eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ دعای نور این دعا از وجود مقدس حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نقل شده که به جناب سلمان تعلیم داده و درباره برکت آن فرموده‌اند : هر کس که دوست دارد در طول عمرش دچار بیماری و تب نشود، این دعا را همیشه بخواند. ┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
💠 برخی از فضایل و مناقب حضرت زینب(س) 1⃣ علم و سخنوری: سخنان و خطبه‌های آن حضرت در کوفه و همچنین در دربار یزید، که همراه با استدلال به آیات قرآن بود، بیانگر دانش و حد اعلای فصاحت و بلاغت او بود. شهید مطهری در این رابطه می نویسد: «خطابه ای كه حضرت زینب در مجلس یزید خوانده است از خطابه های بی نظیر دنیاست».(۱) 🌷 امام سجاد(ع) در تأیید مقام علمی زینب(س) فرمود: «اَنْتِ بِحَمدِ اللّهِ عالِمَةٌ غَیرَ مُعَلَّمَة وَ فَهِمَةٌ غَیرَ مُفَهَّمَة» الحمدلله،(۲) تو دانشمند و عالمه ای بدون معلم و بانوی خردمندی بدون استاد می باشی». 2⃣ عبادت: حضرت زینب کبری (س) شب‌ها به عبادت می‌پرداخت و در دوران زندگی، هیچ‌گاه تهجّد را ترک نکرد. آنچنان به عبادت اشتغال ورزید که ملقّب به «عابده آل علی» شد. شب زنده‌داری وی حتی در شب دهم و یازدهم محرم، ترک نشد. ارتباط حضرت زینب (س) با خداوند آن‌گونه بود که امام حسین(ع) در روز عاشورا هنگام وداع، به خواهرش فرمود: 🌷يَا اُختَاه‏، لَا تَنسِينِی‏ فِي نَافِلَة الَّليل «خواهرم! مرا در نماز شب، فراموش نکن.»(۳) 3⃣ صبر و استقامت: در روز عاشورا، هنگام دیدن پیکر خونین برادرش چنین گفت: 🌹"الهی تقبل منا هذا القربان؛ خدایا! این قربانی را از ما بپذیر."(۴) و در روایتی دیگر آمده، عرض کرد: "اللهم تقبل منا هذا قلیل القربان؛ خداوندا! این قربانی اندک را از ما بپذیر!". 4⃣ فداکاری: وی بارها جان امام سجاد(ع) را از مرگ نجات داد؛ از جمله در مجلس ابن زیاد، پس از احتجاج امام سجاد(ع) با ابن زیاد، وی دستور کشتن امام را صادر کرد. در این هنگام حضرت زینب فرمود: "فان کنت عزمت علی قتله فاقتلنی معه". اگر خواستی او را بکشی مرا هم با او بکش.(۵) (۱) شهید مطهری، فلسفه اخلاق، ص ۵۹. (۲) بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۱۹۹. (۳) عوالم العلوم، ج ۱۱، ص۹۵۴. (۴) مقتل الحسین، ص ۳۷۹. (۵) لهوف، چاپ سوم، ص ۲۲۸.
✴️ جمعه👈29 بهمن/دلو 1400 👈16 رجب 1443👈18 فوریه 2022 🏛مناسبت های دینی و اسلامی. 🕋خروج فاطمه بنت اسد علیهاالسلام از کعبه (10 هجری) بعد از ولادت حضرت علی علیه السلام. 🎇 امور دینی و اسلامی. 📛 صدقه صبحگاهی آخر هفته رفع نحوست کند. ✅ شروع بنایی و خشت بنا نهادن خوب است. 🚖مسافرت: در صورت ضرورت بعد از ظهر و همراه صدقه باشد. 👩‍❤️‍💋‍👩 مباشرت امروز : مباشرت پس از وقت فضیلت نماز عصر مستحب و فرزند حاصل از آن، دانشمندی با شهرت جهانی شود .ان شاءالله 👶 مناسب زایمان و نوزاد بعداز ظهر اعمال و رفتارش صالح باشد.ان شاءالله 👩‍❤️‍💋‍👨مباشرت و انعقاد نطفه. امشب (شب شنبه) ، حکمی وارد نشده است. 🔭 احکام و اختیارات نجومی: 🌗 امروز قمر در برج سنبله است و برای امور زیر نیک است: ✳️ امور زراعی و کشاورزی. ✳️ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✳️ خرید باغ و زمین زراعی. ✳️ و اشتغال به امور تجارت نیک است 📛 ولی امور ازدواج. 📛 آغاز معالجات. 📛و امور زرگری خوب نیست. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سر و صورت) ،سبب حزن و اندوه است. 💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.... یا ، زالو انداختن باعث فرج و نشاط می شود. ✂️ ناخن گرفتن جمعه برای ، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕👚 دوخت و دوز. جمعه برای بریدن و دوختن، روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.. ✴️️ وقت استخاره در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است. ❇️️ ذکر روز جمعه اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد . 💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌸زندگیتون مهدوی با این دعا روز خود را شروع کنید👇👇 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ*✨
آقا! لب‌های «أمَّنْ یُجِیب» خوان، دل‌های عاشق، قنوت‌های متبرّک به «اللّهم کُن لولیّک»، جمعه‌هایی که طعم ندبه را دارند، چگونه تو را تمنّا کنند تا یکی از این میان به ثمر نشیند و بشود آن چه که باید بشود؟! یا صاحب‌الزّمان! کدام ستم را به شِکوِه بنشینیم؟ با کدام لحن التماس کنیم؟ از اضطراب کدام صبح جمعه بگوییم؟ از حسرت کدام عصر جمعه بنالیم؟ از دلتنگی‌های کدام غروب ناله سر دهیم؟ تا شما را از بند غیبت و غربت برهانیم؟! مولای من! کدام حرم برویم؟ بیت الله؟ حرم رسول الله؟ نجف؟ کربلا؟ مشهد؟ و با چه آدابی بخوانیم؟ تا در جستجوی تو بودن تمام شود، و با تو بودن آغاز گردد؟ اربابم! اشک و التماس و ندبه و تمنّا و خواهش ما تمام‌شدنی نیست تا بیایی و دست مهربانت را پناهِ ما بی‌پناهان قرار دهی!
مداومت بر غسل جمعه بعضی از بزرگان بوده اند که فرموده بودند : چهل سال است که غسل جمعه ام شکسته نشده و جمعه ای نبوده که غسل نکرده باشم.
❤️قسمت سی و هشت❤️ . نامه اش از انگلیس رسید. "خب بچه دار شدنمان چشمم را روشن کرد. عزیزم شرمنده که در این وضع در کنارت نیستم. تو خوب میدانی که نبودنم بی علت نیست و اینجا برای درمان هستم. خیلی نگران حالت هستم. من را از خودت بی خبر نگذار. امیدوارم همیشه زنده و سالم باشی و سایه ات بالای سرم باشد. گفته بودی از زایمان می ترسی. نگران نباش، فقط به این فکر کن که موجودی زنده از تو متولد می شود." بعد از دو ماه ایوب برگشت. از ریز و درشت اتفاقاتی که برایش افتاده بود، تعریف می کرد. می گفت: "عادت کرده ام مثل پروانه دورم بگردی، همیشه کنارم باشی. توی بیمارستان با ان همه پرستار و امکانات راحت نبودم" با لبخند نگاهش کردم. تکیه داد به پشتی _ شهلا ؟ این خانم ها موهایشان خود به خود رنگی نیست، هست؟؟؟؟؟؟ چشم هایم را ریز کردم. + چشمم روشن!! کدام خانم ها؟ _ خانم های اینجا و آنجا که بودم. خنده ام گرفت.😄 + نخیر مال خودشان نیست، رنگشان می کنند. _ خب، تو چرا نمی کنی؟ + چون خرج داره حاج آقا. فردایش از ایوب پول گرفتم و موهایم را رنگ کردم. خیلی خوشش آمد گفت: _ "قشنگ شدی، ولی نمی ارزد شهلا..." آخر دو برابر ازش پول گرفته بودم. چیزی نگذشت که ثبت نام کرد برود + کجا ب سلامتی؟ _ میروم منطقه... + بااین حال و روزت؟ آخه تو چه به درد جبهه میخوری؟ با این دست های بسته. _ سر برانکارد رو که میتونم بگیرم. از همان روز اول میدانستم به کسی دل میبندم که به چیز با ارزشی تری دل بسته است. و اگر راهی پیدا کند تا به آن برسد نباید مانعش بشوم. 🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❤️قسمت سی و نه❤️ . موقع به دنیا آمدن محمد حسین، آقاجون و مامان، من را بردند بیمارستان محمد حسین که به دنیا آمد پایش کمی انحراف داشت. دکتر گچ گرفت و خوب شد. دکترها چند بار سفارش کرده بودند که اگر امکانش را داریم، برای قلب ایوب برویم خارج ترکش توی سینه ایوب خطرناک بود. خرج عمل قلب خیلی زیادبود. آنقدر که اگر همه زندگیمان را میفروختیم، باز هم کم می آوردیم. اگر ایوب تعهد نامه اش را امضا می کرد، بنیاد خرج سفر را تقبل می کرد. ایوب قبول نکرد. گفت: " وقتی میخواستم جبهه بروم، امضا ندادم. برای نماز جمعه هایی که رفتم هم همینطور وقتی توی و هم محاصره بودید، هیچ کداممان تعهد نداده بودیم که مقاومت کنیم. با اراده خودمان ایستادیم." فرم را نگاه کردم، از امضا کننده برای شرکت در راه پیمایی ها و نماز جمعه و همینطور پناهنده نشدن آنجا تعهد می گرفت. خانه و زندگی را فروختیم. این بار برای عمل دستش، من و محمد حسین هم همراهش رفتیم. توی کنار ساکش نشسته بودم که ایوب آمد کنارم آرام گفت: "این ها خواهر برادرند" به زن و مردی اشاره کرد که نزدیک می شدند. به هم سلام کردیم. _ بنده های خدا زبان بلد نیستند. خواهرش ناراحتی قلبی دارد. خلاصه تا انگلیس همسفریم. ایوب هم انگلیسیش خوب بود و هم زود جوش بود. برایش فرقی نمی کرد ایران باشیم یا کشور غریب. همین که از پله های هواپیما پایین آمدیم. گفت: "شهلا خودت را آماده کن که اینجا هر صحنه ای را ببینی. خودت را کنترل کن." لبخند زد☺ - من که گیج می شوم ،وقتی راه میروم نمی دانم کجا را نگاه کنم؟ جلویم خانم های آنچنانی و پایین پایم، مجله های آنچنانی . ❤️قسمت چهل❤️ . روز تعطیل رسیده بود و نمی شد دنبال خانه بگردیم. با همسفرهایمان یک اتاق را گرفتیم و بینش یک پرده زدیم. فردایش توی یک ساختمان دو اتاق گرفتیم. ساختمان پر از ایرانی هایی بود که هرکدام به علتی آنجا بودند. همسفرهایمان گفتند اتاق را زنانه مردانه کنیم؛ خواهرش با من باشد و برادر با ایوب. ایوب آمد. نزدیک من و گفت: "من این جوری نمیخواهم شهلا. دلم می خواهد پیش شما باشم." + خب من هم نمیخواهم، ولی رویم نمی شود. آخه چه بگوییم؟؟ ایوب محمد حسین را بهانه کرد و پیش خودمان ماند. 😉 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❤️قسمت چهل و یک❤️ . چند روز قبل از عمل دست ایوب حساب کتاب میکردم، با پولی ک داشتیم ایوب زیاد نمیتوانست بستری بماند. ناگهان در زدند. ایوب پشت در بود. با سر و صورت کبود و خونی. 😰 جیغ کشیدم "چی شده ایوب؟" آوردمش داخل خانه "هیچی،کتک خوردم...." هول کردم "از کی؟ کجا؟" _ توی راه منافق ها جمع شده بودند، پلاکارد گرفته بودند دستشان که ما را توی ایران شکنجه می کنند. من هم رفتم جلو و گفتم دروغ می گویید که ریختند سرم آستینش را بالا زدم + فقط همین؟ پلک هایش را از درد به هم فشار می داد. _ خب قیافه ام هم تابلو است که ام و خندید. دستش کبود شده بود. گفتم: + باز جای شکرش باقی است قبل از عمل اینطور شدی 🌹 ❤️قسمت چهل و دو❤️ . ایوب بالاخره بستری شد و عمل شد. خدا رو شکر عمل موفقیت آمیز بود. چند روز بعد با ایوب رفتیم شهر را بگردیم. میخواست همه جای لندن را نشانم بدهد دوربین عکاسیش را برداشت📷 من هم محمد حسین را گذاشتم داخل کالسکه و چادرم را سرم کردم و رفتیم. توی راه بستنی خریدیم. تنها خوراکی بود که می شد با خیال راحت خورد و نگران و حرام بودنش نبود. منافق ها توی خیابان بودند. چند قدمی مسیرمان با مسیر راهپیمایی آنها یکی می شد. رویم را کیپ گرفتم و کالسکه را دنبال ایوب هل دادم، ما را که دیدند بلندتر شعار دادند. شیطنت ایوب گل کرد دوربین را بالا گرفت که مثلا عکس بگیرد، چند نفر آمدند که دوربینش را بگیرند. ایوب واقعا هیچ عکسی نیانداخته بود. 😯 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❤️قسمت چهل و سه❤️ . وقتی برگشتیم ایران، ایوب رفت دنبال درمان فکش تا بعد برود . دوباره عملش کردند. از اتاق عمل که آمد صورتش باد کرده بود. دور سر و صورتش را باند پیچی کرده بودند. گفتم محمد حسین خیلی بهانه ات را می گرفت. _ حالا کجاست + فکر کنم تا الان پدر نگهبان را در آورده باشد. رفتم محمد حسین را بگیرم صدای گریه اش از طبقه پایین می آمد. تا رسیدم گفت: خانم بیا بچه ات را بگیر نشست و جای کفش محمد حسین را از روی شلوارش پاک کرد. + زحمت کشیدید آقا اشک هایش را پاک کردم. + بابا ایوب خیلی سلام رساند، بالا مریض های دیگر هم بودند که خوابیده بودند. اگر می آمدی آنها را بیدار می کردی. صدای ایوب از پشت سرم آمد _ سلام بابا ☺ . ❤️قسمت چهل و چهار❤️ . برگشتم، ایوب به نرده ها تکیه زده بود و از پله ها به زحمت پایین می آمد. صدای نگهبان بلند شد. - آقا کجاا؟؟ محمدحسین خیره شد به سر بزرگ و سفید ایوب که جز کمی از لب و چشم هایش چیز دیگری از آن معلوم نبود. محمد حسین جیغ کشید و خودش را توی چادرم قایم کرد. ایوب نرده ها را گرفت و ایستاد. _ بابایی،من برای اینکه تو را ببینم این همه پله را آمدم پایین، آنوقت تو از من میترسی؟ محمد حسین بلند بلند گریه می کرد. نگهبان زیر بغل ایوب را گرفت و کمکش کرد تا از پله ها بالا برود. رنگ ایوب از شدت ضعف زرد شده بود. 😔 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
از دولت گله داریم ۴.mp3
848.5K
🔖منبر کوتاه 🔖 ♦️افتضاحات جشنواره فیلم فجر ما از دولت گله داریم 🔷ترویج ازدواج سفید و ملاک حلال زاده بودن و ....
بسم الله ! سرکشی از جانبازان و مجروحان و خیمه شهدا خیلی طول کشید. هر کدام از رزمندگان را که میدیدی، از لباس و سر و وضع و سلاحش گرد و خاک و خون میچکید. پیروز که چه عرض کنم، شکست نخوردیم. عرصه سختی بود. جوری تن به تن شدیم که گاهی فضا برای چرخاندن سلاح نداشتیم و هر کس هر جور بلد بود به جان طرف مقابلش افتاده بود. کم کم اعلام کردند که رسول خدا فرموده همه جمع شوند. رسم حضرا بر این بود که بعد از هر نبرد، همه را جمع میکردند و ابتدا حاضر غیاب میکردند و سپس خطبه کوتاهی میخواندند. شروع به خواندن اسم ها کردند. پیامبر روی جهاز مختصری نشسته بود و همه رزمندگان گرد ایشان بودند. فلانی ، حاضر فلانی ، حاضر فلانی ، شهید شد فلانی ، زنده است اما مجروح شده فلانی ، شهید شد و ... تا اینکه پیامبر نگاهیبه جمعیت کردند و فرموند: علی کجاست؟ سکوت، جمعیت را فرا گرفت. هیچ کس حرفی نزد. پیامبر دو مرتبه فرمودند علی کجاست؟ باز هم همه ساکت و هاج و واج به اطرافشان نگاه میکردند! پیامبر از سر جا برخواستند تا همه جمعیت را دقیق تر ببینند. شرق و غرب یاران و لشکر را دیدند. نگاهی به زمین و نگاهی به زمان کردند. با همان حالت خاص خودشان فرمودند: بروید ... همه بروند دنبال علی ... هر کس خبر سلامتیش را بیاورد، هر چه بخواهد به او میدهم! هر چه بخواهد! تاکید پیامبر بر «هر چه بخواهد به او میدهم» خیلی وسوسه انگیز بود. چه برای طالبان معرفت و آخرت و چه برای طالبان دنیا و زر و سیم روزگار و چه برای پیاده هایی مثل من که عقلم نمیرسید پیامبر چه وعده نابی داده. فقط سه چهار نفر از اقوام و آشناها را صدا کردم و همین طور که همه جمعیت پراکنده شدند تا علی را بیابند، ما هم دنبالش رفتیم. سه چهار نفری که دور هم جمع شدیم، هر کدام برای خودشان اعجوبه ای بودند. یک نفرشان از بوی هوا میتوانست مسیر پرواز پرنده را پیدا کند! یک نفر دیگر چشمش را اگر میبستیم، از شتر و جَک و جانورها دقیق تر مسیرش را پیدا میکرد. یک نفر دیگر اصلا در همین صحرا به دنیا آمده بود و از وقتی یادش بود با دانه های شن و سوز بیابان روزگار گذرانده بود. من هم که ... نه به اندازه آنها ... اما داشتم یک چیزهایی در خودم. مثل بقیه شروع به دویدن به این ور و آن ور نکردیم. دقایقی دور هم ایستادیم و فکر کردیم. دیدیم علی مرد فرار و رو به عقب که نیست. مرد رفتن به طرف کوه و دامنه و پناه گرفتن و از بالا بلندی به دشمن زخم زدن هم نیست. یک طرف دیگر هم که لشکر خودمان بود و در این جمعیت انبوه و خیمه های شهدا و مجروحان هم نیست. پس از سه جهت فقط یک جهت میماند و آن هم جهتی است که دشمن قرار داشت! برای لحظاتی هر چهار نفرمان به همان جهت چشم دوختیم. دروغ چرا؟ هیچ کداممان دلمان نمیخواست پیشنهاد بدهیم که به مسیر فرار و عقب نشینی دشمن برویم. چون هنوز آن مسیر امن نبود و گوشه به گوشه اش امکان تله و تیرانداز و هزار چیز خطرناک وجود داشت. هر چهار نفرمان برگشتیم و به هم نگاه کردیم. گفتیم نزدیک ترین رزمنده به صف اول دشمن علی بوده. خودمان را گول نزنیم. باید به همان مسیری میرفتیم که از آن میترسیدیم. راهی نبودا. شاید همه اش دو سه کیلومتر نبود. ولی فقط جبهه رفته ها میدانند دو سه کیلومتر در عمق دشمن رفتن بعنی چه؟ بسم الله گفتیم و رفتیم. از اینکه قدم به قدم که از وسط کشته های دوست و دشمن رد میشدیم و چه حالی داشتیم بگذریم. تا اینکه از جایی به بعد، دیگر جنازه خودی نمیدیدم. تکه پاره های دشمن بود که مشخص نبود به آنها صاعقه خورده یا تیر غیب به سر و گردن آنها فرود آمده که نَبُریده ... کاش بریده بود ... ریز ریزشان کرده! وقتی جلوتر رفتیم، یک نفرمان گفت «ابوالحسن اینجا بوده! شک نکنید.» من گفتم «از اینکه ابوالحسن فقط میتواند اینجاها باشد شکی نیست اما تو چطور فهمیدی؟» گفت «به جنازه ها نگاه کنید. همه از سینه به بالا لته پار شده اند و ندارند. معمولا ذوالفقار علی پایین نمی آید. از همان بالا که مثل صاعقه فرود می آید و مسیر را کوتاه کرده و همان سر و کول و گردن و سینه و اعضای رئیسه را میزند و از هم میپاشد و پیش میرود.» یک نفرمان گفت «شیر مادر حلالش! نگاه کن ... اصلا جنازه خودی اینجا نیست. همه جا ... اِ ... آنجا ... نگا ...»
همان اوایل مفاتیح، آداب روز جمعه... با دوستانمان قرار گذاشته‌ایم که یادمان نرود، حتماً بخوانیم. مضامین زیبایی دارد. یک نفر آدم کار درست هم جمعه‌ها که به عصر دلگیری‌اش نزدیک می‌شود پیامک می‌زند که یادتان نرود. شما هم همین کنید. یک نفر، دو نفر، سه نفر، .... قرار بگذارید. این صلوات را بخوانید. به خاندان رسول الله صلی الله علیه و آله صلوات بفرستید. برای فرج مولا دعا کنید. خدا را چه دیدی؟ شاید دعای یک نفر این وسط رفت تا به نقطه‌ی اجابت رسید. خدا را چه دیدی؟ شاید یک دعا رفت و لبخندی به لب‌های مولا نشاند. خدا را چه دیدی؟ شاید یکی دیگر دعایش رفت تا حاجات امام زمان علیه السلام را به اجابت رساند؟ یک نفرتان هم بشود مسئول پیامک که یادآوری کند که: "یادتان نرود" کجا بودیم؟ آهان اول مفاتیح، "صلوات ابوالحسن ضراب اصفهاني"... يادتان نرود.
🍃خدا میگه با استغفار خودتونو معطر ڪنید تا بوی گناه آبروی شما نبره.... {استغفار هم تمیزت میڪنه هم معطرتت😌} ادم وقتی گناه میکنه روحش کثیف میشه.. 😞 شیاطینه جنی بهش حمله میکنن استغفار مثله یه اسلحه اس مثله یه واکسنه💪🏻 شیاطین بو میکشن یه جا کثیف باشه حمله میکنن.. (مثه مگس که جای کثیف میره) همونجوری ڪہ آب برای تمیز کردنه جسمه استغفارم برای تمیز ڪردنه روحه.. 🌹 استغفار هم دنیای مارو تامین میکنه هم آخرت مارو.. 😍 ناامید نباش! 🌿مولامون علی میفرماید.. من تعجب میکنم از کسی که تو زندگی ناامیده (اقتصادی،اجتماعی،زناشویی،سیاسی، علمی،تحصیل...) در حالی که نجات بخشی مثل رو همراه خودش داره😊 ☑️ خلاصه درمان همه ی درداست این استغفار☺️❤️ ‎‎‌‌‎‎‌‌
🎇 نماز شب نماز شب، بهترین شاهد اخلاص و صفای قلب و دعوی صدق ایمان 🌧إنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئًا وَأَقْوَمُ قِيلًا آیه 6 سوره زمل 🔸 پيامبر اكرم (صلی‌الله علیه وآله وسلم) فرمود: بهترين شما كسى است كه كلامش نيكو باشد، گرسنگان را سير كند و به هنگامى كه مردم در خوابند، نماز شب بخواند. 🔹آن حضرت سه بار به على بن ابيطالب (علیه السلام) فرمود: بر تو باد به نماز شب. «عليك بصلاة الليل، عليك بصلاة الليل، عليك بصلاة الليل» 🔸امام صادق (علیه السلام) فرمود: شرافت مؤمن به نماز شب است و در روايتى ديگر فرمود: زينت و افتخار مؤمن به خواندن نماز شب است. 🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضر‌ت زینب سلام الله علیها✨🕊 ❄️🌨☃🌨❄️
آدمها.... گاهی در زندگے ات مے مانند! گاهی در خاطره ات! آن ها ڪه در زندگے ات مے مانند؛ همسفر مے شوند.... آن ها ڪه در خاطرت مے مانند: ڪوله پشتیٍِ تمامٍ تجربیاتت براے سفر.... گاهی تلخ گاهے شیرین گاهے با یادشان لبخند مے زنی گاهے یادشان لبخند از صورتت بر مے دارد.... اما تو لبخند بزن به تلخ ترین خاطره هایت حتی.... بگذار همسفر زندگے ات بداند هر چه بود؛هر چه گذشت تو را محڪمتر از همیشه و هر روز براے ڪنار او قدم برداشتن ساخته است.... آدمها مے آیند و این آمدن باید رخ بدهد تا تو بدانی آمدن را همه بلدند.... اےن ماندن است ڪه هنر میخواهد ❄️🌨☃🌨❄️
شیخ رجبعلی نکوگویان (خیاط) (ره) همه کارها باید برای خدا باشد حتی خوردن و خوابیدن... اگر این استکان چای را به قصد خدا بخوری، دل تو به نور الهی منور می شود... ولی اگر برای حظ نفس خوردی، همان می شود که خواسته بودی... هر شب قبل از خواب اعمالمان را کنیم.
✴️ شنبه 👈30 بهمن/‌دلو 1400 👈 17رجب 1443 👈 19 فوریه 2022 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙🌟 احکام اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅امور ازدواجی شامل خوستگاری عقد و عروسی. ✅ خرید و فروش‌ و تجارت. ✅ امور زراعی و کشاورزی. ✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅ کندن چاه و کانال. ✅ درختکاری. ✅ ختنه نوزاد. ✅ مشارکت و امور مشارکتی. ✅دیدار با دوستان. ✅ عقد مضاربه و سرمایه گذاری. ✅ و دیدار مسئولین خوب است. 📛ولی مسافرت. 📛 و قرض و وام دادن و گرفتن خوب نیست. 🚘مسافرت: خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 👶 زایمان مناسب و نوزادش زندگی پاکی دارد ، خوب تربیت شود و خوشبخت است. ان شاالله 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج میزان و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️ فروش جواهرات. ✳️ مباشرت و امور زناشویی. ✳️ خوردن نوشیدنی ها. ✳️ و لباس نو پوشیدن نیک است. 👩‍❤️‍👨 انعقاد نطفه و مباشرت. 👩‍❤️‍👨 امشب: امشب ( شب یکشنبه )، دستور خاصی ندارد. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، میانه است. 💉💉 حجامت فصد زالو انداختن یا در این روز از ماه قمری ، باعث صحت بدن می شود. 💅 ناخن گرفتن شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود) 🙏🏻 وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿 ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد . 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌸زندگیتون مهدوی با این دعا روز خود را شروع کنید👇👇 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ*✨
دعای حضرت مادر در روز ـ خدایا، دربِ صندوقچه‌های مهربانی‌ات را برایمان، بردار، ـ از همان مهربانیها، که بعدِ آن هیچ عذابی در اینجا و آنجا، به ما نرسد، ـ و از آغوشِ بازت، روزی‌های پاکیزه، بخورانمان، ـ تا به کسی جز خودت، محتاج نباشیم! ـ و ما را اهل شکر و وابسته‌‌ی (فقط) به خودت قرار بده، ـ تا جز تو به کسی رو نزنیم. ـ و دنیا و هرچه در آن است را برایمان وسیع کن! خدایا به سمت تو فرار میکنیم، ازاینکه رو از ما بگردانی، درحالیکه ما مشتاق توئیم. مهربانا؛ بر پیامبر و آلش✨ درود فرست، و هرچه خوش داری به ما روانه کن، و قوت ما را در همان قرار بده.
زنی به خدمت حضرت امام صادق علیه السلام آمد و عرض کرد ای پسر پیغمبر شوهرم مرا دوست نمیدارد چه کنم ؟ حضرت فرمود علیک" بصلوه الیل" برو نماز شب بخوان پس از چندی خدمت حضرت رسید و تشکر کرد و گفت از آن به بعد شوهرم هیچکس را به اندازه من دوست نمیدارد پس آن حضرت فرمود : خدا رحمت کند زنی را که سحر برخیزد و شوهرش را بیدار کند و همچنین مردی که برخیزد و زنش را بیدار کند و نماز شب بخوانند
📝 ✖️ من خودم شنیدم ؛ که مدیرش، داشت دعواش می‌کرد، حتماً چیزایی که درموردش میگن درسته! ✖️ من خودم نامه‌ی انتقالی‌اش از یه واحد به واحد دیگه رو دیدم؛ حتماً یه کاری کرده که جابجاش کردن! ✖️ من خودم اونا رو توی سالن دادگاه دیدم، احتمالاً بین‌شون اختلاف افتاده ! ✖️ چجوری خواهرت، به این سرعت، خونه خریده، حتماً بابات بهش کمک مالی کرده، اما به تو نگفته ! ✖️ چجوری توی کارش اینهمه رشد کرده، حتماً از یه رانت، یا حمایتِ ویژه‌ای استفاده میکنه، که هیچ‌وقت دست تو بهش نرسیده ! و ....... و ....... 💥 اگـــر عادت دارید ؛ دیدن‌ها و شنیدن‌های شما ؛ حتماً برای شما، یک توقف ذهنی ایجاد کرده، و شما رو به نتیجه‌ی خاصی برسونند ؛ نشونه‌ی اینه که، به سطحی از تجاوزگری مبتلایید و از قضاوت دیگران، هیچ ترسی ندارید ... آنچه می‌بینید یا می‌شنوید در اکثر موارد ؛ صرفاً همانی نیست که ظاهراً در حال وقوع است! و شما، با دیدن‌ها یا شنیدن‌ها، در معرض آزمودنِ خویشید! شُتر دیدی، ندیدی ؛ "هُنـــرِ قلبهای سالم است"!