🌿بسم الله الرحمن الرحیم 🌿
✅ #از_بشاراسد_تا_آبه_شینزو !✅
🔸ماجرای دیدار بشار اسد را بیاد دارید !؟
👈حضور محرمانه بشار در تهران و #ملاقات او با رهبری می توانست یک مانور بسیار مهم جبهه مقاومت در دنیا باشد !
☝️اما استعفای ظریف تا حدی کار را #خراب کرد !
🔹در آن مقطع زمانی #رسانه های استکباری استعفای ظریف را #تیتر_یک کردندتا آن ملاقات بسیار مهم را به حاشیه برانند !
😊اینبار اما وضعیت #متفاوت بود !
👈رسانه های #مهم جهان #آماده بودند که دیدار نخست وزیر ژاپن را با رهبر انقلاب تیتر یک کنند!
👈از مدتی قبل این #آمادگی حاصل شده بود !
👈همه چیزمحیای #مانور_بزرگی بود تا در جهان از این ملاقات بعنوان #پیروزی دیپلماسی #چماق و هویج ترامپ نام برده شود !
😏حتی در داخل هم تیم مذاکره کننده اوضاع را #آرام کرده بود !
💵دلار به کانال دوازده هزار تومان عقب نشست تا #سیگنال های منفی این ملاقات مهم را تحت الشعاع خود قرار ندهد !
🔹در این سو اما معلوم شد که #هشیاری رهبر ایران #فوق تصور رسانه های #خنگ استکباریست !
✋🏻لطفا بیشتر دقت کنید !
▪️فرستاده ترامپ نخست وزیر ژاپن بود !
آبه شینزو به همین سادگی با هرکسی #فالوده نمی خورد !
😊چه رسد به اینکه #واسطه پیغام باشد !
☝️اما اهمیت کار را ببینید !
▪️دوقدرت بزرگ جهانی دست به دست هم می دهند تا خودشان را به #رهبر ایران نزدیک کنند !
👈اینها قبلا شانس خود را با واسطه های درجه دو و سه مثل فرستاده عمان... امتحان کرده بودند !
☝️اما این بار نخست وزیر یکی از قدرت های بزرگ #اقتصادی جهان و کشوری با شخصیت برجسته #اجازه دیدار با رهبری را کسب می کند !
😊بطور قطع و یقین حضرت رهبری از ماموریت او #مطلع بوده اند !
👈وبدون تردید #پاسخ رهبر به تقاضای شینزو آبه هم از قبل معلوم بود !
☝️اما چرا این #ملاقات اتفاق افتاد !؟
1⃣اول : یک #مانور قدرتمندانه برای بسط تفکر #انقلابی در جهان شکل گرفت !
👈حتی #انفجار دو کشتی حامل نفت برای ژاپن هم نتوانست این #رویداد مهم را به #حاشیه براند و برای مثال رسانه روباه پیر بلافاصله #پاسخ منفی رهبری را تیتر یک کرد !
😊با عرض پوزش باید اذعان کرد تیم روحانی و ظریف هم در این ماجرا به سختی #رکب خوردند و به نوعی ماجرای حضور بشار اسد و #استعفای ظریف به بهترین شکل ممکن #جبران شد !!!
2⃣دوم : مدتهاست که به #واسطه تلاش های #ذلیلانه تیم سیاست خارجی کشور #وجهه انقلابی و نفوذ ناپذیر ایران در دنیای اسلام دچار #نقصان شده بود !
👈دنیای اسلام شاهد عقب نشینی دولت روحانی در مقابل قدرتهای زورگوی جهان بود و همین امر ممکن بود #زمینه عقب نشینی جبهه مقاومت در مقابل استکبار جهانی را فراهم کند !
😊پس لازم بود تا این #خللی که بوجود آمده جبران شود !
👈برخورد سخت و قاطع رهبر انقلاب در این ملاقات این مهم را ممکن ساخت !
3⃣سوم : سیره و منش رهبری در این سالهای دولت روحانی بر #روشنگری و ایجاد #بصیرت در بین #مردم کشورمان بود !
👈همین امر موجب شده بود که حضرت رهبری در #مواردی با درخواستهای دولت روحانی در مورد #مذاکره با قدرت های بزرگ اندکی کوتاه بیاید تا مردم به این #فهم برسند که با #نزدیک شدن به امریکا هیچ دردی از کشور درمان نمی شود !
👈خناسان داخلی و عقبه های دشمن در کشور #شبهه افکنی می کردند که چرا رهبری #کاری نمی کند !
👈این دیدار و برخورد قاطع با پیغام مذاکره ترامپ #پایان مرحله صبر رهبری در رساندن مردم به #بلوغ سیاسی بود!
4⃣چهارم : قطع امید دولتمردان به #مذاکره و ... فرصت سازی رهبری برای رویکرد جدید دولت در #اتکا به توان داخلی !
✖️حالا دیگر #امریکا هم می داند که #راهبرد تهدید و مذاکره و باج خواهی به بن بست رسیده !
👌امریکا باید فهمیده باشد که دیگر #بدون_اذن_رهبر ایران #مذاکره ای در کار نخواهد بود و رهبر انقلاب هم در #سخت ترین شرایط به مذاکره با امریکا #نه گفتند !
👈اگر ذره ای #عقل داشته باشند از این به بعد باید #شیوه های دیگری بجز راهی که رفته اند را امتحان کنند !
5⃣پنجم : نقش #ژاپن بعنوان #نماد کشورهایی که از #تحریم های کور امریکا پیروی می کنند در این ملاقات بسیار مهم بود !
👈پذیرش آبه شینزو و حوادث بعد از آن یک #پیغام مهم به اینگونه کشورها داشت که با #طناب پوسیده امریکا به #چاه نروند !
👈این کشورها حالا باید با خودشان #فکر کنند که #ترس از امریکا #بیهوده بوده و هیچ #غلطی نمی تواند بکند !
👈این پیغام به طورقطع در آینده کشورهای ترسو و زیر یوغی همچون ژاپن را #رودرروی امریکا قرار خواهد داد !
ان شاالله 💐✋🏻
#هوشیار_باشیم
#سیاسی
#بسیار_زیبا👌
روزی #لقمان با #کشتی #سفر میکرد، #تاجر ی و غلامش نیز در آن کشتی بودند.
#غلام بسیار بیتابی و زاری میکرد و از #دریا میترسید. مسافران خیلی سعی کردند او را #آرام کنند اما #توضیح و #منطق راه به جایی نمیبرد. ناچار از لقمان کمک خواستند و لقمان گفت که غلام را با طنابی ببندند و به دریا بیندازند! آنان این کار را کردند و غلام مدتی دستوپا زد و آب دریا خورد تا اینکه او را بالا کشیدند. آنگاه او روی عرشه کشتی نشست، عرشه را بوسید و آرام گرفت
این #حکایت بسیاری از انسانها است... بسیاری قدر هیچکدام از #نعمت هایشان را نمیدانند و فقط #شکایت میکنند... و تنها وقتی با #مشکل ی #واقعی روبرو میشوند یادشان میافتد چقدر #خوشبخت بودند...
#بسیار_زیبا👌
روزی #لقمان با #کشتی #سفر میکرد، #تاجر ی و غلامش نیز در آن کشتی بودند.
#غلام بسیار بیتابی و زاری میکرد و از #دریا میترسید. مسافران خیلی سعی کردند او را #آرام کنند اما #توضیح و #منطق راه به جایی نمیبرد. ناچار از لقمان کمک خواستند و لقمان گفت که غلام را با طنابی ببندند و به دریا بیندازند! آنان این کار را کردند و غلام مدتی دستوپا زد و آب دریا خورد تا اینکه او را بالا کشیدند. آنگاه او روی عرشه کشتی نشست، عرشه را بوسید و آرام گرفت
این #حکایت بسیاری از انسانها است... بسیاری قدر هیچکدام از #نعمت هایشان را نمیدانند و فقط #شکایت میکنند... و تنها وقتی با #مشکل ی #واقعی روبرو میشوند یادشان میافتد چقدر #خوشبخت بودند...
💕💕💕
مدح و متن اهل بیت
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت یازدهم : قهرمان ✔️راوی : حسين الله كرم 🔸مسابقات قهرماني 74 کيلو باشگاه
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت دوازدهم: پورياي ولي
✔️راوی : ايرج گرائي
🔸مسابقات #قهرماني باشگاهها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم #جايزه نقدي ميگرفت هم به انتخابي کشور ميرفت. ابراهيم در اوج آمادگي بود. هرکس يک مسابقه از او ميديد اين مطلب را تأييد ميكرد. مربيان ميگفتند:امسال در 74 کيلو کسي #حريف ابراهيم نيست.
🔸مسابقات شروع شد. ابراهيم همه را يکي يکي از پيش رو برم يداشت. با چهار کشتي که برگزار کرد به نيمه نهائي رسيد. کشتيها را يا ضربه ميکرد يا با #امتياز بالا ميبُرد.
🔸به رفقايم گفتم: مطمئن باشيد، امسال يه کشتي گير از باشگاه ما ميره تيم ملي. در ديدار نيمه نهائي با اينکه حريفش خيلي #مطرح بود ولي ابراهيم برنده شد. او با اقتدار به فينال رفت.
حريف پاياني او آقاي «محمود.ك» بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش هاي جهان شده بود.
🔸قبل از شروع #فينال رفتم پيش ابراهيم توی رختکن و گفتم: من مسابقه هاي حريفت رو ديدم. خيلي ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي انتخاب ميشي.
🔸مربي، آخرين توصيه ها را به #ابراهيم گوشزد ميکرد. در حالي که ابراهيم بندهاي کفشش را ميبست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من سريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روي تشک رفت. حريف ابراهيم هم وارد شد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيم جلو رفت و با #لبخند به حريفش سلام كرد و دست داد. حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم. اما ابراهيم سرش را به علامت تائيد تکان داد. بعد هم حريف او جائي را در بالاي سالن بين تماشاگرها به او نشان داد!
🔸من هم برگشتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تسبيح به دست، بالاي سکوها نشسته. نفهميدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهيم خيلي بد کشتي را شروع کرد. همه اش #دفاع ميکرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که صِدايش گرفت. ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدنهاي من را نميشنيد. فقط وقت را تلف ميکرد!
🔸حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما #جرأت پيدا کرد. مرتب حمله ميکرد. ابراهيم هم با خونسردي مشغول دفاع بود. داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و #باخت و حريف ابراهيم قهرمان 74 کيلو شد!
وقتي داور دست حريف را بالا م يبرد ابراهيم خوشحال بود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشت يگير يکديگر را بغل کردند.
🔸حريفِ ابراهيم در حالي که از خوشحالي گريه ميکرد خم شد و دست ابراهيم را بوسيد! دو کشتي گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالاي سکوها پريدم پائين. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتم: آدم عاقل، اين چه وضع کشتي بود؟ بعد هم از زور عصبانيت با مشت زدم به بازوي ابراهيم و گفتم: آخه اگه نميخواي کشتي بگيري بگو، ما رو هم معطل نکن. ابراهيم خيلي #آرام و با لبخند هميشگي گفت: اينقدر #حرص نخور!
🔸بعد سريع رفت تو رختکن،لباسهايش را پوشيد. سرش را پائين انداخت و رفت.
از زور عصبانيت به در و ديوار مشت ميزدم. بعد يك گوشه نشستم. نيم ساعتي گذشت. کمي آرام شدم. راه افتادم که بروم. جلوي در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلي از فاميلها و رفقا دور هم ايستاده بودند. خيلي #خوشحال بودند. يکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ با عصبانيت گفتم: فرمايش؟!
🔸بي مقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مرام يداريد. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما ميخورم، اما هواي ما رو داشته باش، #مادر و برادرام بالاي سالن نشستند. كاري كن ما خيلي ضايع نشيم. بعد ادامه داد: رفيقتون سنگ تموم گذاشت. نميدوني مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گريه اش گرفت و گفت: من تازه #ازدواج کرد هام. به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم. مانده بودم كه چه بگويم. کمي سکوت کردم و به چهر هاش نگاه كردم.
🔸تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعدگفتم: رفيق جون، اگه من جاي داش ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختي کشيدن اين کار رو نميکردم. اين کارا مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه. از آن پسر خداحافظي کردم. نيم نگاهي به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهيم فکر ميکردم. اينطور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور درنمياد!
🔸با خودم فکر ميکردم، پوريايِ ولي وقتي فهميد حريفش به قهرماني در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت. اما ابراهيم...
ياد تمرينهاي سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم. ياد لبخندهاي آن پيرزن وخوشحالي آن جوان، يكدفعه گريه ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم!
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی
🌹شادی روحش صلوات