eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.8هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
21هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
! بر شد سحر به جلوه آبی ز بسترش بگشود چتر نیلی آفاق، بر سرش تا صبح را بشارتِ هر روزه آورد آمد برون ز خیمه شبگیر، خاورش گفتی سحر به گردن خود، عقد سرخ داشت بگشود و برفشاند بر آفاق، زیورش و آن گوهرانِ سرخ بر آن نیلگونْ رواق گشتند شعله باره و، کردند احمرش پنداشتی که هست افق، باژگونهْ بحر و آنَک هزار ماهی سرخِ شناورش لختی، سحر درنگ بیاورد و رنگ باخت از رویشِ سپیده که می تافت همسرش صبح از کرانِ روشن خاور، نفَس کشید شد شعله ها خموش ز انفاسِ انورش خورشید، جلوه کرد چنان نوشخند شوق افشاند روی دشت و دمن، گیسوی زرش شد مکه- باز- روشن و رخشید چون صدف و آن کعبه در میانه او، همچو گوهرش در خانه پیمبر آن گلبن عفاف می خواست یک جوانه برویاند از برش ذاتِ نهانِ دانش و تقوای روزگار می خواست قالبی که کند جلوه، جوهرش مستور بود مبدأ پاکی به نزد حق می یافت فرصتی که کند چهره، مظهرش اینک بِهینْ زمان، که ز صلبِ نبی کند آن مظهر آشکار به سیمای دخترش آمد نسیم صبح ز دروازه بهشت پاشید روی مکه، همهْ مشک و عنبرش سر هِشت، مام دهر به درگاه کبریا اشک نیاز و شوق، فروریخت بر درش برقی زد و دمید ز گلبن، جوانه یی نظّاره را، بیامد هستی به منظرش گفتی درِ بهشت شفاعت گشوده شد تا دیده باز کرد به چشمان مادرش آمد فرود خیل ملک، شادباش را از نزد کردگار به سوی پیمبرش اینک زنی، که دیده عفّت ندیده بود از خلقت نخستین، همتای دیگرش این ست کودکی که به دامان وحی، زاد وَز کودکی، شنید سخن های داورش این ست مادری، که شود تا حق آشکار واهِشتْ حقّ خود را، فرزند مهترش این ست گلبنی، که به صحرای کربلا بر خاک ریخت آن همه گل های پرپرش این ست مادری، که در آن دشت آزمون در خون تپید پورش و، در شعله دخترش! اینک زنی، که مادر مردانِ آرزوست اینک زنی، که مرد نباشد برابرش! غیر از علی که مرد چو او در جهان نزاد مردی دگر نبود سزاوار، همسرش نقش جلال و دانش و زیبایی ار شود درهم کشید، کرد توانی مصوّرش! در مسجد مدینه، چو آغاز خطبه کرد گوهر فشاند از سخنانِ چو تُندَرش گفتی پیمبرست، که در مسجدُ النَّبی سرگرم خطبه است فرا روی منبرش گفت از فدک- که بازستاندند ازو به جور گفت از علی- که خیره ربودند افسرش اینها فریضه بود که حجّت کند تمام ورنه، نخواست ز این سخنانْ دنیی و زرش او را چه حاجتی به فدک؟! یا مگر علی بی اشتر خلافت، گم بود اخترش؟! مرد و زنی که بود کرمْشان چنان، که حق بستودشان به سوره (انسان) به دفترش مرد و زنی که هست مسلَّم به امرشان باغ بهشت و میوه الوان و کوثرش مرد و زنی که سایه فتد تا به رویشان جبرئیل می گشود فرارویشان، پرش امّا فدک، ذخیره این نسل پاک بود تا مایه جهاد بجویند از برش گفتی مقدّرست که فرزند از نبی آید بسی، و لیک ز دامان دخترش ذریه رسول بدین سان شود کثیر بر رغم آنکه خصم بنامید ابترش این ست فاطمه که به هفت آسمان دین تابیده است و تابد همواره، اخترش رازی ست بس شگفت و، بسی نکته ها در آن حرفی که گفت لحظه آخر به همسرش تا آنکه ناشناخته مانَد مزار او شب در درون خاک سپارند پیکرش! گفتی رضا نداشت پس از مرگ هم کسی نزدیک او نشیند، الّا که حیدرش! آزرده بود بعدِ نبی روح و جسم او از زیرکی و حیلت بو بکر و عُمَّرش آن سان که ناشکفته، بپژمرد در نهان آن نارسیده میوه نشکفته، در برش خواهی شناخت ارزش هر مکتبی اگر بنگر به فضل و مرتبتِ دستْ پرورَش هر مکتبی، به سان درختی ست میوه دار جنس درخت را بشناسند از برش اسلام، مکتبی ست که پرورد فاطمه هم نیز مکتبی ست که پرورد شوهرش اینان دلیلهای مسلمانیند، تا هر مرد و زن طریق شناسد ز رهبرش اسلام را بسنده همین دو، اگرچه هست پرورده های خوب و، فراوانِ دیگرش ای بانوی بزرگ! که تا دین شود قوی ذریه تو بود بِهین یار و یاورش دانی که در مدیح همه خاندان تو دارم سرودها، که ندارند بهترش هم نیز این حدیث ز پیغمبر آمده ست قولی که، کرده اند امامان مکرّرش: هر کو سروده باشد بیتی به مدحشان باشد بهشت در عوضِ آن، میسَّرش زین سان هزار بیت فزون دارم و دریغ کاین بنده، دور مانده ز فرزند و همسرش زینها گذشته، باب شفاعت از آن توست بابی که هیچ کس نشود رانده از درش حَسّانِ این زمانه، کنون زی تو آمده است زیرا به جز تو، نیست امیدی به دیگرش از من درود باد و ستایش به مادری کاو را ستوده اند خدا و پیمبرش