eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
|⇦•سلام عموی دلخسته ها... ویژۀ ولادت حضرت اباالفضل العباس علیه السلام وسردارانِ کربلا اجرا شده ۱۴۰۱به نفسِ حاج میثم مطیعی •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ به امیرالمومنین مبارک باد هم بر ام‌البنین مبارک باد میلاد ماه آسمون «عباس» به همه اهل زمین مبارک باد دل ما شد مست اباالفضل علمو داده خدا دست اباالفضل از دو عالم خریدار حسینی که تو سردار حسینی روز و شب محو دیدار حسینی که تو سردار حسینی سلام یاور خون خدا سلام همسفر باوفا تویی حیدر کرب‌وبلا علم‌دار عشقی سپه‌دار عشقی... «اباالفضل آقاجان اباالفضل آقاجان» یار اربابمون اباالفضله سقای مهربون اباالفضله خورشید کهکشون اگر حسینه ماهِ هفت آسمون اباالفضله با نگاهش میشه قیامت اونکه سقاخونه‌ اشم داره کرامت میشکنه هر طلسم روزگارو یه ندای یااباالفضل توو دلِ مرده میاره بهارو‌ یه ندای یا اباالفضل سلام ای پسرِ مرتضی سلام حامی دینِ خدا سلام عموی دل‌خسته‌ها عَلم‌دار عشقی سپه‌دار عشقی... «اباالفضل آقاجان اباالفضل آقاجان» : حسن صنوبری
MiladSardaranKarbala1399[02](1).mp3
5.32M
|⇦•سلام عموی دلخسته ها... ویژۀ ولادت حضرت اباالفضل العباس علیه السلام و سرداران کربلا اجرا شده سال ۱۴۰۱به نفسِ حاج میثم مطیعی•✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ عباس یعنی رنگ سرخ پرچم عشق یعنی مسیر پر پیچ و خم عشق جوشیدن بحر وفا معنای عباس لب تشنه رفتن تا خدا معنای عباس
|⇦•امشب شبِ شور.... ویژۀ ولادت حضرت اباالفضل العباس علیه السلام وسردارانِ کربلا اجرا شده ۱۴۰۱به نفسِ حاج‌محمود کریمی •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ امشب شبِ شورِ عرشِ برینه مدینه طورِ اُمِّ بنینه ای جان ای جان ای جان عشق همینه علمدار دین به زیر عَلمت صدق وصفا میخوام یه عبدالصالح برام معرفتم شور ونوا میخوام دلی مملو از بصیرت تو راه شهدا میخوام به همراهه این برادرزادت یه کربلا میخوام به یُمن قدمت همه حاجات از امام رضا میخوام نافذُ البصیره چشمای تو درمان ای ماه عشیره ماه شب طوفان به قد وبالات میبینم دنیا خدا باهامونه به قهرِدستات میبینم دشمن چقدهراسونه به فضل والات کویر عشقم زیر بارونه به نور چشمات میبینم امشب نجف چراغونه خاکِ سر راهت فرشِ سلیمان یک گوشه نگاهت عرش سلیمان تو باشی با من میبینم دنیا روی سرم تاجه تو باشی بامن ببینم دنیا چند مرده حلاجه تو باشی با من نگاهم هردم به سمتِ معراجه تو باشی با من چه باک از دریا با اینکه موّاجه
enc_16465778829167884416372.mp3
4.85M
|⇦•امشب شب شور... ویژۀ ولادت حضرت اباالفضل العباس علیه السلام و سرداران کربلا اجرا شده سال ۱۴۰۱به نفسِ سید حاج‌ محمود کریمی•✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ سیره نویسان در شأن حضرت ابوالفضل علیه السلام گفته اند: او همچون قله ای بلند، و قلبش همانند کوهی استوار بود؛ چرا که او یکه سواری بلندهمت و قهرمانی سلحشور بود و در میدان پیکار با دشمنان، با جرأت بی بدیلی، سنگین ترین ضربه ها را بر آنان وارد می ساخت و با شجاعت شگفت آوری آنها را سرکوب می نمود.
|⇦•اگه کشتی هات... ویژۀ ولادت حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام وسردارانِ کربلا اجرا شده ۱۴۰۱به نفسِ کربلایی مهدی رسولی •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ اگه کشتی هات همه غرق شده به گِل نشسته اگه از این روزگار دلخوری و دلتِ شکسته دست دست نکن پاشو دل دل نکن آخه کشتیِ نجات اومد به دنیا صاحبِ کائنات اومد به دنیا یارِ دل بی‌تاب اومده پاشو بیا ارباب اومده بگو بدون معطلی جانم حسین بن علی حسین بن علی اگه بی حوصله ای حوصله ی دنیا رو نداری اگه ناامیدی و حالِ روز و فردا رو نداری دست دست نکن پاشو دل دل نکن با حسین میشه فرداهاتو بسازی با حسین میشه رؤیاهاتو بسازی خودِ خودِ بندگیه حسین شیرینیِ زندگیه حسین بگو بدون معطلی جانم حسین بن علی «حسین بن علی..» ای بال و پر و پهنه ی پرواز حسین ای خون خدا خون سرافراز حسین بی نام تو کِی نامه کنم باز حسین ای نام تو بهترین سرآغاز حسین «حسین بن علی...» اگه افسرده شدی غمای دلت خیلی زیاده اگه تو این روزگار کسی به دلت محل نداده دست دست نکن پاشو دل دل نکن بگیر از خودِ امام رضا تو رخصت یه سفر برو تا کربلا زیارت دلتو دور از سیاهی کن با حسین پادشاهی کن بگو بدون معطلی جانم حسین بن علی
4 Shor - HajMAhdiRasuli - MiladEmam Hoseyn - SarallahZanjan.mp3
16.76M
|⇦•اگه‌ کشتی هات... ویژۀ ولادت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و سرداران کربلا اجرا شده سال ۱۴۰۱به نفسِ کربلایی مهدی رسولی•✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ اول صبح به سمت حرمت رو کردم دست بر سینه سلامی به تو دادم ارباب سر صبحی شده و باز دلم دلتنگ است السلام ای سبب سینه تنگم ارباب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺امروز دوشنبه برای روا شدن 💫حاجات خیر همه صلوات 🌺دعا کنیم برای هم 💫برای یه حال خوب 🌺برای دلی آروم 💫برای گشوده شدن گره ها 🌺 اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 💫 مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🌺 وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم 🌸🍃
🌹 یاعلیُّ ياعلىُّ ياعلىّ 🌹 اميرالمومنين على عليه السلام به عبدالله بن عباس نوشت : 🔶 به راستى ، گاه آدمی را دست یافتن به چیزی که برای او مقدر بوده شادمان می سازد 🔶 گاه از دست دادن چیزی که یافتن به آن برایش مقدر نبوده غمگبن می کند ؛ 💫 پس شادمانی تو به چیزی باشد که آخرتت به دست آورده ای و اندوهت به چیزی باشد که از آخرتت از دست داده ای . هر چه از دنیا به دست آوری فراوان شادی مکن‌ و بر آنچه از دنیایت از دست می دهی ، تآسف و افسوس مخور؛ باید همه توجه تو منحصر به کارهای ‌‌پس از مرگ‌ باشد . 📗 : تحف العقول : ص : ۳۳۹ 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 شیرازۀ عترت و 💗کتاب است حسیـن 🌹سرچشمۀ عشق و 💗انقلاب است حسیـن دیگر شهدا ستارۀ تابانند🌹 🌹عباس چو ماه و 💗آفتاب است حسیـن 💐 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تفکر اردکی دو اردک بعد از دعوایی که هیچ‌وقت زیاد طول نمی‌کشد، از هم جدا می‌شوند و در جهت مخالف هم شنا می‌کنند. بعد هر یک از اردک‌ها چند بار بال‌هایش را به شدت به هم می‌زند و انرژی مازادی را که در طول دعوا در او جمع شده، آزاد می‌کند. آن‌ها بعد از به هم زدن بال‌هایشان با آرامش روی آب شناور می‌شوند، مثل این که هیچ اتفاقی نیفتاده است. اگر اردک، ذهن انسان را داشت، این درگیری را با فکر کردن و داستان‌سازی درباره‌ی آن زنده نگه می‌داشت. داستان اردک احتمالا این می‌شد: «باور نمی‌کنم چنین کاری کرده باشد. تا چند سانتی‌متری من جلو آمد. فکر می‌کند برکه مال اوست. اصلاً ملاحظه‌ی حریم مرا نمی‌کند. دیگر هرگز به او اعتماد نخواهم کرد. دفعه‌ی بعد برای اذیت و آزار من کاردیگری خواهد کرد. مطمئنم از حالا دارد توطئه‌چینی می‌کند. ولی من دیگر نمی‌توانم تحمل کنم. درسی به او می‌دهم که هرگز فراموش نکند.»... اگر اردک دارای ذهن انسان بود،‌چه‌قدر زندگی برایش دشوار می‌شد... درسی که اردک به ما می‌آموزد این است: بال‌هایت را به هم بزن ماجرا را رها کن و به تنها مکان قدرت یعنی زمان حال برگرد. 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در صورت آدمے دو چیز مهم است یکے لبخند و دیگرے عمق نگاهش این دو را هیچ جراحے نمےتواند بہ انسان بدهد لبخند آدمے اقیانوس صورتش است و چشم هایش آفتاب هر صورتے کہ آفتاب درخشان و اقیانوس مواج ندارد یعنے هیچ ندارد نمےشود در جراحے هاے زیبایے دنبال اقیانوس و آفتاب گشت لطفا همیشہ لبخند بزنید 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐من فاطمه 🎊بر اهل کسا نور دو عینم 💐من مــادر 🎉شاهـنشه بین الحـرمینم 💐از شهر مدینه 🎊بدهم مژده به عُشاق 💐یک روز فقط 🎉مانده به میلاد حسینم.. 💐پیشاپیش 🎊میلاد امام حسین (ع) و روز پاسـدار مبارک 💐 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی میگذره ، گاهی باب دلت گاهی برخلاف آرزوهات گاهی خوشحالی و درگیر آدمای زندگیت گاهی میفتی تو گرفتاریات که فقط خدا یادت میاد یاد بگیریم که زندگی چه باب دلمون بود چه برخلاف آرزوهامون ،یکی به اسم "خدااااا" همیشه هوامونو داره 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍💛💫دوشنبه زیــبــاتـون پراز ❤️💫شڪوفه هاے اجابت 💛💫امـــیــدوارم ڪــه ❤️💫امروز تون پراز برڪت 💛💫مشڪلاتتان اندڪ ❤️💫شادے هاتون فراوان 💛💫مهربانی راه و رسمتون ❤️💫و لطف خــدا همراهتون 🌸🍃
💓✨دوشنبه تون عالی و بینظیر 🌷✨هر روزتان پراز معجزه 💓✨روزگارتون پربرکت 🌷✨سرنوشتتون روشن 💓✨خـانـه دلتـون سبـز 🌷✨و دست مهربون خـدا 💓✨هـمیشـه یـاورتــون بـاشـه 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کتلت مرغ با گوجه و کته🤪 خمیر کتلت مرغ: سینه مرغ: نصف یک سینه کامل (بدون استخوان) یک عدد پیاز دو حبه سیر نمک فلفل‌سیاه یک عدد تخم‌مرغ یک قاشق غذاخوری پودر سوخاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیرینی پفک گردویی گردو زرده تخم مرغ🥚 پودر قند🍚 وانیل آرد قنادی 🥡 آبلیمو ترش🍋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥خامه خونگی خوشمزه👼 ۵کیلو شیر رو گذاشتیم جوش بیاد بعد بهش ۸۰۰گرم ماست اضافه کردیم بعدش به اندازه یه ملاقه کوچیک سرکه سفید، حالا گذاشتیم تا مخلوط شیر و ترکیباتش سرد شه وقتی که سرد شد آبکش میکنیم تا آب اضافه خارج شه بعد با دستگاه چرخ کردیم و مقدار خیلی کم نمک اضافه کردیم، خامه ما به همین آسونی آماده شد
🌷قرآن چیست؟ يَآ أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَآءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفَآءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (٥٧)یونس موعظه ایست ازطرف خدا،شفای دردهای دل،هدایت ورحمت برای مومنین 🌷پیامبر ص کیست؟ لقَدْ جَآءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ (١٢٨)توبه انسانی است که رنج شما اورارنج میدهدحریص است برهدایت شدنتان،مهربان است برای مومنین 🌷مقام کعبه:۹۶آل عمران انَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى لِلْعَالَمِينَ اولین خانه ایست‌که روی زمین ساخته شده درمکه،بابرکت وهدایت کننده برای همه 🌷امام کیست؟ 🌷َجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَآ إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَآءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ 🌷۱.امامتشان ازطرف خداست 🌷۲.هدایت میکنندبه راه خدا 🌷۳. مامورندبه كارهای نیك 🌷۴. و برپایی نماز 🌷۵.و زكات 🌷۶. فقط خدارا عبادت میکنند.۷۳انبیاء 🌷مقام وارزش وشخصیت زن درقرآن: ومن آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا... لتسکنواالیهاوجعل بینکم موده ورحمه...۲۱روم ۱.باعث آرامش مرد.۲.بامحبت ۳.رحمت 💦❄️⛄️❄️💦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید حرم عشریه تاریخ شهادت : ۱۳۹۵/۰۱/۲۵ - حلب🇸🇾 مــزار : مازندران،گلزار شهدای شهر نِکا شهید ابراهیم عشریه ، فرزند شعبان اول شهریور ۵۶ در نکا به دنیا آمد و دوران ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در نکا و خدمت سربازی را نیز در تهران گذراند. بعد از خدمت مقدس سربازی در کنکور شرکت کرد و در پیام نور شهرستان بهشهر در رشته ریاضی محض پذیرفته شد. در سال ۹۲ کارشناسی ارشد را در تهران خواند. شهید ابراهیم عشریه ، یکی از مربیان و اساتید تاکتیک فنون نظامی و فارغ‌التحصیل دانشگاه افسری امام حسین(ع) بود که به‌عنوان یک مستشار از قم به سوریه رفت او ۲۵ فروردین ماه ۹۵ در منطقه العیس سوریه بشهادت رسید، بخشی از وصیت نامه شهید : مجالس اهل‌بیت علیهم السلام را جدی بگیرید (چه میلادهای نورانی و چه شهادت‌ها) توشه آخرت خود را از این مجالس به‌ویژه مجالس سوگواری حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و شهدای کربلا و اسارت عمه سادات خانم زینب سلام الله علیها فراهم آورید و بدانید که بهشت حقیقی را می‌توانید در همین مجالس جست‌وجو کنید. حسین‌گونه و زینب‌وار زندگی کنید و با همین حال به دیدار خدایتان بروید. ذکر و یاد مولایمان حضرت بقیهالله ارواحنا فداه را هرگز فراموش نکنید توسل به مادر سادات خانم زهرای اطهر را کار هر روزتان قرار دهید. نیکی به مادرتان را فراموش نکنید.
39.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°•🌱 لحظاتی با شهید مدافع حرم ابراهیم عشریه شهیدعزیزامروزبه یادت بودیم انروز که دستها خالیست دستمان رابگیر که خیلی نیازنگاه شماهستیم یادهمه شهداباذکرصلواتی ْ
🌹قسـمـت سـے و هفـتـم من باید الان خوشحال میبودم از ازدواج خواهرم.ازاینکه به کسی که دوسش داشته داره میرسه. اما این رفتارا چیه؟من چرا اینهمه آشفته شدم؟ چرا انقدر دستپاچه شدم و بهم ریختم؟ خدایا نزار پامو اشتباهی بردارم و قدمی کج تر از مسیرت بردارم. نزار منحرف بشم از صراط مستقیمت. خدایا کمکم کن من تو این مواقع فقط تو رو دارم. کمی که آروم شدم و مطمئن شدم که کارن رفته،رفتم بیرون و یک راست رفتم تو اتاقم. سرمو به جزوه و مقاله پرت کردم تاشب که بابا اومد و برای شام همه دور هم جمع شدیم. _لیداجان امروز مادربزرگت زنگ زد و واسه فرداشب قرار خاستگاری گذاشت.مشکلی که نداری؟ لیدا با سرخوشی خندید وگفت:نه بابایی.تشریف بیارن بهش خیره شدم.نمیدونم از روی حسادت بود یا کینه اما هرچی بود ازش متنفربودم.سریع نگاهمو گرفتم و مشغول خوردن بقیه غذام شدم.هرچند لقمه ای از گلوم پایین نرفت. بعد شام ظرفها رو با بی حوصلگی شستم و خشکشون کردم.بعد از شستن ظرف ها،چای ریختم و بردم تو پزیرایی اما کنارشون ننشستم و رفتم تو اتاقم‌. تا در اتاقم رو بستم گوشیم زنگ خورد. _جانم؟ _سلام زهرایی خوبی؟ _سلام آجی خوبم توخوبی؟ _شکر خوبم.چرا نیومدی امروز کلاس؟ _حالم خوب نبود. _خدا بد نده چیشده عزیزم؟ _هیچی یکم بی حوصله ام.چه خبرا از شاه داماد؟ _قراره امشب بیاد دنبالم بریم یکم حرف بزنیم باهم. _خوبه عزیزم خوشبخت بشی. _همچنین گلم توهم همینطور. _حالا فردا میام کلاس خبرا رو ازت میگیرم. _باشه حتما برو استراحت کن صدات گرفته است. _فعلا آتناجان. _خدافظ. گوشیو گذاشتم رو شکمم و دراز کشیدم رو تختم.دستم رو روی پیشونیم گذاشتم و دوباره چراها اومد تو سرم. سریع افکارمو پس زدم و چشمام رو بستم. نفهمیدم چطور خوابم برد اما وقتی چشامو باز کردم اذان صبح رو گفته بودن. رفتم وضو گرفتم و نشستم سر سجاده. یکم با خدا درد ودل کردم تا آروم شم بعدشم قامت بستم. همیشه نماز آرومم میکرد. بعد سلام هم قران به دست گرفتم و سوره نور رو خوندم. دلم خیلی آروم گرفت و بابت این آرامش خدارو خیلی شکر کردم. تا ساعت۸که کلاس داشتم با آرامش خوابیدم و بعدشم که بیدارشدم سریع حاضرشدم و از خونه زدم بیرون. تو ایستگاه اتوبوس یک لحظه ماشین پسر همسایه رو دیدم برای همین رومو گرفتم که منو نبینه.حوصله یک دردسر دیگه نداشتم. اتوبوس که اومد،سریع سوار شدم و تا دانشگاه زل زدم به بیرون و فکر کردم به این حس عجیبم. آتنا رو‌ تو تریا پیدا کردم و نشستم پیشش.کلی از دیشب تعریف کرد برام که چیا گفتن بهم و چی خوردن. خیلی براش خوشحال بودم و نمیتونستم ابرازش نکنم.کلی بغلش کردم و براش ارزو خوشبختی کردم. تو کلاس کل حواسمو دادم به درس تا خوب بفهمم حرفای استاد رو. بعد کلاسم یکسره رفتم‌خونه. ادامه دارد... i
🌹قسـمـت سـے و هـشـتـم تارسیدم خونه مامان و محدثه رو دیدم که مشغول تمیز کارین و منم کشوندن به کار. خونه مثل دسته گل تمیز شده بود. مامان،محدثه رو فرستاد تاحاضر بشه. منم با خستگی رفتم تو اتاقم و حاضرشدم. شلوار لی و پیراهن بلند آبی روشن با شال ابریشمی سفید،آبی. شالمو محکم‌دور سرم بستم و گیره ای بهش زدم که سنجاقک طلایی رنگی ازش آویزون بود. چادر رنگی سفیدمو سرم کردم و تاصدای آیفون اومد رفتم بیرون. سعی کردم طبیعی رفتار کنم و احساس بدم رو بروز ندم. اول آقاجون و مادرجون اومدن تو و بعدم عمه و کارن. با گرمی باهاشون احوال پرسی کردم و رفتم تا چای بیارم. محدثه خانم با ذوق و شوق اومدن بیرون و نشستن پیش مهمونا.منم چای ها رو بردم و نشستم کنار مادرجون. دستمو گرفت و گفت:خوبی عزیزمادر؟ _قربونتون بشم ممنون شماخوبین؟ دستاشو برد بالا و گفت:شکرخوبم. یکم که گذشت ،فضا برای حرفای رسمی آماده شد. پدرجون شروع کرد به حرف زدن:شهروز جان ما که باهم تعارف نداریم ما امشب اومدیم برای خاستگاری.همه چی رو هم راجب به کارن میدونی لازم به توضیح نیست.نظر،نظرخودته و لیداجان. بابا سرفه ای کرد وگفت:راستش باباجان اجازه من که دست شماست.تو این موردم باید لیدا تصمیم بگیره نه من.زندگی اونه و نمیخوام اگه خدایی نکرده اتفاقی براش افتاد منو مقصربدونه. همه نگاها سمت لیدا برگشت. میدونستم جوابش مثبته اما هیچی نگفت و باخجالت سرشو پایین انداخت. پدرجون گفت:خب برین باهم حرفاتونو بزنین به نتیجه که رسیدین بیاین بیرون.برین باباجان. لیدا و کارن بلندشدند و رفتن سمت اتاق لیدا. ازپشت نگاهشون کردم. یک طورایی کارن حیف بود برای لیدا.نمیدونستم چرا دارم مقایسشون میکنم و کارن رو برتر میدونم درحالی که لیداهم از خوشگلی چیزی کم نداشت. با صدای بسته شدن در،صحبت های خانواده ها شروع شد. عمه رو کرد به من وگفت:تو مجلس خاستگاری خواهرت دیگه چرا چادر پوشیدی عمه؟ صاف نشستم و گفتم:چادرم یادگار مادرمه هرطوری بشه درش نمیارم تا نامحرم جلومه. _وا منظورت از نامحرم کارنه؟ به صورت متعجبش نگاه کردم و گفتم:بله عمه جان.فکر کنم تو ایران پسرعمه نامحرم حساب میشه. به تیکه ای که انداختم محلی نداد وگفت:اوه زهراجان الان دیگه دوران این حرفا گذشته. _اسلام هیچوقت قدیمی نمیشه و دورانش نمیگذره.دین اسلام همیشه زنده است. دید حرفیم نمیشه ساکت شد منم پناه آوردم به اتاقم تا از تیکه های عمه در امان باشم.دیگه صدای محدثه و کارن نمیومد. نمیدونستم چی میگفتن اما دلهره داشتم و دست خودمم نبود. ی ساعتی که گذشت صدای دراومد و منم رفتم بیرون. گفتن حرفاشون نتیجه بخش بوده و جواب جفتشون مثبته. ادامه دارد...
🌹قسـمـت سـے و نـهـم قرارای عقد و محضر خیلی زود گذاشته شد و رفتن. فردا قرار بود برن برای خرید حلقه و آزمایش. محدثه که ازخوشی رو پا بند نبود و هی پای تلفن بود به این و اون زنگ میزد تا خبربهشون بده. از حرص آناهیدم که شده خیلی شوق و ذوق نشون میداد. صبح روز بعد من کلاس داشتم برای همین با مامان رفتن آزمایش و خرید حلقه. من که برگشتم خونه،هنوز نیومده بودن. نزدیک غروب اومدن و محدثه هم با ذوق اومد حلقه سنگینی که خریده بود رو نشونم داد.منم گفتم خیلی قشنگه تادلش خوش باشه. من همیشه تو ذهنم یک حلقه ظریف و ساده بود نه نگین دار و درشت. اصلا دل و جونم به درس خوندن نمیرفت. حالم خیلی گرفته بود.همش ازخدا میخواستم که بهم آرامش بده و این حس بد رو ازم دور کنه. حس بدش رو من فقط درک میکردم چون خواهرم داشت با کسی ازدواج میکرد که حس عجیبی تو قلبم به وجود آورده بود. شاید اگه قول و قراری نبود راحت بااین موضوع کنار میومدم و قبولش میکردم اما الان فقط عذاب بود و عذاب! برای دو روز بعد وقت محضر گرفته بودن و روز بعدشم مراسم کوچیکی گرفتن تا عروس و داماد باهم روبرو بشن. اونم چه روبرو شدنی!نیست که اصلا هم دیگه رو ندیده بودن؟ دو روز مثل برق و باد گذشت و من خودمو تو محضر بالا سر عروس و داماد دیدم. کارن خیلی خوشتیپ شده بود با اون کت و شلوار خوش دوخت شکلاتیش و پیراهن سفید قشنگش‌. آبجیمم چیزی از کارن کم نداشت.مانتو شلوار سفیدی پوشیده بود با حلقه گل لیمویی رو شالش. دسته گلشم پر از گلای سفید و زرد بود. خیلی بهم میومدن.ته دلم یه چیز دیگه میگفت اما با خوندن خطبه عقد،براشون آرزو خوشبختی کردم. نمیخواستم دلم ازشون چرکین باشه. ازخدا خواستم که دلمو باهاشون صاف کنه و کینه ای به دل نداشته باشم. محدثه خیلی خوشحال بود و با شوق ازهمه تشکر میکرد که اومدن برای عقدشون. اما کارن..نمیدونم چرا انقدر تو هم بود و زیاد خوشحال نبود.نگاهی بهش کردم که سریع متوجه شد و اونم نگاهم کرد. نگاهمو دزدیدم و سرمو به عطا گرم کردم که ازم سوال میپرسید. ✨ 🌹قسـمـت چهلـم "کارن" هیچ حسی نسبت به این دختری که کنارم نشسته بود و دیگه حالا همسرم شده بود،نداشتم‌. همش به خودم وعده وعید های الکی میدادم که بعد ازدواج عشقی بینمون به وجود میاد و رابطمون محکم تر میشه اما وقتی خطبه عقد رو هم خوندن بازم هیچی حس نکردم و لیدا همون لیدا بود برام. هیچوقت فکرشو نمیکردم که اینجوری ازدواج کنم! خیلی زود و بدون تصمیم گیری.هرچند امیدوار بودم انتخابم درست بوده باشه و لیدا بتونه همسرخوبی برام باشه. زهرا از روز خاستگاری یک بارم نگاهم نکرده بود و کلا عوض شده بود. دیگه شیطونی ازش ندیدم و خنده ای رو لبش نیومده بود مگر به زور وقتی که اومد جلو بهمون تبریک بگه. تبریکش به دلم نشست. گفت:ان شالله زیرسایه ائمه و اهل بیت زندگی خوبی داشته باشین و روز به روز فاصله بینتون کم تر بشه. یعنی زهراهم فهمید هیچ حسی به خواهرش ندارم و چقدر ازش دورم؟ از ائمه و اهل بیتم چیزایی شنیده بودم اما الان موقع تفتیش نبود. دوست و آشنا یکی یکی اومدن و بهمون تبریک گفتن. تعجب کردم آخه آناهید نیومده بود. حتما شکست خورده تو به دست آوردن من برای همین نیومده محضر. پوزخندی به خودم زدم و به لیداگفتم:چرا این مراسم مزخرف تموم نمیشه‌؟ برگشت سمتم و لبخند قشنگی زد. _تموم میشه عزیزم صبرداشته باش. نیم ساعتی گذشت و مهمونا رفتن منم با لیدا سوار ماشینی که خان سالار بهم هدیه داده،شدم. لیداخیلی خوشحال بود و همش ذوق میکرد و دسته گلشو تکون میداد. خنده ام گرفت از اینهمه شادی‌.آخه برای چی انقدر شاد بود؟ برای منی که احساس ندارم؟ برای منی که بلد نیستم ابراز علاقه کنم؟ برای منی که الان فقط به فکر اینم که چرا ازدواج کردم و دختر مردمو بدبخت کردم؟ به لیدا نگاهی کردم و گفتم:چیه خوشحالی؟ با لبخندی که یک ردیف دندون سفیدش دیده میشد،گفت:مگه تو نیستی؟ازدواج کردیما. لبخند بی حالی رو لبم شکل گرفت که معنیشو نفهمید و ساکت شد. منم به رانندگیم ادامه دادم تارسیدیم به یک رستوران شیک و قشنگ. ساعت۸بود ولی من گشنه بودم. _شام میخوری؟ _با تو هرکاری میکنم. کتمو از عقب برداشتم و پیاده شدم. رفتیم تو رستوران و نشستیم سر یک میز و صندلی دونفره. گارسون اومد و سفارش دو تاپیتزا دادم. _چرا از من نظر نخواستی که چی میخوام؟ _چون میدونم پیتزا رو همه دوست دارن. با عصبانیت،پوست لبشو‌ جوید و خیره شد به میز.میدونستم داره حرص میخوره برای همین لبخندی از رو خوشحالی زدم. حرص خوردنش خوشحالی نداشت،اذیت کردنش حال میداد. ادامه دارد...