eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
: همیشه میگفت:نباید به نزدیک بشیم باید برای خودمون بذاریم اگر بگیم فلان کارکه به گناه نزدیکه ولۍحروم نیست رو انجام بدیم تا گناه نداریم 💕💙💕💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-چون تار عنکبوت گرفته ست قلبشان درکی از این بهشت ندارند ناکسان...
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺳﺎﺗﯿﺪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻣﺎ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﺶ ﻣﯿﺒﺴﺖ ﻭ ﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪﯾﻢ ! ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﺸﺨﺺ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺳﺎﻋﺖ،ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ! ﺩﻟﻬﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﺸﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﻡ ﻧﻤﯿﺰنند . ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺷﺨﺺ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮ ﻋﺪﻡ ﻗﺪﺭﺕ ﺍﻭ ﺑﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﻧﯿﺴﺖ . ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺟﺮﯾﺤﻪ ﺩﺍﺭ ﻧﮑﻨﻨﺪ! ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻧﺸﺎﻥ ﺩﺭﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ . ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﻨﺪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺩﺭ ﺑﻌﻀﯽ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ . ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺳﮑﻮﺕ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﻫﻨﺪ . قدردان ﮐﺴﺎﻧﯽ باشیم ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ، ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﺮﺡ ﺩﻫﯿﻢ. ﺳﮑﻮﺕ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺿﻌﻒ ﻧﯿﺴﺖ... 💕💛💕💛
✍️یادداشت سخنگوی حوزه در پی بی‌حرمتی به آستان مقدس حضرت ثامن الحجج (ع) ◼️ بِسم الله الرّحمن الرّحیم ◻️ هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است حتی فرشته‌ای که به پابوس آمده انگار بین رفتن و ماندن مردد است هرجا دلی شکست به اینجا بیاورید اینجا بهشت ـ شهر خدا ـ شهر مشهد است (شعر از رضا عابدین زاده) ◻️ همه‌ی هنرِ هنر در این است که از ما انسانی بهتر بسازد و پلی باشد و پلّه‌ای از خودمان تا همه‌ی خوبی‌ها، تا همه‌ی مهربانی‌ها، تا خودِ خدای دوست‌داشتنی. خدایی که نشانه‌هایی بسیار بزرگ در زمین دارد، عزیزان جان‌خواه روح‌افزایی که دلیل حضرتش هستند و دستگیر و راهنمای ما، که یکی‌شان آبروی ایران است و پناه مردمان. هزاران سلام و درود بر تو ای ثامن الحجج علیهم‌السلام و ای شمس الشموس. به راستی که بی‌حرمتی به این آستان با سعادت و پنجه بر آفتاب عالم تاب توس کشیدن نه هنر که عین بی‌هنری و نامردی و نامردمی است. ◻️ای آقای همه‌ی مهربانی‌ها، ای حضرت دوستدار و ای حضرت پناه، از این‌همه نامروّتی به تو پناه می‌آوریم ای پاک‌ترین مقدّس. ◻️ اکنون که شانه‌های مردمان این بومِ سربلند هنوز از گریه بر داغ گرم آبادان می‌لرزد، آوارِ رنجواره‌ی عنکبوتی کَن بر بنای مقدّس‌ترین باورهای این مردم، خاطر همه‌مان را آزرده است و دلهامان را دوچندان داغدار کرده، به دور از دادی که باید دادِستان قانون از هم‌داستانانِ این پلیدی بستاند، بر همه‌ی ارادتمندانِ حضرتش فرض است که با صلابت و بی‌درنگ ادب محبّت و زائری را به جا آورند و در تعظیم و تکریم آوازه‌ی بلند امام رئوف همّت گمارند و صریح، صادقانه و هنرمندانه مدافع حریم کبریائی‌اش باشند و در توقف، افشا و گسست تارهای کهنه‌ی دروغ، توهین و نفرت‌پراکنی بکوشند که: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ. (محمد صلى الله علیه و آله و سلم/ ۷) محمد رضا برته و سرباز یا مددی🥀
✅ میلک شیک شکلاتی موکا😋 ✍ مواد لازم: پودر کاکائو 1 ق م پودر نسکافه 1 ق م شکر یا عسل به مقدار دلخواه شکلات1 ق غ به صورت خرد شده شیر 1 فنجان بستنی وانیلی4 اسکوپ شیر:۳/۴ پیمانه 🍲 طرز تهیه: قالب ۲۵ سانت میان تهی رو با روغن جامد یاکره چرب کنید،آرد پاشی واضافه ی آرد رو خالی کنید وبزارین داخل یخچال. فر ۱۸۰ درجه گازی و ۱۷۰ درجه برقی ۴۰ تا ۴۵ دقیقه ، شیر ،تخم مرغ هم دمای محیط چهار تا سفیده رو با نصف پیمانه شکر بزنید تا کاملا پفکی بشه واز ظرف نریزه،بزارین داخل یخچال چهار تا زرده رو با نصف پیمانه دیگه شکر بزنید تا کرم رنگ بشه وشکر حل بشه،روغن، شیر رو اضافه کنید وهم بزنید، دو ق غ از آرد کم کنید و دو ق نشاسته ذرت رو جایگزین کنید و با بیکینگ‌ پودر سه بار الک کنید، مخلوط آرد و سفیده رو به ترتیب و تو‌سه مرحله اضافه کنید وبه صورت دورانی هم بزنید،مايع رو دوقسمت كنيد و تو يك قسمت پودر كاكائو روالك كنيد،اول از مايع سفيد و بعد كاكائويي بريزين و به همين ترتيب لايه لايه و در آخر با سيخ چوبي مايع رو مخلوط كنيد... داخل قالب بریزین چند تا ضربه بزنید و بزارید داخل فر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهار چیزی که برکت را از خانه میبرد 🎙حجت الاسلام أللَّھُمَّ؏َـجِّلْ‌لِوَلیِّڪَ‌ألْفَرَج‌بحِّق‌الزینب؏
چگونه را سریعتر بپزیم؟ یک تا دو قاشق مرباخوری سرکه اضافه کنید! به گوشتتون نمك نزنيد و برای اينكه گوشت شما طعم نگيره از استفاده زیاد سرکه خودداری کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مواد لازم :👇 سینه مرغ پخته شده و رنده شده یک عدد متوسط، فلفل های رنگی هر کدوم یک قاشق غذاخوری سبزی جعفری یک قاشق غذاخوری، شوید یک قاشق غذاخوری، خیارشور نگینی دو قاشق غذاخوری دستور تهیه :👇 همه رو مخلوط کنید بهش دو قاشق پر پنیر خامه ای و یک قاشق غذاخوری سس مایونز بهش اضافه کنید و خوب مخلوط کنید، نون تست رو قالب بزنید همونطور که توی قالب نون هست با قاشق یه مقدار سالاد توش بزارید و با پشت قاشق خوب فشرده کنید و با کمک دستتون از زیر آروم مواد قالب زده رو بیرون بیارید. با هر چیزی که دوست داشتید تزیین کتید مثل گوجه گیلاسی یا زیتون. نوش جان👇 دوستان موادتون باید یکدست باشه سبزیها خیلی ریز خرد بشن همینطور فلفلها رو خیلی باریک برش بزنید و کتار هم بزارید و دقیق مکعبی خرد کنید که همه یک اندازه باشن همینطور خیارشور
🍒 🍷😋 ▫️بستني وانيلي ٤-٦ قاشق غذاخوري ▫️گيلاس٨-١٠عدد، گيلاس و خلال پسته براي تزئين 🔸ابتدا هسته گيلاس ها رو جدا ميكنيم و داخل فريزر ميذاريم تا كمي متجمد بشه و بعد ميريزيم داخل ميكسر يا مخلوط كن و حسابي ميزنيم تا ريز بشه و بعد بستني وانيليمون رو اضافه ميكنيم ميذاريم انقدري هم بخوره كه خوب يكدست بشه ، اين مخلوط بايد كاملا سفت و غليظ باشد. براي داخل مواد و تزئين نيز مي‌توانيم از مغز پسته استفاده كنيم
پنج تا تخم مرغ و کمی وانیل رو با همزن زدم بعد چهار قاشق شکر و یک لیوان شیر رو ریختم بعد خیلی کم نمک و فلفل سیاه و زردچوبه ریختم . همزن رو گذاشتم کنار و سه چهارم لیوان آرد شیرینی رو الک کردم و اضافه کردم با همزن دستی هم زدم و در آخر بهش دو قاشق مرزه و ترخون و نعناع و شوید خشک ریختم ماهی تابه رو چرب کردم و هر بار یک ملاقه از مواد میریختم گل که مینداخت برش میگردوندم طرف دیگه شم گل بندازه. شلکینه رو من دوس دارم باز کمی شکر بزنم حین سرو. نکتە : البتە مادربزرگا رو ساج درست میکنن. میتونین بەجای شیر از ماست استفادە کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فصل اول برنامه زندگی پس از زندگی فقط خوبیهات میمونه... تجربه گر امیررضا عباسیان
: اگر رضای توست ... همه جا خوردن ... دایی برگشت به شوخی گفت ... - مادر من ... خودکشی حرامه ... مخصوصا اینطوری ... ما می خوایم حالا حالاها سایه ات روی سرمون باشه ... بی بی پرید وسط حرفش ... - دست دائم الوضوی پسرم بهش خورده ... چه غذایی بهتر از این ... منم که عاشق خورشت کدو ... و مادرم با تردید برای مادربزرگ غذا کشید ... زن دایی ابراهیم... دومین نفری بود که بعد از من ... دستش رفت سمت خورشت ... - به به ... آسیه خانم ... ماشاء الله پسرت عجب دست پختی داره ... اصلا بهش نمی اومد اینقدر کاری باشه ... دلم قرص شده بود ... اون فکر و حس ... خطوات شیطان نبود ... من خوشحال از این اتفاق ... و مادرم با حالت معناداری بهم نگاه می کرد ... موقع جمع کردن سفره، من رو کشید کنار ... - مهران ... پسرم ... نگهداری از آدمی توی شرایط بی بی ... فقط درست کردن غذا نیست ... این یه مریضی ساده نیست... بزرگ تر از تو زیر این کار، کمر خم می کنن ... - منم تنها نیستم ... یه نفر باید دائم کنار بی بی باشه که تنها نباشه ... و اگر کاری داشت واسش انجام بده ... و الا خاله معصومه و دایی محسن هستن ... فقط یه مراقب 24 ساعته می خوان ... و توی دلم گفتم ... - مهمتر از همه ... خدا هست ... - این کار اصلا به این راحتی نیست ... تو هنوز متوجه عمق ماجرا نیستی ... گذشته از اینها تو مدرسه داری ... این رو گفت و رفت ... اما من یه قدم به هدفم نزدیک تر شده بودم ... هر چند ... هنوز راه سختی در پیش بود ... - خدایا ... اگر رضای تو و صلاح من ... به موندن منه ... من همه تلاشم رو می کنم ... اما خودت نگهم دار ... من دلم نمی خواد این ماه های آخر ... از بی بی جدا شم ... . . ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
نسل سوخته: خدانگهدار مادر نیمه های مرداد نزدیک بود ... و هر چی جلوتر می رفتیم ... استیصال جمع بیشتر می شد ... هر کی سعی می کرد یه طوری وقتش رو خالی یا تنظیم کنه ... شرایطش یه طوری تغییر می کرد و گره توی کارش می افتاد ... استیصال به حدی شده بود ... که بدون حرف زدن مجدد من... مادرم، خودش به پیشنهادم فکر کرد ... رفت حرم ... و وقتی برگشت موضوع رو با پدرم و بقیه مطرح کرد ... همه مخالفت کردن ... - یه بچه پسر ... که امسال میره کلاس اول دبیرستان ... تنها ... توی یه شهر دیگه ... دور از پدر و مادرش و سرپرست... تازه مراقب یه بیمار رو به موت ... با اون وضعیت باشه؟ ... از چشم های مادرم مشخص بود ... تمام اون حرف ها رو قبول داره ... اما بین زمین و آسمون ... دلش به جواب استخاره خوش بود ... و پدرم ... نمی دونم این بار ... دشمنی همیشگیش بود ومی خواست از 1شرم خلاص شه ... یا ... محکم ایستاد ... - مهران بچه نیست ... دویست نفر آدم رو هم بسپاری بهش... مدیریت شون می کنه ... خیال تون از اینهاش راحت باشه ... و در نهایت ... در بین شک و مخالفت ها ... خودش باهام برگشت ... فقط من و پدرم ... برگشتم و ساکم رو جمع کردیم ... و هر چیز دیگه ای که فکر می کردم توی این مدت ...ممکنه به دردم بخوره ... پرونده ام رو هم به هزار مکافات از مدرسه گرفتیم ... دایی محسن هم توی اون فاصله ... با مدیر دبیرستانی که پسرهای خاله معصومه حرف زده بود ... اول کار، مدیر حاضر به ثبت نام من نبود ... با وجود اینکه معدل کارنامه ام 19/5 شده بود ... یه بچه بی سرپرست ... ده دقیقه ای که با هم حرف زدیم ... با لبخند از جاش بلند شد و موقع خداحافظی باهام دست داد ... - پسرم ... فقط مراقب باش از درس عقب نیوفتی ... شهریور از راه رسید ... دو روز به تولد 15 سالگی من ... پسر دایی محسن ... دو هفته ای زودتر به دنیا اومد ... و مادربزرگ، آخرین نوه اش رو دید ... مادرم با اشک رفت ... اشک هاش دلم رو می لرزوند ... اما ایمان داشتم کاری که می کنم درسته ... و رضا و تایید خدا روشه ... و همین، برای من کافی بود ... . .ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سوخته: بیدار باش وقت هامون رو با هم هماهنگ کرده بودیم ... صبح ها که من مدرسه بودم ... اگر خاله شیفت بود ... خانم همسایه مون مراقب مادربزرگ می شد ... خدا خیرش بده ... واقعا خانم دلسوز و مهربانی بود ... حتی گاهی بعد از ظهرها بهمون سر می زد ... یکی دو ساعت می موند ... تا من به درسم برسم ... یا کمی استراحت کنم... اما بیشتر مواقع ... من بودم و بی بی ... دست هاش حس نداشت ... و روز به روز ضعفش بیشتر می شد ... یه مدت که گذشت ... جز سوپ هم نمی تونست چیز دیگه ای بخوره ... میز چوبی کوچیک قدیمی رو گذاشتم کنار تختش ... می نشستم روی زمین، پشت میز ... نصف حواسم به درس بود ... نصفش به مادربزرگ ... تا تکان می خورد زیر چشمی نگاه می کردم ... چیزی لازم داره یا نه ... شب ها هم حال و روزم همین بود ... اونقدر خوابم سبک شده بود ... که با تغییر حالت نفس کشیدنش توی خواب ... از جا بلند می شدم و چکش می کردم ... نمی دونم چند بار از خواب می پریدم ... بعد از ماه اول ... شمارشش از دستم در رفته بود ... ده بار ... بیست بار ... فقط زمانی خوابم عمیق می شد که صدای دونه های درشت تسبیح بی بی می اومد ... مطمئن بودم توی اون حالت، حالش خوبه ... و درد نداره ... خوابم عمیق تر می شد ... اما در حدی که با قطع شدن صدای دونه ها ... سیخ از جا می پریدم و می نشستم ... همه می خندیدن ... مخصوصا آقا جلال ... - خوبه ... دیگه کم کم داری واسه سربازی آماده میشی ... اون طوری که تو از خواب می پری ... سربازها توی سربازخونه با صدای بیدار باش ... از جا نمی پرن ... و بی بی هر بار ... بعد از این شوخی ها ... مظلومانه بهم نگاه می کرد ... سعی می کرد آروم تر از قبل باشه ... که من اذیت نشم ... من گوش هام رو بیشتر تیز می کردم ... که مراقبش باشم ... بعد از یک ماه و نیم حضورم در مشهد ... کارم به جایی رسیده بود که از شدت خستگی ... ایستاده هم خوابم می برد ... . . ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سوخته: سلام بر رمضان چند سال منتظر رمضان بودم ... اولین رمضانی که مکلف بشم ... و دیگه به اجازه کسی برای روزه گرفتن نیاز نداشته باشم ... اولین رمضانی که همه حواسشون به بچه هاشون هست ... من خودم گوش به زنگ اذان و سحر بودم ... خدا رو شکر، بیدار شدن برای نماز شب جزئی از زندگیم شده بود ... فقط باید کمی زودتر از جا بلند می شدم ... گاهی خاله برام سحری و افطار می آورد ... گاهی دایی محسن ... گاهی هم خانم همسایه ... و گاهی هر کدوم به هوای اون یکی دیگه ... و کلا از من یادشون می رفت ... و من خدا رو شکر می کردم ... بابت تمام رمضان هایی که تمرین نخوردن کرده بودم ... هر چند شرایط شون رو درک می کردم ... که هر کدوم درگیری ها و مسائل زندگی خودشون رو دارن ... و دلم نمی خواست باری روی دوش شون باشم ... اما واقعا سخت بود... با درس خوندن ... و اون شرایط سخت رسیدگی به مادربزرگ ... بخوام برای خودم غذا درست کنم ... روزها کوتاه بود ... و لطف خدا بهم نیرو و قدرت می داد و تا افطار بی وقفه و استراحت مشغول بودم ... هر وقت خبری از غذا نبود ... مواد صاف شده سوپ مادربزرگ رو که از سوپ جدا می کردیم ... نمک می زدم و با نون می خوردم ... اون روزها خسته تر از این بودم که برای خودم ... حس شکستن 2 تا تخم مرغ رو داشته باشم ... مادربزرگ دیگه نمی تونست تنها حرکت کنه ... دایی محسن صندلی پلاستیکی خریده بود ... با کوچک ترین اشاره از جا می پریدم ... صندلی رو می گذاشتم توی دستشویی ... زیر بغلش رو می گرفتم ... پشت در ... گوش به زنگ می ایستادم ... دیگه صداش هم به زحمت و بی رمق در می اومد ... زیر بغلش رو می گرفتم و برش می گردوندم ... و با سرعت برمی گشتم دستشویی ... همه جا و صندلی رو می شستم ... خشک می کردم و سریع می گذاشتم کنار ... .ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌 -کوتاه -فرمانده 🌐موضوع :سرود سلام فرمانده رو مسخره نکن حتی اگر مذهبی نیستی ✅ آخر وعاقبت ایستادن مقابل ولایت 🎙حجه الاسلام محمد رضا
‍ ‍ به استقبال ماه ذی‌القعده 🔻ماه ذی‌القعده از یک سو آغاز ماه‌های حرام و از سوی دیگر، شروع اربعین حضرت موسی(ع) در کوه طور برای درک لقاء الهی است. این دو جهت باعث شده که این ماه حائز شرافت‏‌های منحصر بفردی شود و بین ایام سال به «اربعین موسوی» معروف گردد. ▫️خداوند درباره اربعین موسوی یک بار به اجمال می‌فرماید: «وَ إِذْ واعَدْنا مُوسَى أَرْبَعينَ لَيْلَة» (بقره، ۵۱). اما تفصیل این بیان شریف را در سوره اعراف می‌فرماید که: وعده‏ الهی به حضرت موسی(ع) در ابتدا سی شب بود، بنا بر مواعده الهی بر میقات شد و حضرتش بعد از طی ابتلائات فراوان و نجات از فرعونیان، برای رسیدن به مقام لقاء و انس خاص با خداوند، سی شب در کوه طور به مناجات و نماز و عبادت و روزه پرداخت، سپس به امر الهی ده شب دیگر بر آن افزوده شد؛ سی شب اول در ماه ذی‌القعده انجام گرفت و به دنبال آن ده شب دیگر در دهه اول ذی‌الحجه ادامه یافت: «وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَة» (اعراف، ۱۲۴). به این ترتیب اربعین موسوی در یکی از بهترین اوقات سال و در ماه‌های حرام شکل گرفت. ▫️همچنین از روایات چنین برمی‏‌آید که ذی‏‌القعده همان ماهی است که در آن خداوند حضرت یونس(ع) را بعد از چهل روز زاری و ناله و گفتن ذکر یونسیه‏ «لا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ» (انبیا، ۸۷) از شکم ماهى بیرون آورد. و این بر فضیلت این ماه می‏‌افزاید. 🔺این وقایع برای دیگران کشف از سنتی الهی نمود که برای درک لقای پروردگار، می باید حرمت سی شب ماه ذی‌القعده و ده شب اول ذی‌الحجه را نگه داشت. و به این ترتیب این ایام شریف در طول تاریخ، شروع اربعینیات برای اولیاء و سالکان مقام لقاء الهی مقرر گردید.
درکارهای خیر بریکدیگرسبقت گیرید 1روز تا اول ماه باقیست..
امشب دخیل دختر موسی بن جعفریم شاید گره ز کار فرو بسته وا کند...