خوب باش
اما به اندازه ی توانمان
منتش را هم روی کسی نگذاریم...!
خوب بودن یا نبودن،
انتخاب توست
می توانی باشی یا نباشی...!
اما
اگر انتخابت خوب بودن است
در انتخابت بمان
ادامه بده....
اما
منتظر نباش برایت کف بزنند
انتظار تلافی هم نداشته نباش....!!
خیلیها با خوبی ات غریبی می کنند چون بلد نیستن جواب خوبی را بدهند....
یاد نگرفته اند...می ترسند...یا..!!!
خیلیها هم نه....!
بلدند چکار کنن که تو خوبتر شوی..
❄️🌨☃🌨❄️
🌷۷ فایده استغفار وآمرزش خواستن ازخدا:
🌷۱.مانع نازل شدن عذاب میشود.۳۳انفال
🌷۲.بهره مندشدن ازنعمتهادردنیا.۳هود
🌷۳.نازل شدن باران........۵۲هود
🌷۴. تقویت انسان .........۵۲هود
🌷۵.بهشتی شدن........۱۳۵ آل عمران
🌷۶.تبدیل گناهان به حسنات.۷۰فرقان
🌷۷.نزول باران، ومال وفرزند.۱۱و۱۲نوح
❄️🌨☃🌨❄️
گناهکارۍ که بعدازگناه؛
به ترس واضطراب میوفته!
به نجات نزدیکتره✨'
تاکسۍ که اهل عبادته،
اماازگناه نمۍترسه!
حواست هست..؟🚶♂️
.❄️🌨☃🌨❄️
♥متنی فوق العاده و پر انرژی برای افراد فوق العاده و پر انرژی♥
هيچكس را در زندگی مقصر نمی دانم...
از خوبان "خاطره"
و از بدان "تجربه"
میگیرم...!
بدترین ها "عبرت" میشوند...!
وبهترین ها"دوست"
حرف اشتباهیست كه ميگويند...
با هر كس بايد مثل خودش رفتار كرد.
اگر چنين بود!!!
از منيت و شخصیت هر كس چيزى باقى نميماند.
هركس هر چه به سرم آورد فقط خودم میباشم
اگر جواب هر جفايى بدى بود،
داستان زندگی ما خالى از آدم های خوب بود.
اگر همان اندك مهربانيم را از بر نشدند.
اگر خوبى كردم و بدى ديدم
كنار میکشم!!!
اما بد نمیشوم...
زيرا اين تنها كاريست كه از دستم بر ميايد.
مهم نيست با من چه كردند.
من قهرمان زندگی خودم می مانم
من آدم خوبه ى زندگی خودم میباشم
با وجدانم آسوده میخوابم
سرم را پيش خدايم بالا میگیرم
و بخاطر همه چیز شاکر میباشم..
. .
🍂 زندگی تولد دارد . . .
🍂زندگی مرگ دارد . . .
🍂 زندگی عهد دارد . . .
🍂 زندگی پیمان دارد . . .
🍂زندگی حساب دارد . . .
🍂 زندگی کتاب دارد . . .
🍂زندگی خوب دارد . . .
🍂 زندگی بد دارد . . .
🍂زندگی اصول دارد . . .
🍂زندگی قانون دارد . . .
🍂 زندگی تاوان دارد . . .
🍂 زندگی امتحان دارد❤
❄️🌨☃🌨❄️
برای رسیدن به آرامش و زندگی بدون استرس بکار ببرید
برقص
قدم بزن
مراقبه کن
نفس عمیق بکش
سعی در کنترل اطرافیان نداشته باش
گذشته و آینده را به حال خود رها کن
عزیزانت را در آغوش بگیر
در چالش های زندگی دنبال فرصت باش
❄️🌨☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 #السلام_علیک
🌼 #یا_اباصالح_مهدی
✨باغ ما پر گل و زیباست ولی غم دارد
✨همه گویند که این باغ گلی کم دارد
✨بوستانی که در آن نرگس زهرایی نیست
✨چو خزانی است که گویی غم عالم دارد
✨آفتابی، نفس صبح دل آرایی تو
✨مَه من ، شاخ گل نرگس رعنایی تو
✨چشمهای من اگر رخصت دیدار نیافت
✨رو به هر سوی نماید دلم ، آنجایی تو
🌼الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌼
🌼 #صبحتون_مهدوی
🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 لحظه ای که علاقه انسان به جسم پایان می یابد؟
▪️این قسمت: صعود
▫️تجربهگر : آقای حسن تحققی
#تجربه_مرگ_موقت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیـپ_ویـژه
💢خواهرم مراقب باش ...
#گناه دیگران را به پای تو ننویسند !
یکبار قدم زدن در خیابان با بدحجابی و نوشتن هزاران گناهِ نکرده
#تلنگر🔔
وقتی پلیـس به شما میگه لطفا گـواهینامه! شما اگه پاسپورت , شناسنامه, کارت ملی یا حتی کارت نمایندگی مجلس رو هم نشون بدی بازممیگه گواهینامه...!
وقتیاوندنیاگفتننماز؛
هرچی دم از انسانیت,معرفتو... بزنی
بهت میگن همه اینها خوبه شما اصلکاری
رو نشون بده...
نماز ...🌱👑
#حـواسمون_هست؟!
❄️🌨☃🌨❄️
دکتر انوشه چقدر قشنگ میگه برای رسیدن به آرامش کافیه به خودت قول بدی:
قول بده نزاری آدمی که لیاقت نداره ارامشتو بهم بریزه.
قول بده اولویت زندگی خودت باشی؛اول به خودت کمک کنی بعد اگر تونستی به بقیه کمک کنی.
قول بده بخاطر احترام به خودت از همه ی خاطراتی که بهت آسیب زدن بگذری.
قول بده از این به بعد هرکسی هر چیزی گفت و هر کاری نتونه روت تاثیر منفی بزاره.
قول بده از این به بعد بیشتر از توانت برای کسی تلاش نکنی؛خوبی زیاد تبدیل به وظیفه میشه.
❄️🌨☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
=====🍃🌹🌸🍃=====
به این میگن سرود ملی، محشره 👌
=====🍃🌹🌸🍃=====
🎊#دهه_فجر_مبارک🎊
#بدونتعارف❄️
پشتخیلےازدخترایۍڪهدرگیرعشقمجاز؎شدن؛یھخانوادههستڪهبهشبۍتوجهےڪردن-!
یھپدرڪہمحبتنڪردهبھدخترش-!
یھبرادرڪہنادیدهگرفتھخواهرشرو-!
یھمادرڪہدركنڪردهدخترشرو-!
والبتہ…!یھدخترڪہراهواشتباهرفتہ-!💔
❄️🌨☃🌨❄️
🍃🌱
🌱تلنگرانه⚠️
•از شخصـے پرسیدند :
تا بهشت چقدر راه است؟
گفت : یڪ قدم
گفتند : چطور؟!:/
گفت : مثل شهیدان یڪ پایتان را ڪہ
روے نفس بگذارید
پاے دیگرتان در بهشت است...:)🌿'
کار به عشق امام زمان🍃
☃🌨❄️🌨☃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حلوا کنجدی😍😋
۱ لیوان کنجد داخل تابه تفت میدیم
بعد اینکه کنجد برشته شد نصف لیوان شیره انگور اضافه میکنیم و روی حرارت ملایم هم میزنیم تا زمانی که جم بشه
بعد حدودا ۵ دقیقه زیرش خاموش میکنیم تا خنک بشه
دستتون چرب کنید و مقداری از مواد داخل کف دستتون گلوله کنید
حلوای خوشمزه آمادس و میتونید نوش جان کنید
امیدوارم از این آموزش لذت برده باشید
#نون_شکم_پر_شکلات_گردو
مواد لازم✍
🏵تخم مرغ یک عدد
🏵شیر ولرم یک پیمانه
🏵شکر یک قاشق غذاخوری
🏵خمیر مایه یک قاشق غذاخوری
🏵نمک یک قاشق چایخوری
🏵روغن مایع شش قاشق غذاخوری
🏵آرد تقریبا پانصد گرم یا چهار لیوان(یا تا جایی که به دست نچسپد)
🎀همه مواد بجز آرد رو با هم مخلوط کرده و در آخر آرد رو اضاف کنید ورز دهید تا جایی که به دست نچسپد و خمیر لطیفی بدست آید روی خمیر رو بپوشونید و دو ساعت استراحت دهید تا حجم آن دوبرابر شود.
چونه های کوچیک از خمیرتون بگیرید و لاش
نوتلا یا هر شکلات صبحونه ای و گردو خورد
شده بزارید خمیر رو به هر شکلی دوست دارید
بپیچید روش کنجدبپاشید و زرده تخممرغ بمالید ودر فر بمدت(دمای فرها باهم فرق داره)
بیست دقیقه دمای 175
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیراشکی_سیب😍😋
آرد کیک پزی: یک لیوان فرانسه
تخم مرغ یک عدد
شکر سفید: ۴ قاشق غذاخوری سرپر
وانیل نصف قاشق چایخوری
پودر دارچین: یک قاشق مرباخوری
سیب رنده شده یک عدد
بکینگ پودر: یک قاشق چایخوری سرپر
گردو ریز شده: اختیاری
.
ترشی بادمجان کبابی🍆
سه تا بادمجان و سه تا گوجه رو کباب میکنیم
پوستشون رو جدا میکنیم. بادمجان و گوجه رو ساطوری یا له میکنیم. سیر فراوان رو رنده میکنیم. با سرکه و نمک و کمی شکر مخلوط میکنیم. فلفل قلمی تند و سبزی خشک یا تازه دلخواه هم ریز میکنیم و مخلوط میکنیم(من نعناع و ریحان خشک ریختم) این ترشی همون روز قابل استفاده است. ولی برای خوشمزه تر شدن چند روز بعد ازش استفاده کنید.ریختن شکر و فلفل سبز دلخواه هست.
نکته✅
برای تهیه ترشی ها فقط از سرکه خانگی استفاده کنید
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲🏼 یا من ارجوه لکل خیر
👆🏼چقدر به این جمله باور دارید؟
#تصویری
✍️امام علی (علیهالسلام) فرمودند :
✅ نيازمندى كه به تو روى آورده؛
فرستاده خداست...
كسى كه از يارى او دريغ كند؛
از خدا دريغ كرده است...
و آن كس كه به او بخشش كند،
به خدا بخشيده است...
📚 نهج البلاغه حکمت ۳۰۴
✅ همانا خداى سبحان روزىِ فقراء را؛
در اموال ثروتمندان قرار داده است...
پس فقيرى گرسنه نمى ماند
جز به كاميابى توانگران ،
و خداوند از آنان درباره،
گرسنگى گرسنگان خواهد پرسيد...
📚 نهج البلاغه حکمت ۳۲۸
❄️🌨☃🌨❄️
🌸🍃🌸
خدایا به فرق شکافته امام علی(ع)
عجل لولیک الفرج
خدایا به پهلوی شکسته صاحب عالمین حضرت زهرا (س)
عجل لولیک الفرج
خدایا به غم دل امام حسن(ع)
عجل لولیک الفرج
خدایا به سر بریده ارباب عالمین امام حسین(ع)
عجل لولیک الفرج
خدایا به دستهای بریده اقام ابوالفضل(ع)
عجل لولیک الفرج
خدایا به حق اقا علی اکبر (ع)
عجل لولیک الفرج
خدایا به حنجر پاره علی اصغر (ع)
عجل لولیک الفرج
خدایا به قد کشیده شده قاسم ابن الحسن(ع)
عجل لولیک الفرج
خدایا به دست بریده عبدالله ابن الحسن(ع)
عجل لولیک الفرج
خدایا به ابله های پاهای رقیه خاتون (س)
عجل لولیک الفرج
خدایا به اسارت زینب(س)
عجل لولیک الفرج
خدایا به گریه های امام زین العابدین(ع)
عجل لولیک الفرج
خدایا به حق امام محمد باقر (ع)
عجل لولیک الفرج
خدایا به حق امام جعفر صادق (ع)
عجل لولیک الفرج
خدایا به غربت امام موسی ابن الجعفر(ع)
عجل لولیک الفرج
خدایا به حق امام رضا(ع)
عجل لولیک الفرج
خدایا به حق امام جواد الائمه(ع)
عجل لولیک الفرج
خدایا به حق امام هادی(ع)
عجل لولیک الفرج
خدایا به حق امام حسن عسکری(ع)
عجل لولیک الفرج
خدایا به حق امام زمان
🌹عجل لولیک الفرج🌹
❄️🌨☃🌨❄️
📓📕📗📘📙📔📒📕
#داستان_روزگار_من (۷۳)
چشم فرزانه خانم ...
چرا شما جواب تماس منو نمیدین ؟؟
مگه من چیکار کردم
تورو خدا دلیلشوو بهم بگین
فرزانه ـ اخه چی بگم شما خودتون بهتر میدونید ...
محسن ـ والا من منظورتونو متوجه نمیشم ... من چیکار کردم خب بگین بدونم ...
اقا محسن این شمایید که باید توضیح بدین نه من ....
ولی حالا که طفره میرین من خودم میپرسم ....
چرا به من دروغ گفتین خیلی راحت بهم میگفتید که قول ازدواج با کس دیگه ای رو دارید منم خیلی راحت کنار میکشیدم
من که مجبورتون نکرده بودم ....
فرزانه خانم یه لحظه میشه بگین من قول ازدواج با چه کسی رو دادم که خودم بی خبرم ؟؟؟؟!!!!
اقا محسن امروز یه تماس از طرف خانواده عباس داشتم در مورد قرار خاستگاری شما با دخترشون گفتن ....
فرزانه خانم باور کنید یه سوء تفاهمی پیش اومده من هنوزم رو حرفم هستم ....
بسته دیگه دروغ نگین براتون ارزوی خوشبختی میکنم دیگه هرگز با من تماس نگیرین ..
خداحافظ...
محسن ـ قطع نکنید من حرفام تموم نشده فرزانه...
محسن داشت حرف میزد که من گوشی رو قطع کردم ...
اما کارم درست نبود از روی عصبانیت نذاشتم اونم کامل حرفاشو بزنه نمیدونم شایدم حق داشتم ....
گوشیمو کلا خاموش کردم ....
محسن بعد اینکه نماز ظهرشو تو مسجد خوند رفت خونشون
عمو هم خونه بود ...
محسن وارد خونه شد و سلام داد
عمو ـ علیک سلام پسرم
زن عمو داشت تو اشپزخونه سفره ناهارو پهن میکرد زن عمو از اشپزخونه گفت
حاج اقا یه زنگ بزن ببین محسن کجاست ....
عمو و محسن وارد اشپزخونه شدن ...
سلام مامان...
سلام پسرم ... تو کی اومدی من اصلا متوجه نشدم...
همین الان اومدم ...
ناهار خوردن که تموم شد عمو و محسن رفتن تو پذیرایی
زن عمو هم با یه سینی چایی اومد کنارشون ...
عمو با دست به شونه محسن زد و گفت: خب اقا داماد به سلامتی تو هم دیگه داری تشکیل خانواده میدی ...
لیلا این همون محسن کوچولوی خودمونه .... باورم نمیشه
محسن ـ بابا ،مامان چیزی بهتون نگفت ؟؟
درمورد چی پسرم؟؟
بابا از مامان خواستم که خاستگاری رو بهم بزنه ....
نه چیزی نگفت لیلا خانم قضیه چیه .... اخه چرا ؟؟
زن عمو ـ والا چی بگم محسن پاشو کرده تو یه کفش مخالف این وصلت اخه اقا ناصر شما بگین از زینب بهترم مگه دختر پیدا میشه....
پسرم اخه دلیله مخالفتت چیه
بگو ببینم قانع کننده هست یا نه؟.
شرمنده بابا فعلا نمیتونم چیزی بگم اما سر فرصت همه چیزو میفهمید...
پسر گلم تو که خوب اونارو میشناسی من موندم چرا تو مخالفی عزیزم ما صلاح تورو میخوایم .... مادرت راست میگه زینب خیلی دختر خوبیه
بابا من قبول دارم زینب خانم خوبن ...اما مامان باید قبلش از من میپرسید بعد به اونا وعده میداد ....
درسته این کاره مادرت اشتباه بوده اما الان دیگه زشته بهم بزنیم بنده خدا ها ناراحت میشن فکر میکنم دخترشون عیب و ایرادی داشته ...
محسن نمیخواست بیشتر از این بحث کنه از طرفیم دلش نمیخواست حرف پدرشو زمین بندازه ...
باشه بابا هرچی شما بگین
بلند شدو رفت تو اتاق
زن عموـ پسرم تو که چایی تو نخوردی ؟؟.
ممنون میل ندارم ....
حاج خانم نخواستم شمارو پیشه محسن سرزنش کنم اما اصلا کارت درست نبود همیشه قبل انجام کاری یه صلاح مشورت میشه ...
حق با شماست من فکرشو نمیکردم اینجوری بشه شرمنده ...
ادامه دارد....
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📗📘📙📔📕📓📒📘
📓📕📗📘📙📔📒📕
#داستان_روزگار_من (۷۴)
محسن بعده یه ساعت از اتاق اومد بیرون ...
عمو داشت روزنامه میخوند
زن عمو هم تو اشپزخونه مشغول تمیزکاری بود ....
محسن اومد پیشه عمو ایستاد
پسرم بشین ....
نه بابا دارم میرم بیرون تو پایگاه جلسه داریم ... بعد زن عمو رو صدا زد
مامااان مامان جان یه لحظه بیا کارت دارم ...
زن عمو ـ جانم پسرم کاری داری؟؟
اره ، مامان برای کی قراره خاستگاری رو گذاشتی ؟؟؟
والا پسرم فقط حرفشو زدم هنوز روزشو مشخص نکردم ...
خب خوبه مامان امروز سه شنبه ست، تو برای جمعه شب قرار بزار ...
زن عمو با این حرف محسن خیلی خوشحال شد، باشه پسرم شب بهشون زنگ میزنم ☺️☺️☺️☺️
راستی مامان به زن عمو اینا هم زنگ بزن ازشون دعوت کن اوناهم بیان حتما مامان یادت نره بهشون اصرار کن ...
عمو ـ افرین پسرم بهترین تصمیم و گرفتی ☺️☺️
زن عمو ـ اخه محسن اونجوری شاید سختشون بشه بیان راهشون دوره ...
نه مامان دوست دارم شب خاستگاری همه دور هم باشیم
خواهش میکنم ...
باشه پسرم سعی خودمو میکنم محسن صورت مامانشو بوسید ممنون مامان ، خب بابا کاری ندارین من دیگه برم ...
نه پسرم برو به سلامت...
زن عمو ـ خدارو شکر ناصر بالاخره قبول کرد خیلی نگران بودم اصلا مونده بودم چجوری بهم بزنم
لیلا خانم خودت که پسرمونو میشناسی هیچ وقت پدر و مادرشو ناراحت نمیکنه 😊😊
زن عمو ـ من اول یه زنگ به مرتضی بزنم بهشون خبر بدم تا اون روز خودشونو برسونن
اره حتما این کارو بکن بگوو زودتر بیان دلم برای محمد تته قاریه بابا تنگ شده....
عمو فقط سه تا پسر داشت پسر بزرگه مرتضی ست که سه ساله ازدواج کرده و الان ۲۸سالشه بخاطر اینکه خودشو خانمش دانشگاه میرن هنوز بچه دار نشدن محسنم که پسر وسطیه عمومه
و محمدم که بچه اخریه عمو که ۸ سالشه الانم همراهه مرتضی اینا چندروزه رفتن شمال ....
زن عمو بعد تماس با مرتضی به خونه زینب اینا هم زنگ زد و برای جمعه شب قرار گذاشت ....
زینب ـ مامان میشه زنگ بزنی به فرزانه بگی اونم بیاد ...
اخه فرزانه منو یاد عباس میندازه احساس میکنم داداشمم کنارمه😔😔😔
ناراحت نباش دخترم الان بهشون زنگ میزنم هر جور شده راضیش میکنم بیاد
اصلا دلمونم براش تنگ شده این خاستگاری یه بهونه میشه که ببینیمش...
اره درسته مامان من خیلی دلم براش تنگ شده ... کاشکی هیچ وقت نمیرفت ....
ادامه دارد...
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📗📘📙📔📕📓📒📘
📓📕📗📘📙📔📒📕
#داستان_روزگار_من (۷۵)
طبق معمول برای خوندن نماز شب به حرم رفتیم ...
نمازمونو خوندیم و شروع کردیم به خوندن دعا...
گوشیم زنگ خورد الوو....
معصومه خانم ـ الووو سلام فرزانه جان ...
سلام مامان جون خوبی شما خانواده خوبن ؟؟
ممنون دخترم همه خوبن سلام میرسونن، مامانت چطوره ؟.؟
سلامت باشن مامانمم خوبه سلام میرسونه خدمتتون الان تو حرمیم دعاگوتون هستیم مامان جون...
ای جانم دستت درد نکنه دخترم التماس دعا ...
فرزانه جان دخترم همین اخر هفته جمعه شب ،مراسم خاستگاری زینبه
زنگ زدم بهت بگم شماهم بیاین ...
ماااا 🤔🤔راستش نمیدونم بتونیم بیایم یا نه اگه نشد دلخور نمیشین ؟؟.
نه دیگه دخترم باید بیاین اتفاقا هممون دلخور میشین پاشو یه چند روز بیا این طرف بابا دلمون برات تنگ شده دختر....
باشه مامان سعی خودمو میکنم ...
فرزانه جان حتما بیا من منتظرم هیچ بهونه ای هم قبول نمیکنم ...
عه ببخشید مامان پشت خطی دارم بعدا بهتون زنگ میزنم ...
نه عزیزم کار خاصی نداشتم سلام برسون خدا حافظ...
خواستم جواب پشت خطیمو بدم قطع شد از خونه عمو اینا بود...
مامان ـ دخترم معلوم نشد کی پشته خطیت بود؟؟.
چرا مامان از خونه عمو اینا بود لابد بازم محسنه...
دوباره گوشیم زنگ خورد ...
مامان از خونه عمو ایناست ....
بیا تو جواب بده ...
مامان گوشی رو جواب داد
الووو سلام ....
زن عمو ـ سلام مرجان جان خوبی عزیزم ...
به به لیلا جان قربونت برم ممنون شما چطورین؟؟ داداش ناصرو بچه ها خوبن ؟؟
شکر خدا همه خوبیم چه خبرا چیکار میکنین ؟؟؟
دعا به جونتون عزیزم ماهم میگذرونیم
مرجان جان ببخش این موقع مزاحم شدم اول زنگ زدم خونتون انگار نبودین گفتم حتما بیرونن جواب نمیدن ...
اره هر شب برای نماز شب میایم حرم
باریکلا خوش به سعادتتون التماس دعا ...
محتاجیم به دعا باور کن همیشه یادت میکنم وقت زیارت...
دستت درد نکنه مرجان جان زنگ زدم برای مراسم خاستگاری محسن دعوتتون کنم ان شاالله اگه خدا بخواد جمعه شب میریم برای خاستگاری زینب خواهر شوهر فرزانه ... توروخدا جور کنید بیاین ...
عه به سلامتی مبارک باشه ان شاالله خوشبخت بشن چشم سعی میکنیم بیام ...
باشه پس منتظرتونم به فرزانه هم سلام برسون خدا نگهدار ...
بزرگیتونو میرسونم خدا حافظ...
دخترم زن عموتم برا خاستگاری دعوت میکرد ...از یه طرف عموت اینا از طرفه دیگه هم زینب اینا دعوت کردن چیکار کنیم ؟؟؟
مامان مجبوریم بریم چون معصومه خانم گفت دلخور میشه اگه نریم
باشه دخترم فردا بلیت بگیر بعداز ظهر حرکت کنیم یه چند روزم بریم بمونیم
باشه، مامان خیلی دلم برای عباس تنگ شده دلم میخواد برگردم تهران اینجا خیلی ازش دورم نمیتونم برم سر مزارش دلم میگیره 😔😔😔
مامان بیا برگردیم اینجا موندیم چیکار نه دوستی نه اشنایی ...
اگه خدایی نکرده اتفاقی برامون بیوفته کی اینجا به دادمون برسه...
مامان اهی کشید و گفت حق با توعه فرزانه من که از اول گفتم نریم دخترم تو بخاطر برنامه ی خادمیت اصرار کردی...
اخه مامان فکر میکردم خادم شدن به همین راحتیه ولی خب اشتباه میکردم
من خیلی مشهدو حرمو دوست دارم اما من دلم تهرانه پیشه عباس از وقتی که اومدیم یه بارم خوابشو ندیدم نکنه باهام قهره .... 😭😭😭
ادامه دارد....
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📗📘📙📔📕📓📒📘
📓📕📗📘📙📔📒📕
#داستان_روزگارمن (۷۶)
فردای اون روز دیگه سرکار نرفتم فقط افتادم دنبال خرید بلیت .
دوتا بلیت رفت هواپیما برای بعدازظهر ساعت ۳گرفتم بخاطر بارداریم هواپیما بهتر بود اینجوری اذیت نمیشدم ...
بعد خریده بلیت برای تسویه حساب به محل کارم رفتم جریان و به صاحب کارم گفتم که شاید دیگه بر نگردم باهاش حساب کتاب کردمو و حقوق این چند روز و بهم داد ...
بین راه فشارم افتاد و چشام سیاهی رفت ... به زورو بلا یه تاکسی گرفتم منو رسوند خونه
مامان که منو با اون حال دید ترسید دخترم بازم فشارت افتاده بیا بشین برات شربت بیارم ...
شربت و گرفتم دستم همشو خوردم حالم اومد سر جاش ...
مامان دستت درد نکنه الان حالم بهتر شد انقدر که هوا گرم بود از طرفیم همش سرپا بودم فشارم افتاد ...
مامان ـ فرزانه الان نزدیک ۳ماهت داره میشه پس کی میخوای به خانواده شوهرت قضیه بارداریت و بگی ...
اونا حق دارن بدونن از پسرشون یه نوه به یادگار مونده
فرزانه ـ مامان رفتیم تهران بهشون میگم...
بعداز ظهر چمدونا و ساکمونو بستیم ... درارو هم قفل کردیم از صاحبخونه هم خدا حافظی کردیم و راهیه فرودگاه شدیم
تو سالن انتظار نشستیم تا نوبت پروازمون برسه ...
نیم ساعت بعدش صدای اعلام پرواز تهران توی سالن پیچید
رفتیم و سوار شدیم ...
تو هواپیما یه بار حالت تهوع گرفتم ...
بلاخره رسیدیم تهران ... دلم یه جوری شد از مامان خواستم بریم سر مزار عباس ...
وارد مزار که شدیم یه حالی شدم انگار داشتم میرفتم کنار کسی که مدتهاست منتظرمه... اشکام سرازیر شد
از دست خودم ناراحت بودم که چطور دلم اومد تنهاش بزارم
مزار حالت غربت و تنهایی داشت ....
نشستم و دستمو کشیدم رو اسم عباس ، گریه ام شدید تر شد عباس من اومدم من بی وفا اومدم شرمندم که تنهات گذاشتم ولی دیگه تموم شد اومدم که همیشه کنارت بمونم
عباسم عشق زندگی ... یه خبر خوش برات دارم نمیخوای بهم مژده گونی بدی ...😭😭
عباااااس بابا شدی ، جات خیلی خالیه من الان بیشتر از گذشته بهت احتیاج دارم کاش بودی کاش دستمو میگرفتی و میگفتی خانم گلم نگران نباش کنارتم ...😭😭😭
مامان با حاله من گریه اش میگرفت
سرمو گذاشتم روی سنگ قبرش
😭😭😭 عباس کجایی میخوام سرمو بزارم رو شونه هات گریه کنم خیلی دلم گرفته بیا منو بگیر بغلت ارومم کن اشکام روی سنگ میریخت
😭😭😭
چقدر جایه خالیه عباس مشخص بود
مامان دیگه طاقت نیاورد بلندم کردو منو گرفت بغلش دخترم اینجوری نکن با خودت تو بارداری عزیزم برات خوب نیست عباس راضی نیست تورو با این
حالت ببینه مامان جان😭😭
مامان چرا من این همه بدبختم اول تو اوج جوونی بابامو از دست دادم
بعدش که داشتم روی خوشی رو میدیم عشقمو از دست دادم ...
مامان کاش من بجای هردوشون میمردم .... اونا حیف بودن ...
این حرفو نزن دخترم این کارسرنوشته
اگه تو پیشم نباشی من بدونه تو دق میکنم ...خودم کنارتم حالا پاشو بریم هوا داره تاریک میشه ....
یه دربستی گرفتیم خونه زینب اینا ...
زنگ و که زدیم زینب اومد جلوی در با دیدن ما شکه شد از ذوقش منو گرفت بغلش و گریه کرد فدات بشم ابجی بالاخره اومدی .... تو یادگار داداشمی تو ابجیمی 😭😭 دلم برات خیلی تنگ شده بود
با دستام صورت زینب و گرفتم ابجی گریه نکن من اومدم منم خیلی دلم براتون تنگ شده بود ....
زینب ـ سلام خاله مرجان ببخشید من با دیدن فرزانه ذوق زده شدم حواسم نبود بهتون سلام بدم خیلی خوش اومدید....
ممنون دخترم اشکالی نداره ☺️☺️
ادامه دارد...
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📗📘📙📔📕📓📒📘
شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند
عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زندهی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟
عباسعلی گفت: امام گفته.
مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…عباس اومد جبهه.
خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته.
اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست.
گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند.
یه روز شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود…
پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن..
حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچوجه با عراقی ها درگیر نمی شید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقی ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره…
تخریبچی ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند
گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد.
گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده!
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید…
عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه…
اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند…
جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند.
گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین!
گفتن مادر بیخیال. نمیشه…
مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم.
گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین.
یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟
گفتند: مادر! عراقیها سر عباست رو بریدند.
مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید.
و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد…
شادی روح شهدا صلوات
#قرار_جمعه_ها
همان اوایل مفاتیح، آداب روز جمعه...
با دوستانمان قرار گذاشتهایم که یادمان نرود، حتماً بخوانیم. مضامین زیبایی دارد. یک نفر آدم کار درست هم جمعهها که به عصر دلگیریاش نزدیک میشود پیامک میزند که یادتان نرود.
شما هم همین کنید. یک نفر، دو نفر، سه نفر، .... قرار بگذارید. این صلوات را بخوانید. به خاندان رسول الله صلی الله علیه و آله صلوات بفرستید. برای فرج مولا دعا کنید. خدا را چه دیدی؟ شاید دعای یک نفر این وسط رفت تا به نقطهی اجابت رسید. خدا را چه دیدی؟ شاید یک دعا رفت و لبخندی به لبهای مولا نشاند. خدا را چه دیدی؟ شاید یکی دیگر دعایش رفت تا حاجات امام زمان علیه السلام را به اجابت رساند؟
یک نفرتان هم بشود مسئول پیامک که یادآوری کند که: "یادتان نرود"
کجا بودیم؟ آهان اول مفاتیح، "صلوات ابوالحسن ضراب اصفهاني"... يادتان نرود.