eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻چرا فریاد مراجع تقلید شنیده نمی شود؟؟ ⚠️در سال گذشته مراجع تقلید بیش از بار گفتند که عملیات بانک ها ربوی هستند.. 🔻بانک هاعامل نابودی اقتصاد ⚠️خداوندفرموده؛هرکس رباخواری کند، کرده است..و فرمود؛تمام سرمایه ناشی از ربا را . ⚠️سیستم بانکداری ربوی 🔹آیت الله مکارم شیرازی: بانک ها قوانین بانکداری اسلامی را دور می زنند.. 🔸آیت الله سبحانی؛ باید مشخص کنیم که آیا وظیفه یک بانک است یا ؟! ⚡️ این بحث خیلی به من کمک کرد غفلتم کم بشود/دعا و مناجات‌هایم رنگ و بوی دیگری گرفته ✅ حتما بخونید تو یه منبری شنیده بودم باید از نظر معنوی اونقدر رو خودت کار کنی تا وقتی موعد امتحان و ابتلای تو رسید سربلند ازش بیرون بیای، اما سخنرانی دهه اول محرم سال 93 استاد پناهیان در دانشگاه امام صادق علیه السلام دید تازه‌ای به من داد. فهمیدم که اصلا لحظه به لحظه ی زندگی بشر بستر امتحان است و من دارم هر روز امتحان های زیادی رو پشت سر میذارم. این خیلی بهم کمک کرد تا در طول روز خودم رو از غفلت از خدا و یاد خدا دور نگه دارم،حالا هر تصمیمی که میخوام بگیرم یا هر حرکتی که میخوام بکنم خوب فکر میکنم که این چه امتحانیه، چی از من میخواد، خدا دوست داره من در این امتحان چه رفتاری از خودم نشون بدم و امثال اینها. پیشتر از این خیلی دوست داشتم رابطه ام با خدا پررنگتر بشه و غیر از اوقات نماز هم خودم رو در محضر خدا احساس کنم و خلاصه اینکه شبیه بزرگان یه نَفَس بدون یاد خدا نکشم، به خیال خودم با دعا و مناجات و درخواست از خدا میخواستم بهش برسم،البته که اینا لازم و خوبند اما با معرفت(شعله ای که سخنان استاد در دل من روشن کرده)، دعا و مناجات کردن معجون دیگری است...هیچ وقت فکر نمیکردم که این حاجت ام از راه جا افتادن مسئله ی "امتحان" در ذهنم برآورده بشه. حتی دعاهای من هم رنگ و بوی دیگه ای به خودش گرفته. تو این سلسله مباحث استاد پناهیان فرمودند: وقتی دعا میکنی خدایا درد بیماری را از جان من ببر یعنی خدایا من را با بیماری امتحان نکن با سلامتی امتحان کن، وقتی دعا میکنی خدایا به من رفاه و امکانات بده یعنی من را با رفاه و امکانات امتحان کن...اِ اینجوریه؟؟ پس باید خیلی مواظب باشم چی از خدا طلب میکنم ای بسا چون خدا منو بهتر میشناسه اونی که بهم داده بهتر باشه از اونی که میخوام! حالا،تو هر موقعیت زمانی و مکانی مثلا معاشرت با دیگران مخصوصاً همسرم و فرزندم، شرایط سخت مالی، بیماری مزمن همسرم و غیره از نظرم میگذره: این یه امتحان جدیده...و دست و پام جمع و جور میکنم تا مبادا خطا کنم و رد بشم.
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت فضای گرم ماشین و هوای سرد بیرون بخار را بر روی شیشه ها نشانده. سمانه با بغض سرکوب شده ای بر شیشه طرح های نامفهومی میکشید،از وقتی بیرون آمدند حرفی نزد و در جواب صحبت های صغری که سعی می کرد با هیجان تعریف کند تا حال و هوایش را عوض کند،فقط سری تکان می داد یا لبخندی می زد که هیچ شباهتی یا لبخند ندارد. با ایستادن ماشین نگاهش را به بیرون دوخت،نگاهی به پارک انداخت ،با پیاده شدن کمیل و صغری او هم پیاده شد،زمین از باران صبح خیس بود،پالتویش را دورش محکم کرد،و با قدم های آرام پشت سر کمیل شانه به شانه ی صغری رفت،با پیشنهاد صغری نشستن در الاچیق آن هم در هوای سرد را به کافه با هوای گرم و دلپذیر ترجیح دادن. در یکی زا الاچیق های چوبی نشستند،اما صغری داوطلب از جایش بلند شد و گفت: ــ آقا تو این هوای سرد فقط یه شکلات داغ میچسبه،من رفتم بگیرم سریع از آن ها دور شد،کمیل اگر موقعیت دیگری بود تنهایش نمی گذاشت و او رو همراهی می کرد،اما الان فرصت مناسبی بود تا با سمانه صحبت کند،نگاهش را به سمانه ،دوخت که به یک بوته خیره شده بود ولی می توانست حدس بزند ذهنش درگیر چیز دیگری بود،زمان زیادی نداشت و نباید این حرف ها را صغری می شنید پس سریع دست به کار شد: ــ واقعیتش هدفم از این بیرون اومدن هم یکم شما هوا عوض کنید هم من با شما صحبتی داشتم سمانه به طرفش چرخید اما سعی کرد که نگاهش با چشمان کمیل برخوردی نداشته باشند ،که موفق هم شد، سرش را پایین انداخت و با لبه ی چادرش مشغول شد،آرام گفت: ــ ممنون ،بفرمایید کمیل متوجه دلخوری و ناراحتی در صدای سمانه شده،او تمام عمرش را به بازجویی گذرانده بود پس میتوانست سمانه از او دلخور و ناراحت است آنقدر که نگاهش را می دزدد و سعی می کند کمتر حرف بزند تا کمتر مورد خطاب از طرف کمیل شود. ــ در مورد تماس امروزتون ــ من نباید زنگ میزدم،اصلا دلیلی نداشت به شما زنگ بزنم،شرمنده دیگه تکرار نمیشه از حرف های سمانه اخمی بین ابروانش نشست،شاکی گفت: ــ منظورتون چیه که به من ربطی نداره؟از این موضوع فقط من خبر دارم،پس در مورد این موضوع چه بخواید چه نخواید تنها کسی مه میتونه به شما کمک کنه من هستم . سمانه همچنان سرش پایین بود و نگاهش به کفش هایش دوخته شده بود.اینبار کمیل ملایم ادامه داد. ـــ نگاه کنید اگر به خاطر اینکه من پشت تلفن اینطوری جوابتونو دادم تا سمانه میخواست لب به اعتراض باز کند کمیل دستش را به علامت اینکه صبر کند بالا بردو ادامه داد: ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 : فاطمه امیری ○⭕️ --------------------•○◈