eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
شایعه رو دشمن میسازد منافق نشر میده.... احمق باور میکند 💓💛💓💛
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 با قلبی آکنده از مهر به مرز پر گهر و در ابراز خشم و نفرت به اقدامات هتاکانه و دلخراش نسبت به پرچم عزیز ایران و محکومیت گستاخی ادعای تجزیه ایران 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 پروفایل های خودرا به پرچم زیبای سه رنگ کشورمان تغییر می دهیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه مهم استاد عالی در سخنرانی بیت رهبر معظم انقلاب : علائم شیعه را در جامعه اظهار کنید «»
🔴 تحلیلی از موج سواری  جریان فوت امینی# ⁉️هوشیار ✅یادمان باشد دشمن به زانودرآمده و دارد ازما علیه خودمون استفاده می کند. ✅‏درفاصله چهار روز گذشته،فقط اینستاگرام-bbc- فارسی،بیش از ۸۰ پست در باب ‎# منتشرکرده⁉️ ✅پس از شبنم فرشادجو، اینک کتایون ریاحی دومین بازیگریست که با هشتگ مهساو دراعتراض به ‎گشت ارشاد ،کشف حجاب کرد. ✅پرستوصالحی ونازنین بنیادی علناً مردم رابه اعتراض گسترده و قیام علیه نظام تشویق ‏میکنند. ✅⁉️علی دایی اعلام میکند دخترم را از ایران میبرم. ✅⁉️ علی کریمی فیلم قدیمی که مربوط به وداع پرستاران با بیمار مرگ مغزی ارومیه ایست را باعنوان ‎ منتشر میکند. ✅⁉️روزنامه شرق به سرعت همین تصویر جعلی را تیتر میزند و بلافاصله این تیتر و تصویر کذب، از رسانه های خارجی ونفاق وایرال میشود. ✅⁉️‏افسرارشدسپاه که در اردیبهشت امسال فوت شده، به عنوان قاتل در اذهان عمومی معرفی میشود. ✅⁉️دروغ بزرگ قطع شدن اینترنت درسقز توسط اکانتهای فیک به سرعت وایرال میشود. ✅⁉️ ‎اسنپ_ ‎دیجی کالا_دیوار_ فلایتیوو... همگی یک صدا با رسانه های معاند در جهت دهی افکارعمومی علیه ایران و برپایی قیام آشوب ‏هشتگ میزنند و همزمان در چندین رسانه رسمی به شایعه وخامت حال رهبری دامن زده می‌شود. ⁉️اکنون مساله این است: پروپاگاندای رسانه ای بافعالیت درفضای مجازی ماموریت دارندتا کدام واقعیت را از ذهن مخاطبان خود مخفی نگه داشته یا القاء دروغ کنند؟ ۱-بحران آب درامریکا به حدیست که رسانه ها اعلام کردند مردم حتی با دهان باز دوش نگیرن. ۲- بحران انرژی برتولید و توزیع نان در آلمان سایه افکنده، نان کمیاب وقیمتش ‏چندبرابر شده. ۳-یونانی ها در پی افزایش چندبرابری قیمت انرژی مجبور به کاهش وعده های غذایی خود شدند. ۴-نخست وزیر فرانسه دیروزرسماًاعلام کرد اروپادرعصر تاریکی فرو میره چنانچه مردم مسئولانه رفتار نکنند حتما، برق وگازقطع خواهدشد. ۵- انگلیس به مردم هشدار مرگ بر اثر سرمازدگی در زمستان پیش رو داده. ⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️‏تمام این حقایق راکنارخبری که وال استریت ژورنال امریکایی منتشرکرده قراربدید 🇮🇷《ایران درحال ابرقدرت شدنه》🇮🇷💪🇮🇷 ✅مرگ ‎میترا_استاد ، ‎شلیر_رسولی ومهساامینی که هر۳ کُردبودن قطعه گمشده پازلیست که ‎مسیح_علینژاد ملعون، پرده ازحقیقت کتمان شده اش برداشت وقتی گفت: 👇🏼👇🏼 ««حجاب، ایران، ولایت، گشت ارشاد، بهانه است! هدف ماتجزیه ایران است»» ✅دشمنان قسم خورده ایران هرکدام درگیرتامین مایحتاج مردمشان هستند و دیگر وقت وهزینه برای دشمنی علیه ما ندارند، پس بهترین کارایجاد اختلاف قومیتی، نژادی وتشدید شکاف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، مذهبیست. ✅یادمان باشد دشمن به زانودرآمده و دارد ازما علیه خودمون استفاده کرده وانتقام می گیرد. ✅امان از فتنه هایی که هدفشان فروپاشی نظام اسلامی است.❗ ✅امان از عوامی که زود فریفته می شوند❗ ✅امان از خواصی که به وقت واقعه خاموشند❗❗ م.ف.گ 🇮🇷ایرانی بهوش باش🇮🇷
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 . . با اجازه ای که از ناحیه ی مامان صادر شد بلند شدم و به سمت حیاط حرکت کردم عباس هم به دنبالم اومد، بی توجه به عباس دمپایی پام کردم و از سه تا پله ی حیاط اومدم پایین، جایی برای نشستن نبود برای همین لب حوض نشستم، عباس بعد ور رفتن با کفشاش اومد پایین و با فاصله از من لب حوض نشست، نگاهم به آب داخل حوض بود اونم نگاهش تو آسمونا ، من تو حوض دنبال ماهی ای می گشتم که نبود، عباس هم دنبال ماهی تو آسمون می گشت که از شانس بدش اونم نبود!! زیر لب زمزمه وار گفتم"چرا حوضمون ماهی نداره! " عباس تک سرفه ای کرد و بالاخره انگار از سکوت ناراضی بود که گفت: عجیبه که امشب ماه تو آسمون نیست یه چیزی از قلبم گذشت چرا هر دومون باید مثل هم فکر کنیم!! چادرمو کمی جلوی صورتم اوردم تا رومو بگیرم آروم گفتم: حتما دلش نخواسته امشب باشه😔 - چی؟ - ماه دیگه! نگاهش به روبرو بود سرشو تکون داد که مثلا چه میدونم تایید کنه حرفمو بازم سکوت ..چه سکوت درداوری بود، بوی گلای یاسم دو برابر شده بود انگار، دلم میخاست کاش میتونستم ازش بپرسم چرا همیشه انقدر عطر یاس خالی میکنی رو خودت نمیدونی یه نفر طاقت نداره، اصلا دلم میخاست بزنمش و بگم چرا من باید از تو خوشم بیاد .. آه!!😔 بعد از کمی سکوت نگاهی به یاس ها انداخت و گفت: چه بوی یاسی پیچیده اینجا، الان فصل یاسه، من یاس خیلی دوست دارم لبخندی رو لبم نشست،، خاستم بگم چه تفاهمی داریم، اما یادم اومد این که جلسه ی خاستگاری نیست فقط یه نمایشه همین!! از لب حوض بلند شد مشخص بود این موقعیت رو دوست نداره، منم دوست نداشتم این سکوت و باهم بودن اجباری رو، یه کم قدم زد اطراف حوض و باخودش آروم گفت: بالاخره تموم میشه .. سرمو گذاشتم رو زانوهام، منم دلم میخواست تموم شه، تموم شه این کابوس 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس ❣️ رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 . سکوت طولانی شده بود، بالاخره لب باز کرد و گفت: بیست دقیقه شد، فکر کنم دیگه بهتره بریم باورم نمیشد، بیست دقیقه فقط!! احساس میکردم چند ساعت گذشته .. بلند شدم برم داخل که صدام زد - معصومه خانم قلبم یه جوری شد، دومین بار بود که صدام میزد، برگشتم سمتش که گفت: ممنون که دارین کمکم می کنین خاهش میکنمی زیر لب گفتم و رفتم داخل، عباس هم اومد، همه با ذوق نگاهمون می کردن که کنار هم ایستاده بودیم، انگار جواب می خواستن که نگاه همشون منتظر بود، نگاهمو به پایین دوختم، ملیحه خانم سریع گفت: تموم شد حرفاتون؟!! فکر کنم زود اومده بودیم ..چیزی نگفتیم که عمو جواد این بار با لحن مهربونی گفت: چیشد دخترم به نتایجی رسیدین؟ نگاهی بهش انداختم، ای کاش این نمایش مسخره زودتر تموم میشد، میخاستم بگم نه ما به درد هم نمیخوریم اما نمیدونم چرا چیز دیگه ای رو به زبون آوردم: من باید کمی فکر کنم زیرچشمی به حرکات عباس نگاه کردم، معمولی بود هیچ حالت خاصی نداشت ..ملیحه خانم لبخند عمیقی زد مثل اینکه خیلی خوشحال بود ... . ٭٭٭٭٭ . مشغول جارو زدن اتاقم بودم، یه ماه بعد امتحانات خرداد شروع میشد و باید از همین الان شروع به درس خوندن می کردم چون همش پشت سر هم بود ..نمیدونم چرا اصلا رو درسام مثل سابق تمرکز نداشتم، جاروبرقی رو خاموش کردم و گذاشتم یه گوشه، رفتم سراغ قفسه کتابام که ففط دوتا قفسه اش برای من بود و دوتاشم برای مهسا، ردیف قفسه ی من همیشه پر تر از مهسا بود، یاد مهسا و دانشکده ی هنر افتادم باید همین روزا با مامان درموردش حرف میزدم، نباید مهسا کاری رو می کرد که دوست نداره اینجوری هیچ پیشرفتی نمیکرد چند تا از کتابای درسی مو برداشتم، با دیدن جزوه ی سمیرا که لای کتابام بود تعجب کردم، این اینجا چیکار میکرد؟ شاید اشتباهی اومده لای کتابام..دلم می خواست برم با سمیرا حرف بزنم حتما تا الان از فضولی مرده که بدونه دیشب چه اتفاقی افتاد ..سریع آماده شدم، جزوه شو برداشتم و زدم از خونه بیرون هیچ کس خونه نبود،مهسا بعدازظهری بود، محمد هم با مامان رفته بود گلزار شهدا دیدار بابا،  من به بهونه درس نرفتم آخه دلم می خواست تنهایی برم پیشش و باهاش حرف بزنم، یکی دو روز آینده حتما باید برم، دلم خیلی برای بابا تنگ شده😔 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس ❣️ رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 سمیرا در حالی که سینی چای رو می برد تو آشپزخونه گفت: واقعا نشستی کلاس گذاشتی ناقلا، گفتی چند روز دیگه جواب میدم، الکی مثلا کشته مرده اش نیستی خندیدم و گفتم: وای سمیرا فقط دلم میخواد ببینم مراسم خاستگاری تو چجوری میشه سمیرا باز شروع کرد مسخره بازی و تصور روز خاستگاریش و منم فقط می خندیدم، واقعا من اگه سمیرا رو نداشتم از افسردگی می مردم ...بعد گپ زدن با سمیرا قصد رفتن کردم که اونم بزور راضی شد من برم ... از خونه سمیرا که اومدم بیرون چند قدم برنداشته بودم که فاطمه سادات رو دیدم برام دست تکون داد منم رفتم پیشش و باهاش دست دادم - سلام خوبی معصومه جون ناپیدایی آبجی؟؟ لبخندی رو لبم نشست و گفتم: کم سعادتی بود دیگه لبخندی زد و گفت: دلم برات تنگ شده بود یه دفعه چشماش برقی زد و گفت: راستی میدونستی داداشم برگشته با خوشحالی گفتم: واقعا؟!  کی برگشت؟ _ همین دیروز، عاطفه هم از شیراز اومده، میایی خونمون عاطفه رو ببینی، مطمئنم خیلی خوشحال بشه تو رو ببینه _ دلم که خیلی می خواد ولی خب آخه داداشت اومده عاطفه حتما سرش شلوغه فعلا _ نه بابا، تو فردا بیا، بعدازظهر، داداشم میره تهران دنبال یه سری کارهاش، احتمالا من و عاطفه تنها باشیم یه کم فکر کردم و گفتم: باشه عزیزم ان شاالله میام با هم خداحافظی کردیم و راه افتادم سمت خونه، منم دلم برای عاطفه تنگ شده بوده، سال اول دبیرستان باهم همکلاسی بودیم خیلی هم دوست شده بودیم باهم، تا اینکه اونا رفتن شیراز و بعد دو سه سال با برادر فاطمه سادات که تو محله ما بود ازدواج کرد و من بیشتر تونستم ببینمش، گرچه وقتی همسرش نبود باز برمی گشت شیراز پیش پدرمادرش ...رفته بودم تو فکر و به روزای خوشی که تو دبیرستان باهم داشتیم فکر می کردم اصلا نفهمیدم چجوری رسیدم خونه! . ... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس ❣️ رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
gashte ershad_1.mp3
17.28M
🔥🔥🔥 داغ داغ داغ 🔥🔥🔥 📣📣📣پـاســخ کامل و دقیق بـه تـمـامی شـبـهـات روز ‌مهسا امینی‌ و
✴️چهارشنبه 👈30 شهریور/ سنبله 1401 👈24 صفر 1444👈21 سپتامبر 2022 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. 🖊 طلبیدن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم قلم و دوات را برای نوشتن خلافت بلا فصل خود برای امیر المومنین علیه السلام و جلوگیری عمر بن خطاب از این کار . 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. 📛تقارن نحسین،حتما اول صبح صدقه و آیه الکرسی فراموش نگردد. 📛امروز برای امور زیر خوب نیست: 📛ودیدارها خوب نیست 👶 برای زایمان مناسب نیست 📛سفر: مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت حتما همراه صدقه باشد. 🔭 احکام نجوم. 🌗 امروز قمر در برج اسد و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️جراحی. ✳️خرید حیوانات و چهارپایان. ✳️فصد. ✳️کندن چاه و جوی. ✳️عهد و پیمان گرفتن. ✳️و آغاز معالجات و درمان نیک است. 💉💉 حجامت خون دادن و فصد باعث دفع صفرا می شود. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت سبب باعث اصلاح امور می شود. 👩‍❤️‍💋‍👨مباشرت: فرزند عالمی از عالمان گردد.ان شالله ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود. 👕👚 دوخت و دوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن  وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد. 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی با این دعا روز خود را شروع کنید👇👇 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ*✨
mahsaamini.mp3
15.1M
سخنرانی حجت‌الاسلام‌عباسی‌ولدی 👌👌👌👌👌👌 ‌گوش‌کنید روشنگری‌ بحث‌ مهساامینی‌ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روش نهی از منکر سیگار کشیدن در کشورهای دیگر. خب وظیفه پلیس، برخورد سلبی و دستگیری و استفاده از زور هست دیگه
-میدونی دارم فکر میکنم؛ مرحوم نماز شبهاش چطور بود؟ که امام جهان در اولین نامه براشون نوشت؛ " ما زندگی تو را شاهدیم. ما عبادت های نیمه شب تو را دیده ایم. پسندیدیم تورا؛✔️ میخواهیم گاهی با تو درددل کنیم. با تو حرف بزنیم " 🌷چه کردی شیخ....
✨﷽✨ ✅ دینت را از خدا بگیر نه از مردم شهر ✍جوانی در ملأعام با گستاخی تمام روزه‌خواری می‌کرد. او را نزد حاکم شهر آوردند. حاکم از او پرسید: ای جوان! چرا در شهر روزه‌خواری می‌کردی؟ چرا از اسلام گریزانی، تا چنان حد که جسارت یافته و در ماه رمضان در پیش چشم همگان روزه‌‌خواری می‌کنی؟ جوان گفت: مرا باور و اعتقاد زیاد به اسلام بود. روزی شیخ شهر را در خفا در حال معصیت یافتم. برو آن شیخ را مجازات کن که این‌چنین اعتقاد مرا از من گرفت و مرا روزه‌خوار کرد. حاکم شهر گفت: روزی دزدی را در شهر گرفتند که از خانه‌های بسیاری دزدی کرده بود. طبق قانون قضاوت مأموری بر او گماردم تا او را در شهر بگرداند تا هر مال‌باخته‌ای از او شکایتی دارد، نزد من آید. ساعتی نگذشت که جوانی معلوم‌الحال از او برای شکایت نزد من آمد که هرگز او را در شهر ندیده بودم. به رسم قضاوت از او سؤال کردم: «ای جوان! او از تو چه دزدیده است؟» جوان گفت: «یک مرغ و دو خروس!» چون این سخن شنیدم مأمور خویش را امر کردم تا او را 8٠ تازیانه بزند. جوان در حالی که دادوفریاد می‌کرد، گفت: «من برای شکایت نزد تو آمده‌ام، چرا مرا شلاق می‌زنی؟!» گفتم: «وقتی تو را خانه‌ای در این شهر نیست، چگونه مرغ و خروسی داری که کسی بتواند آن را از تو بدزدد؟» داستان که بدین‌جا رسید، حاکم شهر گفت: ای جوان! تو را نیز هرگز اعتقادی نبوده که آن شیخ از تو بستاند. هرکس که اعتقاد به خدا را با عمل به آنچه می‌شنود، از خود خدا بستاند و هدایت یابد هیچ‌کس را توان ستاندن آن اعتقاد از او نیست. تو به‌جای شناختن خدا در پی شناختن شیخ بودی و به‌جای خدا، شیخ را باور کرده بودی! پس من، تو را دو حد جاری می‌کنم؛ یکی به جرم روزه‌خواری در ملأعام و دیگری به جرم کذب و افترا.
🖤التماس دعای فرج ان شاءالله🖤 🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق سیدتنا حضر‌ت زینب سلام الله علیها✨🕊
🌷قرآن کریم فرزندراچه دانسته؟ 🌷نورچشمان،امام والگوی متقین: وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا (٧٤)فرقان 🌷فتنه یعنی وسیله ی آزمایش شدن ما إِنَّمَآ أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ وَاللَّهُ عِنْدَهُٓ أَجْرٌ عَظِيمٌ (١٥)تغابن 🌷زینت زندگی دنیا الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ۹ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلًا (٤٦)کهف 🌷اهل وَنَادَىٰ نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ (٤٥)هود 💕💝💕💕
🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️دیر زمانی نیست که دریافته ام ؛ وقتی از کسی کینه ای به دل می گیرم، درحقیقت برده ی او می شوم؛ او افکارم را تحت کنترل خود می گیرد؛ اشتهایم را ازبین می برد؛ آرامش ذهن و نیات خوبم را می رباید و لذت کار کردن را از من می گیرد؛ اعتقاداتم را ازبین می برد و مانع از استجابت دعاهایم می گردد؛ او آزادی فکرم را می گیرد و هر کجا که می روم برایم مزاحمت ایجاد می کند؛ هیچ راهی برای فرار از او ندارم. تازمانی که بیدارم، بامن است و وقتی که خوابیده ام، وارد رویاهایم می شود؛ وقتی مشغول رانندگی هستم یا وقتی در محل کار خود هستم، کنارم است؛ هرگز نمی توانم احساس شادی و راحتی کنم... او حتی بر روی تُنِ صدایم نیز تاثیر می گذارد؛ او مجبورم می کند تا به خاطر سوء هاضمه، سَر دَرد و یا بی حالی دارو مصرف کنم؛ او لحظات شاد و فَرح بخش زندگی را از من می دزدد؛ بنابراین دریافته ام اگر نمی خواهم یک برده باشم، در دل نسبت به دیگران کینه و رنجشی نداشته باشم! خود را در آیینه نگریستم و دریافتم ارزش من بیش از یک فکر نا آرام است. 💕💖💕💖
🔘 داستان کوتاه ‍ تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه‌ات اینه که بانک هر روز صبح یک حساب برات باز میکنه و توش هشتاد و شش‌هزار و چهارصد دلار پول میگذاره، ولی دو تا شرط داره! یکی اینکه همه پول رو باید تا شب خرج کنی وگرنه هر چی اضافه بیاد ازت پس می‌گیرند، نمیتونی تقلب کنی و یا اضافهٔ پول رو به حساب دیگه‌ای منتقل کنی. هر روز صبح بانک برات یک حساب جدید با همون موجودی باز میکنه، شرط بعدی اینه که بانک میتونه هر وقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد. حالا بگو چه طوری عمل میکنی؟ او زمان زیادی برای پاسخ به این سوال نیاز نداشت و سریعا ... همه ما این حساب جادویی رو در اختیار داریم؛ "زمان". این حساب با ثانیه‌ها پر میشه، هر روز که از خواب بیدار میشیم هشتاد و ششهزار و چهارصد ثانیه به ما جایزه میدن و شب که میخوابیم مقداری رو که مصرف نکردیم نمی‌تونیم به روز بعد منتقل کنیم. لحظه‌هایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته دیروز ناپدید شده، هر روز صبح جادو میشه و هشتاد و شش‌هزار و چهارصد ثانیه به ما میدن. یادت باشه که من و تو فعلا از این نعمت برخورداریم ولی بانک میتونه هر وقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده. ما به جای استفاده از موجودیمون نشستیم بحث و جدل می‌کنیم و غصه می‌خوریم. بیا از زمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم، ازت تمنا میکنم. ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
سـ🌸ـلام روزتون پراز خیر و برکت 🗓 امروز   چهارشنبه ☀️  ٣٠      شهریور  ١۴٠١   ه. ش   🌙 ٢۴    صفر     ١۴۴۴  ه.ق 🌲  ٢١    سپتامبر    ٢٠٢٢    ميلادى 🌸🍃
ابتدای جاده مهر💛 پاییز🍁🍂 به انتظار نشسته است🍁🍂 نگاهش ابری🍁🍂 ردّ پاهایش خیس🍁🍂 کوله بارش خالیست منتظره تا🍁🍂 اینهمه برگی🍁🍂 که قراره از درختان فرو بیاره🍁🍂 آرزو دارم🙏 پاییزی زیبا داشته باشید🍁🍂 🍁🍂
☑️این پرچم همان پرچمی است که سرباز برای آن جنگید تا زمین نخورد . ▪️با چند نفر تجزیه طلب و کومله زمین نخواهد خورد ▪️مشخص بود مهسا مهره بازی و تخریب بود نه هدف