و بعد از سالها صاحب فرزندانی شد ...
یک روز با فرزندانش عزم مسافرت کرد، با فرزندانی که بزرگ شده بودند و به مادرشان بسیار احترام می گذاشتند.
در مسیر به کاروانی برخوردند، پیرمردی پابرهنه پشت سر کاروان راه می رفت و هیچ کس به او اعتنایی نمی کرد.!
مادر به فرزندانش گفت: آن پیرمرد را بیاورید.
وقتی او را آوردند مادر، همسر سابقش را شناخت به او گفت:
چرا هیچ کس به تو اعتنا و کمکی نمی کند؟!
آنها کی هستند؟!
گفت: فرزندانم هستند ...
گفت : من رامی شناسی؟
پیرمرد گفت: نه
زن با حکمت گفت: من همان همسر سابقت هستم و قبلا گفتم که اصالت در ذات هست ...
"همانگونه که می کاری درو خواهی کرد..."
به فرزندان من نگاه کن!
چقدر به من احترام می گذارند ...
حالا به خودت و فرزندانت نگاه کن،
چون تو به مادرت اهانت کردی، این جزای کارهای خودت هست ...
زن با تدبیر به فرزندانش گفت: "کمکش کنید برای خدا..."
بدانیم
فرزندانمان همانگونه با ما رفتار
خواهند کرد که ما با پدر و مادر
خود رفتار میکنیم.!
💕💙💕
43.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
فیلم کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار رئیسجمهور و اعضاء هیئت دولت در نخستین روزهای فعالیت دولت سیزدهم
#سلامتی_فرمانده_صلوات
حضرت صادق(ع) از پدران گرامی خویش ( علیهم السلام ) نقل می کند که ؛ جناب سلمان ( ره ) گفت : از حبیبم رسول خدا (ص) شنیدم که می فرمود : هرکس با طهارت بخوابد ، گویا تمام شب را احیا داشته است و لذا من ، با طهارت می خوابم.
📚 امالی صدوق ص ۳۴
این پست هر شب تکرار می شود
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد