🔻چرا فریاد مراجع تقلید شنیده نمی شود؟؟
⚠️در سال گذشته مراجع تقلید بیش از #شصت بار گفتند که عملیات بانک ها ربوی هستند..
#ربا_جنگ_با_خداست
#گزینه_روی_میز_خدا
#فأذنوا_بحرب_من_الله
🔻بانک هاعامل نابودی اقتصاد
⚠️خداوندفرموده؛هرکس رباخواری کند، #اعلان_جنگ_با_خدا کرده است..و فرمود؛تمام سرمایه ناشی از ربا را #نابودمیکنم.
#فأذنوا_بحرب_من_الله
#یمحق_الله_الربا
⚠️سیستم بانکداری ربوی
🔹آیت الله مکارم شیرازی: بانک ها قوانین بانکداری اسلامی را دور می زنند..
🔸آیت الله سبحانی؛ باید مشخص کنیم که آیا وظیفه یک بانک #تجارت است یا #امانت_داری ؟!
#بانک_ها_عامل_نابودی_اقتصاد
⚡️ این بحث خیلی به من کمک کرد غفلتم کم بشود/دعا و مناجاتهایم رنگ و بوی دیگری گرفته
✅ حتما بخونید
تو یه منبری شنیده بودم باید از نظر معنوی اونقدر رو خودت کار کنی تا وقتی موعد امتحان و ابتلای تو رسید سربلند ازش بیرون بیای، اما سخنرانی دهه اول محرم سال 93 استاد پناهیان در دانشگاه امام صادق علیه السلام دید تازهای به من داد.
فهمیدم که اصلا لحظه به لحظه ی زندگی بشر بستر امتحان است و من دارم هر روز امتحان های زیادی رو پشت سر میذارم. این خیلی بهم کمک کرد تا در طول روز خودم رو از غفلت از خدا و یاد خدا دور نگه دارم،حالا هر تصمیمی که میخوام بگیرم یا هر حرکتی که میخوام بکنم خوب فکر میکنم که این چه امتحانیه، چی از من میخواد، خدا دوست داره من در این امتحان چه رفتاری از خودم نشون بدم و امثال اینها.
پیشتر از این خیلی دوست داشتم رابطه ام با خدا پررنگتر بشه و غیر از اوقات نماز هم خودم رو در محضر خدا احساس کنم و خلاصه اینکه شبیه بزرگان یه نَفَس بدون یاد خدا نکشم، به خیال خودم با دعا و مناجات و درخواست از خدا میخواستم بهش برسم،البته که اینا لازم و خوبند اما با معرفت(شعله ای که سخنان استاد در دل من روشن کرده)، دعا و مناجات کردن معجون دیگری است...هیچ وقت فکر نمیکردم که این حاجت ام از راه جا افتادن مسئله ی "امتحان" در ذهنم برآورده بشه.
حتی دعاهای من هم رنگ و بوی دیگه ای به خودش گرفته. تو این سلسله مباحث استاد پناهیان فرمودند: وقتی دعا میکنی خدایا درد بیماری را از جان من ببر یعنی خدایا من را با بیماری امتحان نکن با سلامتی امتحان کن، وقتی دعا میکنی خدایا به من رفاه و امکانات بده یعنی من را با رفاه و امکانات امتحان کن...اِ اینجوریه؟؟ پس باید خیلی مواظب باشم چی از خدا طلب میکنم ای بسا چون خدا منو بهتر میشناسه اونی که بهم داده بهتر باشه از اونی که میخوام!
حالا،تو هر موقعیت زمانی و مکانی مثلا معاشرت با دیگران مخصوصاً همسرم و فرزندم، شرایط سخت مالی، بیماری مزمن همسرم و غیره از نظرم میگذره: این یه امتحان جدیده...و دست و پام جمع و جور میکنم تا مبادا خطا کنم و رد بشم.
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ #امانت_داری ✨
روزی مردی قصد سفر کرد ،پس خواست پولش را به شخص امانت داری بدهد.
به نزد قاضی شهر رفت و به او گفت: به مسافرت می روم، می خواهم پولم را نزد تو به امانت بگذارم و پس از برگشت از تو پس بگیرم.
قاضی گفت: اشکالی ندارد پولت را در آن صندوق بگذار... پس مرد همین کار را کرد.
وقتی از سفر برگشت، نزد قاضی رفت و امانت را از خواست.
قاضی به او گفت: من تو را نمی شناسم.
مرد غمگین شد و به سوی حاکم شهر رفت و قضیه را برای او شرح داد...
حاکم گفت: فردا قاضی نزد من خواهد آمد و وقتی که در حال صحبت هستیم تو وارد شو و امانتت را بگیر.
در روز بعد وقتی که قاضی نزد حاکم آمد، حاکم به او گفت: من در همین ماه به حج سفر خواهم کرد و می خواهم امور سرزمین را به تو بدهم چون من از تو چیزی جزء امانتداری ندیده ام.
در این وقت صاحب امانت داخل شد و به آن ها سلام کرد و گفت: ای قاضی من نزد تو امانتی دارم. پولم را نزد تو گذاشته ام. قاضی گفت: این کلید صندوق است، پولت را بردار و برو.
بعد دو روز قاضی نزد حاکم رفت تا درباره ی آن موضوع با هم صحبت کنند.
حاکم گفت:
ای قاضی امانت آن مرد را پس نگرفتیم مگر با دادن کشوری به تو!
حالا با چه چیزی کشور را از تو پس بگیریم؟
و بدین ترتیب دستور به برکناری وی داد.
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ #امانت_داری ✨
روزی مردی قصد سفر کرد ،پس خواست پولش را به شخص امانت داری بدهد.
به نزد قاضی شهر رفت و به او گفت: به مسافرت می روم، می خواهم پولم را نزد تو به امانت بگذارم و پس از برگشت از تو پس بگیرم.
قاضی گفت: اشکالی ندارد پولت را در آن صندوق بگذار... پس مرد همین کار را کرد.
وقتی از سفر برگشت، نزد قاضی رفت و امانت را از خواست.
قاضی به او گفت: من تو را نمی شناسم.
مرد غمگین شد و به سوی حاکم شهر رفت و قضیه را برای او شرح داد...
حاکم گفت: فردا قاضی نزد من خواهد آمد و وقتی که در حال صحبت هستیم تو وارد شو و امانتت را بگیر.
در روز بعد وقتی که قاضی نزد حاکم آمد، حاکم به او گفت: من در همین ماه به حج سفر خواهم کرد و می خواهم امور سرزمین را به تو بدهم چون من از تو چیزی جزء امانتداری ندیده ام.
در این وقت صاحب امانت داخل شد و به آن ها سلام کرد و گفت: ای قاضی من نزد تو امانتی دارم. پولم را نزد تو گذاشته ام. قاضی گفت: این کلید صندوق است، پولت را بردار و برو.
بعد دو روز قاضی نزد حاکم رفت تا درباره ی آن موضوع با هم صحبت کنند.
حاکم گفت:
ای قاضی امانت آن مرد را پس نگرفتیم مگر با دادن کشوری به تو!
حالا با چه چیزی کشور را از تو پس بگیریم؟
و بدین ترتیب دستور به برکناری وی داد.