eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام😊✋ صبح زیبا چهارشنبہ 🌼 مرداد ماهتون بخیر ☕️ 🌼دلتون گرم از آفتاب امید ☕️ذهنتون سرشار از افکار پاڪ 🌼قلبتون مملو از عشق خدا ☕️و صبحتون پُر از برکت 🌼با امید طلوع صبح سعادت ☕️برای یڪایڪ شما دوستان 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸احـتــرام 🍃مهمترین عامل 🍃شخصیت ماست ... 🍃احترام مثل یک 🍃سرمایه‌گذاری است 🍃هر چیزی رو که به 🍃دیگران بدیم 🍃با سود و منفعت 🌸به خودمون برمیگرده... 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼در این صبح زیبا چهارشنبه براتون بهترین اتفاقات رو آرزو میکنم😇✨ دلتون بی غم و پر از آرامش❤️ امروزتون پراز شکوفه های شادی🌼 🌸🍃
💖چهارشنبه تون عـالی 🌸دلتـون پـراز طراوت 💖دستتون پـراز سخاوت 🌸شـادیتون بی نهایـت 💖زندگیتون پـراز بـرکت 🌸و روزو روزگارتـون 💖پـراز شـادی و بروفق مراد 🌸چهارشنبه تون زیبـا و پراز موفقیت 🌸🍃
تقویم نجومی اسلامی ✴️ چهارشنبه 👈 17 مرداد / اسد 1403 👈2 صفر 1446 👈7 اوت 2024 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. 😭وارد کردن اسرا به مجلس یزید ملعون. 🏴 شهادت زید بن علی بن الحسین علیه السلام " 121 هجری. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅خرید و فروش. ✅عقد قرارداد. ✅لباس نو پوشیدن. ✅درختکاری. ✅خرید سلف. ✅و قرض و وام خوب است. 👶زایمان خوب و نوزاد شایسته تربیت شود. 🚘مسافرت: مسافرت مکروه هست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️آغاز امور آموزشی و زراعی و تجاری. ✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✳️و ارسال جنس نیک است. 🟣 نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب است. ✳️ برای مطالب بیشتر و دریافت تقویم نجومی هر روز باجستجوی کلمه" تقویم همسران" به کانال ما در تلگرام و ایتا بپیوندید . 👩‍❤️‍👨 حکم مباشرت امشب. ( شب پنج شنبه )، مباشرت برای سلامتی جسم مفید و فرزند عالم گردد. ان شاءالله. 💉حجامت. خون دادن و فصد خوب نیست. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت باعث حاجت روایی می شود. ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود. 👕👚 دوخت و دوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود. ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه: یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
|⇦•نکنه روبرومی... وتوسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ سبد رضا نریمانی •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ نکنه روبه رومی،خودتی یا عمومی؟ نشناختمت هنوزم،خودت بگو کدومی؟ صورت نصفه نیمه،حال سرت وخیمه به همه گفتم این سر،تموم زندگیمه خوش اومدی بابا،خونهٔ دخترت امشب مهمونم شد سرت امشب،کنج خرابه منو ببخش حالا دخترت دیگه زیبا نیست وقتی که دیگه بابا نیست، چطور بخوابم؟ منو زدن...منو زدن...دشمنت سرم ریخت منو زدن...منو زدن...صورتم به هم ریخت «باباحسین!باباحسین! ای آروم جونم...» سلام ای قرص ماهم،روشنی نگاهم دم غروب همیشه، تو فکر قتلگاهم نمیشنوم صداتو، هیشکی نداشت هواتو پیراهنت رو بردن،عمامه و عباتو اون لحظه فهمیدم داره کارت تموم میشه دست و پا می زدی پیش چشایِ عمه من خیلی ترسیدم، کاش میشد کاری می کردم هم برای تو بابا هم برای عمه تو رو زدن...تو رو زدن...نیزه ها و خنجر تو رو زدن...تو رو زدن...پیشِ چشم مادر منو زدن...منو زدن...دشمنت سرم ریخت منو زدن...منو زدن...صورتم به هم ریخت «باباحسین!باباحسین! ای آروم جونم...» خونِ گلوتو دیدم، به صورتم کشیدم رگاتو کی بریده ای بابای شهیدم؟ رفتی و ازدحام شد، کار حرم تمام شد قافلهٔ اسیری، راهی شهر شام شد دروازه که وا شد... اومدن مردمِ شامو... پاره کردن لباسامو... قلبم ترک خورد... دروازه که وا شد... پر شدم از کبودی ها... پشت هم یهودی ها... عمه ام کتک خورد... با سنگ و با چوب صبح تا غروب افتادن به جونش... مردا زدن، زن ها زدن،بریده امونش...
nakone-ruberumi.mp3
9.08M
|⇦•نکنه روبرومی... و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ سید رضا نریمانی•✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ خوش اومدی بابا،خونهٔ دخترت امشب مهمونم شد سرت امشب،کنج خرابه
|⇦•سلام اگه دلت نمیگیره... وتوسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده۱۴۰۳ به نفسِ حاج مسعود پیرایش •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ سلام اگه دلت نمیگیره نگام نکن نگاهی بابا به زخم پاهام نکن از این اون سیلی خوردم من هر قَدم گوشام نمیشنوه انقدر صدام نکن مو داشتم منم النگو داشتم برای داداش اصغرم چقدر آرزو داشتم میبارم شبا تا صبح بیدارم همش خجالت کشیدم از این لباس پاره ام نا مهربونا با هم میزدنم زخمه روی بدنم خیلی زجر بدش میاد از این بابا گفتنم بیابونا رو داد زدم کجایی؟ بابا بابا بابا بابایی... یجوری رفتار کردن با دخترا یه جای سالم نمونده تو پیکرا نشسته خاک پنجه ی زنای شام رو تک تک صورتا و رو معجرا خارم کرد راهی بازارم کرد خواب تورو میدیدم، با سیلی بیدارم کرد آشفته ام تو هر قدم میوفتم سنان میزد تو گوشم تا اسمتو میگفتم از شاخه برگای آرزوم و چیداشک چشممو ندید دیشب خولی تا سحرخیلی موهامو کشید بیا با هم گریه کنیم دوتایی بابا بابا بابا بابایی... موهات مث نمک رو زخم تازمه خیمه ی سوختمون چادر نمازمه به موقع اومدی پیشم بابا حسین حالا که وقت تشییع جنازمه زجر دیدم از این و اون رنجیدم گم شده بودم بابا نگو چقدر ترسیدم سر حتی، شکسته بیشتر حتی رحمی نکردن بابا، به موی دختر حتی اشکامو دیدن این خرابه ها واسه من عذابه ها اینکه رأس پدرم تو ظرف شرابه ها هنوز تو امید دخترایی بابا بابا بابا بابایی...
shab.svoom.moharram-1403-4.mp3
23.6M
|⇦•سلام اگه دلت نمیگیره... و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حاج مسعود پیرایش•✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ موهات مث نمک رو زخم تازمه خیمه ی سوختمون چادر نمازمه به موقع اومدی پیشم بابا حسین
🔴یحیی سنوار یکی از نزدیک ترین افراد جنبش حماس به ایران است پس از اعلام انتصاب یحیی السنوار، جنبش حماس ده ها راکت به سمت شهرک های عسقلان و زیکیم شلیک کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 خطر در کمین چادری‌ها 🔹پروژه حذف چادر در ایام 🔹اگر مراقب نباشید یک روز سر بلند می‌کنید و می‌گوئید من چادری و محجبه بودم، نمی‌دانم چطور چادر از سرم برداشتم؟؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 خاطره ای شنیدنی از دکتر سعید عزیزی ؛ گروهی از زائران در اربعین حسینی؛ اربعینی در آذرماه و سرمایی استخوان‌سوز. زائرانی که به احترام حضرت عباس، موکبی را تخلیه می‌کنند و در پی سرپناه، سر از خانه ای درمی‌آورند، غافل از آنکه صاحبخانه، آن شب با دلی شکسته از ، حاجتی داشته و از قضا، می‌خواسته پسر همسایه‌اش را به خاطر قتل پسرش قصاص کند. آن شب چه شد و بین آن دو صاحبخانه، چه گذشت؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️‌ مرد شماره یک حماس از امیرالمومنین علیه السلام میگوید: 🔹‌من این جمله از را خوب به خاطرم سپرده ام که گفت: دو روز در زندگی انسان هست، روزی که در آن مرگ سرنوشت تو نیست، و روزی که مرگ سرنوشت تو ست. 🔹‌من از روز اول نمیترسم چون مرگ سرنوشتم نیست پس کسی نمی تواند به من آسیبی برساند. از روز دوم هم نمیترسم چون اگر تقدیرم باشد نمی توانم از آن جلوگیری کنم.
💥زیارت از علایم مومن است امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند: عَلَامَاتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ صَلَاةُ الْإِحْدَى وَ الْخَمْسِینَ وَ زِیَارَةُ الْأَرْبَعِینَ وَ التَّخَتُّمُ بِالْیَمِینِ وَ تَعْفِیرُ الْجَبِینِ وَ الْجَهْرُ بِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏. مؤمن پنج نشانه دارد: اقامه۵۱ رکعت نماز (مجموع واجبات و مستحبات)، خواندن زیارت اربعین، انگشتر عقیق در دست راست کردن، در سجده پیشانی بر خاک نهادن و «بسم الله الرحمن الرحیم» را (در نماز) بلند گفتن. وسائل الشیعه جلد ۱۰، صفحه ۳۷۳
🔹نیویورک تایمز: انتخاب یحیی سنوار یعنی حماس به هیچ وجه از عملیات 7 اکتبر پشیمان نیست 🔹‌روزنامه نیویورک تایمز در گزارشی نوشت که انتخاب یحیی سنوار به عنوان جانشین اسماعیل هنیه، اشاره به این دارد که رهبران حماس با گذشت 10 ماه از آغاز جنگ، همچنان حامی عملیات 7 اکتبر (طوفان‌الاقصی) هستند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیز کیک‌اورئو‌ این خوشمزه‌ جذاب مواد لازم : بیسکوییت اورئو ۸ عدد کره ۳ ق غ مواد میانی : بیسکوییت اورئو ۵ عدد پودر ژلاتین ۱ ق غ خامه صبحانه ۲۰۰ گرم پنیر خامه ای ۲۰۰ گرم پودر قند ۴ ق غ شکلات ۱۰۰ گرم وانیل ۱ ق چ لایه رویی : خامه ۱۰۰ گرم شکلات ۱۰۰ گرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محاله کسی از خوردن این دسر لذت نبره😋🤌 مواد لازم: موز:۲عدد ونصفی ژله موزی:۲عدد بیسکوییت شکلاتی یا ساده:نصف بسته خامه صبحانه:۱عدد آبجوش:۲لیوان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👩‍🍳 مواد لازم برای حدودا ۳ نفر : شیر ۲ لیوان نشاسته ذرت ۱ ق غ شکر ۲ ق غ پودر کاکائو ۱ ق چ خامه صبحانه ۲ ق غ وانیل نوک ق چ یا وانیل شکری ۱ ق چ بیسکوییت پتی بور ۱ بسته
شیرینی کشمشی اردقنادی ۱۱۰ گرم 🥡 تخم مرغ ۱ عدد🥚 شکر ۷۵ گرم 🍚 کره یا روغن جامد ۷۵ گرم 🧈 وانیل ۱/۴ق چ غ 🥄 بکینگ پودر نصف ق چ غ کشمش پلویی ۷۵ گرم 🍪🍪🍪🍪🍪🍪🍪🍪🍪 طرز تهیه اول کره 🧈یا روغن جامد رو با شکر🍚 به مدت ۵ دقیقه با هم زن میزنیم تا کرم رنگ و سبک شود حالا تخم مرغ 🥚را اضافه میکنیم و یک دقیقه هم میزنیم وانیل را اضافه میکنیم باز یک دقیقه هم میزنیم، هم زن را خاموش میکنیم.ارد 🥡و بکینگ پودر را سه مرتبه الک کرده و در سه مرحله به موادمون اضافه میکنیم و با لیسک هم میزنیم،کشمش ها را اضافه و مخلوط میکنیم حال مواد را به وسیله قیف یا قاشق با فاصله روی کاغذ روغنی میریزیم و در توستر از قبل گرم شده در دمای ۱۸۰ درجه به مدت ۲۰ تا ۲۵ دقیقه قرار میدیم تا دور شیرینی ها طلایی شود بعد از خنک شدن از کاغذ روغنی جدا میکنیم.
قال رسول الله (ص): القبر ینادی فی کل یوم بخمس کلمات ،انا بیت الوحده فاحملوا الی انیسا وانا بیت الظلمه فاحملوا الی سراجا انا بیت التراب فاحملوا الی فراشا،انا بیت الفقر فاحملوا الی کنزا وانا بیت الحیات فاحملوا الی تریاقا  واما الانیس فتلاوه القران ،اما السراج فصلاه اللیل واما الفراش فعمل الصالح واما الکنز فلا اله الا الله واما التریاق فالصدقه . رسول خدا (ص ) فرمود : قبر هر روز با پنج جمله ،ندا می دهد : من خانه تنهایی هستم پس همدمی به سوی من آورید. من خانه تاریکی هستم چراغ همراه آورید. من خانه خاکی هستم پس فرش بیاورید من خانه فقرهستم گنج وسرمایه بیاورید . من خانه مارها هستم با خود پاد زهر بیاورید. همدم ما در قبر ، تلاوت قرآن است چراغ قبر، نماز شب است فرش قبر ،عمل نیک است گنج قبر، کلمه لا اله الا الله است پادزهر قبر، صدقه است . مجموعه ورام -ابی الحسین ورام ⚫️⚫️⚫️
قسمت شصت و سه: حلما زیر لب ذکر با صاحب الزمان را تکرار می کرد، ناگهان زری در حالیکه صدای خرخری از گلویش بیرون میزد گفت: خفففه شو.... خفففه شوووو حلما متوجه شد که زری برای چه این حالت شده و یک دفعه جرقه ای در ذهنش زد، اون صحنه ای که با ژینوس توی خانه زری بودند، اون و ان یکاد که باعث وحشت زری شده بود. اره خودش بود، هنوز از شهر خارج نشده بودند و میتونست کاری کنه، پس حلما با صدای بلندتری شروع به گفتن کرد«یا صاحب الزمان الغوث والامان» و هر چه که بلندتر این عبارت را میگفت، صدای خرناسی که از گلوی زری بیرون میزد بیشتر میشد. تا جایی که در یک حرکت، زری خودش را به روی حلما انداخت و شروع کرد به فشار دادن گلویش، انگار که دست های ظریف یک زن نه، بلکه دست های فولادین غولی، گردن نازک و سفید حلما را فشار میداد. نفس های حلما به شماره افتاده بود که ناگاه ماشین با ترمز شدیدی ایستاد. در یک لحظه راننده پیاده شد و درب عقب را باز کرد، زری را به عقب کشید و گفت: چکار میکنی؟! نکنه می خوای دختره را بکشی... حلما که هنوز نفسش سر جایش نیامده بود، ذهنش به کار افتاد، بله بهترین موقعیت بود. نگاهی به اطراف کرد و در یک حرکت درب را باز کرد و سریع خود را به بیرون انداخت و شروع به دویدن کرد و همانطور که میدوید فریاد میزد، اینها دزدن، مردم اینا را بگیرین دزدن... و دیگه متوجه نشد پشت سرش چه اتفاقی افتاد. حلما نفس زنان خود را به مغاره سوپری روبه رویش رساند و وقتی تصویر خود را در شیشه مغازه دید باورش نمی شد که این دختر، خود اوست. حلما متوجه نبود که شال، روی سرش نیست و گردنش به شدت کبود شده... مردم اطراف به گمان اینکه او هم یکی از زنان آزادی طلب است، از کنارش رد میشدند و هر کدام زیر زبانی حرفی میزدند. یکی میگفت: تو که برهنگی را آزادی میدانی باید با دزدان ناموس هم کنار بیایی دیگری با دیده ترحم نگاه می کرد و گفت: این بیچاره ها نمی دونن توی چه دامی افتادن، عروسکان خیمه شب بازی که در دست دشمنان دین و کشور، طنازی میکنند و اخر کارشان به خود فروشی میرسد. حلما بی توجه به حرف های اطرافیان به طرف زنی رفت که چادر پوشیده بود و گفت: ببخشید خانم، میتونم تقاضایی ازتون کنم؟! ان زن با تعجب به حلما که با موهای آشفته جلویش ایستاده بود، نگاه کرد و گفت: بله بفرمایید... ادامه دارد... 📝 به قلم: ط_حسینی
قسمت شصت و چهارم: حلما همانطور که سعی می کرد با دست موهایش را بپوشاند گفت: میشه... میشه شما که چادر دارین، روسریتون را به من بدین؟! زن با تعجب نگاهی به حلما کرد و گفت: با کمال میل، اما میشه بپرسم چرا خودتون روسری سرتون نیست؟ حلما سرش را پایین انداخت و گفت: بود اما... اما... زن نگذاشت حلما بیش از این اذیت شود و با یک حرکت روسری سرش را بیرون کشید و روی سر حلما انداخت و چادرش را جلو کشید و محکم با دست گرفت. حلما که از شادی اشک توی چشماش جمع شده بود گفت: ممنون خانم، میشه لطف کنید و گوشیتون هم بدین من با خانواده ام تماس بگیرم؟ زن که از هر حرکت و صحبت حلما متعجب تر میشد، سری تکان داد و دست به زیر چادر برد گوشی اش را بیرون اورد و صفحه شماره گیر را بالا اورد و گوشی را به سمت حلما داد. حلما بدون تعلل شماره وحید را گرفت با بوق اول صدای نگران وحید در گوشی پیچید: بفرمایید حلما با هیجان گفت: س... سلام وحید میشه بیای... هنوز حرف در دهان حلما بود که وحید به میان حرفش دوید و گفت: حلما خودتی؟ کجایی دختر؟ نصف عمر شدم.. حلما نگاهی به اطراف کرد و گفت: نمی دونم کجام، اما انگار منو دزدیدن... کار کار زری بود.. وحید آهی کشید و گفت: سریع ادرس جایی که هستی را بگو حلما که نمی دانست کجا هست، نگاهی به زن کرد و گفت: شما میدونید الان ما کجای تهران هستیم؟ زن سری تکان داد و حلما گوشی را به سمت اون خانم گرفت و گفت: میشه ادرس اینجا را به نامزد من بدین تا بیاد دنبالم؟ خانم گوشی را گرفت و مشغول ادرس دادن شد، انگار وحید چند تا چهار راه تا اونجا فاصله داشت. خانم از حلما خدا حافظی کرد و حلما هم جلوی سوپری ایستاد تا وحید بیاد. جمعیت پراکنده شد، انگار اتفاقی نیافتاده.. دقایق به کندی میگذشت، حلما خیره به نقطه ای نامعلوم روی جدول بود و اصلا متوجه ماشینی که به او نزدیک میشد، نشد. ادامه دارد.. 📝به قلم: ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
قسمت شصت و پنجم: ماشین جلوی پای حلما ایستاد اما نگاه حلما دنبال ماشین سفید رنگی بود که از انتهای خیابان به او نزدیک میشد. حلما شک داشت آیا این ماشین، ماشین وحید است؟! نا گهان بدون آنکه بفهمد چه شده، ضربه ای به سرش فرود آمد و دیگر چیزی متوجه نشد. صدای فروشنده سوپر مارکت که حلما توجه اش را به خود جلب کرده بود، بلند شد: بردند... بردند... دختر مردم را جلوی چشم ملت بردند و صدا از کسی در نیامد.. مرد سوپری چند قدم دنبال ماشین دوید اما نتوانست به او برسد و فقط در آخرین لحظات، شماره ماشین را در ذهنش ثبت کرد. مردی که کمابیش شاهد ماجرا بود، اوفی کرد و گفت: دخترای مردم تقصیر خودشون هست، وقتی روسریشون را در میارن و ندای زن زندگی آزادی میدهند، همین میشه دیگه.. آزادی اراذل و اوباش... که به راحتی زنها را میدزدند تا آزادانه به هوی و هوسشون برسن... خیابان شلوغ شد و هر کس چیزی می گفت و چند ماشین به سرعت از آنجا گذشتند پیکر بیهوش حلما، بار دیگر صندلی عقب ماشین حامل زری، قرار گرفت. زری نگاهی به حلما که کمی خون از زیر موهایش بیرون زده بود و روی پیشانی اش نشسته بود کرد و گفت: دختره ی الدنگ، فکر کردی به این راحتی از دستت میدم؟ محااااله... و بعد نگاهی به راننده کرد و ادامه داد: دیگه از این غلطای اضافی نمی کنی هااا، توی کاری که بهت ربطی نداره، دخالت نمی کنی.. راننده شانه ای بالا انداخت و گفت: خوب اگر دخالت نمیکردم مرده بود که... زری چشمهایش از حدقه در اورد و صدای خرخری از گلویش بیرون آمد، اما چیزی نگفت و اشاره کرد که راهشان را ادامه دهند. ادامه دارد.. به قلم: ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿