فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به سه چیز "هرگز نمیرسید" :🍂🍁
بستن دهان مردم،
جبران همهی شکست ها،
رسیدن به همه آرزوها...
سه چیز حتما به تو میرسد:
مرگ، نتیجه عملت، رزق و روزی
اگر میخواهی در زندگی
به همه چیز برسی،
توکل به خدا را سر لوحهی
همه ی امور زندگیت قرار بده..🍂🍁
🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁هر روز می تواند
🍂يك رنگ متفاوت داشته باشد
🍁اصلا يك روز ديگر باشد
🍂نه شبيه ديروز
🍁نه شبيه خيلی از روزهای رفته
🍂شبيه خودش
🍁شبيه يك روز خوب
🍂صبحتون عالی حال دلتون خوب
🍁امروزتون پر از خبرهای خوب
🍁🍂
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌻راز همیشہ شاد بودن
این است؛
♥️ دل بر آنچہ نمےماند نبند...
🌻فردا یڪ راز است
نگرانش نباش
🌻دیروز یڪ خاطره بود
حسرتش را نخور
🌻امروز یڪ هدیہ است
قدرش را بدان♥️
♥️تقدیم به شما عزیزان
🌻یکشنبه تون شاد و قشنگ
🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦆گاهی باید دل را به دریا زد
💫گاهی هم باید دل را
🦆دریایی کرد و مثل دریا شد
💫آنها که دلشان دریاست
🦆همه چیز دارند.
💫گاهی خروش دارند
🦆گاهی موج دارند
💫گاهی طوفان دارند
🦆گاهی آرامش دارند
💫اما همیشه زیبا هستند
🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در درون ما،
هنوز کودکی پاک،
بخشنده، پر از عشق
و سرشاراز شادی ها زنده است.
کودک درونت را دریاب،
تا همچون کودکی
شادمانی ها را در آغوش بگیری ...
👼🏼 روز جهانی كودک گرامی 👼🏽
🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🍃بی دلیل شاد باشید
🌼🍃بی دلیل عالی باشید
🌼🍃بی دلیل بزرگ باشید
🌼🍃بی دلیل خوب باشید
🌼🍃بی دلیل اول باشید
🌼🍃و بگویید:
🌼🍃امروز روز منه
🌼🍃صبح یکشنبه مهر ماهتون زیبا
🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی جای رحمت میشیم زحمت
جای ژست میشیم زشت
جای یار میشیم بار
جای قصه میشیم غصه
جای زبان میشیم زیان
پس به خودمان مغرور نباشیم
چون بایک نقطه جابجا میشویم...!
🍁🍂
14.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹آيت الله العظمی جوادی آملی
«تقدیر و حق شناسی از حضور باشکوه مردم ولایتمدار در #نماز_جمعه ۱۳مهرماه» ۱۴۰۳/٧/١۴ #جمعه_نصر #الامام_الخامنئی
25.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 شهروند آمریکایی:
📍من از آمریکا، کشوری که در آن زاده شدم شرمسارم، ننگتان باد آدمکشها...
#وعده_صادق #سید_حسن_نصرالله #شهید_سید_حسن_نصرالله
7.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴تبرک جستن حضرت آیتالله خامنهای به تربت سیدالشهداء (ع) پس از نماز #جمعه_نصر #نکته_بصیرتی #حزب_الله
مدح و متن اهل بیت
#دست_تقدیر۲ #قسمت_چهل🎬: آقا مهدی یاالله یاالله گویان وارد خانه مامان رقیه شد و کیسان هم بی خبر از
#دست_تقدیر۲
#قسمت_چهل_یکم🎬:
با ورود کیسان به جمع غم زده خانواده، انگار شور و شوقی پنهانی در گرفت و رضا هم که اندوهی سخت دلش را پوشانده بود و داغی را که بیش از دوسال بر دل داشت اینک به عاقبت خود رسیده بود، هم اندکی از دردش کم شد، انگار خداوند کیسان را ذخیره نگه داشته بود که در چنین روزی وارد جمع خانواده شود و نور امیدی بر دل مهجورشان بتابد و بفهمند که اگر کسی را از دست دادند، عزیزی را هم به دست آوردند.
رقیه به هوش آمده بود و گویی توانی دیگر گرفته بود و همچون پروانه دور کیسان می گشت.
کم کم به وقت رفتن خانواده عباس آقا نزدیک میشدند، رقیه که دل از یادگار محیایش نمی کند و می خواست کنارش باشد و باز هم سوال پشت سوال کند و با شنیدن داستان زندگی او، در لحظه لحظه این عزیزان دور افتاده اش سهیم باشد پس رو به مهدی کرد و گفت: آقا مهدی اگر پرواز به نجف جای خالی داشت امکان داره کیسان هم همراه ما بیاید؟!
مهدی نگاهی به کیسان کرد و گفت: شرایط کیسان ویژه هست ما باید هرچه سریعتر به مرکز مراجعه کنیم و با اطلاعاتی که کیسان تحت اختیارمان قرار می دهد از همین الان راه نجاتی برای محیا پیدا کنیم
با آمدن نام محیا انگار بغض فرو خورده رقیه دوباره برگشت و او که دل از کیسان نمی کند از جا بلند شد و گفت: الان نهار را میکشم ، نهار که خوردین سریع برین به مرکزتون ...آااخ بچه ام محیا...
مهدی سری تکان داد و خیلی زود سفره نهار کشیده شد و بوی برنج ایرانی و کباب کنجه ای که عباس آقا از بیرون گرفته بود مشام را نوازش میداد.
جمع غم زده ای که تا ساعتی قبل حال و هوای هیچ کاری نداشتند الان دور سفره جمع شده بودند و با حرفهای خودمانی و گرم، نهار را صرف می کردند.
کیسان از اینکه چنین خانواده ای داشت و از بودن در این جمع گرم و صمیمی احساسات مبهم اما شیرینی به او دست داده بود، انگار او قطره ای از این چشمه زلال بود که تازه به چشمه برگشته بود.
بعد از نهار مهدی و کیسان و صادق از خانواده عباس آقا جدا شدند و به سمت مرکز رفتند.
در بین راه کیسان خلاصه ای از اطلاعاتی که داشت در اختیار آنها قرار داد.
حالا صادق و مهدی می دانستند که محیا مانند یک گروگان، زندانی اسراییل هست و شرط آزادی اش هم کار بی عیب و نقص کیسان می باشد و کیسان با مهره ای از موساد به نام«بیژن» در ارتباط هست که البته چند روزی بود با او تماس نگرفته بود.
صادق با شنیدن داستان رو به کیسان کرد و گفت: اشتباه کردی بیژن را از حال خودت بی خبر گذاشتی، من پیشنهاد می دهم یک ارتباط تلفنی با او بگیری و به نوعی این کار را توجیه کنی و البته باید سناریویی بچینیم که بیژن کوچکترین بویی نبرد که تو با نیروهای امنیتی ایران در ارتباطی...
کیسان نفسش را آرام بیرون داد و گفت: درست می گویی، اما اون موقع من فکر می کردم شما نیروی بیژن هستی که منو زیر نظر گرفتی و برای همین به بیژن نگفتم مشهد میام، اون فکر می کنه من تو راه اتفاقی برام افتاده چون آخرین تماسمون توی جاده بود به گمانم شک کرده بود که قصد من تهران رفتن نیست چون ردیابی با من بود که موقعیت هر لحظه مرا نشان می داد و من از وجودش خبر نداشتم، آن ردیاب را توی راه مشهد بیرون انداختم.
مهدی خیره به کیسان گفت: باید با هم فکری دیگر نیروها، نقشه ای حساب شده بکشیم، اولویت اولمان این است که بیژن اصلا متوجه نشود تو به آنها مشکوکی و با ما در ارتباطی و می خواهی همکاری نکنی...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼