📓📕📗📘📙📔📒📕
#داستان_روزگار_من (۸۲)
من برگشتم سرجام نشستم پشت سرم زینب اینا اومدن و هردو روبه مهمونا ایستادن ...
زن عمو ـ به به اینم از عروس و داماد .... ماشاالله چقدر بهم میان ...
معصومه خانم ـ خب بچه ها چرا ایستادین بیاین بشینین
زینب یه نگاهی به محسن انداخت و بعد رو به همه گفت
منو اقا محسن حرفامونو زدیم
دوست داریم شما هم حرفای مارو بدونین ...
معصومه خانم یه لبخندی زدو
گفت دخترم نیازی به دونستن ما نیست که اون حرفا یه چیزی بین خودتونه که رد و بدل شده...
نه مامان جان اتفاقا حرفای ما طوری بود که حتما شماها باید در جریان باشین ...
اقا محسن میشه شما ادامه بدین...
بله حتما...
همگی شما از دوستی منو عباس خبر داشتین ... ما مثل برادر بودیم ...نمیخوام زیاد موضوع رو کشش بدم سریع میرم سر اصل مطلب راستش عباس قبل شهادت ،کلامی به من وصیتی کرد و منم بهش قول دادم که حتما بهش عمل کنم ....
همه با تعجب پرسیدن چه وصیتی؟؟
احمد اقا ـ پسرم پس چرا تاحالا بهمون چیزی نگفتی؟؟
راستش عموجان منتظر بودم تا وقتش برسه که امشب یه بهونه ای شد تا همتون رو در جریان بزارم ..
عباس خیلی نگران همسرش بود و ازم خواست که با فرزانه خانم ازدواج کنم و مراقبشون باشن...
با این حرف محسن همه خشکشون زد...
منم سرمو انداخته بودم پایین...
زن عمو ـ چی میگی پسرم حالت خوبه...
بله مادر جان خیلی خوبم الان که همه جریان و میدونن سبک شدم ...
من همین جا از پدرو مادر عباس معذرت میخوام که شب خاستگاری دخترشون این حرف و زدم راستش چاره ای نداشتم من اصلا قصدمسخره کردن شمارو نداشتم فقط مراسم امشب یه دفعه ای شد و من قبلش بی خبر بودم...
زینب حرف محسن و قطع کرد
اقا محسن ما کاملا روی مردانگی و غیرت شما شناخت داریم و خوشحالیم که به وصیت برادرم عمل میکنین ...
بابا... مامان... ازتون خواهش میکنم بیاین همگی این شب عباس و خوشحال کنیم ...
احمداقاـ پسرم این وصیت فقط کلامی بود یعنی روی کاغذ نوشته نشده...
عموجان به من به صورت کلامی گفته شده اما اصل وصیت دست فرزانه خانمه...
زینب ـ اقا محسن راست میگن
مامان همون نامه ای که دست من بود وصیت داداشم به فرزانه بود... زینب رو به فرزانه کردو گفت:
ابجی چرا ساکتی توهم یه چیزی بگوو .... بگوو که همه چی راسته...
من در حالی که سرم پایین بود اروم گفتم بله همه چی درسته
رفتم تو اتاق و از داخل کیفم وصیت و اوردم و دادم دست احمد اقا....
احمد اقا عینکشو به چشمش زدو با صدای بلند شروع کرد به خوندن....
همه با گریه و ناراحتی گوش میدادن ... وصیت که تموم شد
احمد اقا روبه عموم گفت اقا ناصر اگه موافق باشین این وصیت اجرا بشه چون انجامش واجبه....
عمو ـ بله باید به خواسته اون مرحوم عمل بشه ...
معصومه خانم بلند شد چادری رو که خانواده محسن برای زینب اورده بودن رو روی سرمن انداخت رومو بوسید و گفت مبارکه دخترم...
همه از ته دل راضی بودن
اما من به همه گفتم که نمیشه این وسط موضوعی هست که همه بی خبرین شاید با شنیدنش اقا محسن قبول نکنن
بازم همه متعجب شدن ...
عمو ـ چی دخترم بگوو تا بدونیم...
من ... من راستش باردارم ...
الان نزدیکه ۳ماهه که بچه عباس و باردارم...
معصومه خانم ـ دخترم پس چرا به ما چیزی نگفتی ؟؟.
مامانـ حاج خانم فرزانه هم همین تازگیا متوجه این موضوع شد و میخواست بعد جریان خاستگاری بهتون بگه ...
معصومه خانم و زینب اومدن
سمتمو بغلم کردن و گریه میکردن خدایا شکرت یه یادگار از پسرم برامون مونده...
نگاهمو سمت محسن چرخوندمو گفتم خب اقا محسن شنیدین من الان بچه دارم پس بهتره زندگیتوو به پای من خراب نکنین ....
شما حسن نیتتونو پیش ما ثابت کردین ....
بهتره برین دنبال زندگیتون شما هیچ دینی به گردن ما ندارین...
این حرف و زدمو از اتاق خارج شدم...
ادامه دارد...
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📗📘📙📔📕📓📒📘
📓📕📗📘📙📔📒📕
#داستان_روزگا_من (۸۳)
رفتم داخل اتاق زینب و درو بستم ...
محسن ـ خواهش میکنم یکی فرزانه خانم رو صدا بزنه من هنوز حرفام تموم نشده ...
زینب ـ صبر کنید من خودم میرم دنبالش...زینب درو باز کردو وارد اتاق شد من در حالی که چادر به سرم بود زمین کنار تخت نشسته بودم.
دستام و گذاشته بودم رو تخت و سرم هم رو دستام بود ....
زینب کنارم نشست دستشو گذاشت رو شونم و اروم گفت: فرزانه الهی قربونت بشم چرا اومدی اینجا....
اقا محسن خواست که صدات کنم
هنوز حرفاش تموم نشده
پاشو بریم، ابجی تورو خدا ردش نکن
مگه تو عباس و دوست نداری
پس بیا و به وصیت داداش عمل کن
سرمو بلند کردم با چشای اشک الود نگاهش کردم نه زینب فعلا میخوام یه خرده با خودم خلوت کنم میشه ابجی تنهام بزاری حالم خوش نیست...
اخه بیرون منتظرتن فرزانه چی بهشون بگم ؟؟.
هیچی بهشون بگوو فرزانه حالش خوب نیست نیاز داره یه خرده فکر کنه
زینب بلند شد باشه ابجی بهشون میگم ...
زینب که از اتاق خارج شد زدم زیر گریه ...
زینب اومد پیش مهمونا و گفت فرزانه الان یه خرده حالش خوش نیست خواست که یه خورده با خودش خلوت کنه...
محسن ـ اما من هنوز نتونستم حرفامو کامل بهش بزنم ...
مامانم ـ ببخش محسن جان ، ولی فرزانه یه خرده نیاز داره که فکر کنه اون داره شرایط سختی رو میگذرونه...
بمیرم براش هنوز نتونسته با مرگ عباس کنار بیاد مدام خاطرات با عباس جلو چشمشه و ناراحتش میکنه...
بهش حق بدین از طرفیم که بچه و همین موضوع وصیت نامه دیگه بیشتر رنجش میده اون نمیتونه تو زمان کم با همه اینا کنار بیاد ...
عمو ـ درسته حق با زن عموته پسرم
باید بهش فرصت بدیم فقط زمانه که حلال تمام مشکلاته تو هم صبور باش
زینب ـ ما جای فرزانه نیستیم ولی خدا میدونه چی داره میکشه تو قلبش چی میگذره زینب زد زیر گریه و گفت من خیلی نگرانشم ...😭😭😭
زن عمو رو به احمد اقا و معصومه خانم کرد و گفت : من یه معذرت خواهی بهتون بدهکارم راستش محسن پسرم خبر نداشت که من چه قولی به شما دادم زمانیم که فهمید خیلی دلخور شد که قبلش باهاش مشورت نکردم البته منم خبر نداشتم از موضوع وصیت نامه ....
این وسط شما و زینب جان اذیت شدین تورو خدا ببخشین ...
زن عمو همین طور که مشغول حرف زدن بود گوشی محسن به صدا در اومد....
الووو .... سلام خوبی داداش
ممنون .... ماااا الان خونه احمد اقا هستیم ...شما کجایین ...
اهااان رسیدین باشه باشه ماهم الان میایم ....خدا حافظ....
عموـ پسرم مرتضی بود؟؟؟
اره بابا تازه رسیدن پشت درن ...
الانم تو ماشین نشستن ...ـ اگه کاری ندارین بریم ...
باشه پسرم ... احمد اقا حاج خانم ببخشید مزاحم شدیم به شما کلی زحمت دادیم ... پسرم از شمال برگشتن قرار بود برای مجلس خاستگاری حضور داشته باشن متاسفانه نتونستن خودشونو برسونن الانم که پشت در منتظر ما هستن
اگه امری ندارین ما مرخص بشیم....
احمد اقا ـ خواهش میکنم شما بزرگوارین صاحب اختیارین ....
عمو اینا بلند شدن و رفتن ....
مامان اومد داخل اتاق رو تخت نشست و دستشو کشید به سرم فرزانه جان دخترم ... اما من خوابم برده بود مامان سرمو اروم بلند کرد و صورتمو دید که من خوابیده بودم
پا شد و منو اروم گذاشت رو تخت پیشونیمو بوسید و گفت : مامان برات بمیره با این سن کمت چه روزایی رو میگذرونی...
بلند شدو اتاق و ترک کرد...
ادامه دارد....
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📗📘📙📔📕📓📒📘
📓📕📗📘📙📔📒📕
#داستان_روزگار_من84)
کارامون تموم شده بود منتظر محسن بودیم تا بیاد ...
تقریبا ساعت نزدیکای ۵ بود که اومد ...
مامان رفت برای استقبال منم تو اتاق داشتم چادرمو سر میکردم ...
محسن نشسته بود مامانمم داشت چایی میریخت
منم از اتاق اومدم بیرون محسن با دیدن من از جاش بلند شدو سلام داد
منم جواب سلامشو دادم و بهش خوش امد گفتم و نشستم...
مامانمم برای اینکه ما راحت حرفامونو بزنیم بعد تعارف کردن چایی گفت: بچه ها شما مشغول باشین من یه خرده اشپزخونه کار دارم الان میام ...
باشه مامان ... بفرمایید اقا محسن چایی تون سرد نشه ...
ممنون میخورم ... فرزانه خانم من بازم ازتون معذرت میخوام دیشب تو شرایط سختی قرارتون دادم اما خدارو شکر بخیر گذشت ...
درسته برام غیر منتظره بود اما دیگه گذشته مشکلی نیست..
محسن ـ خوشحالم که دلخور نیستین ... دختر عمو خودتونم شاهد بودین که من به میل خودم نیومده بودم مامانم همه چیزو گفتن ... من یه باربه شما قول دادم تا اخرشم میمونم ...
دشبم به زینب خانم تو حیاط توضیح دادم من میخوام با شما ازدواج کنم از ایشون عذر خواهی کردم خوشبختانه زینب خانم درک بالایی داشتن و حرفای منو قبول کردن...
ببخشید که من همین جور دارم حرف میزنم راستش میترسم دوباره حرفام نصفه بمونه ....
نه خواهش میکنم راحت باشین ...
حالا منتظر جواب شما هستم ایا موافقین...
مامان از اشپزخونه داشت به حرفامون گوش میداد ...
راستش من فعلا نمیتونم جوابی بدم 😔😔😔
محسن ـ فرزانه خانم ازتون خواهش میکنم یه خورده منطقی باشین الان همه موافق این ازدواجن هیچ مانعی وجود نداره ...
مامان از اشپزخونه اومد بیرون و کنار ما نشست محسن جان چاییت اگه سرد شده عوضش کنم ...
نه زن عمو اینجوری خوبه
محسن شروع کرد به خوردن چایی ...
مامانمم چپ چپ بهم نگاه میکرد با اشاره میگفت که قبول کن ...
محسن که چاییشو تموم کرد
روبه من گفت خب مشکل شما چیه ؟؟؟
من دیشب بهتون گفتم من باردارم و نمیخوام شما بخاطر من و قولی که به شوهرم دادین اینده خودتونو خراب کنین ...
محسن عرق پیشونیشو پاک کردو گفت یعنی فقط مشکل شما اینه؟؟؟!!
سرمو انداختم پایین و گفتم این یه قسمتشه اما در کل مخالفم... من با خودم فکر میکردم که محسن داره بخاطر ما فداکاری میکنه بخاطر همین مخالفت میکردم ...
محسن ـ ببینین فرزانه خانم من الان در حضور مادرتون دارم این حرفو میزنم شما هر شرطی که داشته باشین من قبول میکنم در ضمن بچه ی عباس مثل بچه ی خودم برام عزیزه و نهایت پدری رو در حقش میکنم به شرفم قسم قول میدم
مامان روبه من گفت فرزانه دیگه چی میخوای خواهش میکنم دیگه مخالفت نکن...
اما مامان میشه یه دقیقه اجازه بدین ...
نه دخترم دیگه بسته ، من تابحال هیچ دخالتی نکردم اما حال اروم نمیشم محسن همه جوره داره خودشو بهت ثابت میکنه خدارو خوش نمیاد ...
خواهش میکنم یه خرده منطقی باش دخترم ...
فرزانه خانم من جایی جلسه دارم شب منتظر جوابتونم امیدوارم که جوابتون مثبت باشه...
محسن از جاش بلند شد زن عمو اگه اجازه بدین من مرخص میشم ...
اخه پسرم تو که چیزی نخوردی
ممنون یه خرده عجله دارم باید برم پس من منتظرم جواب از شما
فعلا خدا نگهدار...
محسن همین که میخواست از در خارج بشه روشو برگردوندو گفت :
دختر عمو خواهش میکنم فقط به حرف عقلتون گوش کنید نه قلبتون
خدانگهدار ....
مامان برای بدرقه همراه محسن رفت منم نشستم رو مبل یه نفس عمیق کشیدم و رفتم تو فکر...
مامان اومد خونه چادرشو در اورد و با کمی لحن تند بهم گفت فرزانه اصلا درکت نمیکنم تو رسما داری پسره رو اذیت میکنی بنده خدا دیگه به چه زبونی قانعت کنه
بلند شدمو رفتم تو اتاقم ...
نشستم روبه رویه اینه و خودمو توش نگاه میکردم تو دلم شروع کردم با خودم به حرف زدن ....
اره شاید مامان راست میگه من دارم محسن و اذیت میکنم محسنم که گفت بچه رو قبولش میکنه از طرفیم همه موافقن دستمو گذاشتم رو صورتم وااای خداجونم خودت کمکم کن اصلا گیج شدم .بدجوری تو دو راهی گیر کردم ...
دستمو که از صورتم برداشتم چشمم به قران و تسبیحی که رو میز کنار اینه بود افتاد ...
اهاان فهمیدم استخاره میگیرم منم الانم تو دوراهی گیر کردم بهترین راه همینه اگه خوب در بیاد جواب مثبت میدم اگر هم بد باشه جواب منفی میدم و میگم استخاره بد در اومده ...
خدایا ازت ممنونم که بهم یه راه نشون دادی...
بلند شدم رفتم از اتاق بیرون
گوشی رو برداشتم یه زنگ به زینب زدم بعد حال و احوال پرسی از زینب شماره دفتر یه روحانی یا مجتهدو گرفتم .... زینب ازم پرسید که خیره واسه چی میخوای ... بهش چیزی نگفتم فقط گفتم که بعدا بهت میگم و خدا حافظی کردم ....
ادامه دارد....
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📗📘📙📔📕📓📒📘
به بهلول گفتن:
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟
ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ، ﮐﻢ ﻭ ﺑﯿﺶ ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ.
ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ میرﺳﻮﻧﻪ.
ﮔﻔﺘند : ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ ﻧﻤﯿﺪﯼ؟
ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ کاﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ، ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ.
ﮔﻔﺘند : ﻧﻪ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ.
ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ، ﺧﺪﺍ ﺭﺯّﺍﻗﻪ، ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ.
ﮔﻔﺘند : ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ دﯾﮕﻪ.
ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟﺮ یهودی ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ ﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ.
ﮔﻔﺘند : ﺁﻫﺎﻥ، ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ. ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ. ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﻮنه ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﺮﺩﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ تاجر یهودی ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭﮐﺮﺩﯼ.
ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ تاجریهودی ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ؟
❄️🌨☃🌨❄️
#پیامبر_اکرم صلی الله علیه وآله:
خوشا به حال کسی که
در روز قیامت در نامه عملش
زیر هر گناهی نوشته شده باشد....
«اسـتـغـفـرالله»
هر شب قبل از خواب اعمالمان را #محاسبه کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
گزیدهای از بیانات رهبر انقلاب در دیدار دستاندرکاران همایش بینالمللی حمزه سیدالشهداء(ع)
#سلامتی_فرمانده_صلوات
🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹
*🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۲۱)*
*🔥گناه همچنان وسط راه ایستاده بود و رفتار ما را زیر نظر داشت*
*✅ در همین وقت فرشته ی فریاد رس پرواز کنان ظاهر گردید و سلامی کرد و یک شمشیر،یک لباس زره مانند،یک سپر و یک خنجر به نیک سپرد و رفت*
*⚡️از دیدن این منظره گناه کمی جا خورد و ترس در چهره زشتش آشکار گردید،*
*💫با خوشحالی رو به نیک کردم و گفتم: وسایل من بیشتر از گناه است*
*✨راستی اینها نتیجه ی کدام اعمال من هستند؟*
*🌟نیک در حالیکه شمشیر را در دستش تکان میداد گفت:*
*🗡 این شمشیر نتیجه ی راز و نیازها و دعاهای توست که در دنیا انجام دادی*
*🍃سپس در حالیکه لباس را بر تن من میپوشاند گفت: این هم هم نشانه ی تقوای توست در دنیا، که البته ضخامت آن بستگی به درجه ی تقوای تو دارد*
*🍀وقتی زره را پوشیدم شمشیر را به دست راستم داد و سپر را به دست دیگرم سپرد🛡 و گفت: این سپر هم نتیجه ی روزه گرفتن های تو در دنیا بوده..*
*🔶 و سپس در حالیکه با لبخند ملیحش به من قوت قلب میداد گفت: اصلا نهراس با یک ضربه او را از پای در خواهی آورد*
*🔰سرم را به نشانه ی تایید تکان دادم و به سمت گناه حرکت کردم*
*🔥 گناه شمشیر را بلند کرد و شروع کرد به رجز خواندن:*
*💫من به نمایندگی از شیطان و دنیا در برابر تو ایستاده ام تا تو را از پای در آورم.در همان لحظه سایه ی شمیر گناه را بالای سرم حس کردم و فورا سپر را روی سرم گرفتم*
*🔸ضربه ی شمشیر چنان محکم بود که از سپر عبور کرد و دو دندانه آن سرم را زخمی کرد...*
*♻️در همین حال شمشیرم را بر پهلوی آن شیطان فرود آوردم و او در حالیکه فریاد زنان از من دور میشد، من مشغول رسیدگی به زخم سرم شدم که ناگهان فریاد نیک را شنیدم که فریاد زد:*
*⚡مواظب باش از پشت سرت می اید..*
*⚠️بیدرنگ به عقب برگشتم و با یک ضربه ی شمشیر ضربه او را دفع و ضربه ی دیگری به پهلویش وارد کردم*
*❎نبرد همچنان ادامه داشت. من ضربات بیشتری بر پیکر او وارد می آوردم و او نیز با یک ضربه غافلگیر کننده زره ام را پاره و بدنم را زخمی کرد. اما هنوز هم با تشویقهای نیک من برنده میدان بودم*
*🔆هر از گاهی صدای نیک را میشنیدم: بهای بهشت،نابودی گناه است و من روحیه میگرفتم*
*🌀لحظات میگذشت و گناه خسته و خسته تر میشد.تا اینکه وسط جاده افتاد*
*💥رفتم تا ضربه ی آخر را بر فرقش بکوبم که نیک با خنجری که در دست داشت به من نزدیک شد و گفت: فقط با این میتوانی از شر او خلاص شوی وگرنه او نابود نمیشود*
*❗️تازه فهمیدم که در میدان بدون خنجر بوده ام!*
*🌸نیک گفت: این خنجر نتیجه ی صلواتهایی است که در دنیا فرستاده ای. چون صلوات💫 این قدرت را دارد که گناه را به کلی نابود کند*
*💥خود را به پیکر نیمه جان گناه رساندم و بلافاصله خنجر را در تنش فرو کردم و به سرعت فرار کردم*
*🍁بدنش بزرگ و بزرگتر شد تا با صدای مهیبی منفجر شد و به هزاران تیکه تقسیم شد..*
*💐صدای شادی نیک به هوا برخاست. با سرعت به طرفم آمد و مرا در اغوش کشید و صمیمانه تبریک گفت. من هم از شدت خوشحالی او را در آغوش گرفتم*
*🌺نیک گفت: با نابود شدن گناه تمام زخمهای بدن من هم خوب شد و از این جا به بعد با شادی و نشاط بیشتری به تو کمک خواهم کرد*
*🍃من بار دیگر از شدت خوشحالی نیک را محکم در آغوش کشیدم و تبریک گفتم.*
*سرانجام راه باز شد و ما به مسیر خود ادامه دادیم...*
*🍀در حالیکه فراموش کرده بودم که قول و قرارم با نیک برای رسیدن به بهشت این بود که هیچ زخم و آسیبی از گناه بر تنم بر جای نماند....*
*✍ادامه دارد..*
📝 #یادمون_باشه
✖️ چرا وقتی ما رو دعوت میکنن، چند نفر دیگه رو هم، همزمان دعوت میکنن؟
✖️ چرا باید فلانی هم، همراه ما بیاد بیرون؟
✖️ من فقـط میخوام خودم و خودت بریم مسافرت، چرا باید پدر و مادرت رو هم ببریم؟
✖️ حالا یه شب خواستیم دوتایی بریم رستوران، حتماً باید آبجی جانت هم بیاد؟
و .........
بدچیزیه این خودخواهی!
که آدم بلد نباشه لذتهاش رو با بقیه تقسیم کنه،
و یا از همراه شدنِ آدمای بیشتری با جریانِ نعمتهاش، شادتر و آرامتر بشه!
✴️ دوشنبه 👈 18 بهمن / دلو 1400
👈5 رجب 1443👈7 فوریه 2022
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
📛تقارن نحسین و صدقه اول صبح اثر نحوست را رفع کند.
🚘سفر :مسافرت مکروه است در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریض شود).
👶 زایمان خوب و نوزاد حالش خوب است.ان شاءالله.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج ثور و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️ خرید جواهرات.
✳️ درختکاری.
✳️ فروش حیوان و چهارپایان.
✳️ نامه نگاری به دوستان.
✳️ و دیدار با دوستان خوب است.
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت امشب:شب سه شنبه، فرزند دهانی خوشبو دارد،بسیار نرم دل و مهربان است و مباشرت برای سلامتی بسیار نیک است.
💇♂ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث سرور و شادی می شود.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، موجب زردی رنگ می شود.
🔵 دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸زندگیتون مهدوی
با این دعا روز خود را شروع کنید👇👇
🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟
✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ*✨
خادم امام زمان باشید!
خادم این و آن نباشید. آیا میخواهید خادم كسی باشید كه با اندك قدرتی كه به دست میآورد، خود و شخصیت و تعادل خود را فراموش میكند؟ بلكه خادم كسی باشید كه خداوند به بركت وجود او آسمان را از فرو افتادن بر زمین نگاه میدارد.
قدر خودتان را بدانید و شخصیت والای خود را به قیمتی ارزان نفروشید. خود را به خداوند بفروشید؛ به قرآن و به صاحبالزمان علیهالسّلام!
انسان چگونه میتواند عاشق خداوند شود، در حالی كه عشق دیگری او را احاطه كرده است؛ یا چگونه میتواند عاشق حضرت صاحبالزمان علیهالسّلام شود در حالی كه عاشق كس دیگری غیر از امام زمان علیهالسّلام است؟
مزاج عشق بس مشكل پسند است!
قبول عشق بر طاق بلند است!
یعنی این كه یكی از صفات عشق، تكبر آن است كه در قبول عاشق حقیقی، بسیار سختگیری میکند.
با وجود نور، وارد تاریكی نشوید و خود را وقف امام زمان علیهالسّلام كنید.
امام باقر علیهالسّلام به عبدالحمید واسطی فرمودند:
آیا فكر میكنی كسی كه خود را وقف خدای عزوجل كند، خداوند برای او هیچ گشایشی قرار نمیدهد؟! البته، به خدا سوگند، خداوند برای او گشایش قرار میدهد. خداوند رحمت كند بندهای راكه خودش را وقف ما كند، خداوند رحمت كند بندهای كه امر ما را زنده دارد.
عبدالحمید میگوید سوال كردم:
اگر قبل از درك حجّت قائم علیهالسّلام بمیرم چه؟
فرمودند:
كسی كه بگوید اگر قائم آل محمّد صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم را درك میكردم، او را یاری مینمودم، مثل كسی است كه در كنار او شمشیر میزند؛ بلكه مثل كسی است كه در ركاب ایشان به شهادت میرسد.
اگر قدم به قدم در این مسیر پیش بروید شما از مخلصان هستید و نه مشركان. به دو كلمه اكتفا كنید:
حیّ و قیوم و منزهی كه وجود عالم از اوست و كسی كه عالم وجود به خاطر اوست - كه همان صاحبالزّمان ارواحناله الفداست. به غیر از این دو، چیز قابل ذكری وجود ندارد. اگر خودتان را وقف این دو نمایید، از مصادیق این حدیث شریف میشوید كه از امام صادق علیهالسّلام نقل شده كه ایشان فرمودند:
روزی رسول خدا صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم در بین جمعی از اصحاب خود دوبار فرمودند:
«خدایا دیدار برادرانم را نصیبم كن.» اصحابی كه دور حضرت بودند گفتند:
ای رسول خدا! آیا ما برادران شما نیستیم؟
حضرت فرمودند:
خیر شما یاران من هستید و برادران من قومی هستند كه در آخرالزمان به من ایمان میآورند، در حالی كه مرا ندیدهاند. خداوند اسامی آنها و پدران آنها را قبل از آن كه آنها را از صلب پدرانشان و رحم مادرانشان خارج نماید به من آموخته است. آنها كسانی هستند كه پایداریشان بر دین خود از راهرونده بر خار مغیلان و از نگهدارندهی آتش سوزان در دست بیشتر است. آنها در ظلمات، چراغهای هدایتاند و خداوند آنها را از هر فتنهای در زمین پر از ظلمت نجات میدهد.
این عبارت را پیامبر صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم دوبار فرمودهاند نه یك بار. این جمله از كسی است كه نفسش، نگاهش كلامش با عالم وجود برابری میكند. اصحاب سؤال میكنند كه آیا ما برادران شما نیستیم، میفرمایند خیر شما اصحاب من هستید و برادرانم غیر از شمایند.
روح من فدای شما ای صاحبالزّمان! ای مرد خدایی! شما كیستید كه شاگردان مكتبتان كسانی كه شما آنها را تربیت نمودهاید و خادمانی كه شرف خدمت در حضور شما را دارند، به مقامی میرسند كه برادران پیامبر خدا صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم به شمار میروند تا جایی كه پیامبر آرزوی دیدار و گفتوگوی با آنان را دارند. چه سِرّی در وجود شما نهفته است كه از آن در وجودشان دمیدهاید؛ ای غیب پنهان خداوند و ای راز سربستهی حق!
این چه معدنی است در وجودتان و این چگونه تربیتی است كه آنها را در دینشان سرسختتر از كسی قرار میدهد كه در شب تار، تیغهای خار مغیلان دست او را میبرند، اما او هیچ اعتنایی به آن نمیكند ...
یا سرسختتر از كسی كه آتش گداخته را در دست میگیرد و هیچ توجّهی به سوختن دست خود ندارد!
این چه درجهای از ایمان است كه سبب اشتیاق پیامبر صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم به دیدار آنان شده است؟!!
آنها عصارهی عالم خلقت و ثمر درخت نبوت و امامتاند؛ كسانی كه امام علیهالسّلام در غیبت خود آنها را تربیت كرده است. كسانی كه با صبر خود امتحانات الهی را پشت سرگذاشتهاند و به مقام برادری پیامبر خدا صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم نائل شدهاند كه مقامی بس عظیم است و بعد از مقام معصومین علیهمالسّلام قرار دارد. اگرچه این مقام آنها به درجهی مقام اخوت امیرمؤمنان حضرت علی علیهالسّلام با پیامبر اكرم صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم نمیرسد. آنها كسانیاند كه با صبر خود و وقف خود برای خدا و رسول او و حجّت او به این مقام بلند دست یافتهاند.
20.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 وقتی مردم میشن رهبر ارکستر ببین چی میشه...
🔹 «ارکستر خیابونی بهمن» به مناسب دهه فجر منتشر شد 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷ایام الله دهه فجر 🇮🇷
👌استدلال جالب یک طلبه عرب زبان در لزوم حمایت از جمهوری اسلامی ایران 😍😍😍😍
.
#اشکی قَلیل دارم و اُمّیدِ مرحمتــ
یُعطِی الکثیرِ ماهِ رجب را شنیده ام
یـاٰحبیبــالبـاٰکیـن
📝 شیخ مرتضی انصاری دیر آمد به درس ، گفتند دیر آمدی؟ فرمودند یک طلبه سیدی آمده نجف شروع کرده از بای بسم الله جامع المقدمات را میخواهد بخواند، چندجا چند جا رفته مراجعه کرده هیچ کس راضی نشده برایش مقدمات بگوید. یعنی کسی که دانشگاه درس می دهد کسر شأن می کند بیاید کلاس اول الف باء درس بدهد. شیخ انصاری گفت اول رفتم برای این آقا سید جامع المقدمات گفتم حالا آمدم برای شما درس خارج بگویم. یعنی اگر درس برای خدا است که درس مقدمات دادن یا درس خارج دادن فرقی نمی کند.
♦️ شیخ انصاری وقتی آمد نجف گمنام بود کسی نمی شناختش، مرحوم آیت الله حجت کوه کمری در آستانه مرجعیت تامّه شیعه بود مسجد هندی نجف درس می گفت. یک روز رفته بود دنبال کاری دیگر خانه نرفت کارش را که انجام داد آمد درس، هنوز شروع نشده بود زود رسیده بود پشت ستون نشست. یک شیخ ژولیده مویی نشسته دوتا شاگرد دارد قوانین میرزای قمی را در اصول دارد درس می دهد . خیلی دریای علم است گفت این کیه؟
فردا عمداً زود آمد رفت پشت ستون مخفی شد تمام درس شیخ را گوش داد دید خیلی عالم است طلبه ها که آمدند رفت روی منبر به طلاب گفت یک حرف تازه برایتان دارم حرف تازه ام این است: آن شیخی که آن گوشه نشسته نه اسم و فامیلش را می دانم و نمی دانم کی هست، انصافاً از من ملّاتر است حق این است همه ما برویم شاگرد او شویم. از منبر آمد پایین رفت زانو زد جلوی شیخ گفت آقا شیخ اسمت چی است ؟ گفت مرتضی هستم گفت اهل کجایی ؟ گفت دزفول فامیلی ات چیست؟ گفت بهم می گویند انصاری. گفت دو روز درسَت را گوش دادم تو به من می چربی شیخ، دستش را گرفت او را نشان روی منبر و خودش دو زانو پای منبر نشست.
استاد هاشمی نژاد
دعایصباح۩باسم کربلایی.mp3
1.55M
🌅 دعای صباح امیرالمومنین (ع)
🎙 با نوای ملا باسم کربلایی
زیارتعاشورا۩سماواتی۩قدیمی.mp3
7.57M
🕌 زیارت عاشورا
🎙 با نوای حاج مهدی سماواتی
صوت قدیمی 📻 زیارت عاشورا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌳🌹 آغاز روزمان را مزین میکنیم به کلام روحبخش و دلنشین قرآن 🌹🌳🌹
دعایروزدوشنبه۩سماواتی.mp3
2.58M
📆 دعای روز دوشنبه
🎙 با صدای حاج مهدی سماواتی
دعایگشایشدرکارهاو رزق۩امامزمان.mp3
793K
💠 سه سفارش امام زمان (عج)
برای گشایش در کارها و رزق و روزی
1️⃣ بعد از فجر صبح دست بر سینه گذارد و هفتاد مرتبه بگوید👈"یا فَتّاح"
2️⃣ بعد از نماز صبح این دعا را بخواند:
❇️ وَ أُفَوِّضُ أَمرِي إِلَى اللَّهِ
❇️ إنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالعِبَادِ
❇️فوَقَاهُ اللَّهُ سَيِّئَاتِ مَامَكَرُوا لاَإِلَهَإِلاَّ أَنتَ
❇️ سُبحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ
❇️ فَاستَجَبنَا لَهُ وَ نَجَّينَاهُ مِنَ الغَمِّ
❇️ و كَذَلِكَ نُنجِي المُؤمِنِينَ
❇️ حَسبُنَا اللَّهُ وَ نِعمَ الوَكِيلُ
❇️ فانقَلَبُوابِنِعمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضلٍ
❇️ لم يَمسَسهُم سُوءٌ
❇️ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ حَولَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ
❇️ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ مَا شَاءَ النَّاسُ
❇️ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ إِن كَرِهَ النَّاسُ
❇️ حَسبِيَ الرَّبُّ مِنَ المَربُوبِينَ
❇️ حسبِيَ الخَالِقُ مِنَ المَخلُوقِينَ
❇️ حَسبِيَ الرَّازِقُ مِنَ المَرزُوقِينَ
❇️ حسبِيَ اللَّهُ رَبُّ العَالَمِينَ
❇️ حَسبِي مَن هُوَ حَسبِي
❇️ حسبِي مَن لَم يَزَل حَسبِي
❇️حَسبِي مَنكَانَ مُذكُنتُ لَم يَزَل حَسبِي
❇️ حسبِيَ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ
❇️علَيهِ تَوَكَّلتُ وَهُوَ رَبُّ العَرشِ العَظِيمِ
3️⃣ مواظبت کن به خواندن این دعا👇
لاحَولَ وَلاقُوَّهَ اِلاّ بِاللهِ تَوَکَّلتُ عَلَی الحَیِّ الَّذی لایَمُوتُ وَ اَلحَمدُللِهِ الَّذی لَم یَتَّخِذ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً وَ لَم یَکُن لَهُ شَریکٌ فِی المُلکِ وَ لَم یَکُن لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ کَبِّرهُ تَکبیرا
زیارتآلیاسین۩سماواتی2.mp3
4.11M
🕌 زیارت آل یاسین
🎙 با نوای حاج مهدی سماواتی
صلواتخاصهحضرت زهرا(س)۩حسینحقیقی.mp3
1.72M
📿 صلوات خاصه حضرت زهرا (س)
☀️ بسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم ☀️
❇️ اللَّهُمَّصَلِّعَلَىالصِّدِّيقَةِ فَاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ
🔶 حبِيبَةِحَبِيبِكَ وَ نَبِيِّكَ
❇️ و أُمِّ أَحِبَّائِكَ وَ أَصفِيَائِكَ
🔶 الَّتِي انتَجَبتَهَا وَ فَضَّلتَهَا
❇️ و اختَرتَهَا عَلَى نِسَاءِ العَالَمِينَ
🔶 اللَّهُمَّ كُنِ الطَّالِبَ لَهَا مِمَّن ظَلَمَهَا
❇️ و استَخَفَّ بِحَقِّهَا
🔶 و كُنِ الثَّائِرَ اللَّهُمَّ بِدَمِ أَولاَدِهَا
❇️ اللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلتَهَا أُمَّ أَئِمَّةِ الهُدَى
🔶 و حَلِيلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ
❇️ و الكَرِيمَةَ عِندَ المَلَإِ الأَعلَى
🔶 فصَلِّ عَلَيهَا وَ عَلَى أُمِّهَا
❇️ صلاَةً تُكرِمُ بِهَا وَجهَ أَبِيهَا
🔶 محَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ
❇️ و تُقِرُّ بِهَا أَعيُنَ ذُرِّيَّتِهَا
🔶 و أَبلِغهُم عَنِّي فِي هَذِهِ السَّاعَةِ
❇️ أفضَلَ التَّحِيَّةِ وَ السَّلاَمِ
🎙 با نوای حسین حقیقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین خداحافظی دردناک شهید مدافع حرم علی جوکار با فرزندانش
و...
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
دوشنبهزیارتامامحسنوحسین۩یزدانپناه.mp3
2.9M
🕌 زیارت امام حسن (ع) و امام حسین (ع) در روز دوشنبه 2️⃣📆
🎙 با صدای حسین یزدان پناه
💠 #زیارت_ائمه_روزهای_هفته 💠