eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.2هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
|⇦• شب ،شب ولادت و... ویژۀ ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام و اجرا شده سال ۱۴۰۰ به نفس کربلایی سید رضا نریمانی •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ شب، شبه ولادت و تب تبه زیارته عشق، برای عاشقا، معنی سعادته از عشق تو، سر مستم و بیتابم تا به سحر آقا که مگر ما را راهی کنی تو هفت شهر عشق یا خازَن الکتابَ المَستور بشنو سلام نوکرو از دور عیدی خدا به ما زمینیها هست نورٌ علی نورٌ علی نور عشق تو چراغ معرفت افروزه مهمون سلام صبحتم هرروزه صد سال به این سالا شب میلادت نوروز به یمن قدمت نوروزه یا مولا علی علی علی یا مولا شب، شب زیارت و دل خرابو مدهوشه دل، دوباره پر زده تا پایین شیش گوشه خوش اومدی ای گل پسر ارباب و جگر ارباب، ثمر ارباب تبریک میگیم به بابات حسین شَهزاده این گدا رو دریاب دریا نگاهی کن به این مرداب امشب زمین و آسمون شادن چی بهتر از این بابا شده حضرت ارباب خورشید کنار قرص ماه میشینه لبخند پسر برا پدر تسکینه ارباب تو سیمای علی اکبر پیغمبروحیدروباهم میبینه یا مولا علی علی علی یا مولا شب، شب جوونه و دل پریشونه حسین خوش، بحال هر کی دل داده به جوون حسین امشب دارم پر در میارم از شادی تو اون عشقی که به دل افتادی رخصت رو دادی عاشق بشم یا وارثَ الخِصال الحیدر آیینه ی وجود پیغمبر تقسیم شداز روز ازل کارا من نوکرو تو دلبرو سرور، علی اکبر امشب دل همه گداها شاده چون عیدیه ما دست کریم افتاده امشب ابالفضل و حسن خوشحالن از برکت میلاد برادرزاده یا مولا علی علی علی یا مولا
14001224eheyat-narimani-shoor.mp3
2.16M
|⇦•شب ،شب ولادت و... ویژهٔ ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام اجرا شده سال۱۴۰۰ به نفس کربلایی سید رضا نریمانی•✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ چرا این دست نامرئی بازار همیشه توی جیب مردم عادی و مستضعفین و محرومین است! چرا این دست نامرئی بازارتون هیچ موقع دست تو جیب مرفهین و ثروتمندان نمیکنه؟!!!
|⇦• امشب به زمین ... ویژۀ ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام و اجرا شده سال ۱۴۰۰ به نفس حاج مهدی سماواتی •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ امشب به زمین خُلد مخلد شده پیدا نادیده رخ خالق سرمد شده پیدا در بیت ولا روی محمد شده پیدا با خلق بگوئید که احمد شده پیدا حق داده به شاه شهدا دسته گل امشب تبریک بگوئید به ختم رسل امشب خیزید که حورا غزل عشق سروده آئید که از کعبه علی جلوه نموده فرزند حسین بن علی چهره گشوده دل از پدر و زینب و عباس ربوده پیداست در او جلوه ی پیغمبر و آلش گلبوسه گرفته حسن از ماه جمالش بر داد به هستی شجر عصمت لیلا حورا ز بهشت آمده بر خدمت لیلا انداخت گل از وجد و شعف طلعت لیلا لبخند زند فاطمه بر صورت لیلا با آمنه گوئید عروست پسر آورد سر تا بقدم مثل تو پیغامبر آورد در ظلمت شب مرغ سحر خوش خبری کرد خورشید حسین بن علی جلوه گری کرد بیرون شد و بر نسل جوان راهبری کرد طفلی که به مخلوق دو عالم پدری کرد بر خلق صفا داد صفا داد صفا داد هر درد شفا داد شفا داد شفا داد او باقی و خوبان دو عالم همه فانیش پیران همه مرهون عنایات جوانیش تا آن سوی عالم اثر لطف نهانیش صد باغ بهار است به یک برگِ خزانیش او قلب نبی عشق علی جان حسین است جانش نتوان گفت که جانان حسین است زینب شده مبهوت به سیمای نکویش لیلا زده از پنجه ی دل شانه به مویش با خنده گشودند همه دیده به سویش ازبوسه ی عباس گل انداخته رویش تا دید پدر طلعت نورانی او را بوسید سر و صورت و پیشانی او را این است که رخ رنگ شد از خون خدایش این است که بوسند سر و رو ، شهدایش این است که جان همه عالم بفدایش این است که گفته است معاویه ثنایش نامش علی و اشبه مردم به رسول است ریحانه ی، ریحانه ی زهرای بتول است این یوسف لیلاست که یوسف شده ماتش پیوسته فرستاده ز کنعان صَلواتش هم محو کمال آمده هم محو صفاتش آثار محمد متجلی است ز ذاتش یعقوب اگر صورت زیباش ببیند از شوق دگر در بر یوسف ننشیند ای خیل ملائک ز سما لاله فشانید امشب شب عید است همه مدح بخوانید عیدی خود از یوسف زهرا بستانید از جام طهورا همگان را بچشانید با شادی و با خنده و با زمزمه، امشب تبریک بگوئید به زهرا و به زینب «صل علی محمد علی اکبر آمد» ای سایه ای از قامت و قد تو قیامت وی موکب دل را سر کوی تو اقامت اسلام ز زخم بدنت یافت سلامت زیباست بر اندام تو دیبای، امامت لطفی که به سوی حرمت راه بپوئیم میلاد ترا پیش تو تبریک بگوئیم تو مهر فروزانِ سماوات هُدایی تو‌مثل عمو‌چشم‌وچراغ شهدایی تو‌زنده به عشقی ودراین راه فدایی تو‌خون خدا وپسر خون‌خدایی با عشق تو زآغاز سرشته گل میثم تو‌در دلی وهست مزارت دلِ میثم صل علی محمد علی اکبر آمد صل علی محمد عجب گلی درآمد اللهم صل علی محمد وآل محمد بی حد سلام‌وصلوات برتار موی احمد برجلوه روی ماه مهدی صلوات بر جذبهٔ هر نگاه مهدی صلوات مارو‌نبود چو‌ هدیه ای در خور او بفرست به پیشگاه مهدی صلوات
14001223eheyat-samavati-madihe.mp3
6.55M
|⇦•امشب به زمین .. ویژهٔ ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام اجرا شده سال۱۴۰۰ به نفس حاج‌مهدی سماواتی •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ من، خدا را در قلب کسانی دیدم که بی هیچ توقعی، مهربانند
|⇦• هی میگم چرا سر ... ویژۀ ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام و اجرا شده سال ۱۴۰۰ به نفس کربلایی حسین طاهری •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ هی میگم‌ چرا سر حالم از دم‌صبح پس بگو‌ پسر امام حسین اومده خُب خُب! عجب خبری؛ ای جان چه‌ گل پسری خدا زیادشون‌ کنه همه بشن علی اکبری خواهر، برادری و پدر مادری همه قربون‌ این‌ خونوادهٔ حیدری جانم‌ علی اکبر ...یا علی اکبر
14001224eheyat-taheri-shoor2.mp3
952.1K
|⇦•هی میگم چرا سر.. ویژهٔ ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام اجرا شده سال۱۴۰۰ به نفس کربلایی حسین طاهری •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ هر کار خوبی میکنی خاکش کن خدا رشدش میده...!!
💟 اگر او را بلند بخوانی، صدایت را می شنود و اگر با او آهسته نجوا کنی راز و نیازت را می فهمد 💟 گلایه ها و شکوه هایت را نزد او ببر، برطرف شدن غم هایت را از او طلب کن، در کارهایت از او مدد بگیر، و هر چه می خواهی از خزائن رحمت او بخواه، چیزهایی که هیچکس جز او توان بخشیدنش را ندارد 💟 از افزایش طول عمر تا سلامتی وسعت و گشایش در روزی او کلیدهای گنجینه هایش را در دو دست تو نهاده وقتی که درخواست از خودش را به تو رخصت داده 💟 پس هرگاه اراده کردی درهای نعمتش را با دعا باز کن ❄️🌨☃🌨❄️
🔷 سرت را بالا بگیر بگذار همه‌ی آدم‌هایی که دورت ایستاده‌اند و برای زمین خوردنت با هم شرط بسته‌اند وا بمانند از اینکه هنوز میخندی و مصرانه به همه‌ی بی‌مهری‌ها میخندی 🔸 سرت را بالا بگیر بگذر از تمام چاله‌های اشتباهی که پاهایت را آزردند ، حرف‌هایی که دلت را شکستند. 🔷 به خودت افتخار کن برای همه‌ی روزهایی که با سادگیِ کامل خودت بودی ، خودت ماندی و خودت خواهی ماند... 🔸سرت را بالا بگیر این روزها تاوانِ لحظه‌های سنگینی است که هر دقیقه‌اش خودت را خرج کسانی کرده‌ای که منتظر بودند افتادنت را ببینند و بلند سوت بزنند و بلندتر برای شکستنت دست بزنند... 🔷 سرت را بالا بگیر تو خــدا را داری و خدا را داشتن یعنی بی نیاز بودن ❄️🌨☃🌨❄️
18 🔷 به محض اینکه یه نفر بخواد مذهبی بشه و "اهل مبارزه با نفس و تقوا" بشه، ✅ خداوند متعال امتحاناتی رو ازش میگیره که «طی اون ها باید مقابل اولیای الهی کنه». 💖 این موضوع لطف خدا هست. 👌 «خداوند متعال دوست نداره کسی بخواد اَلکی مذهبی بشه». ✔️ اگه کسی میخواد مذهبی بشه باید درست و حسابی مذهبی و بشه تا بتونه به "لذّت های حقیقی" برسه.💞❣ ⭕️ فقط یه نکتۀ تلخ دیگه هم اینجا وجود داره که «اگه یه انسان مذهبی در رد بشه و زمین بخوره، ضد ولایتی ویژه ای میشه...!!!»⚠️ 🚫👈 حتی اگه بهترین آدم هم بوده باشه تبدیل به بدترین و پست ترین انسان ها میشه..... 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت‌الله : 🎥 نگویید چون بود من هم بد شدم! 🎙 برای آسیه همسر فرعون محیط عذر نشد تا به دستورات الهی عمل نکند. جوانان محترم اگر محیط شما غرق در است، شما خودتان را نگه دارید ولو محیط کافر باشد... .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼السلام علیک یا بقیه الله 🌼یکی از جمعه ها 💫جان خواهد آمد.. 🌼به درد عشـق 💫درمان خواهد آمـد.. 🌼غبار از خانه های 💫 دل بگیرید... 🌼که بر این خانه 💫مهمان خواهد آمد.. 🌼 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸شنیدی میگن ان شالله خونه دلت بزرگ باشه؟! بعضی ها خونه زندگیشون بزرگه بعضیا ماشینشون ، بعضیا اطاقشون ، بعضیا دماغشون ، بعضیا لباسشون ، بعضیا ویلاشون ، بعضیا فامیلشون. 🌷اما دل بزرگ کم پیدا میشه ... خیلی ها حسرت میخورن به نداری وخونه کوچیک و نداشته هاشون 🌷اما تا حالا یکبارم نشده ببینن خونه دلشون چقدر می ارزه ، تا حالا نگاه نکردن ببینن کی رو میشه تو خونه دلشون جا بدن.... ❤️ خونه دلتون بسپارین به صاحب خونه اش ...! 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠 🎥نظر امام و رهبری درباره برخورد غلط برخی افراد با بی‌حجابی و افراد بدحجاب حمله و برخورد خشن با افراد در راستای فیلم «عنکبوت مقدس» پروژه جدید منافقین برای کور کردن «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷یا علی اکبر امام حسین🌷 💐از دامان ليلا گلى بر آمد 🌸شبيه حضرت پيغمبر آمد 💐نور دل زينب اطهر آمد 🌸لشکر کربلا را افسر آمد 💐پیشاپیش ولادت 🌸زيباترين، بااخلاق ترين، 💐داناترين و رشيدترين جوان تاريخ 🌸بر امام زمان عج و شمامبارکـَ باد🎊🎉 🌸🍃
🌠☫﷽☫🌠 قابل توجه کسانی که بانی جشن اعیاد و هستند ‼️ امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «یک درهم که در راه امام (علیه السلام) هزینه شود از دو میلیون درهم در سایر کارهای نیک بهتر است .» 📚(کافی ج۲ ص ۱۵۶)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺نسل جوان 🎊را به جهان رهبری 💗جلوه ی توحيد، علی اکبری 🌺هر که هوای رخ احمد کند 🎊در تو تماشای پيمبـر کنـد 🌺پیشاپیش ولادت 🎊با سعادت سرو باغ احمدی 💗آينه ی محمدی 🌺حضرت علی اکبر(ع) و روز جـوان مبـارک🎉🎊 🌸🍃
💠امام صادق علیه‌السلام: شب و روز منتظر امر ظهور صاحب خود باش 📚بحارالانوار ج‏۹۵ص۱۵۹ 😔 🌸🍃
🌷پسر باب نجاتی و خودت باب نجات 🌷بر تو و این همه فیض و برکاتت ولادت حضرت تبریک و تهنیت باد .
💗جمعه تون زیبا و شاد 🌷امروزتان پراز شادی 🌸الهی امروز 💗خونه هاتون پربرکت 🌷رابطه هاتون 🌸پراز رنگ های زیبا 💗وجودتون سلامت 🌷دلتون پر اميد 🌸و لحظاتتون سرشاراز 💗عشق و شادی باشه 🌷آدینه تون زیبا در کنار عزیزانتون 🌷🍃
🔷 شما به این دنیا نیامده اید تا شایستگی خود را اثبات کنید. شما به دنیا آمده اید تا شاد باشید و از مواهب خلقت بهره برید و کامل تر شوید. 🔷 وجود غیرمادی شما دلیل شایستگی یا استحقاق شماست. شما قدرت اراده و توان انجام کارهای خوب را دارید، بنابراین بالفطره شایسته اید. .
🌷 آیت الله : اثر در انسان بسیار زیاد است. انسان وقتی غذا می‌خورد بخشی تبدیل به خون می‌شود و به مغز می‌رسد، در نتیجه اگر غذا، طیب و طاهر نباشد، بر افکار انسان اثر می‌گذارد 🍲 و این فکرهای شیطانی ناشی از تأثیر آن غذای ناپاک است. من خود گاهی که می‌نشینم اگر فکرهایی به ذهنم بیاید، بلافاصله می‌اندیشم که امروز چه چیزی خورده‌ام. 📚 بر قله‌ی ، ص 113 .
تند گفتم که نفهمه حالم خرابه :چرا نه میذارم محمدمنصور رو ببینم نه میارنش ...میمیری بیایی اینجا ؟؟.. یکم از لحن نگرانش کم شد وگفت :اخه خانوم منو راه نمی دن ..بچه رو هم یکم ریه هاش یک مشکل کوچولو داره نمیارنش .....حرف بزنم ؟؟.. با بغض گفتم :خیلی بدی ..خیلی نامردی .. گوشی رو گذاشتم رو میز اشکام میومد پایین ...کلی چرا ؟؟..کلی حرف ؟؟..کلی سوال ؟؟...درباره بچه ام ..اینده ام با ارسن تو ذهنم بود گوشی زنگ خورد ..نمی خواستم مامان بیدار بشه ..سریع قطعش کردم وگوشی روگذاشتم روی سایلنت ...صورتم درد میکرد ..دوباره زنگ خورد ..باحرص گوشی رو برداشتم وگفتم :ببخشید مزاحم شدم اقای نائینی ...به خوابتون برسید ..همه مردا همین طورهستن گوشی رو کال خاموش کردم وسرم رو بردم زیر مالفحه سفید رنگ...لب گزیدم که هق هقم بلند نشه ..داشتم گم میشدم ..سرم داشت از درد میترکید ..چشمام سنگین بود اما نمی تونستم بخوابم ..بچه ام تو یکجایی دیگه بود ونمی ذاشتن ببینمش ...داشتم داغون میشدم ...زده بود به سرم ..نکنه مشکل حادی داره به من نمیگن ؟؟...چشمم افتاد به انگشتری که ارسن داده بود ..با حرص درش اوردم وپرتش کردم تو دیوار که دراتاق باضرب باز شد ..انگشتره غل خورد جلوی پاهاش ایستاد ...نشستم رو تخت حتی نگاهشم نکردم ..جدی گفت :بخاطر این که دارم قانون بیمارستان رو میگم که نمی تونم بیام شدم اقای نائینی ..هدیه ام باید پرت شه توصورتم ... تموم بدنم میلرزید از زور ضعف...ایستاده ام مالفحه رو دورم پیچیدم ..خون ریزی داشتم شدید ..صدای داد پرستاره میومد که میگفت :اقا مریض ها دارن استراحت میکنند خواهشا نظم رو بهم نریزید وبرید بیرون .. همونطور لرزون جلو میرفتم باید میفهمیدم واسه بچه ای که نه ماه از عمرم رو گذاشتم چه بالی سرش امده؟...جیگر گوشه ام چیکار شده که نمی ذارن ببینمش؟ ..باسر افتاده ..خیره بودم به سرامیک ها و رد اشکم جا میموند روسرامیک ها ..مامان بیدار شده بود وداشت میومد سمتم..چشمم افتاد به انگشتره ...با حرص بیشتر شووتش کردم که خورد به دیوار ویک راست جلوی چاهکی که وسط اتاق بود رفت ...یکم دیگه مونده بود که پرت بشه تو چاه .. پرستاره با دوتا پرستار دیگه ودکتر شیفت برگشت وصدای اعتراض هاشون بلند شد که چرا بلند شدم ...چرا نمی فهمیدن درد من چیه؟ ..همشون سنگ بودن ..اشکام رو میدیدن که واسه بچه ام که ندیده مش ..بعد مجبورم میکردن برگردم رو تختم ...برق طالیی رنگ انگشتر به چشمم خورد ..زردی نورش چشمم رو زد .پای یکی از پرستار ها خورد بهش وپرت شد اون طرف تر ...دقیقا شده بودم عین این انگشتره که با حرفای دکتر وپرستار ...پاس میشدم ...اخرشم غل خورد باز رفت سمت چاهک که ارسن با عصبانیت برش داشت ...از پنچره پرتش کرد بیرون ...ورو به من گفت :لیاقت هیچی نداری..هیچی ...برات توضیح داده بودم که قانونش نمیذاره بیام ..لقب نامرد دادی ..گفتم سالمه خوبه ...اما باید تا کامل شدن ریه اش که یک مشکلی داره باید تو دستگاه باشه ...سپیده لیاقت هیچی نداری تو ...هیچـــــــــــی.. عالنا زار میزدم ..با صدای بلند ...رفت بیرون ودکتره هم روبه پرستار ها میگفت ارامش بخش بزنند بهم تا اروم بشم ..مامان صداش رو بلند کرد وگفت :جناب نائینی کسی که لیاقت نداره تویی فهمیدی ...توی که نمی فهمی وباید درکش کنی نکه چهارتا داد هم بزنی واولدورم بولدورم کنی ...نمیفهمی مادر ..تا با چشم خودش نبینه که مشکل خاصی نیست اروم نمیشه ...بیدار بودم زمانی که گفت بیاپیشم ..نمی مُردی میومدی پیشش ...نیاز داشت به بودن مزخرفت ..برو تویی که لیاقت نداری ...ارزش نداری .. صدای داد مامان ..صدای پرستاره که مامان رو اروم میکرد ..صدای همهمه ای که توسالن ایجاد شده بود ...صدای داد دکتر که میگفت :این جا جای بحث نیست ..همه وهمه شده بود پتکی که میخورد توسرم ..سرم گیچ میرفت ...حالم بد بود ..خیلی بد ..صد بار بیشتر صدا ها برام میپیچید ...دیگه نفسی هم باال نمی یومد ...انگار یکی قلبم رو تودستش گرفته بود چنگ میزد بهش ..نمی ذاشت بتپه ..نفس بکشم ... هیچی دیگه نمی فهمیدم ..فقط صدای داد دکتر شده بود یک نجوای فوق العاده اروم ..یک پژواک :"آدرنالین بیست سی سی ...دستگاه شک اماده ...روی چهارصد .....دوباره دوباره ...نفس مصنوعی بده ....شک روی پونصد ....بیدار شو هی بیدارشو " هرثانیه گوشام کیپ تر میشد وبعد خاموشی مطلق ..... دلم میخواست چشمم روباز کنم .....اما انگاری نمیشد ..همه چی رو کامل میفهمیدم ..دوهفته ا ی که جلو افتاد ومن واقعی غرق شدم تو همون دنیایی سیاه وتاریکی که از زایمان تصور میکردم ..نیو ۹۸
مد ..انقدر مرد نبود که بیاد سرعملم ...هنوز اون باید بیایی های که میگفتم تو ذهنم بود از مادرم اصال انتظار نداشتم که واسه درد کشیدن جسمم گریه کنه ..اما برای نبودنش وبرای حل نکردن نیاز روح وروانم نباشه ..گریه نکنه ..صد نفر ادمم که کنارم باشن بازم اون خالءرو حس میکنم فکر میکردم مرگ رو بخوان از من بپرسم میگم همون لحظه درد ها ...اما پشیمونم ..مرگ رو نمیشه نه تصور کرد ..ونه اسم اون درد های مادرانه شیرین رو که فقط یک مادر میتونه حس کنه رو حس کردوگذاشت درد مرگ ..بدن خونی بچه ام رو دیدم ..اما دیگه نتونستم بغلش کنم ..بوی بدنش رو استشمام کنم ...اره من باید سر حرفم باشم ..طالق بهترین گزینه است ...سرم داشت بازگیج میرفت ..یاد اون لحظه ها عذابم میداد ..اره درست بود تصمیم جدایی ....موضوع رو هم زمانی میگم که بتونم بلند بشم ..از حق خودم واون بچه حفاظت کنم ..چرا نمی تونم چشمام رو باز کنم ؟؟...ناله خفه ای کردم ..چرا نمی ذاشتن محمد منصورم رو ببینم ..یعنی مشکلش همون بود ...دیگه هیچ وقت نمی خوام که بیاد اینجا ....یک نامرد بود ..یعنی نمی تونست خواهش کنه از مسئولش وبیاد ..کاش هیچ وقت به همون اقای نائینی که واسه من دیگه مرده بود زنگ نمی زدم ...هنوزم واسم سوال بود که نکنه دروغ باشه ومشکل حادی داشته باشه ؟؟..اون انگشتر غل خورده جلو پاش حرمت داشت ...واسه من از خیلی چیزاکه یک اصل بود واسم مهم بود ..اما پرتش کرد ..بدترازکار من کرد ....اره باید زودتر ازاینا میشد اقای نائینی ...انگشتره هم درست بود که پرتشه جلوش ...بخاطر یک انگشتر نخواسته بودم که بیاد واونو بده .بره ....زندگی خودم رو یک لحظه همون انگشتره دیدم که داشت پرت میشد توچاه...زندگی منم از دور پر از نور طالیی داشت که همه حسرت میخوردن ..از نزدیک میشد یک زندگی لجنی ..به همون اندازه که لجن بوی تعفن میده ..اون نور طالیی هم چشم رو میزنه ...ادم تو هردوشون سرشو میبره عقب ..ودور میشه ازش ...حرفاش یادمه دقیق ..من لیاقت هیچی ندارم ..اره دیگه بچه اش رو دادم ..یعنی برو رد کارت ..گفته بود که گفتم بهش نامرده ...اره هست وپشیمون نیستم ...صدای مامان برام زنده شداز حمایتش تموم تنم گرم شد ..".نمیفهمی که مادره....اره مادر شده بودم ..اون موقع 11 ساعت شده بود که مادر بودم ...اما هیچکی درک نمی کرد که ..چقدر دلم میخواست به جای او هدایا یکی تبریک میگفت ثانیه به ثانیه مادرشدنم رو نه پسر دارشدنم رو ....قلبم باز داشت ناسازگاری میکرد ...نفسم تنگ میشد ..صدای حرفای دکتر توگوشم زنده شد ..نفسم میخواست خارج بشه ...نمی شد ..سخت بود ..انگار یکی یک بالیشت گرفته رو صورتم ....سریع چشم باز کردم وهمه نفسم رو فوت کردم تو ماسک اکسیژن سبز رنگ ....نور چشمم روزد ...سرم رو چرخوندم ..تویک اتاق بودم که طرف درش بیشتر شیشه ای بود ازروی کلمات التین خوندم ...سی..سی..یو ....مراقبت های ویژه ... خواستم بلند بشم که همزمان شد با بلندشدن مردی ازاون طرف شیشه ...نشناختمش ..برگشت خودش بود .مردی که اشکش رو گونه اش بود ...وداشت زل زده ومات نگاهم میکرد ...سرم رو انداختم پایین که داخل شد ...امد سمتم ومحکم بغلم کرد ومدام میگفت :سپیده منی ...جون منی تو ....کشتی منو با این یک هفته بی هوشیت ..... دستای یخ کرده ام رو زدم به قفسه سینه اش که عقب تر بره ..اما ایستاده بود محکم ..با صدای گرفته گفتم :داشتم مرور میکردم حرفاوچیزای که توذهنم مونده بود رو ..لیاقت ندارم ..برو کنار ... محکم تر گرفتم وگفت :نه نه اشتباه میکنی ...خواهش میکنم ... جدی تر گفتم :برو کنار دارم اذیت میشم ... با مکث رفت عقب که پرستاره داخل امد وگفت :اقا شما بایداطالع میدادید که مریض به هوش امده نکه بیایید داخل .بفرمایید بیرون تا کارهای مربوطه انجام بشه ... با کمک پرستاره دراز کشیدم ..ارسن چقدر شکسته تر شده بود ....هیچ زمانی ریش نمی ذاشت ..همیشه مرتب بود ...روبه پرستاره گفتم :میشه نوزادم روببینم ..من خوبم ... مکثی کرد ولب گزید ....بخدا که داشتم کم میاوردم ..سریع گفتم :میشه بگید؟؟.. باز نگاهم کرد وگفت :اسم بچه تون محمد منصورهست ؟؟... لبخندی زدم وگفتم :اره ..خودم قربونش برم ...میدونی چند وقته که ندیدمش ؟؟.. اشک جمع شد توچشماش وگفت :عزیزمی خانومم ...خدابرات صبر بده .. داشت نفسم میگرفت ..با مکث گفت :بچه ات دارای سندروم پرو گریا هست .... تموم تم یخ کرد ..سندروم پرو گریا ....یعنی چیکاره ؟؟..دست پرستاره رو گرفتم وگفتم :یعنی فرزندم چیکاره ؟؟.. اشکاش رون شد وگفت :یعنی پیری زودرس داره ... ۹۹
کمرم شکست ...نابودشدم ...بخاطرهمینه که ارسن اونجوری شده ...سرم رو به سقف گرفتم اشک جمع شدتوچشمام وزمزمه کردم ..."اهای کسی که اون باالی ....فکر میکنی طاقتش رو دارم هان ؟؟...فکر میکنی طاقت مقابله شدن رو باهاش دارم ...صدام رو میشنوی دارم باها ت حرف میزنم ...بچه یک هفته من پیری زود رس داره .....یعنی هرروز به جایی بزرگ شدنش باید پیر شدنش رو ببینم ...خداااااا من نمی تونـــــــــــم....... پرستاره سریع رفت بیرون وبا چند نفر دیگه امدن ..طاقت هیچی نداشتم ...نگاهم رفت سمت ارسن که با قیافه ژولده تکیه داده بود به چهارچوب در واشک میریخت اروم وبی صدا ..من مَرد نبودم زار بزنم بی صدا ..زده بود به سرم وهمه اون تشکیالت رو داشتم پخش وپال میکردم ....داد میزدم بلند واسم اهلل رو میبردم ..من طاقت ندارم خدا ...پرستارها دستام رو میگرفتن اما من درتالش بودم پرواز کنم سمت جیگر گوشه ام ...یعنی هرروز باید ببینم چقدر پیرتر شده ؟؟....زده بود به سرم حوضلحه این تشکالت بیمارستانی رو نداشتم ...فقط میخواستم یکی منو ببره پیش محمد منصورم ....اشک های رو صورتم رو با حرص پاک کردم وروبه ارسن که حالانشسته بود گفتم :خواهش میکنم بگو راحتم بذارن ..دارم اذیت میشم ...میخوام ببینمش ..بگو برن ... نگاهم کرد ..ته چشماش یک چیزی که مشخص بود این که غرورش شکسته ..خورد شیشه های براقش مونده ..یعنی کسی چیزی گفته بود ؟؟بخدا که دیگه طاقت نداشتم .....سندروم پرو گریا .... با داد گفتم :ولم کنید دیگه ...سرم رو پرت کردم طرف دیوار ...انژوکت تو دستم به ضرب بدی کشیده شد که دلم ضعف رفت ..اما این درد نبود درد اینکه هرروز بلند شم صورت بچه ام رو ببینم که چروک شده ...بلند گفتم :خدا فکر کردی من طاقتش رودارممم.... دوزانو روزمین افتادم انگاری پاهام لمس شده بود از سردی عطرش متوجه شدم خودشه که بلندم کرد ومحکم بغلم کرد ... صدای بلند دکتره میومد که رو پرستاره میگفت :خانوم احمدی به شما چی بگم من ؟؟...چرا بهش گفتین ؟؟.. خوب بود که بود ...من عمرا اگر تنها ازپسش بربیام ...خوب بود که محکم وایسه منو نگه داره ...اما این بودنه خوب نبود ...با صدای گرفته که سعی داشتم هق هقم رو بپوشونه گفتم :دیدی تاوان باهم بودنمون رو ....ارسن میبینی چی شد ؟؟....تاوانش شد یک بچه بیمار ...ارسن من دق میکنم ....هرروز باید پیر شدنش رو ببینم ... مشت زدم تو سینه اش وگفتم :لعنتی میفهمی چی میگم ..باهم بودن به قیمت داشتن یک بچه سندرومی ... متوجه دم که به دکتره اشاره کرد ...اونم با بقیه رفت بیرون ...صداش لرزش داشت .گفت :خواست خدا بوده .. نفسم اززور گریه به سختی باال میومد ...گفتم :اره خواست خدا بوده که بچه ای باشه که پیری زودرس داشته باشه...نخیرم ...همش تقصیر توئه که خدا خواهی ...بی دینی ...الان صورتش پراز چروکه . قلبم سوخت "صورتش پر از چروکه "اتیش گرفتم ...داشتم میمیمردم.... ۱۰۰