eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.8هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
21هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
آسمان کوثر به دنیا آمده کوثر بخوان با سرود وحی مدح دخت پیغمبر بخوان مدح آن ممدوحه ی محبوبه ی داور بخوان با زبان خویشتن نه، با دم حیدر بخوان با زبان حیدر از صدیقه ی اطهر بخوان هر چه زیبا خوانده ای امروز زیباتر بخوان ماه عصمت اختر برج هدی را مدح کن روح احمد لیله ی القدر خدا را مدح کن -- جان عالم یک جهان جان را گرفته در بغل دست دل بگشوده قرآن را گرفته در بغل مطلع الانوار ایمان را گرفته در بغل گوهر دریای غفران را گرفته در بغل هستی دادار منّان را گرفته در بغل هر چه گویی بهتر از آن را گرفته در بغل یا محمّد (ص) یا محمّد (ص) عصمت کبراست این بوسه زن بر آفتاب طلعتش، زهراست این -- این ز پا تا سر تجلاّی جمال داور است این نه یک دختر تمام هستی پیغمبر است این به احمد کوثر است و دختر است و مادر است بلکه مام یازده عیسای عیسی پرور است چارده معصوم را شخصیّت او محور است جز محمّد (ص) از تمام انبیا بالاتر است ذات حق با آیه ی قرآن ثناها گویدش اوّلین شخصیّت عالم فداها گویدش -- مخزن اسرار حق گوهر ندارد مثل او ذات ربّ العالمین مظهر ندارد مثل او مصحف ختم رسل کوثر ندارد مثل او نخل سر سبز نبوّت بر، ندارد مثل او شخص ختم الانبیا دختر ندارد مثل او شیر حق دست خدا یاور ندارد مثل او هر چه گفتم هر چه گویم در ثنای او کم است مدح ناموس خدا فوق بیان عالم است -- آفرینش باغ توحید و بهارش فاطمه است دین و قرآن تا قیامت اعتبارش فاطمه است مصطفی فخر نبوّت افتخارش فاطمه است مرتضی دست خدا و دستیارش فاطمه است دستیارش نه همه دار وندارش فاطمه است ای خوشا آن کس که روز حشر یارش فاطمه است در ثنای او همان اقرار عجز ما بس است گفتن اوصاف این دختر نه کار هر کس است -- فاطمه یعنی تمام هستی هست آفرین فاطمه یعنی بهشت رحمةٌ للعالمین فاطمه یعنی حجاب و عصمت و تقوا و دین فاطمه یعنی چراغ آسمانها در زمین فاطمه یعنی یداللّهی دگر در آستین فاطمه یعنی علی، یعنی همان حبل المتین فاطمه یعنی جمال بی مثال کبریا فاطمه یعنی کتاب الله کلّ انبیا -- فاطمه در فلک هستی ناخدایی می کند فاطمه در روز محشر کبریایی می کند فاطمه از شیر حق مشکل گشایی می کند فاطمه در چشم حیدر خودنمایی می کند فاطمه در بندگی کار خدایی می کند فاطمه بر شیعیان لطف نهایی می کند فاطمه یعنی چراغ محفل افلاکیان فاطمه یعنی ز رأفت همنشین با خاکیان -- کیست زهرا یک بهارستان به گلزار وجود کیست زهرا کعبه ی جان قبله ی اهل سجود کیست زهرا راز دار عالم غیب و شهود کیست زهرا برترین محبوبه ی حیّ ودود کیست زهرا باب رحمت، دست احسان، بحر جود کیست زهرا خیمه ی سبز ولایت را عمود کیست زهرا آفتابی کبریایی طلعت است کیست زهرا چارده معصوم در یک صورت است -- ای بهشت قرب پیغمبر جمالت فاطمه ای تمام انبیا مات جلالت فاطمه ای امیرالمؤمنین محو کمالت فاطمه ای ملائک بنده ی صفّ نعالت فاطمه ای تمام وحی در موج خیالت فاطمه ای همه مرهون فیض بی زوالت فاطمه طاهره، انسیّه، حورایی نمی دانم که ای فاطمه، صدّیقه، زهرایی نمی دان که ای -- عقل و هوش و دانش و افکار خود را باختیم با کمیت وهم تا آنسوی هستی تاختیم یا به مضمون، یا به ایراد سخن پرداختیم دست ها بر رشته های چادرت انداختیم شعرها خوانده غزل، قطعه، قصائد ساختیم عاقبت دیوانه گشتیم و تو را نشناختیم حور، انسان، یا ملک، یا فوق اینان چیستی؟ کیستی تو کیستی تو کیستی توکیستی؟ -- من نمی گویم غلام دختر پیغمبرم من نمی گویم که بنشانی کنار قنبرم من نمی گویم بلالت پا گذارد بر سرم من نمی گویم ثنایت گشته بر لب گوهرم من نمی گویم بسوزان تا کنی خاکسترم لیک می گویم قبولم کن گدای این درم دوست دارم تا زلطف و مرحمت شادم کنی دوزخی هستم تو خود از دوزخ آزادم کنی -- روسیاهم، زشت کردارم، گنه کارم بدم تو بکوی خویش راهم داده ای تا آمدم گر چه مردودم به جان زینبت منماردم نامه ای پر از گناه است و تهی باشد یدم عالمی را سیر کردم آخر این در را زدم گر روم جایی دگر از پشت این در مرتدم «میثمم» یعنی گدای خانه ی خشت و گلت غرق دریای گنه چشمم به سوی ساحلت
سلام ای حرمت مسجدالحرام ولایت درود ای ز دمت جاودانه نام ولایت هماره یافته از تو حیات، مکتب قرآن همیشه بر نفست متکی امام ولایت به اوج قلهء گردون به گوش عالم و آدم هنوز می رسد از تربتت پیام ولایت حیات یافته با دیدنت روان محمد ثبات یافته با خطبه ات نظام ولایت کلام تو شده تیر خدا به سینهء شیطان زبان توست چو شمشیر در نیام ولایت تویی تو کوثر قرآن تویی تو محور ایمان تویی تو دخت محمد تویی تو مام ولایت سلام سورهء والشمس و والضحی به عذارت طواف روح همه انبیا به گرد مزارت ثنای توست کلام خوش پیمبر قرآن که پای تا به سر توست پای تا سر قرآن تویی زبان کتاب خدا، نه، برتر از آنی خدا گواست تو روحی درون پیکر قرآن تویی مبلغهء مسجدالرسول ولایت تویی مدافع شیر خدا به سنگر قرآن وضو گرفت و به دست تو بوسه داد محمد که بود دست تو دست حسین پرور قرآن صحیفه ای که در آن بود آیه های ولایت کتاب حسن تو بود ای تمام منظر قرآن الا صحیفهء قلب تو سرنوشت محمد تو هم بهشت خدایی و هم بهشت محمد تو جان جان محمد تو روح روح خدایی تو سر سر الهی تو رکن رکن هدایی تو جلوهء ازلیت تو سایهء ابدیت تو کفو شیر خدا مام سید الشهدایی ندای شیعه به محشر رسد به قلهء گردون که ای شفیعهء روز جزا تو مادر مایی غم از رسول خدا با تبسمی بستانی دل از ولی خدا با تکلمی بربایی تو بحر نوری و حق یک جهان گهر به تو داده تو آسمان و خدا یازده قمر به تو داده خدا به حسن تو نقش جمال خویش کشیده نبی به روی تو دیده هر آنچه دیده ندیده کنار سایهء تو آفتاب نور گرفته به گرد بیت گلین تو جبرئیل پریده بهشت را چه کند با می طهور چه کارش کسی که کوثر نور از محبت تو چشیده تمام رحمت بی انتهای ذات الهی به شکل قطرهء اشکی ز دیدهء تو چکیده شعاع چشم محمد همیشه وقف جمالت علی شده متحیر به پیش اوج کمالت تو نور پیش تر از خلقتی سلام به نورت تمام وسعت ملک خداست بزم حضورت هزار عیسی مریم درود گفته ز گردون هزار موسی عمران سلام داده ز طورت فضائل تو درخشد چو آفتاب فروزان ولی چه فایده بخشد به چشم دشمن کورت کلام وحی سپرده است گوش جان به کلامت دعای نور برد سجده بر صحیفهء نورت پیمبران خدا خشم می کنند به خشمت خدای عز و جل شاد می شود به سرورت تویی تمام علی و تویی تمام محمد که هم سلام علی بر تو هم سلام محمد تو ناشناخته ای در جهان، جهان به فدایت نکرده خلق، ز تو امتحان گرفته خدایت بهشت بوی تو را می دهد تو بوی خدا را نبی به امر خدا می کند قیام برایت درود کل شباب بهشت بر حسن تو سلام خیل شهیدان به سیدالشهدایت تکلم همهء اولیاست نقل حدیثت عبادت همهء انبیاست مدح و ثنایت همه رسول خدا را صدا زنند به محشر تو کیستی که نبی می زند به حشر صدایت خداست مفتخر از سجده و رکوع و قیامت پیمبران الهی نیـــازمند دعــایت تو رکن حیدری و اوست رکن محکم خلقت به قبر گمشده ات گم شده است عالم خلقت
همان زمان که در آفاقِ عرش ، دیده شدی برای قصه‌ی لولاک ، برگزیده شدی تو میوه‌ی ملکوتی که در شب معراج به اذن حضرت پروردگار ، چیده شدی گذاشت ، آینه را روبروی وجه خودش قلم به دستِ خدا بود و تو کشیده شدی تو شاه بیت غزل‌های آفرینشی و ... به شاعرانه‌ترین شکل ، آفریده شدی به دستخط خدایت ادامه‌دار شدی هِجا هِجای تو تکثیر شد قصیده شدی به خاطرت همه‌ی عرش را مزیّن کرد بهشت ، جامه‌ی سبزی که داشت بر تن کرد تو آمدی همه‌ی عرش ریسه بندان شد تو خنده کردی و نور فلک دوچندان شد زمین بهشت برین و ؛ بهشت ، زهرایی به یمن آمدن تو هم این و هم آن شد تمام عرش ، برایت بداهه می‌گفتند تو آن قصیده‌ی نابی که شعرباران شد خدا به خاطر نامت سه بیت نازل کرد سه آیه‌ای که تمام وجود قرآن شد برای مدح تو جبریل ، آمد از ملکوت نگاه کرد ، به چشم تو و غزلخوان شد سلامِ ما و سلامِ خدا عَلَی الْکوثر سلام بر تو و بابای تو اَباالْکوثر سلام ، کوثر جاری شده به جان زمین سلام ، انسیه ؛ ای «حوریه‌نشان» زمین خدای تو به زمین دوخت ، آسمان‌ها را به عشق آمدن تو ای آسمان زمین !! شب ولادت تو آفتاب می‌تابید به وقتِ نور تو تنظیم شد زمان زمین برای مدت هجده بهار هم که شده خدا گذاشته منت به ساکنان زمین ... که شاید از تو بگیرند ، درس آدمیت از آسمان تو رسیدی به امتحان زمین هزار حیف ، که مردود شد زمینِ خدا همان دمی که پر از دود شد زمینِ خدا زمین نداشت لیاقت که تو در آن باشی اراده کرد ، خدا که در آسمان باشی قرار بود ، زمین خانه‌ی خودت باشد نخواستند و بنا شد که میهمان باشی بهشت ، زیر قدم‌های توست مادرجان ! خدا نخواست که بین زمینیان باشی تو گنج مخفی پروردگار می‌مانی اراده کرده که بانوی بی‌نشان باشی به عشق «اَشْهَدُ اَنّ عَلی وَلیُّ الله» خودت نخواستی اصلا که در اذان باشی قسم به نام تو بانو ؛ قسم به نام علی علی تمامِ تو بود و تو هم تمامِ علی
بَه چه خوب است پدر صاحب دختر بشود بار دیگر پدری صاحب مادر بشود قصد کرده است خداوند که با آمدنش از همین لحظه علی صاحب همسر بشود هیچ کس کفو علی بن ابیطالب نیست فاطمه آمده آیینه ی حیدر بشود معنی خیر کثیر است و تکاثر باید غرق دریای پر از معنی کوثر بشود برکت نسل کسی صرف پسرداری نیست دشمنش گرچه پسر داشته ابتر بشود سالها وقت نیاز است که هر حافظه ای سر سوزن قدرش را مگر از بر بشود شاعر از فاطمه گفته است و از این پس باید قلم از جوهر اوصاف علی تر بشود و علی کیست که هر مجتهد از مکتب او دانش آموخته ، سلمان و ابوذر بشود "ها علی بشر کیف بشر" ، شاعر ماند چه بگوید که در این قافیه محشر بشود که علی فاطمه و فاطمه حیدر ، باید نور با نور در آیینه برابر بشود
شکوه آمدن و خلقتت سر آمد بود میان هرچه که دارد خدا زبانزد بود همیشه با صفی از آسمانیان جبریل به گِرد خانه تان گرم رفت و آمد بود تو دخترِ پدری؛ یا که مادری بر او ؟! میان دختر و مادر دلش مردّد بود رسالت پدرت با تو بود پا بر جا که بودنت همه ی دلخوشی احمد بود برای عرض ارادت به محضرت بانو نبی به امر خدا روز و شب مقید بود ز التماس دو دستم چه زود دل کندی تویی که آمدنت خوب و رفتنت بد بود
آسمان کوثر به دنیا آمده کوثر بخوان با سرود وحی مدح دخت پیغمبر بخوان مدح آن ممدوحه محبوبه داور بخوان با زبان خویشتن نه، با دم حیدر بخوان با زبان حیدر از صدیقه اطهر بخوان هرچه زیبا خوانده‌ای امروز زیباتر بخوان ماه عصمت اختر برج هدی را مدح کن روح احمد لیله القدر خدا را مدح کن جان عالم یک جهان جان را گرفته در بغل دست دل بگشوده قرآن را گرفته در بغل مطلع الانوار ایمان را گرفته در بغل گوهر دریای غفران را گرفته در بغل هستی دادار منّان را گرفته در بغل هرچه گویی بهتر از آن را گرفته در بغل یا محمّد (ص) یا محمّد (ص) عصمت کبراست این بوسه زن بر آفتاب طلعتش، زهراست این این ز پا تا سر تجلاّی جمال داور است این نه یک دختر تمام هستی پیغمبر است این به احمد کوثر است و دختر است و مادر است بلکه مام یازده عیسای عیسی پرور است چارده معصوم را شخصیّت او محور است جز محمّد (ص) از تمام انبیا بالاتر است ذات حق با آیه قرآن ثناها گویدش اوّلین شخصیّت عالم فداها گویدش مخزن اسرار حق گوهر ندارد مثل او ذات ربّ العالمین مظهر ندارد مثل او مصحف ختم رسل کوثر ندارد مثل او نخل سر سبز نبوّت بر، ندارد مثل او شخص ختم الانبیا دختر ندارد مثل او شیر حق دست خدا یاور ندارد مثل او هرچه گفتم هرچه گویم در ثنای او کم است مدح ناموس خدا فوق بیان عالم است آفرینش باغ توحید و بهارش فاطمه است دین و قرآن تا قیامت اعتبارش فاطمه است مصطفی فخر نبوّت افتخارش فاطمه است مرتضی دست خدا و دستیارش فاطمه است دستیارش نه همه دار و ندارش فاطمه است ای خوشا آن کس که روز حشر یارش فاطمه است در ثنای او همان اقرار عجز ما بس است گفتن اوصاف این دختر نه کار هر کس است ✍
تو کیستی که ز دستت بهار می‌ریزد بهار در قدمت برگ و بار می‌ریزد ز چشم گرم تو خورشید، نور می‌گیرد چو مِهرِ روی تو بر شام تار می‌ریزد به زیر پای تو، ای یاس گلشن یاسین نسیم عشق، گل انتظار می‌ریزد چو عطر آمدنت را به سینه می‌کارند، ز روی آینۀ دل، غبار می‌ریزد به باغ، حضرت گل دست و روی می‌شوید چو طرح یاد تو در جویبار می‌ریزد نگاه عاطفه از بس به انتظار نشست ز دست هر مژه‌اش آبشار می‌ریزد چراغ گل به شبستان باغ می‌تابد چو اشک شوق تو، بر لاله‌زار می‌ریزد تو سر رسیدی و از شوق، گیسوان درخت به روی آینۀ چشمه‌سار می‌ریزد شمیم نام تو وقتی سفر کند با باد گلاب از نفس روزگار می‌ریزد
جهان آفرینش را، شکوه دیگرست امشب زمین و آسمان، از هر شبی زیباتر است امشب فلک، آراسته بزمی ز ماه و زهره و پروین عطارد: باده گردان مشتری: رامشگرست امشب زمین: گلشن فلک: روشن بشر: شادان ملک خندان فضا خرَّم، هوا دلکش، صبا جانپرورست امشب بگوش دل شنو آوای مرغ حق، که می گوید: شب میلاد زهرا، دختر پیغمبرست امشب چه زهرا؟ عصمت پاک خدا، ناموس پیغمبر چه زهرا؟ کز فروغش مُلک هستی انورست امشب خدا، تبریک می گوید، مَلک تسبیح می خواند که ختمُ المرسلین را دختری مهْ پیکرست امشب چه دختر؟ بضعه خاتم، چه دختر؟ مَفخر آدم که میلادش، بشر را سوی رحمان رهبرست امشب ازین مهر جهان آرا، که تابید از سپهر دین دل هر ذرّه تابان، همچو مهر خاورست امشب بپوش ای آسمان! رخسار ماه و زهره و پروین که رویش، روشنایی بخش عرش اکبرست امشب شبی از لیلةُ القدرست بهتر، بهر پیغمبر که نازل در برش قرآن به وجهِ دیگرست امشب بهشت شرع و حکمت، خرَّم از این غنچه عصمت سپهر شرم و عفَّت، روشن این اخترست امشب ببار ای ابر رحمت! رحمتت را بر گنهکاران که رحمت، رحمة لِلعالمین را در برست امشب
از سراپرده عصمت، گهری پیدا شد که جهان، روشن از آن گوهر بی همتا شد خرَّما طرفه نسیمی که ز انفاس خوشش دامن خاک، طربْ خیز و طربْ افزا شد آفتابی، ز شبستان رسالت بدمید که چو خورشید، جهانگیر و جهان آرا شد درِ رحمت بگشودند و، سراپای وجود روشن از نور رخ فاطمه زهرا شد گلشن عفَّت ازو، رونق و آسایش یافت پایه عصمت ازو محکم و پابرجا شد زهره برج حیا، شمسه ایوان عفاف که ز انوار رخش چشم جهان، بینا شد مژده! کاندر شب میلاد بتول عذرا بر رخ خلق، درِ لطف و عنایت وا شد پرده چون حق ز جمال ملکوتیش گرفت مریم پرده نشین بر رخ او، شیدا شد خامه چون خواست ستاید گهر پاکش را محو چون قطره ناچیز در آن دریا شد در قیامت نکشد منَّت طوبی و بهشت هر که در سایه آن سروِ سهی بالا شد طبع خاموش (رسا)، باز چو مرغان چمن از پی تهنیت مَقدم گل، گویا شد
! بر شد سحر به جلوه آبی ز بسترش بگشود چتر نیلی آفاق، بر سرش تا صبح را بشارتِ هر روزه آورد آمد برون ز خیمه شبگیر، خاورش گفتی سحر به گردن خود، عقد سرخ داشت بگشود و برفشاند بر آفاق، زیورش و آن گوهرانِ سرخ بر آن نیلگونْ رواق گشتند شعله باره و، کردند احمرش پنداشتی که هست افق، باژگونهْ بحر و آنَک هزار ماهی سرخِ شناورش لختی، سحر درنگ بیاورد و رنگ باخت از رویشِ سپیده که می تافت همسرش صبح از کرانِ روشن خاور، نفَس کشید شد شعله ها خموش ز انفاسِ انورش خورشید، جلوه کرد چنان نوشخند شوق افشاند روی دشت و دمن، گیسوی زرش شد مکه- باز- روشن و رخشید چون صدف و آن کعبه در میانه او، همچو گوهرش در خانه پیمبر آن گلبن عفاف می خواست یک جوانه برویاند از برش ذاتِ نهانِ دانش و تقوای روزگار می خواست قالبی که کند جلوه، جوهرش مستور بود مبدأ پاکی به نزد حق می یافت فرصتی که کند چهره، مظهرش اینک بِهینْ زمان، که ز صلبِ نبی کند آن مظهر آشکار به سیمای دخترش آمد نسیم صبح ز دروازه بهشت پاشید روی مکه، همهْ مشک و عنبرش سر هِشت، مام دهر به درگاه کبریا اشک نیاز و شوق، فروریخت بر درش برقی زد و دمید ز گلبن، جوانه یی نظّاره را، بیامد هستی به منظرش گفتی درِ بهشت شفاعت گشوده شد تا دیده باز کرد به چشمان مادرش آمد فرود خیل ملک، شادباش را از نزد کردگار به سوی پیمبرش اینک زنی، که دیده عفّت ندیده بود از خلقت نخستین، همتای دیگرش این ست کودکی که به دامان وحی، زاد وَز کودکی، شنید سخن های داورش این ست مادری، که شود تا حق آشکار واهِشتْ حقّ خود را، فرزند مهترش این ست گلبنی، که به صحرای کربلا بر خاک ریخت آن همه گل های پرپرش این ست مادری، که در آن دشت آزمون در خون تپید پورش و، در شعله دخترش! اینک زنی، که مادر مردانِ آرزوست اینک زنی، که مرد نباشد برابرش! غیر از علی که مرد چو او در جهان نزاد مردی دگر نبود سزاوار، همسرش نقش جلال و دانش و زیبایی ار شود درهم کشید، کرد توانی مصوّرش! در مسجد مدینه، چو آغاز خطبه کرد گوهر فشاند از سخنانِ چو تُندَرش گفتی پیمبرست، که در مسجدُ النَّبی سرگرم خطبه است فرا روی منبرش گفت از فدک- که بازستاندند ازو به جور گفت از علی- که خیره ربودند افسرش اینها فریضه بود که حجّت کند تمام ورنه، نخواست ز این سخنانْ دنیی و زرش او را چه حاجتی به فدک؟! یا مگر علی بی اشتر خلافت، گم بود اخترش؟! مرد و زنی که بود کرمْشان چنان، که حق بستودشان به سوره (انسان) به دفترش مرد و زنی که هست مسلَّم به امرشان باغ بهشت و میوه الوان و کوثرش مرد و زنی که سایه فتد تا به رویشان جبرئیل می گشود فرارویشان، پرش امّا فدک، ذخیره این نسل پاک بود تا مایه جهاد بجویند از برش گفتی مقدّرست که فرزند از نبی آید بسی، و لیک ز دامان دخترش ذریه رسول بدین سان شود کثیر بر رغم آنکه خصم بنامید ابترش این ست فاطمه که به هفت آسمان دین تابیده است و تابد همواره، اخترش رازی ست بس شگفت و، بسی نکته ها در آن حرفی که گفت لحظه آخر به همسرش تا آنکه ناشناخته مانَد مزار او شب در درون خاک سپارند پیکرش! گفتی رضا نداشت پس از مرگ هم کسی نزدیک او نشیند، الّا که حیدرش! آزرده بود بعدِ نبی روح و جسم او از زیرکی و حیلت بو بکر و عُمَّرش آن سان که ناشکفته، بپژمرد در نهان آن نارسیده میوه نشکفته، در برش خواهی شناخت ارزش هر مکتبی اگر بنگر به فضل و مرتبتِ دستْ پرورَش هر مکتبی، به سان درختی ست میوه دار جنس درخت را بشناسند از برش اسلام، مکتبی ست که پرورد فاطمه هم نیز مکتبی ست که پرورد شوهرش اینان دلیلهای مسلمانیند، تا هر مرد و زن طریق شناسد ز رهبرش اسلام را بسنده همین دو، اگرچه هست پرورده های خوب و، فراوانِ دیگرش ای بانوی بزرگ! که تا دین شود قوی ذریه تو بود بِهین یار و یاورش دانی که در مدیح همه خاندان تو دارم سرودها، که ندارند بهترش هم نیز این حدیث ز پیغمبر آمده ست قولی که، کرده اند امامان مکرّرش: هر کو سروده باشد بیتی به مدحشان باشد بهشت در عوضِ آن، میسَّرش زین سان هزار بیت فزون دارم و دریغ کاین بنده، دور مانده ز فرزند و همسرش زینها گذشته، باب شفاعت از آن توست بابی که هیچ کس نشود رانده از درش حَسّانِ این زمانه، کنون زی تو آمده است زیرا به جز تو، نیست امیدی به دیگرش از من درود باد و ستایش به مادری کاو را ستوده اند خدا و پیمبرش
: یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید حق هرچه آفرید از این دختر آفرید... جوشید چشمه در دل قرآن به نام او اعجاز تشنه بود و خدا کوثر آفرید یک ذره نور فاطمه را ریخت روی خاک لولاک گفت و این همه پیغمبر آفرید... از عرش تا به فرش کسی لایقش نبود از جلوۀ جلال خودش حیدر آفرید می‌خواست تا خلاصه شود عشق در کلام از بین واژه‌های جهان مادر آفرید
: قحطی عشق آمده باران بیاورید باران برای اهل بیابان بیاورید یک چشمه از بهشت خدا را از آسمان تا خاک تشنۀ عربستان بیاورید... الطاف بی‌نهایت پروردگار را در قالب سه آیۀ قرآن بیاورید یک سیب سرخ را به پیمبر دهید و بعد حوریه‌ای به کسوت انسان بیاورید هر سیب سرخ، سیب پیمبر نمی‌شود هر سوره‌ای که سورۀ کوثر نمی‌شود