eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• ذکر عجیب همه گرفتاری هات برطرف بشه ♡ الهی به امید تو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منو در قبر شما نمیذارن😐 بله هرکیو تو قبر خودش میذارن! اما حواسمون باشه توی قبر خودمون باید حساب کتاب واجبات خودمونو پس بدیم.... 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابتدا داخل فلفل دلمه ای و گوجه و بادمجون و کدوخیاری را خالی کرده ، گوجه را جدا مخلوط و داخل بادمجون و کدو را ریز می کنیم حال گوشت چرخکرده را با مواد بالا و نمک و فلفل سیاه و پیاز رنده شده و سیر له شده خوب مخلوط کرده دلمه های خود را پر می کنیم و داخل فر با دمای ۲۰۰ درجه ۷۰ دقیقه می پزیم و اگر خواستید پنیر اضافه کنید بعد از پنجاه دقیقه پنیرپیتزا را اضافه و برای بیست دقیقه دیگر با همان دما داخل فر بگذارید
✨✨ ✨ 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 ۱ بعد از اون مثل گذشته شد... شوخی میکرد، میرفتیم گردش، با علی بازی ميکرد، دوست داشت علی رو بنشونه توي کالسکه و ببره بیرون... نمیذاشت حتی دست من به کالسکه بخوره...! 《نان سنگک و کله پاچه را که خردیده بود، گذاشت روی ميز، منوچهر آمده بود. دوست داشت هر چه دوست دارد برایش آماده کند. صداي خنده علی از توي اتاق می آمد. لاي در را باز کرد منوچهر دراز کشیده بود و علی را با دو دستش بلند کرده بود و با او بازی میکرد. دو انگشتش را در گودي کمر علی می گذاشت و علی غش غش می خندید. باز هم منوچهر همانی شده بود که میشناخت...》 بدنش پر از ترکش شده بود، اما نمی شد کاري کرد، جاهاي حساس بودن باید مدارا میکرد... عکس های سینش رو که نگاه میکردی سوراخ سوراخ بود. به ترکش هاي نزدیک قلبش غبطه میخوردم. می گفت: "خانوم شما که توي قلب مایید!". دیگه نمیخواستم ازش دور باشم، به خصوص که فهمیدم خیلی از خانواده هاي بچه هاي لشکر، جنوب زندگی میکنن. توي بازدیدی که از مناطق جنگی گذاشته بودن و بچه هاي لشکر رو با خانواده ها دعوت کرده بودن، با خانم کریمی، خانم ربانی و خانم عبادیان صمیمی شدم. اونا جنوب زندگی میکردن. دیگه نمیتونستم تهران بمونم.... خسته بودم از این همه دوري..... منوچهر دو سه روز اومده بود ماموریت. بهش گفتم: "باید ما رو با خودت ببري." قرار شد بره خونه پیدا کنه و بیاد ما رو ببره. شروع کردم اثاث ها رو جمع و جور کردن... منوچهر زنگ زد که خونه پیدا کرده، یه خونه ی دو طبقه در دزفول. یکی از بچه هاي لشکر با خانمش قرار بود با ما زندگی کنن... همه ي وسایل رو جمع کردم. به کسی چيزی نگفتم تا دم رفتن... نه خونواده ي من، نه خونواده ی منوچهر. هیچ کس راضی نبود به رفتن ما. میگفتن: "همه جای دنیا جنگ که میشه، زن وبچه رو بر میدارن و می برن یک گوشه ي امن. شما می خواید برید زیر آتیش؟" فقط گوش می دادم... آخر گفتم: "همه حرفاتون رو زدید، ولی هر کس راهی رو داره... من میخوام برم پیش شوهرم". پدر و مادرم خیلی گریه میکردن، به خصوص پدرم... منوچهر گفت: "من اینطوری نمیتونم شما رو ببرم. اگه اتفاقی یبوفته،چه طوري تو روي بابا نگاه کنم؟ باید خودت راضیشون کنی." 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✨✨ ✨ 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 ۱ با پدرم صحبت کردم گفتم منوچهر اینطوري میگه... گفتم: "اگر ما رو نبره بعد شهید شه، شما تاسف نمیخورید که کاش میذاشتم زن و بچش بیشتر کنارش بمونن؟" بابا علی رو بغل کرد و پرسید: (علی جان دوست داري پیش بابایی باشی؟) علی گفت: "آره، من دلم براي باباجونم تنگ میشه." علی رو بوسید، گفت: "تو که این همه پدر ما رو در آوردي اینم روش خدا به همراهتون برید ." صبح زود راه افتادیم... 《هنوز نرسیده قالشان گذاشته بود. به هواي دو سه روز ماموریت رفته بود و هنوز بر نگشته بود. آقاي موسوي و خانمش دو سه روز بعد از رفتن منوچهر رفتند تهران. با علی تنها مانده بود توي شهر غریب کسی را آنجا نمیشناختند. خیال کرده بود دوري تمام شده... اگر هرروز منوچهر را نبیند، دو سه روز یک بار که میبیند...》 شهر خلوت بود. خود دزفولی ها همه رفته بودن. یک ماهی می شد که منوچهر نیومده بود. با علی توي اتاق پذیرایی بودیم که از حیاط صدایی اومد. از پشت پرده دیدم سه چهار تا مرد توی حیاط هستن. از بالا هم صداي پا میومد. علی رو بردم توي اتاقش،در رو قفل کردم. تلفن زدم به یکی از دوستای منوچهر و جریان رو گفتم. یه اسلحه توي خونه نگه می داشتم. برش داشتم و اومدم برم اتاق پذیرایی که من رو دیدن... گفتن: "حاج خانم شما خونه اید؟ در رو باز کنید ". گفتم: "ببخشید، شما کی هستید؟" یکیشون گفت: "من صاحب خونه ام". گفتم: "صاحب خونه باش. به چه حقی اومدید اینجا؟" گفت: " دیدم کسی خونه نیست، اومدم سر بزنم". میخواست بیاد تو داشت شیشه رو میشکست اسلحه رو گرفتم طرفش گفتم: "اگه کسی پاشو بذاره تو میزنم". خیلی زود دو تا تویوتا از بچه هاي لشکر اومدن. هر پنج تاشون رو گرفتن و بردن. به منوچهر خبر رسیده بود وقتی فهمیده بود اومدن توي خونه، قبل از اینکه بیاد، رفته بود یکی زده بود توي گوش صاحب خونه... گفته بود: "ما شهر و زندگی و همه چیزمون رو گذاشتیم، زن و بچه هایمون رو آوردیم اینجا، اونوقت تو که خونوادت رو بردي جاي امن اینجوري از ما پذیرایی میکنی؟" 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✨✨ ✨ 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 ۱ شام می خوردیم که زنگ زد اف اف رو برداشتم گفتم: " کیه؟" گفت: "باز کنید لطفا". گفتم: "شما؟" گفت: "شما؟" سر به سرم میذاشت! ی سطل آب کردم، رفتم بالاي پله ها... گفتم: " کیه؟" تا سرش رو بالا گرفت که بگه منم،آب رو ریختم روي سرش و بدو بدو اومدم پایین!!! خیس آب شده بود... گفتم: "برو همون جا که یک ماه بودي". گفت: "درو باز کن جان علی جان من". از خدام بود ببینمش در رو باز کردم و اومد تو سرش رو با حوله خشک کردم براش تعریف کردم که تو رفتی، دو سه روز بعد آقای موسوي و خانمش رفتن و این اتفاق افتاد... دیگه ترسیده بود هر دو سه روز میومد یا اگه نمیتونست بیاد زنگ میزد... 《شاید این اتفاق هم لطف خدا بود او که ضرري نکرد منوچهر که بود، چیزي کم نبود. فکر کرد اگر بخواهد منوچهر را تعریف کند چه بگوید؟ اگر از دوستان منوچهر می پرسید میگفتند "خشن وجدي است." اما مادر بزرگ می گفت: "منوچهر شوخی را از حد گذرانده." چون دست مینداخت دور کمرش و قلقلکش می داد وسر به سرش میذاشت. مادر بزرگ میگفت: "مگه تو پاسدار نیستی؟ چرا انقدر شیطونی؟! پاسدارا همه سنگین و رنگینن". مادر بزرگ جذبه ي منوچهر را ندیده بود و عصبانیتش را، وقتی تا گوشهاش سرخ می شد. فرشته تعجب می کرد که چه طور می تواند اینقدر عصبانی شود و باز سکوت کند و چیزی نگوید، شنیده بود سیدهای حسینی جوشی اند، اما منوچهر اینطور نبود...》 پدربزرگ منوچهر سید حسینی بود. سالها قبل باکو زندگی می کردن. پدر و عموهاش همون جا به دنیا اومده بودن. همه سرمایه دار بودن و دم و دستگاهی داشتن، اما مسلمنها بهشون حق سیدی میدادن. وقتی اومدن ایران، بازم این اتفاق تکرار شده بود. به پدربزرگ بر می خورد و شجره نامش رو میفروشه. شناسنامه هم که میگیره، سید بودنش رو پنهان میکنه. منوچهر راضی بود از این کار پدربزرگ. می گفت: "یه چیزهایی باید به دل ثابت بشه، نه به لفظ". 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✨✨ ✨ 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 ۱ به چشم من که منوچهر یه مومن واقعی بود، سید بودنش به جا... میدیدم حساب و کتاب کردنش رو... منطقه که میرفتیم، نصف پول بنزین رو حساب می کرد، می داد به جمشید. جمشید هم سپاهی بود. استهلاك ماشین رو هم حساب میکرد... میگفتم: "تو که براي ماموریت اومدي و باید بریم گشتی. حالا من هم با تو برمیگردم. چه فرقی داره؟" میگفت: "فرق داره ". زیادي سخت می گرفت تا اونجا که میتونست، جیره اش رو نمیگرفت... بیشتر لباس خاکی می پوشید با شلوار کردي... توي دزفول یکی از لباسهاي پلنگیش رو که رنگ و روش رفته بود، برای علی درست کردم. اول که دید خوشش اومد، ولی وقتی فهمید لباس خودش بوده، عصبانی شد. ندیده بودم اینقدر عصبانی شه ... گفت: "مال بیت الماله چرا اسراف کردي؟" گفتم: "مال تو بود". گفت: "الان جنگه. اون لباس هنوز قابل استفاده بود. ما باید خیلی بیشتر از اینا دلسوز باشیم ". لباسهاش جاي وصله نداشت. وقتی چاره اي نبود و باید مینداختمشون دور، دکمه هاشو می کند میگفت: "به درد می خورن". سفارش می کرد حتی ته دیگها رو هم دور نریزم. بذارم پرنده ها بخورن. برای اینکه چربی ته دیگ مریضشون نکنه یه پیت روغن رو مثل آبکش سوراخ سوراخ کرده بودم. ته دیگها رو توي آب خیس میکردم، میذاشتم چربی هاش بره، میذاشتم براي پرنده ها. توي دزفول دیگه تنها نبودیم. آقاي پازوکی و خانمش اومدن پیش ما، طبقه بالا آقاي صالحی تازه عقد کرده بود و خانمش رو آورده بود دزفول، آقاي نامی، کریمی، ملکی، عبادیان، ربانی و ترابیان هم خونواده هاشون را آوردن اونجا... هر دو خونواده یه خونه گرفته بودن... مردها که بیشتر اوقات نبودن. ما خانمها با هم ایاق شده بودیم یه روز در میون دور هم جمع میشدیم، هر دفعه خونه یکی... یه عده از خونواده ها اندیمشک بودنن، محوطه ي شهید کلانتري. اونا هم کم کم به جمعمون اضافه می شدن... از علی میپرسیدم: "چند تا خاله داري؟" میگفت: "یه لشکر"!! میپرسیدم: "چند تا عمو داري؟" میگفت: "یه لشکر"! 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
به نقل بزرگان، هنگام گرفتاری‌ها، ابتدا *یک سوره حمد* هدیه به امام هادی (علیه السلام) بفرستید، سپس با حال توسل به ایشان *«70 مرتبه» با ذکر «یا امام هادی اَدرِکنی»* امام را بخوانید و ازشان کمک و امداد الهی‌شان را بخواهید
فضائل امیرالمؤمنین در 🔸 وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَئُوفٌ بِالْعِباد. (/۲۰٧) 🔸کسانی از مردم هستند که تنها با خدا معامله مى کنند و هر چه دارند حتى جان خود را به او مى فروشند و جز رضا و خشنودى او چیزى خریدار نیستند. ⚡️با فداکارى و ایثار آنهاست که امر دین و دنیا اصلاح شده، حق زنده و پایدار مى ماند، و زندگى انسان گوارا و درخت اسلام بارور مى گردد. ✅ این آیه در شأن حضرت علی علیه السلام نازل شده. در شبی که آن حضرت بجای صلی الله علیه و آله و در بستر ایشان خوابید و در راه خدا از جان خود گذشت.(لیلة المبیت) 💕❤️💕❤️
دنیا پُر است از دکترهای بیسواد از دانشگاه رفته‌های بیسواد سیاسیون بیسواد انسانی که به شناخت خویش نرسیده باشد، بیسواد است. هر چند تمام کتب دنیا را خوانده باشد. اگر درونت پر از خشم، نفرت، خودخواهی و غرور نژادپرستی، حسادت و زباله‌های دیگر است بدان که هیچگاه چیزی را نیاموخته‌ای بدان که هنوز رشد نکرده‌ای. انسان در مورد چیزهای زیبا حرف می زند اما زشت زندگی می کند. این همان چیزی است که تاکنون بشریت بر خود روا داشته است. صداقت یعنی همان جوری زندگی کنیم که می گوییم. 💕💙💕💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 چرا رعایت ، باید جزء قوانین یه کشور باشه؟! حکومت، به اسم اسلام، آزادی ما رو ازمون گرفته! - اصلا مگه هرکسی رو، توی قبر خودش، نمی‌خوابونن؟! + به همراه بخش هایی از مستند_صوتی_شنود 🎤 استاد شجاعی یا ادرکنا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 شاهکار حاج محمود کریمی برای ها عَلیٌ بَشَرٌ کَیفَ بَشر⁉️
درس اول 🔷 یه موضوع مهمی رو امروز میخوام در موردش صحبت کنم خیلی میتونه به رشد مادی و معنوی همه ما کمک کنه. موضوعی به نام طغیان... 💢👆🏼💢
🌷 همه چیز به خودت بستگی دارد.. 🌸 انسان ها در کنار هم معنا می یابند، تو به تنهایی بی معنایی..تو وقتی معنا می یابی که در کنار یک نفر دیگر باشی... 🌸 در کنار استاد ، معنای دانشجو می گيري... در کنار فروشنده معنای مشتری... در کنار مادر معنای فرزند... در کنار مادر بزرگ معنای نوه... در کنار شریک زندگی معنای همسر... و هزاران معنای دیگر که تو در برابر دیگران می گیری. 🌸 مهم نیست که دیگران با یکدیگر چگونه رفتار می کنند،مهم این است که دیگران در برابر تو چگونه رفتار می کنند. و این بستگی دارد که تو چگونه خودت را در یک رابطه معرفی می کنی. 🌸 اگر تو خودت را در رابطه محترم معرفی کنی چیزی جز احترام دریافت نمی کنی،و اگر در رابطه ببخشی چیزی جز عشق دریافت نمی کنی. 🌸 همه چیز به خودت بستگی دارد. این خودت هستی که انتخاب می کنی چگونه باشی و دیگران چگونه با تو رفتار کنند. ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
اولین آیاتی که خداوند به پیامبر بزرگوارمون نازل کرد، آیات اول سوره علق بود این آیات رو همه شما عزیزان امشب یه نگاهی بهش بندازید. میفرماید :کلا ان الانسان لیطغی، ان رآه استغنی... قطعا انسان طغیان میکنه،همین که خیال کنه بی نیاز شده... 🔺🔺🔺 🌹 اولین کلماتی که پروردگار عالم در مورد انسان میفرماید اینا هست... خیلی دقیق و روشن، مهم ترین خصوصیت انسان رو بیان میکنن. انسان ذاتا "طغیان" میکنه. چه زمانی؟ 💢 وقتی که احساس بی نیازی بهش دست بده...
💢 طغیان چیه؟ ⭕️ طغیان همون زمینه چینی برای عملی شدن هوای نفسه. در واقع هوای نفس چه زمانی آدم رو فریب میده و بدبخت میکنه؟ ❌ وقتی که انسان طغیان کرده باشه.🔥 🚫 برای خودش یه کسی قائل بشه! خودش رو در مقابل خدا یه عددی حساب کنه. 😒 حس طغیان حس بدیه.. 🚫آدمو نفهم و کور میکنه، عقل آدمو از بین میبره. تمام توانایی های آدم قفل میشه.💢 ⭕️ ریشه تمام مشکلات ما آدما طغیانمون هست. 🚫 اگه کسی با همسرش به مشکل بر میخوره، علتش طغیانه... 🚫 اگه کسی بی نمازی و بی دینی میکنه علتش طغیانه 🚫 اگه کسی افسرده میشه طغیان کرده و.... مراقب طغیانمون باشیم... ان شالله در مورد طغیان بیشتر صحبت خواهیم کرد👌🏼
🌸🍃 ❣همه امیدت به اون باشه به اون بالاسری به اونی که میگه از رگ گردنم بهت نزدیکتره به اونی که وقتی میشد مچتو بگیره، دستتو سفت گرفت و کمکت کرد به اونی که وقتی تنبیه هم میکنه میشه تو تنبیهش محبتشو دید به اونی که ممکنه دیر چیزی که میخواستیو بده ولی بهترینو میده به اونی که وقتی داری گریه میکنی با لبخند نگات میکنه و میگه: صبر کن واست بهترینارو گذاشتم کنار به اونی که گناهتو یک بار مینویسه و ثوابتو صد بار به اونی که عاشقانه عاشقته و صد بار اینو گفته وقتی همه امیدت به اون باشه خیالت راحته که یه پشت و پناه گرم، یه حامی قوی و یه دست پر مهر داری که حتی یک لحظه هم ازت غافل نیست ...🍃 ✍🏼 ‌‌ اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋 💕💜💕💜
احسان معنوی ریخت و پاش معنوی کنید . با اخلاق و صفات خوب . اگر کسی مشکلی دارد، دست روی سرش بکشید . مشکلش را برطرف کنید . اگر ریخت و پاش کنید، خدا زیاد می‌کند. این هم مثل علم است . وقتی مال را انفاق کنید، از نظر ظاهری کم می‌شود ولی علم زیاد می‌شود . اخلاق خوب هم زیاد می‌شود، سخاوت و رأفت هم زیاد می‌شود، هرچه داری ریزش کن. بعضی مثل پروانه غم های دیگران را از بین می‌برند . حاج اسماعیل دولابی🌱 💕❤️💕❤️
گاهی گذشت میکنم گاهی گذر معنای این دو فرق میکند بخشیدن دیگران دلیل ضعیف بودن من نیست آنها را می بخشم چون آنقدر قوی هستم که میدانم آدمها اشتباه می کنند بزرگترین هدیه گذشت آرامش است 💕💙💕💙
❇️مهیای سفر میشوم💫 سفیان بن عیینة می گوید: زهری، شبی سرد و بارانی، علی بن الحسین را مشاهده نمود که بر دوش خود چیزی راحمل می کرد، پرسید: ای فرزند رسول خدا، این چیست؟ امام علیه السلام فرمود: «ارید سفرا اعد له زادا، احمله الی موضع حریز; عازم سفری هستم و برای آن سفر زاد و توشه فراهم می کنم وبه جای امنی منتقل می سازم .» زهری عرض کرد: بگذارید غلام من آن را حمل کند، امام علیه السلام قبول نکردند، زهری عرض کرد: پس بگذارید من آن را حمل کنم و شما رااز حمل آن راحت نمایم . آن حضرت فرمود: من خود را از حمل چیزی که باعث نجاتم در سفر می شود، راحت نمی کنم . پس از گذشت چند روز، زهری آن حضرت رامشاهده نمود و گفت: ای فرزند رسول خدا از آن سفری که بیان فرمودید اثری نمی بینم . امام علیه السلام فرمود: «بلی یا زهری لیس ما ظننت ولکنه الموت وله کنت استعد، انما الاستعداد للموت، تجنب الحرام وبذل الندی فی الخیر ; آری ای زهری، آن سفری که تو گمان می کنی نیست، بلکه منظور من از سفر، سفر مرگ است که برای آن آماده می شوم، همانا آماده شدن برای مرگ، دوری جستن از حرام و بذل و بخشش چیزهای خوب در راه خیر است .» 📕مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص 166 💕🧡💕🧡
10چیز که به هیچ استعدادی نیاز ندارند 1👈سروقت بودن 2👈تلاش 3👈انرژی 4👈اشتیاق وعلاقه 5👈اضافه کاری 6👈اخلاق کاری 7👈زبان بدن 8👈طرز برخورد 9👈تعلیم پذیری 10👈آمادگی داشتن 💕🧡💕🧡
🌷در آخرین شنبه تیر ماه 💕بهترینها و خیرترینهارا 🌷از خدای عزیز ومهربان 💕برای شما بزرگواران خواستارم 🌷شروع هفته تون 💕پراز نعمـت 🌷پر از سلامتی و آرامش 💕پراز خبرهای خوب 🌷پراز اتفاقات قشنگ 💕پراز موفقیت و 🌷پراز خیر و برکت باشه 🌷در آخرین شنبه تیر ماه 💕بهترینها و خیرترینهارا 🌷از خدای عزیز ومهربان 💕برای شما بزرگواران خواستارم 🌷شروع هفته تون 💕پراز نعمـت 🌷پر از سلامتی و آرامش 💕پراز خبرهای خوب 🌷پراز اتفاقات قشنگ 💕پراز موفقیت و 🌷پراز خیر و برکت باشه 🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 اَشهَدُ اَنَّ عَلیّا وَلیُّ الله 💖دو روز دگـــــــــــــــر عید غــــــــــــدیر است.. تثبیت ولایت امیــر است 💖ای شیعه به خود بناز زیرا تنها به جهـــــــــان 💖 (علیه السلام) امیـــــــــــــــــــر است.. 🌸پیشاپیش عید سعید غدیر خم مبارکـــ 🎊🌸 🌸🍃