eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
... حواستون باشه وقتی دم از شهدا میزنی ! همه تو را با شهدا می شناسند ؛ اگه خطا کنی پای شهدا هم وسطه پس مسئولیت داری ..! 🍁🍂🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞این قسمتی از مستندی هست که شبکه ۵ انگلیس پخش کرده 🔞فیلمی از زنان مسیحی بریتانیا در شهر منچستر مربوط به ۱۰۰ سال پیش که نشان می‌دهد زنان مسیحی حجاب کامل داشتند! رفته رفته حجاب را نابود کردن تا زنان را ابزار جنسی قرار دهند .... کاری که دارند با زنان ایرانی می کنند ..! بهانه است اصل نظام و نشانه است 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆حتما نگاه کنید زندگی قبل از آخوندها را، آن هم در تهران و پایتخت کشور! ✅خوب است بدانید در سال ۵۷، نفت ایران بشکه ای حدود سی دلار بود که با مبلغی کمتر از فروش سه بشکه نفت میشد یک اونس طلا خریداری نمود ولی امروز برای خرید هر اونس طلا باید حدود بیست بشکه نفت ۹۰ دلاری هزینه کرد. و این یعنی اینکه قدرت خرید یک دلار در زمان شاه بیش از ۲۰ برابر ارزش امروز دلار میباشد. از طرفی میزان صادرات نفت خام در زمان شاه بیش از سه برابر آن در دوران بعد از انقلاب بوده که علی رغم این درآمدهای بی نظیر(فروش بالای نفت و قدرت خرید بالای دلار) و جمعیتی کمتر از یک سوم فعلی، آن هم در حالی که اکثرا روستایی بودند فقر و فلاکت جامعه ایرانی را در آن زمان احاطه کرده بود‌. 🇮🇷 نائب برحق ✌🏻✌🏻✌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اندکی تفکر ⚠️ راز کار کردن دشمن روی ذهن دهه هشتادی‌ها 🚨دشمن فهمیده ما چه نسل فوق العاده‌ و با پتانسیل بالایی برای آینده انقلاب داریم. 🇮🇷 نائب برحق رهبر عزیز ✌🏻✌🏻✌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا زمانی که من و شما زنده هستیم، هرگز روزی را شاهد نخواهیم بود که رژیمی غیر از جمهوری 🇮🇷 اسلامی در این سرزمین باشد؛✌🏻 تحقیقاً قبل از آن به سعادت شهادت رسیده‌ایم. شهید_بهشتی. 🇮🇷سلامتی رهبر عزیزمان صلوات 🥀 اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُمْ 🥀 ✍🏻 نائب برحق رهبر عزیز ✌🏻✌🏻✌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ماجرای توصیه مهم رهبرانقلاب در مورد همکاری ایران و روسیه در سوریه 🇮🇷سلامتی رهبر عزیزمان صلوات 🥀 اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُمْ 🥀 ✍🏻 نائب برحق رهبر عزیز ✌🏻✌🏻✌🏻
میگفت : هر بامداد که بیدار میشوم میدانم که چه کسی لقمه حلال خورده و یا حرام؟ پرسیدند چگونه ؟ گفت : آنکه حرام خورده باشد مرتب صحبتهای بیهوده و لغو کرده و فحش و غیبت میگوید و آنکس که حلال خورده زبان به شُکر و ذکر دارد. عطار نیشابوری ، تذکره الاولیا 🍁🍂🍁🍂🍁
دربزرگراه زندگی"راهت" "راحت" نخواهدبود هر"چاله ای" "چاره ای" به تو خواهد آموخت "دوباره" فکرکن، فرصتهادوباره تکرارنمیشوند برای جلوگیری ازپسرفت، "پس" بایدرفت!! 🍁🍂🍁🍂
53 🚨البته کسی که میگه علی، خدا هست،شما فکر نکنید این در محبتِ حضرت افراط کرده!! ⚠️اون اتفاقاً محبت امیرالمومنین رو با هوای نفسش قاطی کرده!😒 💢--💢--💢 🔴 اونی که میگه نعوذبالله امام حسین، خداست ✖️شما فکر نکنید خیلی هیئتی و عاشقِ امام حسین هست! ✖️فکر نکنید از شدت محبت این حرفا رو میزنه!! 👈چون همیشه شدتِ محبت آدم رو "مطیع" میکنه "شدتِ محبت" نمیذاره که آدم حرفِ بی حساب بزنه...✔️ ✅ باعث میشه که آدم، شبیه به اهل بیت علیهم السلام بشه نه اینکه آدم حرفای کفرآلود بزنه...♨️ ⭕️ ⛔️ ⭕️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸چگونه با امام زمان عـج ارتباط قلبــ❤️ــی برقرار کنیم؟ 💞سلامتی امام زمان صلوات ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محفلی با شهدا(۶۶) «نکند فکر کنی در دل من یاد تو نیست! گوش کن! نبضِ دلم زمزمه اش با تو یکیست..🍃💔 .
. لبخندت‌تہ‌دلم‌راخالی‌میڪند میگویم، نڪندلبخندت‌طعم‌جدایی‌داشت‌‌باشد که‌شمارابخیرومارابسلامت!..💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چقدر آرومم میکنه خدارو شکر رهبری داریم تا حالا هرچی پیش بینی کرده اتفاق افتاده مژدهء رهبر برای امید به آینده 👌
💬 سوال: نماز آیات در چه مواردی واجب می شود ✅پاسخ: یکی از نمازهای واجب، «نماز آیات» است که به سبب برخی حوادث آسمانی یا زمینی واجب می شود که عبارتند از: [1] 1️⃣ خورشید گرفتگی: یا کسوف (اگر چه مقدار کمی از آن گرفته شود)؛ 2️⃣ ماه گرفتگی: یا خسوف (اگر چه مقدار کمی از آن گرفته شود)؛ 3️⃣ زلزله: [2] اگر چه کسی نترسد؛ 4️⃣ آیات آسمانی: مانند رعد و برق، باد سیاه، سرخ و زرد و ... : در صورتی که بیشتر مردم بترسند، بنابر احتیاط واجب، موجب نماز آیاتند. 🖊آیت الله سیستانی: در صورتی که بیشتر مردم بترسند، بنابر احتیاط مستحب، نماز آیات ترک نشود. 5️⃣ حوادث و آیات زمینی: مانند: فرو رفتگی و رانش زمین، شکافته شدن آن و ... . 🖊آیات عظام: امام، صافی و مکارم: در صورتی که بیشتر مردم بترسند، بنابر احتیاط واجب، موجب نماز آیاتند. 🖊آیت الله بهجت: در صورتی که بیشتر مردم بترسند، موجب نماز آیاتند. 🖊آیت الله سیستانی: در صورتی که بشتر مردم بترسند،‌ بنابر احتیاط مستحب نماز آیات ترک نشود. --------------------- 📚پی نوشت: [1]. توضیح المسائل ده مرجع، م 1491؛ امام، تحریر الوسیله، ج 1، القول فی صلاة الآیات، م 1، ص 344؛ امام و مکارم، العروه الوثقی مع تعلیقات، ج 1، صلاة الآیات، قبل از م 1؛ بهجت، استفتائات، ج 2، س 2434 و 2449؛ خامنه ای، اجوبه الاستفتائات، س 711؛ سبحانی، توضیح المسائل، م 1413؛ سیستانی، منهاج الصالحین، ج 1، قبل از م 702؛ صافی، هدایه العباد، ج 1، م 862. [2]. سیستانی: بنابر احتیاط واجب. 🔸 برگرفته از کتاب «رساله مصور»، ج 2، ص 144.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ اینترنشنال عمامه برداشتن را عادی سازی میکند؛ یعنی شما اگر از لباس کسی بدت میاد میتونی به او حمله کنی، یعنی این جماعت از چیزی انتقاد میکنند که خودشان به بدتر از آن مبتلا هستند و اما نکات دروغ این کلیپ: ۱. ویدیو اول برای سالهای قبل در شهر مقدس قم است و ربطی به اتفاقات اخیر ندارد. ۲. توهین برخی به روحانیت مختص این روزها نیست و این قصه سابقه طولانی دارد؛ در همین تهران شیخ فضل الله نوری را با وضعیت توهین آمیز به شهادت رساندند و همیشه عده ای جاهل با روحانیت مشکل داشتند. ۳. تعداد زیادی از روحانیت حکم تلبس ندارند و اینگونه نیست که هر کسی لباس روحانیت پوشیده است متعهد به طرفداری از نظام باشد؛ برخی به صورت سنتی ملبس میشوند و اساسا حکم تلبس ندارند و برخی هم مخالف نظام هستند و برخی هم نفیا و اثباتا چیزی نمیگویند و برخی باتشخیص خودشان مدافع اصل نظام هستند. ۴. تشویق به خشونت توسط رسانه ای که ادعای آزادی بیان دارد کاملا محکوم است و درراستای پروژه بن سمان توسط شهریار آهی برای مردم ایران است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 سلما، دختر بچه محجبه‌‌‌ی ۸ ساله ای که قهرمان شطرنج آسیا شد: خیلی خوشحال بودم وقتی با چادر رفتم روی سکو و پرچم ایران رو بالا بردم.
بالاترین بندگی.mp3
4.83M
▫️ بالاترین بندگی 👤 حجةالإسلام عالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به داد دبیرستان های دخترونه برسید... اگه تحلیل نکنید دشمن تحریف میکنه...
☀️ ☀️ 🔶فصل بيست و ششم 🔸قسمت٨٣ از در اتاق كه رفتم تو، ديدم بچه‌ها لباس هايشان را پوشيده اند. فاطمه در حالي كه چادرش را روي سرش مرتب مي‌كرد، گفت: - مريم جون! پس چرا معطلي! زود باش لباست رو بپوش. دير مي‌شه ها. - اقور بخير! كجا؟ - با بچه‌ها مي‌ريم حرم ديگه! ديشب حرفش رو زديم يادت نيست؟ - اوهوم! چرا تازه يادم اومد. رفتم كنار ساك، و مسواك و خمير دندان را گذاشتم در جيبم. - ولي من مي‌خواستم يه تلفن به مامانم اينا بزنم. - خب يه وقت ديگه بزن، الان ديگه وقتش نيست! همه منتظرن. مثل هميشه هيچ كاري بي راهنمايي عاطفه به سر انجام نمي رسيد! انگار به فكر خودم نمي رسيد! اون كه از دل من خبر نداشت. اون كه ديشب مثل من از فكر بابا و مامانش بي خوابي نكشيده.. دلشوره امانش را نبريده.. اون كه مثل من نگران اواضاع خانوادش نيست! بايد هم بلبل زباني كنه. - نمي شه! همين الان بايد تلفن بزنم تا خيالم راحت بشه وگرنه... فاطمه ديگر نگذاشت ادامه بدهيم. حرفم را قطع كرد. روي حرفش به بقيه بود. - خب بچه‌ها مهم نيست! شما‌ها برين، من مي‌مونم با مريم مي‌ريم زنگ بزنه خونه شون! اگه فرصت شد با هم مي‌آيم حرم وگرنه كه بر مي‌گرديم خونه ديگه. سميه مي‌دونه من توي حرم معمولا كجا مي‌رم. اگه اومديم، همون جا وعده مون باشه. بچه‌ها رفتند و فاطمه صبر كرد تا من آماده شدم. حدود بيست دقيقه اي معطل شد. - مي‌بخشي فاطمه جون! راضي به زحمتت نبودم. - دوباره كه رفتي روي خط تعارف مريم خانم. - تا مخابرات چه قدر راهه! - اين قدري نيست! نگران نباش. تا مخابرات كمي صحبت كرديم. احساس مي‌كرديم از ديروز تا حالا بيشتر با هم صميمي شده ايم. مخابرات كمي شلوغ بود. بچه اي هم آنجا بود مرتب ونگ مي‌زد. مادر بيچاره اش هم عاصي شده بود كه با او چه كار كند. - آقا نوبت من نشد! - عجله نكنين خانم. دو نفر ديگه هم جلوي شمان. بعد از اون هم نوبت من بود. آن يك ربع به انداره يك ماه برايم طول كشيد. بلاخره نوبت من شد. - خانم عطوفت! كابين دو. خانم عطوفت، تهران، كابين دو! به زحمت از لابه لاي جمعيت راهي باز كردم تا رسيدم به كابين دو، باعجله گوشي را برداشتم. - الو مامان! صداي بوق ممتد تلفن كه هر دو ثانيه يك بار قطع مي‌شد، يك سطل آب يخ خالي مي‌كرد روي سرم فكر كردم شايد دارد كتاب مي‌خواند. ولي بوق قطع نشد! شايد هم دارد روي نقش جديدش فكر مي‌كند. تمرين مي‌كند يا هر كار ديگه اي! ولي خيلي طولاني شد! هيچ فايدهاي نداشت. صداي آن بوق لعنتي قطع نمي شد. نكنه هنوز قهر باشه! گوشي را گذاشتم سر جايش و آمدم بيرون. از مسئول مخابرات خواهش كردم كه اسم و شماره مرا دوباره در نوبت بگذارد. - ممكنه يه ربعي طول بكشه ها. - مهم نيست صبر مي‌كنم! رفتم طرف نيمكتي كه فاطمه نشسته بود. قرآن جيبي اش را درآورده بود و زير لب زمزمه مي‌كرد. سرش را بلند كرد. - چه طور شده؟ - فعلا كسي نبود. شايد هم مادرم به كاري مشغوله كه تلفن رو بر نمي داره. قرار شد شماره رو دوباره برام بگيره. ولي يه ربعي طول ميكشه. مي‌خواي تو برو به كارهات برس. من خودم بعدا مي‌آم حرم. دوباره قرآن كوچكش را باز كرد و آورد بالا. - نه صبرمي كنم با هم مي‌ريم. خودم را انداختم روي نيمكت و سرم را تكيه دادم به ديوار، خدا را شكر كه آن مادر با آن بچه نق نقويش رفته بودند. سالن كمي ساكت تر شده بود. فقط صداي جيغ جيغ كساني كه توي كابين بودند، به گوش ميرسيد. مادر را بگو! چه قدر از سرو صدا فراري بود. آن روزي هم كه ظرف سوپ از دستم رها شد و شكست، چند لحظه اي در را باز كرد. فكر مي‌كنم اصلا از شكستن ظرف‌ها ناراحت نشد. فقط ازصدا جرينگ آن‌ها عصباني شده بود. شايد هم فكر كرده بود كه اين دسته گل را بابا به آب داده. اما وقتي مرا ديد و لرزيدنم را، فقط نگاه كرد. شايد ديگر رويش نشد كه فرياد بكشد. فقط فريادش را به شكل امواجي در آورد و با نگاهش آن‌ها را بر سر من و پدر كوبيد. بعد هم نوبت در بود كه محكم بسته شد. نتوانستم بيشتر از اين خودم را به بي خيالي بزنم. بالاخره بايد كاري ميكردم. اين زندگي، مال من هم بود. بايد كاري ميكردم. چند لحظه بعد خود را جلوي در اتاق مادر پيدا كردم. در حالي كه دستم را مشت كرده بودم وبالا آورده بودم تا در بزنم. اما دوباره دستم را پايين آوردم. ترديد عجيبي به دلم چنگ انداخته بود: « واقعا تقصير كيه؟ مهم نبود. مهم اين بود كه اين داستان بايد زودتر تمام مي‌شد. » دوباره دستم را بالا آوردم. ديگر معطل نكردم. آن را به در كوبيدم. تق تق! ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️ ☀️ 🔸قسمت٨٤ هيچ جوابي نيامد. دوباره تكرار كردم. باز هم جوابي نيامد. براي سومين بار در زدم و اين بار گفتم: - مادر! مادر! منم. جوابي نبود. در را باز كردم و به داخل رفتم. از ديدن اوضاع اتاق متحير شدم. همه چيز به هم ريخته و آشفته بود. چمدان مادر روي تخت بود. لباس هايش هم گوشه وكنار افتاده بود. كجا مي‌خواست برود؟ باز هم قهر؟ نشستم كنارش روي تخت. تا حالا نديده بودم! اين گونه گريه كند. دلم برايش سوخت وكمي هم به سينما حسوديم شد. يعني مرا هم به اندازه سينما دوست دارد؟ اگر مرا هم يك هفته نبيند، همين قدر برايم دلتنگ مي‌شود؟ دست گذاشتم روي سرش و كمي موهايش را نوازش كردم. - مادر! مادر! بس كن ديگه! - برو دست از سرم بردار! صدايش يك جوري بود. خشن و ملتمسانه! - چرا مي‌خواي بري؟ سرش را بلند كرد. اين قدر تند و ناگهاني كه بي اراده دستم را كنار كشيدم. - براي چي بمونم؟ ديگر از اون رگه ملتمسانه صدايش خبري نبود. شايد هم به همين علت صدايش اين قدر خشن به نظر مي‌آمد. شايد هم به خاطر گريه بود. - به خاطر من، بابا وخودت! خنده تمسخر آميزي كرد كه كمي از خشونت لحنش كم كرد. - خودم؟! نه بابا، كي به من اهميت مي‌ده؟ مگه كسي هم به فكر من هست؟! - معلومه. هم من، هم بابا! سرش را به نشانه تاسف تكان داد. - تو به فكر من نباش عزيزم! برو به فكر خودت باش كه پس فردا آخر وعاقبتت مثل من مي‌شه مي‌افتي زير دست يه مرد خودخواه، يه ذره هم بهت اهميت نمي ده. يك لحظه خودم را در حالتي مثل مادر تصور كردم. زني كه از دست دخالت‌هاي بيجاي شوهر خود خواهش به تنگ آمده است وقصد دارد خانواده اش را ترك كند. آيا چنين روزي در انتظار من هم هست؟ اگر اين گونه باشد، چگونه خودم را براي چنين روزي آماده كنم؟ ولي بعد به ياد آوردم كه در اين مورد بخصوص خود من هم طرف پدر هستم. دلم نمي خواست مادر به خا طر كارش ما را ترك كند؟ - چرا در مورد پدر اين طوري فكر مي‌كنين؟ باور كنين اون به فكر شماست. اون نگران سلامتي شماست. نگرانه كه شما با اين قدر كار كردن مريض بشين! آن موقع، اين حرف را با اعتقاد كامل زدم. مادر خنديد، بلند تر از دفعه قبل. لحن خندهاش بيشتر طعنه آميز ومسخره بود. خندهاي عصبي كه مي‌خواست احساساتش راپشت آن پنهان كند! - پس تو هم فريب زبون چرب ونرمش رو خوردي؟! توهم مثل بقيه زن‌ها ساده و زود باوري. اي دختر! تمام زن‌ها همين طورند، ساده و زود باور. فكر مي‌كنن كه مردها هم به سادگي و دلپاكي خودشونن. فكر مي‌كنن واقعا حرف مردها، حرفه! براي همين هم اين قدر زود فريب ميخورن. همينطور كه منم فريب زبون اون رو خوردم. همون روزهاي اول آشنايي مون. روزهاي دانشكده، اون موقع كه در گروه تئاتر بودم. ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه بامــــاهمـــراه باشــید🌹