eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.5هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
با حرص گفت :من که تو رو میبینم!؟ ..این چه طرز حرف زدنه ؟..سپیده اعصابم خورد هست توبدترش نکن ... سریع گفتم :خب زنگ نزن که نه اعصاب من چیز مرغی شه نه خودت ..خداحافظ ... زیر لب گفتم :باباتم بی اعصابه ها ...البته هرطوری که حرف زدم هم حقش بود .. یهو سارا گفت :با سنجد حرف میزدی ..الهی من فداش بشم یعنی به دنیا بیاد چی میشه ..خودم که کلی فحش یادش میدم ...پدرسوخته خدا کنه ازاین بانمک ها باشه ..ازاین نوزاد های که لپاشون سفید وسرخه ..بعد کل دست ریزه میزشون تو دهنشونه ..وا ی چه عسلی بشه ... خندیدم وگفتم :سارا بس کن ..تو رو باید به عنوان معلم اخالق بذارن تو مهد ..فحش هم شد چیزی که تو یاد بدی؟ ... خندید وگفت :ابجی ابراز عالقه من همراه با فحشه ..اگه دیدی یک زمانی بچه ات رو خیلی فحش میدم بدون خیلی میمیرم براش ... خندیدم وگفتم :منم گذاشتم برو.... فکر کردن به یک بچه تمام موها بدنم رو سیخ میکرد ... رو تخت دراز کشیدم وبه اتاق شلوغ شده وبه ساک نیمه اماده ام نگاه کردم ...چیکار کنم باهات ارسن ؟؟.چیکار ؟؟..یهو امدم که عضالتم وشل کنم وکششون بدم که یاد حرف ارسن افتادم که گفته بود این کاررو نکنم ..بی خیال شدم ... *** خیره شدم به ساحل وبه زاللی اب خلیج ..سارا ومامان رفته بودن دوربزنند ..من دقیقا چم شده بود ؟؟...باد گرمی میخورد تو صورتم ..کسل رفتم سمت هتل وبرای سارا هم پیام دادم که میرم داخل خونه ..بازم دید نگاهم نسبت به همه چی کدر ومات بود ...اصال به قول سارا بی اعصاب شده بودم ...دکتره دیروز میگفت هفته های اول هستم هنوز ...کلی حرف دیگه ام زد که هیچیش یادم نیست ...چیزی رو که نخوای نه بهش توجه میکنی نه محل میدی ... یکم دور خونه دور زدم وشروع کردم به پاستیل خوردن وروی کاناپه دراز کشید ویک اهنگ مالیم هم گذاشتم ...هندزفری تو گوشام بود وبغضم رو فرو میدادم ...دستی رفت رو شکمم ...امدم چشم باز کنم که کشیدم تو بغلش وکنار گوشم گفت :سالم به خانومم ...به بانوی خودم ... چشم باز کردم وگفتم :سالم ..به من بانو نگو ... با تعجب نگاهم کرد ..یک لبخند زد وگفت :چرا ؟؟... بهانه گیر بودم ..با اخم گفتم :چون خوشم نمیاد حس میکنم 01سالمه .. خندید وگفت :چه احوال پرسی توپی کردی ..نیومده شروع کردی ؟؟..دیروز از مامان ادرس گرفتم ویک راست امدم پیشت ..خوبی ؟؟... با بغضی که سعی میکردم نشونش ندم گفتم :به احول پرسی های شما !..مهمه ؟؟... بازم خندید ونشوندم روپاش وگفت :خیلی نامردی هرروز زنگ میزدم به خودت جواب نمیدادی ازمامان یا سارا حالت رو میپرسیدم ...مرسی گفتی خسته نباشی ..منم خوبم ..خسته راه هم نیستم ... تیکه هاش روخوب گرفتم ولی حرفی نزدم ...خسته بودم ازهمه چی ؟؟..یک دختر همسن من االن اینطوریه ؟؟..همین قدر خسته است اززندگی ؟؟.. سرمو گذاشتم رو شونه اش ...لبخند محوی زد ورو سرم روبوسید وگفت :چیکار میکردی ؟؟..چرا بامامانت اینا نرفتی ؟؟.. نیاز شدم به توجه ومحبت ..هرکی ندونه انگار یک دختر بچه 0یا 8ساله شدم ..قبال توجه دونفر روم بود بابام وارسن ..اما االن ؟؟..یک کدومشون که عزیزمه تو خاکه .دومی هم دریغ داره یا مثل همیشه نیست ..متوجه هستم که خسته است ازاین رفتار ها ...درسته سخته اما بهتره که خسته شه وراضی شه به جدایی ... بیشتر رفتم توبغلش وگفتم :دیروز با مامان رفتم دکتر ... دماغم رو بوسید وگفت :چرا صبر نکردی بیام ؟؟.. _واسه این که نبودی ومیخواستیم بیایم این جا ... یکم رفت عقب وگفت :سپیده ؟؟.. نگاهش کردم وگفتم :هوم ؟؟.. دماغم رو کشید وگفت :بی تربیت ..بگو جانم .. مشت زدم بهش وگفتم :باز تو معلم اخلاق شدی ؟/.. حرفی نزد وسرمو گذاشت رو شونه اش ...هردو ساکت بودیم ...خانه هم درسکوت بود ..چشمام داشت گرم خواب میشد که گفت :چرا حرف نمیزنی ؟؟...چیزی شده ؟ خواب الود گفتم :هوم ... نگاهم کرد وخندید وگفت :ساعت 21ظهره میخوای بخوابی ؟..نگاهش کن ..اینه اسستقبال ازهمسرش بعد از این چند روز ... خواب ازسرم پریده بود ..نیاز به یک پناه پر امنیت داشتم ...نگاهش کردم وگفتم :ارسن ... پشت دستمو بوسید وگفت :بله ..جونم ... نگاهش کردم وگفتم :میخوای بری بیرون ؟؟. نگاهم کرد وگفت :نه چطور؟؟کار داری ؟؟... با دلخوری گفتم :نه دیگه کاری هم میبود به مامان میگم ..تو که نیستی ..بعد نقشت چیه االن؟..من دیروز با مامان باید میرفتم ..اصال چه کاری داشتی که واجب تر از من بود ؟؟.. ازتعجب دهنش وامونده بود ...یعنی خودمم موندم تو کار خودم ..چی میگم ؟؟..چی میخوام ؟؟..مطمئنا انتظار این کوتاه امدن رو با اخالق های که ازقبل میدونسته ..نداشته ... ۶۷
با حرص گفت :من که تو رو میبینم!؟ ..این چه طرز حرف زدنه ؟..سپیده اعصابم خورد هست توبدترش نکن ... سریع گفتم :خب زنگ نزن که نه اعصاب من چیز مرغی شه نه خودت ..خداحافظ ... زیر لب گفتم :باباتم بی اعصابه ها ...البته هرطوری که حرف زدم هم حقش بود .. یهو سارا گفت :با سنجد حرف میزدی ..الهی من فداش بشم یعنی به دنیا بیاد چی میشه ..خودم که کلی فحش یادش میدم ...پدرسوخته خدا کنه ازاین بانمک ها باشه ..ازاین نوزاد های که لپاشون سفید وسرخه ..بعد کل دست ریزه میزشون تو دهنشونه ..وا ی چه عسلی بشه ... خندیدم وگفتم :سارا بس کن ..تو رو باید به عنوان معلم اخالق بذارن تو مهد ..فحش هم شد چیزی که تو یاد بدی؟ ... خندید وگفت :ابجی ابراز عالقه من همراه با فحشه ..اگه دیدی یک زمانی بچه ات رو خیلی فحش میدم بدون خیلی میمیرم براش ... خندیدم وگفتم :منم گذاشتم برو.... فکر کردن به یک بچه تمام موها بدنم رو سیخ میکرد ... رو تخت دراز کشیدم وبه اتاق شلوغ شده وبه ساک نیمه اماده ام نگاه کردم ...چیکار کنم باهات ارسن ؟؟.چیکار ؟؟..یهو امدم که عضالتم وشل کنم وکششون بدم که یاد حرف ارسن افتادم که گفته بود این کاررو نکنم ..بی خیال شدم ... *** خیره شدم به ساحل وبه زاللی اب خلیج ..سارا ومامان رفته بودن دوربزنند ..من دقیقا چم شده بود ؟؟...باد گرمی میخورد تو صورتم ..کسل رفتم سمت هتل وبرای سارا هم پیام دادم که میرم داخل خونه ..بازم دید نگاهم نسبت به همه چی کدر ومات بود ...اصال به قول سارا بی اعصاب شده بودم ...دکتره دیروز میگفت هفته های اول هستم هنوز ...کلی حرف دیگه ام زد که هیچیش یادم نیست ...چیزی رو که نخوای نه بهش توجه میکنی نه محل میدی ... یکم دور خونه دور زدم وشروع کردم به پاستیل خوردن وروی کاناپه دراز کشید ویک اهنگ مالیم هم گذاشتم ...هندزفری تو گوشام بود وبغضم رو فرو میدادم ...دستی رفت رو شکمم ...امدم چشم باز کنم که کشیدم تو بغلش وکنار گوشم گفت :سالم به خانومم ...به بانوی خودم ... چشم باز کردم وگفتم :سالم ..به من بانو نگو ... با تعجب نگاهم کرد ..یک لبخند زد وگفت :چرا ؟؟... بهانه گیر بودم ..با اخم گفتم :چون خوشم نمیاد حس میکنم 01سالمه .. خندید وگفت :چه احوال پرسی توپی کردی ..نیومده شروع کردی ؟؟..دیروز از مامان ادرس گرفتم ویک راست امدم پیشت ..خوبی ؟؟... با بغضی که سعی میکردم نشونش ندم گفتم :به احول پرسی های شما !..مهمه ؟؟... بازم خندید ونشوندم روپاش وگفت :خیلی نامردی هرروز زنگ میزدم به خودت جواب نمیدادی ازمامان یا سارا حالت رو میپرسیدم ...مرسی گفتی خسته نباشی ..منم خوبم ..خسته راه هم نیستم ... تیکه هاش روخوب گرفتم ولی حرفی نزدم ...خسته بودم ازهمه چی ؟؟..یک دختر همسن من االن اینطوریه ؟؟..همین قدر خسته است اززندگی ؟؟.. سرمو گذاشتم رو شونه اش ...لبخند محوی زد ورو سرم روبوسید وگفت :چیکار میکردی ؟؟..چرا بامامانت اینا نرفتی ؟؟.. نیاز شدم به توجه ومحبت ..هرکی ندونه انگار یک دختر بچه 0یا 8ساله شدم ..قبال توجه دونفر روم بود بابام وارسن ..اما االن ؟؟..یک کدومشون که عزیزمه تو خاکه .دومی هم دریغ داره یا مثل همیشه نیست ..متوجه هستم که خسته است ازاین رفتار ها ...درسته سخته اما بهتره که خسته شه وراضی شه به جدایی ... بیشتر رفتم توبغلش وگفتم :دیروز با مامان رفتم دکتر ... دماغم رو بوسید وگفت :چرا صبر نکردی بیام ؟؟.. _واسه این که نبودی ومیخواستیم بیایم این جا ... یکم رفت عقب وگفت :سپیده ؟؟.. نگاهش کردم وگفتم :هوم ؟؟.. دماغم رو کشید وگفت :بی تربیت ..بگو جانم .. مشت زدم بهش وگفتم :باز تو معلم اخلاق شدی ؟/.. حرفی نزد وسرمو گذاشت رو شونه اش ...هردو ساکت بودیم ...خانه هم درسکوت بود ..چشمام داشت گرم خواب میشد که گفت :چرا حرف نمیزنی ؟؟...چیزی شده ؟ خواب الود گفتم :هوم ... نگاهم کرد وخندید وگفت :ساعت 21ظهره میخوای بخوابی ؟..نگاهش کن ..اینه اسستقبال ازهمسرش بعد از این چند روز ... خواب ازسرم پریده بود ..نیاز به یک پناه پر امنیت داشتم ...نگاهش کردم وگفتم :ارسن ... پشت دستمو بوسید وگفت :بله ..جونم ... نگاهش کردم وگفتم :میخوای بری بیرون ؟؟. نگاهم کرد وگفت :نه چطور؟؟کار داری ؟؟... با دلخوری گفتم :نه دیگه کاری هم میبود به مامان میگم ..تو که نیستی ..بعد نقشت چیه االن؟..من دیروز با مامان باید میرفتم ..اصال چه کاری داشتی که واجب تر از من بود ؟؟.. ازتعجب دهنش وامونده بود ...یعنی خودمم موندم تو کار خودم ..چی میگم ؟؟..چی میخوام ؟؟..مطمئنا انتظار این کوتاه امدن رو با اخالق های که ازقبل میدونسته ..نداشته ... ۶۸
دستاش دورم محکمتر شده بود وگفت :کاررو که خودت میدونی ..راستش رفتم یکم فکر کنی ..اعصابت اروم شه ..دکتر رو هم فکر نمی کردم بری از حاال ..ببخشید .جبران میکنم ... ابروی دادم باال وگفتم :پس جبران کن ... باز دستمو بوسید وگفت :شما امر کن ... یهو تند شدم وگفتم :خودت باید جبران کنی منم حرفی نمی زنم ..جبران هم نکنی میذارم به حساب این که بی عرضه ای .... لباش رو محکم روی هم فشار داد تا حرفی نزنه ..جدی گفت :لباس بپوش بریم بهترین دکتر این جا ..بعد هم خودم میدونم چیکار کنم که جبران بشه ... لج گفتم :حوصلحه ندارم ..دکتربرم که چی بشه؟ ..یک بار رفتم ..یکجور دیگه تو جبران کن ... دستی تو موهاش برد وگفت :عادت نداشتی بدبشی وبهانه گیر ... با بی تفاوتی گفتم :حاال که شدم .. ازتک تک حاالت صورتش میشد فهمید که عصبیه ... دستاش ازدورم رها شد وسرش رو تکیه داد به پشت مبل ..دلم براش سوخت ..یکم فکر کنم زیاده روی کرده بودم ..مخصوصا این که واضح تو صورتش گفتم بی عرضه ...لهش کردم با این حرفم .. رو قلبشو بوسیدم وگفتم :ببخشید .ارسن میبخشی ؟؟... خندید پر از درد مردونه وگفت :زده به سرت نه ..ناراحت ازچیزی نیستم ..حق داری ..شرایط تو فرق کرده ... بعد یکم قیافه خسته ورنجونده اش رو بامزه کرد ودستشو برد سمت شیکمم وگفت :این سنجده باعث شده تغیرات هورمونی داشته باشی ..بعد یک انزیم "قیافه خنده داری گرفته بود به خودش که بحساب انزیمه داشت میومد سمتم وادامه داد "میاد میره تو سرت ..یهو یکچیزی میگی همه رو برق میگیره ... سرمو بوسید ..متوجه حرفش که تولفاف کلمات گفت شدم ..فکر کنم مردی مثل ارسن رو ترکوندم با این حرفم .. ** افتاب داشت غروب میکرد ..سارا کنارم بود وداشت حرف میزد با دوستش ..روبه مامان گفتم :چی خرید کردین .. یهوسارا گوشی رو فاصلحه داد وگفت :کلی لباس بچه اگولی پگولی وای که چه ابنبات ترشی بشه بچه تون ... ارسن ومن ومامان خندیدم ...مامان تو لیوان خودم چایی از فالکس ریخت وگفت :یعنی ذوق زده است چه جورم ..کاش خودتم میومدی ... یکم چایی داغم رو مزه مزه کردم وگفتم :حوصلحه نداشتم ... باز سارا تند گفت :یک لحظه گوشی دستت ..بعد روبه ارسن گفت :اینو خوب میکنی ها ..شورش رو دراورده ..حوصله ندارم ..دوتاییتون یکم تغییر کنی مامان هلش داد وگفت :حرفتو بزن .. ارسن نگاهم کرد وگفت :چشم زلزله ... یک اسب سیاهی داشت رد میشد ...سریع گفتم من میخوام سوارش بشم ...ارسن پاشو بریم ... مامان سریع گفت :یکم به موقعیتی که داری فکر کن ... لیوان رو گذاشتم وگفتم :مراقبم من میخوام سوار شم ..ارسن پاشو دیگه ... سارا گوشیش رو گذاشت تو جیبش وروبه ارسن گفت :پاشو ببرش تا ابرومون رو نبرده ..اسب ندیده است انگار ... یک مشت ماسه ریختم روش وگفتم:به توچه اصال ... مامان بلند گفت :بس کنید ... ارسن خندید وگفت :چندسالتونه ؟؟؟..فکر کنم چند روز پیش بیست ساله شدین ها ... پوفی کردم وصندل هام رو پام کردم که سارا گفت :یک بالیی سرت میاد ها ... یهو صدای بلند یک خانوم آمد که گفت :وای چه عالی خاله شهره .... همه برگشتیم سمت صدا که دیدم بله ازشانس خوشگلم خاله ودختر خاله ام به همراه همسر وپسرش مجید دارن میان ... زیر لب گفتم :کی گفته این نکبتا بیان ... ارسن سریع گفت :نه جدی جدی هم بددهن شدی هم بی حوصلحه ... محل ندادم که خاله وخانواده اش امدن نزدیک ...با اکراه با همه شون سالم کردم که مجید گفت :خاله شهره میدونید نفمه خسته بود یکم از درس بعد میدونستم شماهم هستید گفتم خوش میگذره باشیم دور هم ... چه دلیل مسخره ای ..مامان تایید کرد حرفش رو ومنم نگاهم رفت سمت اسبه ..دست ارسن رو گرفتم وگفتم :پاشو رفت ... نغمه روی حصیر پهن شده نشست وگفت :کجا میری ؟؟. ۶۹
💐شعبان شد و 🎊پیک عشـق از راه آمد 💐سلام بر شعبان و اعیـادش 🎉سلام بر حسین و عباسش 💐سلام بر سجاد و سجودش 🎊سلام برنیمه ‌شعبان 💐وَظهـور مولـودش 🎉پیشاپیش 💐فرا رسیـدن ماه شعبـان بر همگان مبارکبـاد💐
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: شعبان ماه شریفی است و آن ماه من است، حاملان عرش آن را بزرگ می‌شمارند و حق آن را می‌شناسند، آن ماهی است که در آن همچون ماه رمضان، روزی بندگان زیاد می‌شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره ای جالب از عارف بزرگ مرحوم حاج شیخ محمد کوفی نمازشب را بسیار مواظبت کن...! 🎙آیت الله ناصری رحمت الله علیه 💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌💚
•{🌙} شما نخونے چپ نمیکنے بیفتے توی درّه📛▒ ولی سحرها یه چیزایی میدن ○● که هیچوقتِ دیگھ نمیدن 😍●○ 🌸• •• تصویر‌رو‌باز‌کن‌به‌همین‌سادگیه‌ها✌️ 💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امشب 💫از خدایی که از همیشه 🌸نزدیکتر است برایتان 🌸عاشقانه‌ترین 💫لحظات را میطلبم 🌸زیباترین لبخندها 💫را روی لبهایتان و 🌸آرام ترین لحظات را 💫برای هر روز و هر شبتان شبتون در آغوش امن خدا💫✨
4_6039779248690956007.mp3
4.11M
🌺 (ع) 🌸 (ع) 💐روشنی و برکت شعبانی تو 💐جان عالمینی و جانانی تو 🎙 👏 👌فوق زیبا
💐🍃💐😍💐🍃💐🍃💐 شعبان که همه گلاب و عطر و خُتن است خوشبو و معطر به گل پنج تن است عطری زِ ابالفضل و حسین و سجاد هم یاس علی اکبر و هم نرگسِ ابن الحسن است. 💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐 حلول ماه شعبان المعظم مبارک باد
✴️✴️ چهارشنبه 👈 3 اسفند /حوت 1401 👈1 شعبان 1444 👈22 فوریه 2023 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. 🖤 وفات مرحوم صاحب جواهر علیه الرحمه "1266 هجری قمری ". 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . ❤️حلول ماه شعبان المعظم ماه رسول خدا صلی الله علیه و آله بر همه دوستان مبارکباد. 👌نماز اول ماه و صدقه آن مطلوب است فراموش نشود. ❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅شروع یاد گیری و آموزش. ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅و دیدار با مسولین و بزرگان خوب است. 📛ولی قرض و وام دادن و گرفتن. 📛دعوا و مناظره. 📛و مسافرت خوب نیست. 👶 زایمان خوب و نوزادش محبوب و مورد قبول و پذیرش مردم خواهد بود. 🔭 احکام نجوم. 🌗 امروز قمر در برج حمل و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️ختنه کودک. ✳️شکار و صید و دام گذاری. ✳️نو پوشیدن. ✳️آغاز درمان و معالجات. ✳️ آغاز به کار و افتتاح شغل. ✳️و خرید لوازم و ضروریات نیک است.. 👩‍❤️‍👨 حکم مباشرت. امشب ( شب پنج شنبه ) ، مباشرت برای سلامتی مفید و تاثیر خوبی بر فرزند دارد. 💉💉 حجامت: خون دادن و فصد برای رگ ها ضرر دارد. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت باعث کوتاهی عمر می شود. ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود. 👕👚 دوخت و دوز. چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن  وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌸زندگیتون مهدوی با این دعا روز خود را شروع کنید 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ*✨
در کام جهان عشق خوشایند حسین است آنکس که دل از سینه ی ما کند حسین است گفتیم که کوتاهترین راه به الله ذرات جهان زمزمه کردند حسین است آنکس که به خاک وگل ما روح دوانید با گوشه نگاهی و به لبخند حسین است در مذهب ما جز قسم راست نباشد معصوم ترین آیه ی سوگند حسین است چون دانه ی تسبیح جداییم و کسی که مارا به خدایش زده پیوند حسین است عباس و علی اکبر و سجاد و عقیله این دایره، مجموعه ای از چند حسین است در باغچه ها شاخه ی خشکیده زیاد است در باغ خدا سرو تنومند حسین است ما با احدی غیر خودش کار نداریم چون خاصترین لطف خداوند حسین است
قصیده‌ی ولادت حضرت ابالفضل (ع) نوشته ام به مقامش دلاور و دلبر که بارور بشود نطق من از این باور منِ کویر چه گویم که مدح حضرت آب مقدس است چنان آیه‌ آیه‌ی کوثر به واژه واژه‌ی هر بیت میخورم سوگند شروع منقبت اوست انتهای هنر چنان به مدحت نامش قلم به وجد آمد که مست واژه‌ و احساس می‌شود دفتر علی چه گفت به ام البنین؟ که می‌روید به دشت دامن گلدار تو چهار پسر چه کهکشان قشنگی‌ شود به خانه‌ی نور سه تا ستاره‌ی پر نور در کنار قمر رسید قصه به آنجا که بعد چندین سال خدا به نخل ولایت دوباره داده ثمر زبان علم نجوم از قیاس در مانده‌ست گرفت حضرت خورشید، ماه را در بر بغل گرفت کسی را که برق چشمانش شد از خزانه‌ی الماس عرش زیباتر گرفت لحظه‌ای آیینه را مقابل خود صدف چگونه گرفته‌ست در بغل گوهر بنازمش که فقط طرح سیب لبخندش به کام عاطفه آورد طعم قند و شکر چه خنده ها که به روی پدر کند عباس چه بوسه ها که به بازوی او زند حیدر علی خودش که یدالله بود و عباسش به روی دست خداوند بوده انگشتر روا بود که ملائک به محضرش آیند چنانکه حضرت جبریل نزد پیغمبر که جبرئیل سراسیمه با وضو آمد و ریخت در پر قنداقه‌ی شریفش پر می‌آورند که خوشبو کنند جان‌ها را ملائک از ختن عرش یک جهان عنبر زمان بارش نقل و بلور و نور رسید که اوست از همه‌ی آسمانیان انور به صورت ملکوتش که کاشف الکرب است برادرانه همیشه حسین کرده نظر همیشه نزد برادر چنان ادب می‌کرد چنانکه که محضر مولای ما بُود قنبر همان که کوه ادب بوده است سر تا پا همان که کوه حیا بوده است پا تا سر همان که با نگهش کیمیاگری بلد است اگر ز روی محبت کند به خاک نظر کسی که گرد و غبار عبا و نعلینش گران تر است برای جهان ز قیمت زر فقط نبود اباالفضل صاحب شمشیر که بود حضرت علامه صاحب منبر به نور رحمت او ارمنی مسلمان است به دین معجزه اش نیست یک نفر کافر چنان کریم که لایمکن الفرار از مهر چنان رحیم که باران شود به هر آذر دلم خوش است که در کشتی نجات حسین به روز حشر اباالفضل می‌شود لنگر بنازم آن خم ابروش را که در صفین چگونه لرزه برانداخت بر تن اشتر قیام کرد و قیامت شده‌ست بسم الله که تیغ تیغ پسر بود و حکم حکم پدر چنان علی که چنان درب قلعه را انداخت نمانده است به دیوار قلعه هیچ اثر علی عذاب برای یهود آورده‌ست! خدا به جنگ یهود آمده‌ست یا که بشر؟ صدای اشهد ان لااله الا الله بلند می‌شود از سوی مردم خیبر پدر هرآنچه که باشد پسر همانگونه ست همیشه ارث پدرها رسد به دست پسر چنان حسن که جمل را ز فتنه خوابانید چنان حسین که در کربلا کند محشر رسید قصه به آنجا که در دل تاریخ امامزاده شود بر امام ها یاور چه لقمه‌های حرامی که چشم و گوش همه زمان خطبه‌ی ارباب کور بوده و کر دوباره قصه به آیات انشقاق رسید نشست تیر قضا بین چشم‌های قدر بعید نیست که زهرا به علقمه برسد همان که از نفس افتاد در حوالی در بعید نیست که او را صدا زند پسرم بعید نیست که او را صدا زند مادر نوشته‌اند سرش رفته بود و قولش نه گواه اوست لب تشنه‌ی علی اصغر بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد بلند مرتبه ماهی در آن سوی دیگر بگو که شمر چه کرده؟ چرا نفس تنگ است؟ نشسته بود بر آن سرزمین پهناور قسم به‌ صفحه‌ی سرخ تمام مقتل ها قسم به حرمت عباس و غیرت اکبر حسین سر دهد اما به فاطمه سوگند نمی‌رود ز سر دختران او معجر صدا زند رحم الله عمی العباس که بود کوه وفادار لحظه های خطر به صفحه صفحه‌ی تاریخ نام او پیداست از اولین نفس واژه ها الی آخر هزار سال گذشت و دخیل می‌بندند به سفره های اباالفضل مردم مضطر برای از نفس افتاده ها تنفس اوست به هر کویر ترک خورده اوست آب آور چه گویمش که کُمیتم همیشه می‌لنگد که اوست حضرت آب و ز قطره ام کمتر قسم به کاسه‌ی آبی که دست مادرهاست که نام اوست موثرتر از دعای سفر همیشه زندگی‌ام از امید لبریز است و پر شده‌ست جهانم ز عشق سرتاسر چرا که در سفر عشق بُعد منزل نیست رسیده ام به حریمش چنان نسیم سحر دلم به کرببلا رفت و برنخواهد گشت نوشته ام به مقامش دلاور و دلبر
خدا بخشیده بر رویت جهانی از لطافت را هنرمندانه طرحی نو زده، این قد و قامت را الا بالا بلندِ سر به زیرِ محضر خورشید که کامل کرده چشمانت، نشانی نجابت را تو آن ماهی، که یک ایل عاشقانه خیره ات می شد به رخسارت خدا گویا، تراشیده ملاحت را کدامین واژه ات را شرح باید داد ای ساقی ولایت یا اصالت یا شجاعت یا شرافت را؟ دعای خسته گان قوم را، آمین بگو ای مرد که با نامت عجین کردند نام استجابت را به قلب تشنه ام ساقی، به غیر از تو که می بخشد چنان باران، به جای جرعه، دریای کرامت را؟ کنار نام تو آیینه بگذارند شاعر ها به جای آنکه بنویسند اوصاف شهامت را قیامت محشری خواهد شد از حظِ حضورت، پس به عشق دیدنت من عاشقم، صبح قیامت را چنان شد پیشکش پای برادر دستهای تو که اخلاصش عوض کرده ست تعریف سخاوت را کنار علقمه، سقا ترین تشنه، حسینت خواند از آن خون گریه های زخم چشمانت، خجالت را علم افتاد و دست خیمه از دستت جدا افتاد و زینب دید از آن لحظه به چشمانش اسارت را 🔸شاعر:
غیر از تو را زبان من املا نمی کند جزگفتن از تو را قلم انشا نمی کند شاعر تو را نوشته و حاشا نمی کند جز در سرودن از تو زبان وا نمی کند جز نام دلربای تو بر لب نمی رود هر کس نگفته از تو حسینی نمی شود آدم ابوالبشر شده اما حسین نیست از او خلیل سر شده اما حسین نیست موسی پیامبر شده اما حسین نیست عیسی به عرش بر شده اما حسین نیست در جان محمد است که با او برابر است آری حسین بوده که جان پیمبر است گیرم پیمبر است که فرقی نمی کنند همتای حیدر است که فرقی نمی کنند زهرای اطهر است که فرقی نمی کنند مثل برادر است که فرقی نمی کنند فرقی نمی کنند و مرا شور در سر است آخر حسین فاطمه یک چیز دیگر است بین حسین و شیعه صمیمیت است و بس همراهی حسین به سنخیت است و بس شیعه به یک مرام و به یک نیت است و بس اسلام بی حسین مسیحیت است و بس اسلام ما که ثبت شده با شهادتین کامل نمی شود مگر از ذکر یا حسین در دین ما خدا یکی و مصطفی یکی است احمد یکی است پس به یقین مرتضی یکی است حیدر یکی و حضرت خیرالنسا یکی است زهرا یکی است پس حسن مجتبی یکی است این جمع بی حسین که معنا نمی گرفت یعنی اگر نبود کسا پا نمی گرفت غیر از خدا نبود و حسین آفریده شد ارض و سما نبود و حسین آفریده شد جز کربلا نبود و حسین آفریده شد قالو بلی نبود و حسین آفریده شد قالو بلای ما به الست از حسین بود اصلا هرآنچه بوده و هست از حسین بود بی اشک ، خاکِ خلقتمان گِل نمی شود تنها مجسمه است دل و دل نمی شود دل بی حسین این همه قابل نمی شود انسان بی حسین که کامل نمی شود غیر از حسین را به دل خویش حک نکن ما از اضافه ی گل اوییم ، شک نکن تاریکم و حسین چراغ هدایت است وقتی حسین هست به کشتی چه حاجت است درس من از حسین همین یک عبارت است عزت برای شیعه ی او در شهادت است ما شیعه ایم و پای ستم را شکسته ایم در سایه ی سیوف خذینی نشسته ایم ای معنی نهفته ی در هل اتی حسین ان الذین آمنوی سوره ها حسین تنها خدا برای تو شد خونبها حسین ماییم و حسرت حرم کربلا حسین از ما بگیر این همه درد فراق را اما نگیر از دل ما اشتیاق را
دیگر برای زندگی ام علت آمده است امشب به دوش کل جهان منت آمده است خورشید بعد این همه سال از تولدش فهمیده تازه دور زمین حرکت آمده است دنیا اگر مشبهِ دریا شود بدان از گوشه چشم سید ما رخصت آمده است قطعاً برای گسترش فکر و فهم ما از جانب خدای احد فرصت آمده است اندیشه ای‌ جدید که تعریف های آن جنبش ، قیام ، حرکت و یا نهضت آمده است حتی زمان خواندن اسم «حسین» هم سمت زبان لشکریان لکنت آمده است اما گذشت تا که بفهمند کوفیان مظلوم ما برای فقط بیعت آمده است 🔸شاعر:
بی شک نفوذِ عشقِ تو هر دَم نبوده است آن دم به غیرِ غصه و ماتم نبوده است گفتند راه عشقِ تو همواره پُر غم است اما حکایتِ غمِ تو، غم نبوده است زینب درست گفت که در کربلای تو جز بهترین مناظرِ عالم نبوده است اصلا وجودِ عشق تو ایجادِ شادی است غم بوده هر زمان که مُحَرم نبوده است بر روی زخم های همه مرهمی و آه بر روی زخم های تو مرهم نبوده است تو ، مادرت عصاره ای از ذاتِ کبریاست حتی شبیهِ فاطمه، مریم ، نبوده است ای تکیه گاه عالمِ هستی تکیه ای مانندِ تکیه گاهِ تو محکم نبوده است خرج و مخارجِ همه عالم به دستِ توست لطف و عنایتت به جهان کم نبوده است آن آدمی که از تو شنید و تو را نخواست از نسلِ پاکِ حضرتِ آدم نبوده است وصفِ مقام و منزلتت کار من که هیچ کار شهیدِ راهِ شما هم نبوده است 🔸شاعر:
در وقت شادی ، لحظهٔ غم گریه کردم با تو به شعبان و محرم گریه کردم توکشتهٔ اشکی و من هم مردهٔ اشک عمری بگریم برغمت ، کم گریه کردم دستِ مرا این اشک ها بی شک گرفته آدم شدم با آه و با دم گریه کردم در چشمهایم بادهٔ چل ساله دارم مردم اگر دیدند مستم! گریه کردم ابرم که بارانم به هر جایی نبارد شادم فقط در زیر پرچم گریه کردم وقتی شنیدم حرمله خندید بر تو با واژه شرمندگی هم گریه کردم
اگر در خاک آذربایجان جانان اباالفضل است دلیل جان به اسم شهر زنجان جان ابالفضل است ستون خیمه‌ی کرب و بلا در باد و در طوفان نمی‌افتد یقین تا تکیه‌گاه آن اباالفضل است اذا الشمس است چشمانش، لبش در اصل والصبح است مراد از سوره تکویر در قرآن اباالفضل است نماز و روزه و اسلام خیلی‌هاست یعنی که؛ امام کربلا بالقُوه در ایران اباالفضل است رسیده چارم شعبان پس از ارباب در واقع نخستین منتظر بر نیمهُ شعبان اباالفضل است بگو روز برادر روز میلاد همامش را اباالفضلی در این عالم برادرجان اباالفضل است اگر طوفان یاتار یاتماز حسینین پرچمی گفتی بگو بعدش که پرچمدار این سامان اباالفضل است برای آن کسی که جان خود را می‌دهد با عشق نگو عباس، وقتی بهترین عنوان اباالفضل است برای مادر پیرم به وقت روضه‌خوانی ها بالام جان شد علی اکبر، سَنَه قربان اباالفضل است دلیل نم نم باران علی‌اصغر اگر باشد یقین دارم دلیل شدت باران اباالفضل است 🔸شاعر:
نه اينكه سر بزند ماهتاب از دستش على ست سرزده يك آفتاب از دستش براى ثبت نگين عقيق عباسى على ست ساخته امشب ركاب از دستش على ست ساخته با چهارچوب حيدريش براى عكس ابالفضل،قاب از دستش سوال بوسه به صورت به سر به لب رفته گرفته است وليكن جواب از دستش كسی كه ساقى مستان گرفته در بغلش عجيب نيست بريزد شراب از دستش براى ساغر و ساقى شدن همين كافيست؛ كه حيدر آمده نوشيده آب از دستش چه غنچه ايست به دست على كه گل نشده به كوچه آمده بوى گلاب از دستش كمند صيد ز زلفش بهار از ابرويش شروع زخم ز پلكش،شكار از ابرويش به جاى كُشتن فی الفور ميكُشد كم كم اگر چه ميرود اين انتظار از ابرويش اگرچه ابروى زيباى او كشيده است ولى؛ كشيده است خودش نيز كار از ابرويش خدا به خير كند كار آن كسى را كه شده ست يك تنه زخمى دوبار از ابرويش فرات سر برود،پا برهنه در برود اگر كه در برود اختيار از ابرويش به جنگ، معنی لايُمكن الفِرار اين است؛ نكرده هيچ دليرى فرار از ابرويش نشسته است دو زانو و درس ميگيرد در اوج معركه ها ذوالفقار از ابرويش شروع می شود اين شعر كم كم از چشمش كسى كه نيست دو ابروى او كم از چشمش كسى كه در وسط پلک گل به وقت سحر گرفته الگوى تهذيب،شبنم از چشمش به جنگ اوست كه دشمن دوبار می ترسد هم از دليرى ابروى او هم از چشمش گذاشت بر بدن رود زخم از دستش گذاشت بر جگر آب مرهم از چشمش سپيدتر شده شعبان به خاطر رويش سياه تر شده ماه محرم از چشمش چكيده گريه ى كاتب به صفحه هرجا كه؛ نوشته مقتل ابن مقرم از چشمش 🔸شاعر:
به دلبرانه ترین شکل آفریده شدی تو آن گلی که به دست امیر چیده شدی خدا به خال تو آغاز کرد خطّش را به هیبت اسدالله علی کشیده شدی همین که آب ، حیاتی همیشگی میخواست دمی کنار لبت آمد و چشیده شدی تو آن نوای خوشی که به نفخ صور زمین برای یاریِ شاه ازل دمیده شدی اگر تو را همگان سرو عشق می نامند به نزد آل علی دائما خمیده شدی از اولین لحظات و به آخرین ساعات فقط کنار قدمهای یار دیده شدی ادب، چنان به تو بخشید شان والا که پس از حسین به ذکر همه شنیده شدی مدیحه ، راه به جایی نمی برد وقتی به چشمِ آل کسا ، ای قمر پدیده شدی