eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.3هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
20.6هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 ✅ !✅ 🔸ماجرای دیدار بشار اسد را بیاد دارید !؟ 👈حضور محرمانه بشار در تهران و او با رهبری می توانست یک مانور بسیار مهم جبهه مقاومت در دنیا باشد ! ☝️اما استعفای ظریف تا حدی کار را کرد ! 🔹در آن مقطع زمانی های استکباری استعفای ظریف را کردندتا آن ملاقات بسیار مهم را به حاشیه برانند ! 😊اینبار اما وضعیت بود ! 👈رسانه های جهان بودند که دیدار نخست وزیر ژاپن را با رهبر انقلاب تیتر یک کنند! 👈از مدتی قبل این حاصل شده بود ! 👈همه چیزمحیای بود تا در جهان از این ملاقات بعنوان دیپلماسی و هویج ترامپ نام برده شود ! 😏حتی در داخل هم تیم مذاکره کننده اوضاع را کرده بود ! 💵دلار به کانال دوازده هزار تومان عقب نشست تا های منفی این ملاقات مهم را تحت الشعاع خود قرار ندهد ! 🔹در این سو اما معلوم شد که رهبر ایران تصور رسانه های استکباریست ! ✋🏻لطفا بیشتر دقت کنید ! ▪️فرستاده ترامپ نخست وزیر ژاپن بود ! آبه شینزو به همین سادگی با هرکسی نمی خورد ! 😊چه رسد به اینکه پیغام باشد ! ☝️اما اهمیت کار را ببینید ! ▪️دوقدرت بزرگ جهانی دست به دست هم می دهند تا خودشان را به ایران نزدیک کنند ! 👈اینها قبلا شانس خود را با واسطه های درجه دو و سه مثل فرستاده عمان... امتحان کرده بودند ! ☝️اما این بار نخست وزیر یکی از قدرت های بزرگ جهان و کشوری با شخصیت برجسته دیدار با رهبری را کسب می کند ! 😊بطور قطع و یقین حضرت رهبری از ماموریت او بوده اند ! 👈وبدون تردید رهبر به تقاضای شینزو آبه هم از قبل معلوم بود ! ☝️اما چرا این اتفاق افتاد !؟ 1⃣اول : یک قدرتمندانه برای بسط تفکر در جهان شکل گرفت ! 👈حتی دو کشتی حامل نفت برای ژاپن هم نتوانست این مهم را به براند و برای مثال رسانه روباه پیر بلافاصله منفی رهبری را تیتر یک کرد ! 😊با عرض پوزش باید اذعان کرد تیم روحانی و ظریف هم در این ماجرا به سختی خوردند و به نوعی ماجرای حضور بشار اسد و ظریف به بهترین شکل ممکن شد !!! 2⃣دوم : مدتهاست که به تلاش های تیم سیاست خارجی کشور انقلابی و نفوذ ناپذیر ایران در دنیای اسلام دچار شده بود ! 👈دنیای اسلام شاهد عقب نشینی دولت روحانی در مقابل قدرتهای زورگوی جهان بود و همین امر ممکن بود عقب نشینی جبهه مقاومت در مقابل استکبار جهانی را فراهم کند ! 😊پس لازم بود تا این که بوجود آمده جبران شود ! 👈برخورد سخت و قاطع رهبر انقلاب در این ملاقات این مهم را ممکن ساخت ! 3⃣سوم : سیره و منش رهبری در این سالهای دولت روحانی بر و ایجاد در بین کشورمان بود ! 👈همین امر موجب شده بود که حضرت رهبری در با درخواستهای دولت روحانی در مورد با قدرت های بزرگ اندکی کوتاه بیاید تا مردم به این برسند که با شدن به امریکا هیچ دردی از کشور درمان نمی شود ! 👈خناسان داخلی و عقبه های دشمن در کشور افکنی می کردند که چرا رهبری نمی کند ! 👈این دیدار و برخورد قاطع با پیغام مذاکره ترامپ مرحله صبر رهبری در رساندن مردم به سیاسی بود! 4⃣چهارم : قطع امید دولتمردان به و ... فرصت سازی رهبری برای رویکرد جدید دولت در به توان داخلی ! ✖️حالا دیگر هم می داند که تهدید و مذاکره و باج خواهی به بن بست رسیده ! 👌امریکا باید فهمیده باشد که دیگر ایران ای در کار نخواهد بود و رهبر انقلاب هم در ترین شرایط به مذاکره با امریکا گفتند ! 👈اگر ذره ای داشته باشند از این به بعد باید های دیگری بجز راهی که رفته اند را امتحان کنند ! 5⃣پنجم : نقش بعنوان کشورهایی که از های کور امریکا پیروی می کنند در این ملاقات بسیار مهم بود ! 👈پذیرش آبه شینزو و حوادث بعد از آن یک مهم به اینگونه کشورها داشت که با پوسیده امریکا به نروند ! 👈این کشورها حالا باید با خودشان کنند که از امریکا بوده و هیچ نمی تواند بکند ! 👈این پیغام به طورقطع در آینده کشورهای ترسو و زیر یوغی همچون ژاپن را امریکا قرار خواهد داد ! ان شاالله 💐✋🏻
👌 روزی با می‌کرد، ی و غلامش نیز در آن کشتی بودند. بسیار بی‌تابی و زاری می‌کرد و از می‌ترسید. مسافران خیلی سعی کردند او را کنند اما و راه به جایی نمی‌برد. ناچار از لقمان کمک خواستند و لقمان گفت که غلام را با طنابی ببندند و به دریا بیندازند! آنان این کار را کردند و غلام مدتی دست‌وپا زد و آب دریا خورد تا این‌که او را بالا کشیدند. آنگاه او روی عرشه کشتی نشست، عرشه را بوسید و آرام گرفت این بسیاری از انسان‌ها است... بسیاری قدر هیچ‌کدام از هایشان را نمی‌دانند و فقط می‌کنند... و تنها وقتی با ی روبرو می‌شوند یادشان می‌افتد چقدر بودند...
👌 روزی با می‌کرد، ی و غلامش نیز در آن کشتی بودند. بسیار بی‌تابی و زاری می‌کرد و از می‌ترسید. مسافران خیلی سعی کردند او را کنند اما و راه به جایی نمی‌برد. ناچار از لقمان کمک خواستند و لقمان گفت که غلام را با طنابی ببندند و به دریا بیندازند! آنان این کار را کردند و غلام مدتی دست‌وپا زد و آب دریا خورد تا این‌که او را بالا کشیدند. آنگاه او روی عرشه کشتی نشست، عرشه را بوسید و آرام گرفت این بسیاری از انسان‌ها است... بسیاری قدر هیچ‌کدام از هایشان را نمی‌دانند و فقط می‌کنند... و تنها وقتی با ی روبرو می‌شوند یادشان می‌افتد چقدر بودند... 💕💕💕
مدح و متن اهل بیت
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت یازدهم : قهرمان ✔️راوی : حسين الله كرم 🔸مسابقات قهرماني 74 کيلو باشگاه
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت دوازدهم: پورياي ولي ✔️راوی : ايرج گرائي 🔸مسابقات باشگاهها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم نقدي ميگرفت هم به انتخابي کشور ميرفت. ابراهيم در اوج آمادگي بود. هرکس يک مسابقه از او ميديد اين مطلب را تأييد ميكرد. مربيان ميگفتند:امسال در 74 کيلو کسي ابراهيم نيست. 🔸مسابقات شروع شد. ابراهيم همه را يکي يکي از پيش رو برم يداشت. با چهار کشتي که برگزار کرد به نيمه نهائي رسيد. کشتيها را يا ضربه ميکرد يا با بالا ميبُرد. 🔸به رفقايم گفتم: مطمئن باشيد، امسال يه کشتي گير از باشگاه ما ميره تيم ملي. در ديدار نيمه نهائي با اينکه حريفش خيلي بود ولي ابراهيم برنده شد. او با اقتدار به فينال رفت. حريف پاياني او آقاي «محمود.ك» بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش هاي جهان شده بود. 🔸قبل از شروع رفتم پيش ابراهيم توی رختکن و گفتم: من مسابقه هاي حريفت رو ديدم. خيلي ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي انتخاب ميشي. 🔸مربي، آخرين توصيه ها را به گوشزد ميکرد. در حالي که ابراهيم بندهاي کفشش را ميبست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من سريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روي تشک رفت. حريف ابراهيم هم وارد شد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيم جلو رفت و با به حريفش سلام كرد و دست داد. حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم. اما ابراهيم سرش را به علامت تائيد تکان داد. بعد هم حريف او جائي را در بالاي سالن بين تماشاگرها به او نشان داد! 🔸من هم برگشتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تسبيح به دست، بالاي سکوها نشسته. نفهميدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهيم خيلي بد کشتي را شروع کرد. همه اش ميکرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که صِدايش گرفت. ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدنهاي من را نميشنيد. فقط وقت را تلف ميکرد! 🔸حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما پيدا کرد. مرتب حمله ميکرد. ابراهيم هم با خونسردي مشغول دفاع بود. داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و و حريف ابراهيم قهرمان 74 کيلو شد! وقتي داور دست حريف را بالا م يبرد ابراهيم خوشحال بود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشت يگير يکديگر را بغل کردند. 🔸حريفِ ابراهيم در حالي که از خوشحالي گريه ميکرد خم شد و دست ابراهيم را بوسيد! دو کشتي گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالاي سکوها پريدم پائين. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتم: آدم عاقل، اين چه وضع کشتي بود؟ بعد هم از زور عصبانيت با مشت زدم به بازوي ابراهيم و گفتم: آخه اگه نميخواي کشتي بگيري بگو، ما رو هم معطل نکن. ابراهيم خيلي و با لبخند هميشگي گفت: اينقدر نخور! 🔸بعد سريع رفت تو رختکن،لباسهايش را پوشيد. سرش را پائين انداخت و رفت. از زور عصبانيت به در و ديوار مشت ميزدم. بعد يك گوشه نشستم. نيم ساعتي گذشت. کمي آرام شدم. راه افتادم که بروم. جلوي در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلي از فاميلها و رفقا دور هم ايستاده بودند. خيلي بودند. يکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ با عصبانيت گفتم: فرمايش؟! 🔸بي مقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مرام يداريد. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما ميخورم، اما هواي ما رو داشته باش، و برادرام بالاي سالن نشستند. كاري كن ما خيلي ضايع نشيم. بعد ادامه داد: رفيقتون سنگ تموم گذاشت. نميدوني مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گريه اش گرفت و گفت: من تازه کرد هام. به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم. مانده بودم كه چه بگويم. کمي سکوت کردم و به چهر هاش نگاه كردم. 🔸تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعدگفتم: رفيق جون، اگه من جاي داش ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختي کشيدن اين کار رو نميکردم. اين کارا مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه. از آن پسر خداحافظي کردم. نيم نگاهي به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهيم فکر ميکردم. اينطور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور درنمياد! 🔸با خودم فکر ميکردم، پوريايِ ولي وقتي فهميد حريفش به قهرماني در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت. اما ابراهيم... ياد تمرينهاي سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم. ياد لبخندهاي آن پيرزن وخوشحالي آن جوان، يكدفعه گريه ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم! 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید 🌹شادی روحش صلوات