یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران، چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود. خودش می گفت: گناهی نشد که من انجام ندم!
تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا سلام الله علیها زیر و رویش کرد و بلند شد اومد جبهه.
یه روز به فرماندمون گفت: من از بچگی حرم امام رضا علیه السلام نرفتم. می ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم.
یک ۴۸ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا علیه السلام زیارت کنم و برگردم ...
اجازه گرفت و رفت مشهد. دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه.
توی وصیت نامه اش نوشته بود:
در راه برگشت از حرم امام رضا علیه السلام ، توی ماشین خواب حضرت رو دیدم.
آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت ...
یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود. نیمه شبا تا سحر می خوابید داخل قبر.
گریه می کرد و می گفت:
یا امام رضا علیه السلام منتظر وعده ام.
آقا جان چشم به راهم نذار...
توی وصیتنامه ساعت شهادت ، روز شهادت و مکان شهادتش رو هم نوشته بود.
شهید که شد، دیدیم حرفاش درست بوده.
دقیقا توی روز ، ساعت و مکانی شهیـد شد که تو وصیت نامه اش نوشته بود...
شهید حمید محمودی
✍ نقل مستقیم خاطرهای از حاج قاسم سلیمانی:
یک بار از ماموریت برمیگشتم، منتظر نماندم که ماشین بیاد دنبالم. از فرودگاه مستقیم سوار تاکسی شدم، راننده تاکسی جوانی بود که نگاه معنا داری به من کرد. به او گفتم: چیه؟ آشنا به نظر می رسم؟
باز هم نگاهم کرد، گفت: شما با سردار سلیمانی نسبتی دارید؟ برادر یا پسر خالهی ایشان هستید؟ گفتم: من خود سردار هستم.
جوان خندید و گفت: ما خودمون اینکارهایم شما میخواهی مرا رنگ کنی؟ خندیدم و گفتم: من سردار سلیمانی هستم. باور نکرد.
گفت: بگو به خدا که سردار هستی! گفتم: به خدا من سردار سلیمانی هستم. سکوت کرد،
دیگه چیزی نگفت. گفتم: چرا سکوت کردی؟ حرفی نزد. گفتم: زندگیت چطوره؟ با گرانی چه میکنی؟ چه مشکلی داری؟ جوان نگاه معنا داری به من کرد و گفت: اگه تو سردار سلیمانی هستی، من هیچ مشکلی ندارم
دانه كوچك
دانه كوچك بود و كسی او را نمیدید...
سالهای سال گذشته بود و او هنوز همان دانه كوچك بود.
دانه دلش میخواست به چشم بیاید اما نمیدانست چگونه.
گاهی سوار باد میشد و از جلوی چشمها میگذشت...
گاهی خودش را روی زمینه روشن برگها میانداخت و گاهی فریاد میزد و میگفت:
من هستم، من اینجا هستم، تماشایم كنید.
اما هیچ كس جز پرندههایی كه قصد خوردنش را داشتند یا حشرههایی كه به چشم آذوقه زمستان به او نگاه میكردند، به او توجه نمیكرد. دانه خسته بود از این زندگی، از این همه گم بودن و كوچكی خسته بود.
یك روز رو به خدا كرد و گفت: نه، این رسمش نیست.
من به چشم هیچ كس نمیآیم. كاشكی كمی بزرگتر، كمی بزرگتر مرا میآفریدی.
خدا گفت: اما عزیز كوچكم! تو بزرگی، بزرگتر از آنچه فكر میكنی. حیف كه هیچ وقت به خودت فرصت بزرگ شدن ندادی. رشد، ماجرایی است كه تو از خودت دریغ كردهای. راستی یادت باشد تا وقتی كه میخواهی به چشم بیایی، دیده نمیشوی. خودت را از چشمها پنهان كن تا دیده شوی.
دانه كوچك معنی حرفهای خدا را خوب نفهمید اما رفت زیر خاك و خودش را پنهان كرد.
رفت تا به حرفهای خدا بیشتر فكر كند.
سالها بعد دانه كوچك سپیداری بلند و باشكوه بود كه هیچ كس نمیتوانست ندیدهاش بگیرد؛ سپیداری كه به چشم همه میآمد ...
🍂🍁🍂🍁
درسهایی از حضرت زهرا (سلام الله علیها)
4⃣3⃣ قسمت سی و چهارم💎
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در سخن دیگری فرمود: مریم بانوی زنان عصر خود بود، اما دخترم فاطمه بانوی همه زنان جهان از اولین و آخرین است.
سعید بن جبیر از ابن عباس نقل می کند که روزی رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در مورد اهل بیت خود سخنانی بیان کرد تا اینکه به فاطمه رسید و در ستایش از دخت ارجمند خویش فرمود: دخترم فاطمه، سرور بانوان عالم از اولین تا آخرین است او پاره تن من، روشنائی چشمانم، میوه دلم، روح و جانم است که تمام وجودم را فرا گرفته، فاطمه انسانی فرشته خو است هرگاه در محراب عبادتش در پیشگاه الهی به نماز می ایستد نور او برای ملائکه آسمان می درخشد همچنانکه ستارگان آسمان بر اهل زمین نور افشانی می کنند در آنحال خدای بزرگ به فرشتگانش می فرماید: ای فرشتگان من به بنده ام فاطمه بنگرید که چگونه در پیشگاهم به راز و نیاز ایستاده است خوف و شوق من به تمام وجودش لرزه انداخته و با قلب و دل به عبادت من روی آورده است شما گواه باشید به خاطر او تمام پیروانش را از آتش جهنم امان دادم.
ادامه دارد...
🎥 دکتر زالی: ۹۰ درصد بستریشدگان کرونایی واکسن نزدهاند
🔹رئیس ستاد کرونای تهران: احتمال ابتلا به #کرونا در افرادی که واکسن نزدهاند ۵ برابر، احتمال بستری شدن ۲۹ برابر، مرگومیرشان ۱۱ برابر افراد واکسینه شده است.
💉 تنها راه نجات از امواج کرونا
#واکسن همگانی و #واکسیناسیون عمومی است.
#مدیریت_زمان 24
❇️ ما قبل از اینکه بخوایم زمانمون رو مدیریت کنیم باید زمانمون رو "با ارزش بدونیم". بعد هم این موضوع باید در فرهنگ جامعه ما نهادینه بشه که همه مردم برای زمان خودشون و زمان دیگران ارزش زیادی قائل باشند.
👈🏼 در مدارس و حوزه های علمیه و دانشگاه ها باید برای زمان دانش آموزان و طلاب و دانشجویان ارزش زیادی قائل شد. مدیریت زمان باید در این مکان های آموزشی به خوبی آموزش داده بشه.
🔺 مثلا یکی از جاهایی که هرز رفتن زمان در اون خیلی خطرناکه مقطع دبیرستان هست.
میبینیم که در این مقطع یک جوان انرژی بسیار زیادی داره ولی از این انرژی به درستی استفاده نمیشه. 4 تا کتاب به جوان میدن و میگن برو بخون!
🔶 بابا این چهار تا کتاب نهایتا روزی نیم ساعت وقت این جوان رو پر میکنه! بقیش رو باید چیکار کنه؟
#چلو_گوشت 🍖 😋
▫️گردن گوسفندی
▫️پیاز
▫️گوجه فرنگی
▫️نمک،فلفل سیاه، زردچوبه
▫️کمی روغن زیتون
🔸پیازها وگوجه هارو چهار قاچ کنید
روی گوشت رو نمک، فلفل، زردچوبه وروغن زیتون بریزین و با دست کمی ماساژ بدین تا به خورد گوشت بره
داخل فویل قرار بدین و پیاز وگوجه ها روبریزین روی گوشت و فویل رو بپیچید
داخل ظرف مناسب فر بزارین وحدودا یکی دولیوان آب بریزین و بفرستین داخل فر از قبل گرم شده با درجه ی 200 به مدت حدودا سه ساعت
بعد از سه ساعت چک کنید اگر پخت کامل شده بود سروکنید
میتونین برای طعم دادن بیشتر زعفرون، چند برگ رزماری یا برگ بو بریزین
♦️اگه فر نداشتین میتونین از فر دست ساز که برای کیک درست کردن داخل قابلمه درست میکنین روانجام بدین
#آش_انار
طرز تهیه:
سه تا پیاز خلال شده را با کمی روغن سرخ کنید کمی زرد چوبه اگه دوست داشتید میتونید اضافه کنید بعد قابلمه را اب ریخته ونصف پیمانه لپه را که نیم ساعتی خیس کردید ویک پیمانه برنج شسته شده را اضافه کنیدتا کمی لپه وبرنج پخته بشه(حرارت ملایم)سپس سیصد گرم گوشت چرخ کرده را با یک پیاز رنده شده ونمک وفلفل مخلوط کنید قلقلی کرده وبه اش اضافه کنید(من گوشت قلقلی را داخل اش نریختم جدا تفت دادم وهمراه اش سرو شد)نمک و فلفل هم به اش اضافه کنید سپس یک کیلو سبزی شامل تره جعفری گشنیز ونعناع را بعد از شستن ریز ریز خورد کنید وبه اش افزوده واجازه میدیم اش اهسته بجوشه تا جابیفته ولعاب بندازه بعد دو کیلو انار را اب گرفته وبه اش اضافه میکنیم(من یک کیلو انار ونصف لیوان رب انار ریختم) ودر اخر کار یک تا دپ قاشق گلپر را هم اضافه میکنیم واش که خوب جا افتاد در ظرف کشیده وبا نعناع داغ وانا ر وگوشت وپیاز داغ تزیین میکنیم.
بزغاله ای
روی پشت بام بود
و به شیری که از پایین عبور
می کرد ناسزا گفت.
شیر گفت :
این تو نیستی که به من ناسزا
می گوید ،
بلکه جایگاه توست!
بعضی ها از خود هیچ ندارند
هیچند و ترسو
و به پشتوانه دیگران یا به دلیل مؤقعیتشان جرأت اظهار نظر دارند..!
🍂🍁🍂🍁
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و سی و پنجم
با نگاهم تک تک وسایلی را که همین یک ماه پیش خریده و با چه ذوق و شوقی در این خانه چیده بودیم، بررسی میکردم و دلم می سوخت که در این اسباب کشی چقدر صدمه می خورند. هزینهای که برای پرده کرده بودیم، به کلی از بین میرفت و نگران پایههای مبل و میز تلویزیون بودم که در این جابجایی زخمی شوند و باز نمیخواستم فریب وسوسههای شیطان را بخورم که همه را بیمه خدا کردم تا به سلامت به خانه جدید برسند. میدانستم که پیدا کردن یک خانه دیگر با این پول پیش جزئی و اسباب کشی، آن هم با این وضعیت من که دکتر هر حرکت اضافی را برایم ممنوع کرده بود، چقدر سخت و پُر دردسر است، ولی همه را به خاطر خدا به جان خریدم تا دل بندهای از بندگانش را شاد کنم و ایمان داشتم که او هم دل مرا شاد خواهد کرد. نگران برخورد مجید هم بودم و حدس میزدم که به خاطر من هم که شده، از این بخشش سخاوتمندانه حسابی عصبانی میشود، ولی من با خدا معامله کرده و یقین داشتم همان خدایی که قلب مرا به رحم آورد، دل مجید را هم نرم خواهد کرد.
ساعت از هشت شب گذشته و بوی قلیه ماهی اتاق را پُر کرده بود که مجید آمد. هر چند مثل گذشته توان خرید انواع میوه و خشکبار را نداشتیم، ولی باز هم دستِ پُر به خانه آمده و لابد به مناسبت میلاد امام جواد (علیهالسلام) بود که یک جعبه شیرینی هم خریده و چشمانش از شادی میدرخشید. با لحن گرمش حالم را پرسید و مثل این چند شب گذشته گزارش گرفت که امروز چقدر استراحت کردهام و وضعیت کمرم چطور است که خندیدم و گفتم: «مجید جان! من خوبم! تو رو که میبینم بهترم میشم!» و باز یک شب عاشقانه آغاز شده و هرچند تهِ دلم از کاری که کرده بودم میلرزید، ولی حضور گرم و با محبت همسرم کافی بود تا سراپای وجودم از آرامشی شیرین پُر شود. قلیه ماهی را در کنار هم نوش جان کردیم و پس از صرف شام، باز من روی کاناپه دراز کشیدم و مجید روی مبل مقابلم نشست تا حالا از یک شب نشینی رؤیایی لذت ببریم. با دست خودش یک دیس از شیرینیهای تَر پُر کرده و روی میز گذاشته بود که من به بهانه همین شیرینی عید شیعیان هم که شده، سرِ صحبت را باز کردم: «مجید! میگن امام جواد (علیهالسلام) مشکلات مالی رو حل میکنه، درسته؟» برای یک لحظه چشمانش از تعجب به صورتم خیره ماند و به جای جواب، با حالتی ناباورانه سؤال کرد: «تو از کجا میدونی؟» همانطور که به پهلو روی کاناپه دراز کشیده و نگاهش میکردم، به آرامی خندیدم و پاسخ دادم: «نخوردم نون گندم، ولی دیدم دست مردم! درسته من سُنیام، ولی تو یه کشور شیعه زندگی میکنم!» از حاضر جوابی رندانهام خندید و باز نمیدانست چه منظوری دارم که نگاهم کرد تا ادامه دهم: «خُب تو هم که امشب به خاطر همین امام جواد (علیهالسلام) شیرینی گرفتی، درسته؟» از این سؤالم بیشتر به شک افتاد که با شیطنت پرسید: «چی میخوای بگی الهه؟» ضربان قلبم بالا رفته و از بیم برخوردش نمیدانستم چه بگویم که باز مقدمه چیدم: «یادته من بهت میگفتم چه لزومی داره برای تولد و شهادت اولیای خدا مراسم بگیریم؟ یادته میگفتم این گریه زاریها یا این جشن گرفتنها خیلی فایده نداره؟ یادته بهت میگفتم به جای این کارها بهتره ازشون الگو بگیریم؟» و خیال کرد باز میخواهم مناظره بین شیعه و سُنی راه بیندازم که به پُشتی مبل تکیه زد و با قاطعیت پاسخ داد: «خُب منم بهت جواب میدادم که همین مراسمهای جشن و عزاداری خودش یه بهانهای میشه که ما بیشتر به یاد ائمه (علیهمالسلام) باشیم و از رفتارشون تبعیت کنیم!» و بر عکس هر بار، اینبار من قصد مباحثه نداشتم که از جدیت کلامش خندهام گرفت و از همین پاسخ فاضلانهاش استفاده کردم که با هوشمندی جواب دادم: «پس اگه راست میگی بیا امشب از امام جواد (علیهالسلام) تبعیت کن! مگه نمیگی دوستش داری و بخاطر تولدش شیرینی گرفتی، خُب پس یه کاری کن که دلش شاد شه!»
با ما همراه باشید🌹
رمان های عاشقانه مذهبی 💍
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و سی و ششم
از لحن عاشقانهای که خرج امامش کردم، مردمک چشمانش به لرزه افتاد و شاید باور نمیکرد که همسر اهل سنتش اینچنین رابطه پُر احساسی با شخصی که قرنها پیش از دنیا رفته، برقرار کند که در سکوتی آسمانی محو چشمانم شده بود و پلکی هم نمیزد. من هنوز هم به حقیقت این مناجات پیچیده شک داشتم، ولی میدانستم با هر کار خیری که انجام میدهم، در کنار رضایت خداوند متعال، دل سایر اولیای الهی را هم خشنود میکنم که با لبخندی ملیح ادامه دادم: «مگه نمیگی امام جواد (علیهالسلام) گرههای مالی رو باز میکنه، خُب تو هم امشب به خاطر امام جواد (علیهالسلام) گره مالی یه بنده خدایی رو باز کن!» هنوز نگاهش در هالهای از تعجب گرفتار شده بود که لبخندی زد و با حالتی متواضعانه پاسخ داد: «الهه جان! من کجا و امام جواد (علیهالسلام) کجا؟» حالا بحث به نقطه حساسی رسیده بود که به سختی از حالت خوابیده بلند شدم و همچنانکه روی کاناپه مینشستم، باز تشویقش کردم: «خدا از هر کسی به اندازه خودش انتظار داره! تو هم به اندازهای که توانایی داری میتونی گره مالی مردم رو باز کنی!» که بلاخره خندید و با نگاهی به اطراف خانه جواب داد: «الهه جان! یه نگاه به دور و برت بنداز! ما همین چند تا تیکه اثاث هم با کلی بدبختی خریدیم! طلاهای تو رو فروختیم تا تونستیم همین مبل و تلویزیون رو بخریم. من این مدت شرمنده تو هم هستم که نمیتونم اونجور که دلم میخواد برات خرج کنم، اونوقت چجوری میخوام به یکی دیگه کمک کنم؟» و من دلم را به دریا زدم که مستقیم نگاهش کردم و گفتم: «خُب شاید یکی به همین خونه نیاز داشته باشه! ما میتونیم بریم یه جای دیگه رو اجاره کنیم، ولی اون آینده و زندگیاش به این خونه وابسته اس!» به گمانم فهمید اینهمه مقدمه چینی میخواهد به کجا ختم شود که به صورتم خیره شد و با صدایی گرفته پرسید: «حاج صالح بهت زنگ زده؟» کمی خودم را جمع و جور کردم و در برابر نگاه منتظرش با لبخندی مهربان پاسخ دادم: «خودش که نه، زنش و دخترش اومده بودن اینجا.» که صورتش از ناراحتی گل انداخت و با عصبانیت اعتراض کرد: «عجب آدمهایی پیدا میشن! من بهش میگم حال خانمم خوب نیس، نمیتونیم جابجا شیم، اونوقت میان سراغ تو؟!!! من حتی به تو نگفتم به من زنگ زدن که نگران نشی، انوقت اینا بلند شدن اومدن اینجا؟!!!» به آرامی خندیدم بلکه از نسیم خندهام آرام شود و با مهربانی بیشتری توضیح دادم: «مجید جان! خُب این بنده خدا هم گرفتاره! اومده از ما کمک بخواد! خدا رو خوش نمیاد وقتی میتونیم کمکش کنیم، این کارو نکنیم!» از روی تأسف سری تکان داد و جواب خیرخواهیام را با لحنی رنجیده داد: «فکر میکنی من دوست ندارم کار مردم رو راه بندازم الهه جان؟ به خدا منم دوست دارم هر کاری از دستم بر میاد، برای بقیه انجام بدم. باور کن وقتی به من گفت، منم دلم خیلی براش سوخت، خیلی ناراحت شدم، دلم میخواست براشون یه کاری میکردم، ولی آخه اینا یه چیزی میخوان که واقعاً برام مقدور نیس!»
با ما همراه باشید🌹
رمان های عاشقانه مذهبی 💍
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و سی و هفتم
همانطور که با کف دست راستم کمرم را فشار میدادم تا دردش آرام بگیرد، پرسیدم: «چرا برات مقدور نیس؟ خب ما فکر میکنیم الان یه سال تموم شده و باید اینجا رو تخلیه کنیم!» از موج محبتی که به دریای دلم افتاده بود، صورتش به خندهای شیرین باز شد و با کلامی شیرینتر ستایشم کرد: «قربون محبتت بشم الهه جان که انقدر مهربونی!» سپس نگاهش رنگ نگرانی گرفت و با دلواپسی ادامه داد: «ولی الهه جان! تو باید استراحت کنی! ببین الان چند لحظه نشستی، باز کمرت درد گرفته! اونوقت میخوای با این وضعیت اسباب کشی هم بکنیم؟ به خدا این جابجایی برای خودت و این بچه ضرر داره!» سرم را کج کردم و به نیابت از مادر دل شکستهای که امروز به خانهام پناه آورده بود، تمنا کردم: «مجید! نگران من نباش! من حالم خوبه...» و شاید نمیخواست زیر بارش نرم احساسم تسلیم شود که دیگر نگذاشت حرفم را ادامه دهم و با قاطعیتی مردانه تکلیف را مشخص کرد: «نه!» و در برابر نگاه معصومم با لحنی ملایمتر ادامه داد: «من میدونم دلت سوخته و میخوای براشون یه کاری کنی، ولی باید اول به فکر خودت و این امانتی که خدا بهت داده باشی! اگه خدای نکرده یه مو از سرِ این بچه کم شه، من تا آخر عمرم خودم رو نمیبخشم! مگه یادت نیس اونروز دکتر چقدر تأکید کرد که باید استراحت کنی؟ مگه نگفت نباید سبک سنگین کنی؟ مگه بهت هشدار نداد که هر فشار روحی و جسمی ممکنه بهت صدمه بزنه؟ پس دیگه اصرار نکن!» ولی من این خانه را برایشان ضمانت کرده بودم که از اینهمه قاطعیتش تهِ دلم لرزید و با دلخوری سؤال کردم: «پس نمیخوای امشب دل امام جواد (علیهالسلام) رو شاد کنی؟» بلکه به پای میز محاکمه مذهب تشیع تسلیم شود، ولی حرفش، حدیث دل نگرانی برای من و دخترم بود که باز هم در برابرم مقاومت کرد: «الهه جان! همون امام جواد (علیهالسلام) هم میگه اول هوای زن و بچه خودت رو داشته باش، بعد به فکر مردم باش! این چه ایثاریه که من به خاطرش، جون زن و بچهام رو به خطر بندازم؟» از اینکه نمیتوانستم متقاعدش کنم، کاسه سرم از درد سرریز شد و باز قلبم به تپش افتاد و دیگر حرفی برای گفتن نداشتم که سنگین از جا بلند شدم. دستم را به کمرم گرفتم تا به اتاق خواب بروم، ولی هنوز حرفی روی دلم سنگینی میکرد که سرِ پا ایستادم. با نگاهی که دیگر به گرداب ناامیدی افتاده بود، به چشمان کشیده و مهربانش پناه بُردم و تنها یک جمله گفتم: «بهم گفت به جان جواد الائمه (علیهالسلام) در حق دخترش خواهری کنم!» و دیگر ندیدم آسمان چشمانش چطور به هم ریخت که با قدمهای کُند و کوتاهم به سمت اتاق خواب رفتم و روی تختم دراز کشیدم. دستم را روی پهلویم گذاشته و رقص پُر ناز حوریه را زیر انگشتانم احساس میکردم و خیالم پیش حبیبه خانم و دخترش بود که نتوانسته بودم برایشان کاری کنم که صدای مهربان مجید در گوشم نشست: «یعنی تو به خاطر امام جواد (علیهالسلام) قبول کردی که از این خونه بری؟» در پاشنه در اتاق ایستاده و تکیهاش را به چهارچوب داده بود تا ببیند در دل همسر اهل سنتش چه میگذرد که بغضم را فرو خوردم و صادقانه پاسخ دادم: «من مثل شماها به امام جواد (علیهالسلام) اعتقاد ندارم، یعنی فقط میدونم یه آدم خوبی بوده و از اولاد پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) و اولیای خداست، ولی نمیتونم مثل شماها باهاش ارتباط برقرار کنم. ولی وقتی از ته دلش منو به جان امام جواد (علیهالسلام) قسم داد، دهنم بسته شد.» و نمیدانستم با بیان این احساس غریبم، با دست خودم دریای عشقش به تشیع را طوفانی میکنم که چشمانش درخشید و با لحنی لبریز ایمان زمزمه کرد: «دهن منم بسته شد!»
با ما همراه باشید🌹
رمان های عاشقانه مذهبی 💍
نویسنده فاطمه ولی نژاد
‼️نخواندن سوره پس از الحاق به نماز جماعت
🔷س ۵۶۸۳: اگر امام در رکعت سوم باشد و ما در رکعت دوم و یا اول باشیم و وقت برای خواندن سوره نباشد، چه وظیفه ای داریم؟ و اگر سوره بخوانیم و خود را در سجده به امام برسانیم، نماز به جماعت صحیح است؟
✅ج: اگر بدانید چنانچه سوره را بخوانید در رکوع به امام نمی رسید، باید سوره را نخوانید و اگر خواندید و به رکوع نرسیدید نماز فرادا می شود.
📕منبع: leader.ir
‼️سجاده یا مهر نقش دار
🔷س ۵۶۸۴: آیا نماز خواندن بر سجاده ای که شکلهایی روی آن رسم شده و یا بر مهری که دارای نقش است، کراهت دارد؟
✅ج: فىنفسه اشکال ندارد، ولى اگر به گونه اى باشد که بهانه به دست کسانى دهد که تهمت به شيعه مىزنند، توليد آن و نماز خواندن بر آن جايز نيست. و همچنين اگر موجب تفرق حواس و از بين رفتن حضور قلب در نماز شود، کراهت دارد.
📕منبع: khamenei.ir
‼️معنای تبری و لعن
🔷س ۵۶۸۶: تبری به چه معناست؟ و نسبت بین تبرّی و لعن چیست؟
✅ج: از حیث اعتقادی تولّی یعنی ما به ولایت اولیای الهی، پیامبران خدا و ائمهی اطهار علیهمالسلام معتقد باشیم و همچنین علاقه نسبت به آنها و پیروانشان داشته باشیم. تولّی یک جنبهی عملی نیز دارد که اطاعت از این اولیای الهی است.
✅ تبرّی نقطهی مقابل تولّی است؛ یعنی دشمنی نسبت به دشمنان خدا و دشمنان اولیای خدا.
✅ لزوماً اینگونه نیست که کسی که میخواهد تبرّی بجوید با لعن و ناسزا و بدگویی همراه باشد. بسیاری از مسلمانان از صدر اسلام تاکنون و حتی در عصر حاضر -نمونهاش حضرت امام رحمهالله و حضرت آیتالله خامنهای- اینها واقعاً اهل تولّی و تبرّی هستند، ولی اهل سب و لعن نیستند.
✅ بنابراین انسان میتواند تبرّی داشته باشد، اما توهین و فحاشی و لعن به مقدسات دیگران نکند. حضرت آقا توهین به مقدسات دیگر را جایز ندانسته، بلکه حرام میدانند.
✍به نقل از حجتالاسلاموالمسلمین فلاح زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 نظر صریح #رهبر_انقلاب درباره #توهین به مقدسات اهل سنت به بهانه شادکردن دل حضرت زهرا(س) در #نهم_ربیعالاول
🔸صریحاً گفتهایم که با اهانت به مقدسات #اهل_سنت مخالفیم
🔸با رفتارهایی که برخی از گروههای شیعه انجام میدهند مخالفیم
‼️ لمس خط بریل
🔷س ۵۶۸۵ نابینایان برای خواندن و نوشتن از خط برجستهای معروف به خط بریل که با لمس انگشتان خوانده میشود، استفاده میکنند.
آیا بر نابینایان واجب است که هنگام فراگیری قرآن کریم و مسّ اسماء طاهره که با خط برجسته بریل نوشته شده است، وضو داشته باشند یا خیر؟
✅ج: اگر نقاط برجسته علامت حروف هستند، حکم آن حروف را ندارند ولی اگر در نظر عرف آگاه به عنوان خط محسوب شوند، در مس آنها رعایت احتیاط لازم است.
🚨 کلاه زمستانی، که شهید خرازی را نجات داد!
⭕️ به صورت لباس شخصی سوار اتوبوسی در کردستان شد. آنقدر اتوبوس تکان میخورد که کودکِ کُردی که همراه پدرش کنار آنها نشسته بود دچار استفراغ شد. او کلاه زمستانیاش را زیر دهان کودک گرفت. کلاه کثیف شد. پدر بچه خواست بچهاش را تنبیه کند. با لبخند، مانع شد و گفت: کلاه است می شوییم پاک میشود...
⭕️ مدتها بعد در عملیاتی سردار خرازی و رفقایش محاصره شدند. کاری از دستشان برنمیآمد. رئیس گروه دشمن که با نیروهایش به آنها نزدیک شده بود ناگهان اسلحهاش را کنار گذاشت، سردار را در آغوش گرفت و بوسید؛ صورتش را باز کرد و گفت: من پدر همان بچهام... با رفتار آن روزت مرا شیفتهی خودت کردی. حالا فهمیدم که شما دشمن ما نیستی.
📘 حدیث خوبان، ص۲۵۴
مداحی_آنلاین_ای_کرمت_خسته_دلان_را.mp3
1.25M
🍃ای کرمت خسته دلان را شفا
🍃آیینه دل ز تو دارد صفا
🍃ای تو صفای دل دلدادگان
🍃 ای کرمت چاره بیچارگان
⏯ #آوا_نوا
🎤 #گروه_طوبی
faceava.ir_-_monajat_-_hafteghi_98.09.21_-_mehdi_rasouli.mp3
7.13M
⏯ #مناجات_با_خدا
🍃اصلا حواسم نیست که فرصت ندارم
🍃خیلی برای بندگی همت ندارم
🎤 #مهدی_رسولی
4_5819010954649667800.mp3
2.19M
🌸 #سالروز_ازدواج_پیامبر_حضرت_خدیجه
💐شعف و شادیت مبارک
💐دامادیت مبارک
💐عالم ز خوشحالی تو غرق سرور است
💐روبند روی زوجه ات از جنس نور است
🎤 #امیر_عباسی
🌷دهم ربیع الاول سالروز ازدواج حضرت محمد (ص) و حضرت خدیجه (س) مبارک باد.
💫آسمان می خندد این اتفاق زیبا را و زمین کِل می کشد این پیوند آسمانی را.
✨چه طرب انگیز است آفتاب امروز مکه! چه روح فزاست هلهله ممتد نخلستان های عرب!
✨چشم های ملائک، با لهجه ای بارانی شادباش می گوید این وصلت خوش آیند را.
🌷دهم ربیع الاول #سالروز_ازدواج_پیامبر_حضرت_خدیجه سلام الله علیها مبارک باد .
AUD-20211016-WA0011.mp3
1.6M
🌸 #سالروز_ازدواج_پیامبر_حضرت_خدیجه
💐بر همه عالم تهنیت بادا
💐جشن پیوندت یا رسول الله
💐ذکر جان ،کوثر و حمد و تبارک
💐یا خدیجه یا محمد مبارک
🎤 #امیر_عباسی
🌷سالروز پاکترین، زلالترین، شادترین و مقدس ترین پیوند هستی مبارکباد .
#نکته_ی_روز 🌱
قانون پل طلایی مذاکره چیست و چه میگوید؟
اگر کسی در مذاکره به شما دروغ گفت و شما متوجه شدید که او دروغ میگوید، نباید این مسئله را مطرح کنید. به عبارتی، ما اصلا حق نداریم طرف مقابلمان را ضایع کنیم.
چرا که در مذاکره، طرف مقابل یا همکار من است یا دوست یا یکی از اعضای خانواده من. باید به یاد داشته باشیم که به هر حال، میخواهم رابطهام را با این فرد ادامه بدهم.
و اگر بخواهم دروغش را به رویش بیاورم، برای خودم نامطلوب خواهد بود چرا که حرمتها از بین میرود و دیگر به سختی میتوان رابطه را ادامه داد.
به همین دلیل در مذاکره مفهومی داریم به نام «پل طلایی». این مفهوم که یک قانون خیلی قدیمی چینی است، میگوید اگر دشمن به شما حمله کرد و از پلی بر روی رودخانهای گذشت، پل پشت سرش را خراب نکنید؛ چون وقتی دشمن بداند دیگر راه برگشتی ندارد، انرژی و تلاشش برای شکست دادن شما مضاعف خواهد شد.
در عوض بروید و پل پشت سرش را از طلا بسازید تا اگر خواست عقبنشینی کند، احساس کند که روی این پل طلایی، حتی عقبنشینی هم افتخار است.
پس ما، نه تنها نباید طرف مذاکرهمان را ضایع کنیم، بلکه حتی موظف هستیم کمک کنیم که او خطایش را به شیوه آبرومندانهای بپوشاند و عقبنشینی کند.
در این صورت، رابطه قابل ترمیم خواهد بود. مطرح کردن دروغ و خیانت دیگران، تنها در حالتی معنا پیدا میکند که تصمیم گرفته باشیم دیگر تحت هیچ شرایطی به دوستی و همکاری با آنان ادامه ندهیم.
نه تنها مثالهای متعدد سیاسی و تجاری، بلکه حتی مثالهای خانوادگی هم در این زمینه وجود دارد. وقتی مادری از فرزندش میپرسد که تو سیگار میکشی؟
فرزند هم میگوید نه؛ اصلا! مادر ممکن است یک لحظه اشتباه کند و بخواهد ثابت کند که من گیج نیستم! من زرنگم و واقعیت را میفهمم.
با بیان واقعیت، اولین اتفاقی که میافتد این است که قبح این ماجرا در خانواده میریزد.
ولی زمانی که قبح این قضیه ریخته نشده است حداقلش این است که در ساعتی که فرزندشان در خانه است، به خاطر پنهان کردن از آنها سیگار نمیکشد.
حتی اگر در خانه دیدند که ته سیگار افتاده، میتوانند پل طلایی بسازند: «آن مهمانی که سیگاری بود چرا ته سیگارش را اینجا انداخته» که فرزند احساس کند هنوز حرمتی وجود دارد و باید مواظب باشد.
سخت است که من چیزی را بفهمم و نگویم؛ ولی من میخواهم بچهام تربیت شود نه اینکه شعور خودم را ثابت کنم! این خیلی خطرناک است که ما با اطرافیانمان به شکلی برخورد کنیم که چیزی برای از دست دادن باقی نماند.
اگر شما به من دروغ بگویید و من این دروغ را به روی شما بیاورم، شما مسلما به من نمیگویید: «من نمیدانستم تو متوجه میشوی من دروغ میگویم! پس از این به بعد من دیگر به تو دروغ نمیگویم!»
بلکه با خودتان میگویید باید به این آدم دروغهای پیچیدهتری گفت! پس شما با این کار آن فرد را تبدیل به یک آدم راستگو نمیکنید، بلکه او را به یک دروغگوی حرفهایتر تبدیل میکنید.
بنابراین منی که کیف بچهام را میگردم، درواقع امنیت ایجاد نمیکنم، بلکه باعث میشوم فرزندم سوراخهای بهتر و امنتری برای قایمکردن پیدا کند.
••-••-••-••-••-••-••-••
••-••-••-••-••-••-••-••