میگفت :
هر بامداد که بیدار میشوم میدانم که چه
کسی لقمه حلال خورده و یا حرام؟
پرسیدند چگونه ؟
گفت : آنکه حرام خورده باشد
مرتب صحبتهای بیهوده و لغو کرده
و فحش و غیبت میگوید
و آنکس که حلال خورده زبان به شُکر
و ذکر دارد.
عطار نیشابوری ، تذکره الاولیا
🍁🍂🍁🍂🍁
#تلنگر
دربزرگراه زندگی"راهت"
"راحت" نخواهدبود
هر"چاله ای" "چاره ای" به تو خواهد آموخت
"دوباره" فکرکن، فرصتهادوباره تکرارنمیشوند
برای جلوگیری ازپسرفت،
"پس" بایدرفت!!
🍁🍂🍁🍂
#عبور_از_لذتهای_پست 53
🚨البته کسی که میگه علی، خدا هست،شما فکر نکنید این در محبتِ حضرت افراط کرده!!
⚠️اون اتفاقاً محبت امیرالمومنین رو با هوای نفسش قاطی کرده!😒
💢--💢--💢
🔴 اونی که میگه نعوذبالله امام حسین، خداست
✖️شما فکر نکنید خیلی هیئتی و عاشقِ امام حسین هست!
✖️فکر نکنید از شدت محبت این حرفا رو میزنه!!
👈چون همیشه شدتِ محبت آدم رو "مطیع" میکنه
"شدتِ محبت" نمیذاره که آدم حرفِ بی حساب بزنه...✔️
✅ باعث میشه که آدم، شبیه به اهل بیت علیهم السلام بشه
نه اینکه آدم حرفای کفرآلود بزنه...♨️
⭕️ ⛔️ ⭕️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸چگونه با امام زمان عـج
ارتباط قلبــ❤️ــی برقرار کنیم؟
💞سلامتی امام زمان صلوات
✧════•❁❀❁•════✧
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محفلی با شهدا(۶۶)
«نکند فکر کنی در دل من یاد تو نیست! گوش کن! نبضِ دلم زمزمه اش با تو یکیست..🍃💔
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله
#شهدا.
.
لبخندتتہدلمراخالیمیڪند
میگویم،
نڪندلبخندتطعمجداییداشتباشد
کهشمارابخیرومارابسلامت!..💔
#حاج_قاسم #حجاب
#لبیک_یا_خامنه_ای #امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چقدر آرومم میکنه
خدارو شکر رهبری داریم تا حالا هرچی پیش بینی کرده اتفاق افتاده
مژدهء رهبر برای امید به آینده 👌
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران
#من_فدای_سیدعلی
💬 سوال: نماز آیات در چه مواردی واجب می شود
✅پاسخ:
یکی از نمازهای واجب، «نماز آیات» است که به سبب برخی حوادث آسمانی یا زمینی واجب می شود که عبارتند از: [1]
1️⃣ خورشید گرفتگی: یا کسوف (اگر چه مقدار کمی از آن گرفته شود)؛
2️⃣ ماه گرفتگی: یا خسوف (اگر چه مقدار کمی از آن گرفته شود)؛
3️⃣ زلزله: [2] اگر چه کسی نترسد؛
4️⃣ آیات آسمانی: مانند رعد و برق، باد سیاه، سرخ و زرد و ... : در صورتی که بیشتر مردم بترسند، بنابر احتیاط واجب، موجب نماز آیاتند.
🖊آیت الله سیستانی: در صورتی که بیشتر مردم بترسند، بنابر احتیاط مستحب، نماز آیات ترک نشود.
5️⃣ حوادث و آیات زمینی: مانند: فرو رفتگی و رانش زمین، شکافته شدن آن و ... .
🖊آیات عظام: امام، صافی و مکارم: در صورتی که بیشتر مردم بترسند، بنابر احتیاط واجب، موجب نماز آیاتند.
🖊آیت الله بهجت: در صورتی که بیشتر مردم بترسند، موجب نماز آیاتند.
🖊آیت الله سیستانی: در صورتی که بشتر مردم بترسند، بنابر احتیاط مستحب نماز آیات ترک نشود.
---------------------
📚پی نوشت:
[1]. توضیح المسائل ده مرجع، م 1491؛ امام، تحریر الوسیله، ج 1، القول فی صلاة الآیات، م 1، ص 344؛ امام و مکارم، العروه الوثقی مع تعلیقات، ج 1، صلاة الآیات، قبل از م 1؛ بهجت، استفتائات، ج 2، س 2434 و 2449؛ خامنه ای، اجوبه الاستفتائات، س 711؛ سبحانی، توضیح المسائل، م 1413؛ سیستانی، منهاج الصالحین، ج 1، قبل از م 702؛ صافی، هدایه العباد، ج 1، م 862.
[2]. سیستانی: بنابر احتیاط واجب.
🔸 برگرفته از کتاب «رساله مصور»، ج 2، ص 144.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ اینترنشنال عمامه برداشتن را عادی سازی میکند؛ یعنی شما اگر از لباس کسی بدت میاد میتونی به او حمله کنی، یعنی این جماعت از چیزی انتقاد میکنند که خودشان به بدتر از آن مبتلا هستند و اما نکات دروغ این کلیپ:
۱. ویدیو اول برای سالهای قبل در شهر مقدس قم است و ربطی به اتفاقات اخیر ندارد.
۲. توهین برخی به روحانیت مختص این روزها نیست و این قصه سابقه طولانی دارد؛ در همین تهران شیخ فضل الله نوری را با وضعیت توهین آمیز به شهادت رساندند و همیشه عده ای جاهل با روحانیت مشکل داشتند.
۳. تعداد زیادی از روحانیت حکم تلبس ندارند و اینگونه نیست که هر کسی لباس روحانیت پوشیده است متعهد به طرفداری از نظام باشد؛ برخی به صورت سنتی ملبس میشوند و اساسا حکم تلبس ندارند و برخی هم مخالف نظام هستند و برخی هم نفیا و اثباتا چیزی نمیگویند و برخی باتشخیص خودشان مدافع اصل نظام هستند.
۴. تشویق به خشونت توسط رسانه ای که ادعای آزادی بیان دارد کاملا محکوم است و درراستای پروژه بن سمان توسط شهریار آهی برای مردم ایران است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 سلما، دختر بچه محجبهی ۸ ساله ای که قهرمان شطرنج آسیا شد: خیلی خوشحال بودم وقتی با چادر رفتم روی سکو و پرچم ایران رو بالا بردم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره استاد قرائتی که اشک آیت الله #میرزا_جواد_تهرانی را در آورد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به داد دبیرستان های دخترونه برسید...
اگه تحلیل نکنید دشمن تحریف میکنه...
#نشر_حداکثری
#لبیک_یا_خامنه_ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ شنیدنی و اثر گذار 👌
📹 امام رضا علیه السلام و اهمیت #نماز_اول_وقت
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔶فصل بيست و ششم
🔸قسمت٨٣
از در اتاق كه رفتم تو، ديدم بچهها لباس هايشان را پوشيده اند. فاطمه در حالي كه چادرش را روي سرش مرتب ميكرد، گفت:
- مريم جون! پس چرا معطلي! زود باش لباست رو بپوش. دير ميشه ها.
- اقور بخير! كجا؟
- با بچهها ميريم حرم ديگه! ديشب حرفش رو زديم يادت نيست؟
- اوهوم! چرا تازه يادم اومد.
رفتم كنار ساك، و مسواك و خمير دندان را گذاشتم در جيبم.
- ولي من ميخواستم يه تلفن به مامانم اينا بزنم.
- خب يه وقت ديگه بزن، الان ديگه وقتش نيست! همه منتظرن.
مثل هميشه هيچ كاري بي راهنمايي عاطفه به سر انجام نمي رسيد! انگار به فكر خودم نمي رسيد! اون كه از دل من خبر نداشت. اون كه ديشب مثل من از فكر بابا و مامانش بي خوابي نكشيده.. دلشوره امانش را نبريده.. اون كه مثل من نگران اواضاع خانوادش نيست! بايد هم بلبل زباني كنه.
- نمي شه! همين الان بايد تلفن بزنم تا خيالم راحت بشه وگرنه...
فاطمه ديگر نگذاشت ادامه بدهيم. حرفم را قطع كرد. روي حرفش به بقيه بود.
- خب بچهها مهم نيست! شماها برين، من ميمونم با مريم ميريم زنگ بزنه خونه شون! اگه فرصت شد با هم ميآيم حرم وگرنه كه بر ميگرديم خونه ديگه. سميه ميدونه من توي حرم معمولا كجا ميرم. اگه اومديم، همون جا وعده مون باشه.
بچهها رفتند و فاطمه صبر كرد تا من آماده شدم. حدود بيست دقيقه اي معطل شد.
- ميبخشي فاطمه جون! راضي به زحمتت نبودم.
- دوباره كه رفتي روي خط تعارف مريم خانم.
- تا مخابرات چه قدر راهه!
- اين قدري نيست! نگران نباش.
تا مخابرات كمي صحبت كرديم. احساس ميكرديم از ديروز تا حالا بيشتر با هم صميمي شده ايم. مخابرات كمي شلوغ بود. بچه اي هم آنجا بود مرتب ونگ ميزد. مادر بيچاره اش هم عاصي شده بود كه با او چه كار كند.
- آقا نوبت من نشد!
- عجله نكنين خانم. دو نفر ديگه هم جلوي شمان.
بعد از اون هم نوبت من بود. آن يك ربع به انداره يك ماه برايم طول كشيد. بلاخره نوبت من شد.
- خانم عطوفت! كابين دو. خانم عطوفت، تهران، كابين دو!
به زحمت از لابه لاي جمعيت راهي باز كردم تا رسيدم به كابين دو، باعجله گوشي را برداشتم.
- الو مامان!
صداي بوق ممتد تلفن كه هر دو ثانيه يك بار قطع ميشد، يك سطل آب يخ خالي ميكرد روي سرم فكر كردم شايد دارد كتاب ميخواند. ولي بوق قطع نشد! شايد هم دارد روي نقش جديدش فكر ميكند. تمرين ميكند يا هر كار ديگه اي! ولي خيلي طولاني شد! هيچ فايدهاي نداشت. صداي آن بوق لعنتي قطع نمي شد. نكنه هنوز قهر باشه! گوشي را گذاشتم سر جايش و آمدم بيرون. از مسئول مخابرات خواهش كردم كه اسم و شماره مرا دوباره در نوبت بگذارد.
- ممكنه يه ربعي طول بكشه ها.
- مهم نيست صبر ميكنم!
رفتم طرف نيمكتي كه فاطمه نشسته بود. قرآن جيبي اش را درآورده بود و زير لب زمزمه ميكرد. سرش را بلند كرد.
- چه طور شده؟
- فعلا كسي نبود. شايد هم مادرم به كاري مشغوله كه تلفن رو بر نمي داره. قرار شد شماره رو دوباره برام بگيره. ولي يه ربعي طول ميكشه. ميخواي تو برو به كارهات برس. من خودم بعدا ميآم حرم.
دوباره قرآن كوچكش را باز كرد و آورد بالا.
- نه صبرمي كنم با هم ميريم.
خودم را انداختم روي نيمكت و سرم را تكيه دادم به ديوار، خدا را شكر كه آن مادر با آن بچه نق نقويش رفته بودند. سالن كمي ساكت تر شده بود. فقط صداي جيغ جيغ كساني كه توي كابين بودند، به گوش ميرسيد. مادر را بگو! چه قدر از سرو صدا فراري بود. آن روزي هم كه ظرف سوپ از دستم رها شد و شكست، چند لحظه اي در را باز كرد. فكر ميكنم اصلا از شكستن ظرفها ناراحت نشد. فقط ازصدا جرينگ آنها عصباني شده بود. شايد هم فكر كرده بود كه اين دسته گل را بابا به آب داده. اما وقتي مرا ديد و لرزيدنم را، فقط نگاه كرد. شايد ديگر رويش نشد كه فرياد بكشد. فقط فريادش را به شكل امواجي در آورد و با نگاهش آنها را بر سر من و پدر كوبيد. بعد هم نوبت در بود كه محكم بسته شد. نتوانستم بيشتر از اين خودم را به بي خيالي بزنم. بالاخره بايد كاري ميكردم. اين زندگي، مال من هم بود. بايد كاري ميكردم. چند لحظه بعد خود را جلوي در اتاق مادر پيدا كردم. در حالي كه دستم را مشت كرده بودم وبالا آورده بودم تا در بزنم. اما دوباره دستم را پايين آوردم. ترديد عجيبي به دلم چنگ انداخته بود: « واقعا تقصير كيه؟ مهم نبود. مهم اين بود كه اين داستان بايد زودتر تمام ميشد. »
دوباره دستم را بالا آوردم. ديگر معطل نكردم. آن را به در كوبيدم. تق تق!
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٨٤
هيچ جوابي نيامد. دوباره تكرار كردم. باز هم جوابي نيامد. براي سومين بار در زدم و اين بار گفتم:
- مادر! مادر! منم.
جوابي نبود. در را باز كردم و به داخل رفتم. از ديدن اوضاع اتاق متحير شدم. همه چيز به هم ريخته و آشفته بود. چمدان مادر روي تخت بود. لباس هايش هم گوشه وكنار افتاده بود. كجا ميخواست برود؟ باز هم قهر؟ نشستم كنارش روي تخت. تا حالا نديده بودم! اين گونه گريه كند. دلم برايش سوخت وكمي هم به سينما حسوديم شد. يعني مرا هم به اندازه سينما دوست دارد؟ اگر مرا هم يك هفته نبيند، همين قدر برايم دلتنگ ميشود؟ دست گذاشتم روي سرش و كمي موهايش را نوازش كردم.
- مادر! مادر! بس كن ديگه!
- برو دست از سرم بردار!
صدايش يك جوري بود. خشن و ملتمسانه!
- چرا ميخواي بري؟
سرش را بلند كرد. اين قدر تند و ناگهاني كه بي اراده دستم را كنار كشيدم.
- براي چي بمونم؟
ديگر از اون رگه ملتمسانه صدايش خبري نبود. شايد هم به همين علت صدايش اين قدر خشن به نظر ميآمد. شايد هم به خاطر گريه بود.
- به خاطر من، بابا وخودت!
خنده تمسخر آميزي كرد كه كمي از خشونت لحنش كم كرد.
- خودم؟! نه بابا، كي به من اهميت ميده؟ مگه كسي هم به فكر من هست؟!
- معلومه. هم من، هم بابا!
سرش را به نشانه تاسف تكان داد.
- تو به فكر من نباش عزيزم! برو به فكر خودت باش كه پس فردا آخر وعاقبتت مثل من ميشه ميافتي زير دست يه مرد خودخواه، يه ذره هم بهت اهميت نمي ده.
يك لحظه خودم را در حالتي مثل مادر تصور كردم. زني كه از دست دخالتهاي بيجاي شوهر خود خواهش به تنگ آمده است وقصد دارد خانواده اش را ترك كند. آيا چنين روزي در انتظار من هم هست؟ اگر اين گونه باشد، چگونه خودم را براي چنين روزي آماده كنم؟ ولي بعد به ياد آوردم كه در اين مورد بخصوص خود من هم طرف پدر هستم. دلم نمي خواست مادر به خا طر كارش ما را ترك كند؟
- چرا در مورد پدر اين طوري فكر ميكنين؟ باور كنين اون به فكر شماست. اون نگران سلامتي شماست. نگرانه كه شما با اين قدر كار كردن مريض بشين!
آن موقع، اين حرف را با اعتقاد كامل زدم. مادر خنديد، بلند تر از دفعه قبل. لحن خندهاش بيشتر طعنه آميز ومسخره بود. خندهاي عصبي كه ميخواست احساساتش راپشت آن پنهان كند!
- پس تو هم فريب زبون چرب ونرمش رو خوردي؟! توهم مثل بقيه زنها ساده و زود باوري. اي دختر! تمام زنها همين طورند، ساده و زود باور. فكر ميكنن كه مردها هم به سادگي و دلپاكي خودشونن. فكر ميكنن واقعا حرف مردها، حرفه! براي همين هم اين قدر زود فريب ميخورن. همينطور كه منم فريب زبون اون رو خوردم. همون روزهاي اول آشنايي مون. روزهاي دانشكده، اون موقع كه در گروه تئاتر بودم.
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️#دختران_آفتاب☀️
خنده تمسخر آميزش به لبخند خشكي مبدل شد. تاسف عميق در پشت آن لبخند پنهان شده بود كه دل را به درد ميآورد. نگاهش را جدي ترشده بود دوخت به عكس روي ميز آرايش، عكسي كه مال روز ازدواجشون بود.
- بهش گفتم: « من هنرمندم، يه بازيگر! به كارم هم علاقه دارم و ميخوام اون رو ادامه بدم. » گفت: « باشه! من مخالفتي ندارم. حتي دوست هم د ارم كه همسرم هنرمند باشه» گفتم: « من خواستگارهاي زيادي داشتم. پولدار و بي پول، تحصيلكرده، از همه مدلش. همه را رد كردم، فقط به خاطر اين كه با ادامه من مخالف بودن. » گفت: « من حتي تشويقتون هم ميكنم. خودم كمكتون ميكنم تا پيشرفت كنين. اصلا اگه دوست داشته باشين به يكي از دوست هام معرفيتون ميكنم. كارگردان سينماست. »
و بعد يكهو سرش را چرخاند به سمت من. صدايش بلندتر وعصبي تر شد.
- ولي از همون موقعي كه من، تو سينما پيشرفت كردم. از همون موقعي كه مشهور شدم، لجبازي هاش شروع شد هر دفعه به يه بهانه خواست جلوم رو بگيره. اما من صبر كردم و ايستادم. حالا كه دارم به آرزوهام ميرسم، حالا كه فقط يه قدم فاصله دارم، مانعم ميشه، چون كه « آقا » پشيمون شدن.
و بعد با تاسف سرش را تكان داد و به آرامي برد پايين. گونه چپش را گذاشت روي زانوهايش وخيره شد به من. يكهو دلم هوايش را كرد. دلم ميخواست ميتوانستم ببوسمش.
- چرا اين قدر اين طرح رو دوست داري؟
همان طور كه صورتش روي زانوهايش بود، سرش را تكان داد:
تو نمي توني بفهمي! اين همون كاريه كه مدت هاست آرزوش رو داشتم. يه نقش پيچيده بسيار عالي كه از عهده هر كسي بر نمي آد. همه چيزش عاليه! فيلمنامه، كارگردان، نقش من به عنوان نقش اول فيلمنامه، با اين فيلم، با اين نقش براي هميشه تو سينما و ياد مردم موندگار ميشم. از اون فيلم هاييه كه از يادها نمي ره، براي هميشه! من هم براي هميشه تو خاطرهها ميمونم. دوباره از دو- سه سالي كه نقش هايم در سينما كم رنگ شده بود، ميتونم به اوج خودم برگردم.
اشتياق غريبي توي چشم هايش موج ميزد. وقتي در مورد فيلمش ونقشش حرف ميزد، صدايش از هيجان و خوشحالي ميلرزيد. دوباره به اين رقيب هميشگيم حسوديم شد. دلم ميخواست ميتوانستم بيشتر بشناسمش.
- نقش چي هست؟
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٨٥
اشتياق غريبي توي چشم هايش موج ميزد. وقتي در مورد فيلمش و نقشش حرف ميزد، صدايش از هيجان و خوشحالي ميلرزيد. دوباره به اين رقيب هميشگيم حسوديم شد. دلم ميخواست ميتوانستم بيشتر بشناسمش.
- نقش چي هست؟
- نقش يه مادر، يه مادر با تمام پيچيدگيها و دغدغه هاي خاص خودش. يه مادر كه چون دخترش رو درك نمي كنه، هر دوشون به مشكل بر ميخورن و در نهايت دوباره با كمك همديگه، خودشون رو پيدا ميكنن. يه نقش عاطفي تمام عيار. و پدرت داره تموم اين فرصتها رو از من ميگيره. چون يه موجود بي عاطفه است.
- چرا اين طوري فكر ميكنين؟
- براي اين که اين طوري هست. اگه يه ذره عاطفه تو وجودش بود، اين طور منو تحقير و در بند نمي كرد. اين طور وجود منو ناديده نمي گرفت. احساسات و عواطف منو سركوب نمي كرد. اون يه موجود سرد و بي احساسه!
خداي من، چه طوري اون اين قدر بدبين شده بود؟!
- واي باور كنين اون هنوز شما رو دوست داره! حتي معتقده كه همه زندگيش، حتي پيشرفت هايش به خاطر وجود شما بوده! ميگفت از موقعي كه شما كارهات بيشتر شده و كمي اوضاع خونه عوض شده اون هم موقعيتهاي كاريش رو از دست داده!
فصل بيست و هفتم
چنان به سرعت از جايش پريد كه بي اختيار خودم را كنار كشيدم. دستش را بلند كرد وانگشت سبابه اش را مثل علامت هشدار به طرف من گرفت. با عصبانيت فرياد زد:
- ديدي؟! ديدي گفتم اون يه موجود خود خواهه! بهت گفتم! گفتم اون يه مرد خود خواهه كه فقط به فكر خودشه، باور نكردي! ديدي حالا خودش اعتراف كرده!
از شدت عصبانيت قرار و آرام نداشت. از تخت پايين رفت و شروع كرد به قدم زدن در طول اتاق. گفتم:
- ولي چرا آخه؟ چرا همه اش با بدبيني فكر ميكنين؟
از كنار تخت ميرفت تا كنار ميز آرايش و دوباره اين مسير را برمي گشت.
- مگه نمي بيني! اون حتي من رو هم به خاطر خودش ميخواد! ميخواد من توي خونه بمونم، به اون برسم، تروخشكش كنم، تا آقا راحت به كارها شون برسن. تا آقا بتونن تند، تند پلههاي ترقي رو طي كنن. پيشرفت كنن! به چه قيمتي؟ به قيمت از دست رفتن من! به قيمت تباه شدن من! فدا شدن من! اي لعنت به ما زنها كه هميشه بايد فداي خانواده بشيم. ولي اصلا چيزي كه اهميت نداره. ماييم! ما!
وبعد با شتاب رفت سر ميز آرايش. با عصبانيت كشوها يش را بيرون كشيد. انگار دنبال چيزي ميگشت!
- دنبال چيزي ميگردين؟
- آه! اين قوطي سيگارم هم آب شده رفته توي زمين!
چند لحظه اي مكث كردم. بلاخره با ترديد گفتم:
- اون رو كه توي هال پرت كردين روي زمين!
چند لحظه صبر كرد:
- آهان! يادم اومد. و بعد انگار چيز جديدي به يادش آمده باشد، به تندي كشو را هل داد جلو و دويد كنار من. با نگاه و لبخند پيروزمندانه اي خيره شد به من!
- بيا نگفتم اون يه مرد خود خواهه! از يه طرف من حق ندارم سيگار بكشم، چون آقا دلشون نمي خواد. از طرف ديگه آقا خودشون روزي ده تا نخ سيگار ميكشن. اين اسمش چيه؟ خود خواهي نيست؟ اگر سيگار كشيدن بده، براي هر دومون بايد بد باشه. اگر هم براي آقا خوبه، چرا براي من خوب نباشه؟!
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
💢سؤالی از محضر آیت الله بهجت (ره) :
ســؤال : این حقیر مشتاق زیارت امام عصر(عج) مےباشم ؛ از حضرتعالی تقاضا دارم که مرا دعا کنید که بہ این سعادت نایل شوم ...
✅پاسخ : زیاد " صـلوات " اهدای وجود مقدسش نمایید. مقرون با دعاے تعجیل فرجش ؛ و زیاد به مسجد جمکران مشرف شوید ؛ با ادای نمازهایش
📚بهسوے محبوب، ص۵۹
🍁🍁🍂🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️کشف حجاب دوران رضاخان
امام زمان میگه مثل این زن باشیدما به دیدار شما میاییم ..
عنایت امامزمان (علیهالسلام ) به نماز شب
ترک نماز شب در بیان ائمه اطهار( علیهالسلام) بسیار مذمت شدهاست. حضرت ولیعصر (ارواحنافداه) در موارد متعددی خطاب به کسانی که توفیق تشرف خدمت ایشان پیدا کردهاند، فرمودهاند:" ننگ است برای شیعیان ما که نماز شب و شببیداری نداشته باشند." از مرحوم آیتاللهالعظمی مرعشی نجفی نقلشده است:
" روزی در راه زیارت گم شدم و بالاخره تا نزدیک مرگ بیتاب گشتم. با توسلی به امامزمان( ارواحنافداه) حضرت به سراغ من آمدند، و مرا نجات دادند و فرمودند: ننگ است بر شیعیان ما که نماز شب نداشته باشند."
نماز شب، مستحب است اما هر امر مستحبی را نمیتوان بهسادگی ترک کرد. اگر بنده بداند که خداوند متعال به نماز شب او نزد فرشتگان مباهات میکند و به واسطه نافلهی شب وی را میآموزد، هیچگاه از خواندن آن غافل نمیشود.
انجام واجبات وظیفه سالک است و علاوهبرآن ثواب دارد. باعث تقرب میشود اما قرب بالاتر و مقام محمود بر اثر اهمیت به مستحبات نصیب سالک میشود. ازاینرو در تعالیم دینی، مستحبات و خصوصا نماز شب به قرب نوافل تعبیر شده است.
📒خانه خوبان، شماره 25،ص1
🌸التماس دعای فرج ان شاءالله🌸
🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق سیدتنا حضرت زینب سلام الله علیها✨🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انا لله و انا الیه راجعون
🔸سند جنایت آمریکا را در این کلیپ ببینید
↩️مجموعه ای از تصاویر و اسامی 28 نفر از شهدای فتنه و اغتشاشات اخیر
طلبه و بسیجی و نیروهای نظامی که مدال مدافع امنیت برای این نظام و مرزو بوم را با شهادت تا ابد به گردن آویختن
🌷شادی روح تمامی شهدای مدافع امنیت صلوات