eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
سپیده نگاهش رو گرفت طرف پنچره ....که طاها گفت :تا کی میخوای ادامه بدی ....ثانیه به ثانیه باید بحث داشته باشیم .....محض رضای خدا یکم بزرگ شو ......انتظار زیادی نیست اما درک کن .... سپیده داشت نابود میشد ...بدش میومد کسی نصیحتش کنه ....بخصوص که طاها شوهرش بود ......به خودش لعنت گفت واسه بیرون آمدنش ......دسته کیفش رو گرفت وگفت :نگه دار من باید برم خونه فراموش کرده بودم ....بگم بهت مامانت اینا دارن میان ....... طاها :نمیخواد بری .....دیشب که زنگ زدن به من گفتن عصر میان ..االنم زنگ میزنم نهال بره خونه رومرتب کنه ...... سپیده :خب الان کجا میریم ؟؟ طاها نگاهش کرد وگفت :صدبار باید بگم شرکت ....... سپیده :من چرا باید بیام ..... طاها :نمیخوام خونه باشی ....سکوت کن حوصله ندارم ..... سپیده بیشتر از قبل ناراحت شد وگفت :اما من حوصله دارم ودرحال حاضر فقط تو رو دارم .....لوس .... طاها نگاهش کرد وگفت :مرض داری نه ؟؟؟ سپیده اخم کرد وگفت :بی تربیت ..یعنی چی ؟؟؟ طاها :بااعصاب من وخودت بازی کنی .................. سپیده :طاها یک دلیل بیار کجای لباسم بده دیگه نمیپوشمش ..... ۱۳
دلیل از این باالتر که دوست ندارم این طور پوشش رو داشته باشی .....بعد ماشین رو پارک کرد وگفت :بیا پایین ...... سپیده حال یک بحث دیگه رو نداشت قبل از این که طاها بره خم شد سمتش و چونه اش رو بوسید وگفت :خیلی قلدر وایراد گیری .....خیلی ها .....باشه نمی پوشمش ....اون اخم هاباز کن ..االن ترسیدم ...وووی وووی ........................... طاها نگاهش کرد گفت :بزنمت ...حق دارم ........................ سپیده :خب بزن....................... طاها بریم باال لهت میکنم ............. داخل آسانسور که ایستادن سپیده بادسته کیفش بازی میکرد که آسانسور ایستاد ...طاها دستش رو گرفت وباهم داخل شدن .....هرکس هم که اونا رومیدید بلند میشد وباکلی پاچه خواری میگفتن سالم آقای مهندس ..خانوم مهندس خیلی خوش آمدین صبحتون بخیر ....طاها کنار گوش سپیده گفت:ده قدم مونده تااتاقم .... سپیده آروم گفت :نمی ترسم ازت ....درضمن گفتم که بزن ...... طاها خندید دراتاق رو باز کرد ....در که بست بازوی سپیده رو گرفت وگفت :دلم میخواد باز بلبل زبونی کنی تا لهت کنم ....باز لجبازی کنی واعصاب منو بهم بریزی تا داغونت کنم ....... سپیده بامزه سرش رو کج کرد چشماش رو گرد کرد وگفت :ترسیدم جناب مهندس ...ووووی ووووووی وووووی طاها با انگشت زد روی بینی سپیده وگفت :دارم برات کوچولو ..... سپیده اخم کرد وگفت :ببخشید دیگه طاها :از کله صبح شروع کردی بعد انتظار داری ببخشم ....آره .... سپیده :چیکار کنم خوب شی ؟؟ طاها :خوبم من تو محض رضای خدا یکم تغییر کن .. سپیده بازخورد تو پرش حرفی نزد رفت سمت میز کنفرانس که وسط اتاق بود یک صندلی کشید بیرون و از داخل کیفش گوشیش رو درآورد تا حداقل با سودابه آبجیش یکم صحبت کنه ... طاهاهم پشت میزش نشست وگفت :چی میخوری بگم برای صبحانه برات بیارن ... سپیده تند گفت :یکم کوفت بازهر مار..... طاها عصبی شد اما حرفی نزد .....سرش رو با پرونده هاش بند کرد .... که تقه ای به در اتاق خورد ..... طاها :بفرمایید .... سپیده زیر چشمی نگاه کرد به خانومه دید منشی است کسی که تازه استخدام شده بود ... آرایش مالیمی داره وپوشش خیلی خرابی ... طاها تا دیدش گفت :بله خانوم سعیدی چی شده ؟؟.... سعیدی که اسمش ساغر بود گفت :سالم آقای مهندس ..آقای عباسی آمدن تا با شما برن سرپروژه جدیدتون .. طاها بلند شد درحالی که کتش رو تنش میکرد گفت :خانوم سعیدی .. این پرونده رو ببرید بخش بایگانی دست مهندس آرمان ... ساغر رفت جلوی میز وگفت :چشم آقای مهندس امری نیست ؟؟ طاها لبخندی زد ..زیر چشمی نگاه کرد به سپیده دید حرص میخوره لبخندش بیشتر شد وگفت :نه ..میتونید برید .... ساغر مکثی کرد وگفت :آقای مهندس من میتونم زودتر برم ... طاها کیفش رو برداشت وگفت :چی شده ؟؟.. ساغر مکثی کرد وگفت :داییم فوت کردن ... طاها :کاری از دست من برمیاد ساغر لبخند پسر کشی زد وگفت :خیلی ممنون از لطفتون ..نه .... طاها سر تکان دادوگفت :باشه میتونید برید ... ساغر که رفت سپیده گفت :تو که داری میری سر پروژه ات من چیکارکنم؟؟ .... طاها محل نداد کرواتش رو مرتب کرد رفت سمت در .... سپیده داخل اتاق تنها نشسته بود ..زیر لب گفت :تقصیر خودته که تمومش نمی کنی ....که صدای خنده دخترونه ای شنید از الی پرده کرکره ای نگاه کرد دید طاهاست که با ساغر دارن میخندن ...دخترم مثل خر عشومیاد .....حرصش گرفته بود ....سریع کیفش رو برداشت ورفت بیرون .... طاها متوجه اش شد آروم گفت :اگر میخوای احترام وآبروت روبین همکارام نگه دارم گمشو داخل اتاق ..... سپیده :نمی رم ....بعد دکمه اسانسور روزد ورفت ..... طاها هم زیر لب گفت :بد بازی رو شروع کردی ....خیلی بد کیفش رو برداشت وبا مهندس عباسی رفت پایین .....از در ساختمان که خارج شد دید سپیده در حالی که گریه میکنه داره میره اون طرف خیابون ..... نه صداش زد ونه رفت سمتش ...همین که دیگه مثل قبل بهش توجه نمی کرد یک تنبیه بزرگبود برای سپیده ... در ماشین روباز کرد ونشست ...که مهندس عباسی گفت :آقای مهندس ..خانومتون هستن .... طاها برای حفظ آبرو پیاده شد ورفت سمتش وبا لحن تلخی گفت :زودتر از جلوی شرکتم برو تا آبروم رونبردی ..بعد برای این که عباسی شک نکنه دستش رو گرفت ومحکم فشار داد وسرش رو خم کرد سمت صورت به زیر افتاده سپیده وگفت :خودت شروع کردی ..منتظر ازاین بدتراش هم باش .....حالا سریع تر برو داخل شرکت تا حداقل یکم تخفیف بدم بهت ..... سپیده جدی گفت :نمی خوام ... بعد به تندی دستش رو از دست طاها کشید بیرون ورفت سمت تاکسی ها ورفت ........ ۱۴
طاها زیر لب گفت :بازم خودت نخواستی ..باشه .. داخل ماشین که نشست عباسی گفت :چیزی شده ؟؟مهندس !!........ طاها عینک دودیش رو زد وگفت :مسئله های کاری مهمترن .... .این یعنی فضولی نکن ..به توچه ...... عباسی که حسابی ضایع شده بود از داخل کیفش پرونده برداشت وسر بند شد ........ ذهنش رفت سمت سپیده که الان کجاست یعنی ؟؟....دست خودش نبود این حس ها ...جونشو واسه سپیده میداد ..... عصبی عینکش رو برداشت ودر دل گفت :الان خونه است ..اصال هر جایی که باشه ...مهم نیست ... سپیده از تاکسی که پیاده شدم ...یک راست داخل مجتمع شدم ..... براش دیگه مهم نبود میخواد چیکار کنه ؟؟...... البته تصمیم جدیدی هم گرفته بود ..این که ببینه تا کجا طاها میاد ......میخواست بدونه کجا کم میاره...... نفسش رو با صدا بیرون داد وپارچه نقره ای رنگی رو خرید ....دوست داشت امسال خودش سفره هفت سین درست کنه وداشته باشه...... کلید انداخت وداخل خانه شد .....فکر می کرد نهال باشه ...صداش زد اما کسی جواب نداد ...که بازم حس کرد یک چیز سیاه با سرعت رد شد ........ترسیده بود حسابی ....نفس عمیقی کشید وزیر لب بسم اهلل گفت ..رفت سمت راه پله ها که بره لباس عوض کنه که حس کرد کسی پشت سرشه .....شروع کرد به آیت الکرسی خوندن ..با حالت دو رفت باال ....که دید یک مرد کامال سیاه پوش با ماسک وحشت ناکی دنبالشه .. جیغ کشید وخودشو داخل اتاق پرت کرد ....تمام وجودش میلرزید ...در اتاق رو قفل کرد ..با این که دیگه جونی تو بدنش نبود میز چوبی مطالعه رو حل داد پشت در ......با دستای لرزون موبایلش رو برداشت که ضربه ۱۵
🔵یکی از دوستان به خدمت یکی از علمای اصفهان رسید و از ایشان پرسید: «توفیق خدا برای نماز شب یعنی چه؟» 🔵 آن عالم فرمود: «یعنی اینکه انسان بداند نماز شب چند رکعت است.» 🔵 پرسید: «دیگر چه؟» فرمود: «اینکه فرد، مسلمان باشد و شیعۀ دوازده‌امامی هم باشد.» پرسید: «دیگر توفیق به چیست؟» فرمود: «دیگر اینکه جهت قبله را بداند و بیدار هم باشد.» 🔵 گفت: «آقا این‌همه را داریم؛ پس چرا نماز شب نمی‌خوانیم؟» 🔵 فرمود: «یک جو غیرت هم می‌خواهد. این به‌دست خود توست. تنبلی نکن و اراده داشته باش، می‌توانی نماز شب بخوانی.» ╭═━⊰🍃🌻🌺🍃⊱━═╮
امشب شب گدایی و عرض ارادت است باب المراد آمده و وقت حاجت است امشب دوباره خنده به لبهای مرتضی علی است وقت نزول آیه ی ناب امامت است میلاد امام علیه السلام مبارک💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این شب زمستونی🧡🌙 دعا میڪنم 🌙شبتون پر امید ❤️عشقتون خدا ✨زندگیتون پویا ❤️و لحظہ هاتون پر از آرامش باشہ. ❤️زندگیتون پر از آدمهای خوب ❤️و امضاء خدا پای تک تک آرزوهاتون شبتون بخیر ✨❤️
بعد هر نماز واجب در ماه رجب این دعا را تلاوت کنید👆🌹 التماس دعای فرج 🤲
زنی به خدمت علیه‌السلام آمد و عرض کرد: ای پسر پیغمبر! شوهرم مرا دوست نمی‌دارد. چه کنم؟ حضرت فرمود؛ «عَلَیک بصلوة اللّیل» بر تو باد نماز شب. پس از چندی، زن به خدمت حضرت رسید و تشکر کرد و گفت: شوهرم از آن وقت هیچ کس را به اندازه من دوست نمی دارد. پس آن حضرت فرمود: خدا رحمت کند زنی را که سحر برخیزد و شوهرش را بیدار کند. و همچنین مردی که برخیزد و زنش را بیدار کند و نماز شب بخوانند. منبع: . تذکرة الاولیاء 🌸 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضر‌ت زینب سلام الله علیها🌸 🌙🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊امشب رضویون شادند همه 🌸دل در حرم رضا نهادند همه 🎊عیدى ولادت از رضا مى‏ گیرند 🌸خشنود ز مقدم جوادند همه 🎊 میـلاد امـام 💐جواد علیه السلام مبارک💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امشب میان 💫باغچۂ سبز فاطمه 🌸بار دگر شکوفۂ 💫سیبی دمیده است 🌸امشب رقیه 💫مژده به ارباب می‌دهد 🌸بابا بخند 💫چون علی اصغر رسیده است 🌸🎉ميلاد باب الحوائج حضرت على اصغر(ع)مبارک🎊 💐
|⇦•مژده بدید که اومده... ویژۀ ولادت حضرت جوادالائمه علیه السلام و حضرت علی اصغر سلام الله علیه به نفس سیدمجید بنی فاطمه•✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ مژده بدید که اومده تاجِ سر امام رضا اِبن الرضا مظهر جود ایزدی گلِ پسر امام رضا اِبن الرضا شد گلشن هستی با صفا گوید دلم با صد نوا یا سیدی اِبن الرضا، مولا یا جواد الائمه مدد...مولا مژده بدید آی عاشقا گل ربابه اومده خوش اومده اونکه روی دوش باباش میخواد بخوابه اومده خوش اومده ای برای عالم‌ نورعین شد ذکر دل با شور و شین علی اصغر اِبنُ الحسین مولا یا علی علی اصغر مدد...
2474401.mp3
2.67M
|⇦•مژده بدید که اومده... ویژۀ ولادت حضرت جوادالائمه علیه السلام و حضرت علی اصغر سلام الله علیه به نفس سیدمجید بنی فاطمه•✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
زمان شاه ملعون می‌خواستند 
کلیه را هم در بورس معامله کنند
تا اینکه انقلاب اسلامي شد...
14001123eheyat-said_hadadian-madh.mp3
2.09M
|⇦•این قبلۀ اربـاب مـراد اسـت... ویژۀ ولادت حضرت جوادالائمه علیه السلام به نفس حاج سعيد حداديان•✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ از مادر پرسیدند: چی شد که پسری مثل آقا حسن تربیت کردی؟! گفتند: «نگذاشتم (عج) در زندگیمان گم شود»