eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
آدم است او یا مَلَک ماهیّتش معلوم نیست گرچه مخلوق است نوع خلقتش معلوم نیست حضرت زهراست خود تفسیری از آیات قدر آن شب قدری که حتی ساعتش معلوم نیست مادرش یا دخترش من هرچه دقت می کنم با رسول الله،زهرا نسبتش معلوم نیست در کسا بی فاطمه غیر از علی و بچه هاش رحمة للعالمین هم ساحتش معلوم نیست بعد ابر نیلی سیلی در این شب ها شده مثل آن ماهی که نصف صورتش معلوم نیست فاطمیه مثل دردی تا ظهور منتقم طول درمان دارد اما مدتش معلوم نیست روضه یعنی داستان مادری در اوج خود چون به کوچه می رسد یک قسمتش معلوم نیست گرچه معلوم است دارد می رود مادر ولی حضرت فِضه دلیل لُکنتش معلوم نیست ضربه وقتی ناگهان شد بی توجه می خورد ضربه وقتی ناگهان شد شدتش معلوم نیست هم که معلوم است او ریحانة الحوراست و هم که وقت خشم سیلی قدرتش معلوم نیست اینکه قبر علت خلقت چرا مخفی شده درمیان اهل معنا علتش معلوم نیست یادم آمد موقع سجده به مُهر کربلا فاطمه در هیچ مهری تربتش معلوم نیست
مائیم، ما، دو آینه ی روبروی هم تابانده اند صورت ما را به سوی هم تا خیره می شویم به هم با نگاهمان وا می کنیم پنجره ها را به روی هم من مردِ روزِ رزم و تو بانوی اشک شب نوشیده ایم سرّ خدا از سبوی هم سر خم نمی کنیم مگر پیش پای عشق عالم نمی دهیم به یک تار موی هم قرآن، نزول قدر تو؛ ایمان، قبول من «یا ایها الذینِ» هم و «امنوا» ی هم دریا ندیده است، نمی فهمد این کویر، ما غرق می شویم چرا در وضوی هم؟ قهر است شهر با من و تو، مثل نی ببین پیچیده بغض غربتمان در گلوی هم آنها به فکر هیزم خشکند پشت در ما خیره در نگاه تر و چاره جوی هم نه دستِ بسته ام و نه بازوی خسته ات طاقت نداشتند بیایند سوی هم پروانه ها خوشند، اگر چه در آتشند پر می کشند در دلشان آرزوی هم یک روز ما دوباره شبیه دو آینه می ایستیم رو به خدا روبروی هم
تمام شهر پی کشتن علی بودند نبود مردی و نامردها ولی بودند که هر کدام به تفسیر خود یلی بودند چهل نفر که همه قاتل علی بودند به سمت حادثه برگشت آن همه انگشت قسم به فاطمه دیوار و در علی را کشت به کوچه آمده رخصت گرفته اند از هم و صف به صف همه نوبت گرفته اند از هم سپس دویده و سبقت گرفته اند از هم برای ضربه رضایت گرفته اند از هم تمام نیتشان قربة الی الله است و تازه ضربه ی دستی بزرگ در راه است یکی غلاف به قصد ثواب بردارد یکی به نیت مولا طناب بردارد دری که سوخت به یک سمت تاب بردارد لگد اگر بزنندش شتاب بردارد برای کشتن مولا شتاب در کافی است برای حفظ امامت دو تا پسر کافی است گذشت کوچه و یک کوچه ی دگر آمد چهل نفر همه رفتند و یک نفر آمد چنان بلند شد و دست سمت سر آمد به سوی فاطمه دیوار مثل در آمد همیشه کوچه غمِ اهل سوختن باشد خصوصا اینکه تماشاگرش حسن باشد حسن که ضربه سختی به طاقتش میخورد حسن که ضربه اصلی به غیرتش میخورد چه خوب بود که سیلی به قامتش میخورد ولی از این همه بادی به صورتش میخورد همین نسیم، حسن را هزار سال بس است برای گریه ی هر شب همین خیال بس است گذشت کوچه و یک کوچه ی دگر آمد ز سمت کوچه ی سر نیزه ها خبر آمد که شمر جای مغیره در این گذر آمد ولی نه روبروی او که پشت سر آمد غلاف خنجر و حنجر به جای بازو شد شبیه مادرش آخر شکسته پهلو شد رسیدروضه به جایی که دیدنش سخت است به حنجری که یقینا بریدنش سخت است تنی که مثله شود پا کشیدنش سخت است "صدای وای بنی" شنیدنش سخت است اگر چه سخت سرت را ، ولی جدا کردند چنان که فاطمه را از علی جدا کردند همین که تیر رها کرد تیغ می بُرّد رفیق می زند و نا رفیق می بُرّد و بوسه گاه نبی را دقیق می بُرّد عمیق بوسه زده پس عمیق می بُرّد چنان پرنده که هی بال را به هم زده است صدای فاطمه گودال را به هم زده است
قرص است قلب مرتضی اما به زهرا یعنی که تکیه می‌دهد مولا به زهرا حتی خدا محوِ تجلی خانه‌ی اوست هرشب که جلوه می‌کند زهرا به زهرا تا قُرب راهی نیست وقتی فاطمه هست باید توسل‌ها کند بابا به زهرا هرکس به راهی رفت اما ما نرفتیم مارا که بخشیدند در دنیا به زهرا باور نخواهم کرد حتی لحظه‌ای ، حق ما را به دوزخ می‌برد؟ حاشا به زهرا رویش گرفت و خانه تاریک است افسوس این خانه روشن بود با مهتابِ زهرا وقتی که هیزم ریخت فهمیدند طفلان رحمی ندارند این حرامی‌ها به زهرا وقتی که آتش سرخ شد فهمید نامرد از میخِ در راهی نمانده تا به زهرا آنقدر بر شال علی چسبید خانوم یا به علی زد تازیانه یا به زهرا گاهی علی را می‌کشند و گاه او را اوباش می‌خندند در آنجا به زهرا حس کرد مولا درد را در استخوانش وقتی که زد قنفذ غَلافش را به زهرا
دنیا به حال زار علی گریه می‌کند عقبا بر انکسار علی گریه می‌کند می‌افتد آفتاب شبانه به روی خاک با چشم پر ستاره علی گریه می‌کند تکثیر داغ آینه را باش که علی دارد سر مزار علی گریه می‌کند بر روی خاک گریه کنان یار فاطمه‌ست در زیر خاک یار علی گریه می‌کند زانوی پهلوان اُحد می‌خورد زمین پا می‌شود دوباره علی گریه می‌کند خاک مزار فاطمه بر صورت علی‌ست بر صورتش غبار علی گریه می‌کند کشتند ذوالفقار علی را چهل غلاف در قبضه ذوالفقار علی گریه می‌کند امشب حسن به یاد کبودی فاطمه افتاده در کنار علی گریه می‌کند
تا نهان زیر گِلت ای گل رعنا کردم نفسم حبس شد و مرگ تمنّا کردم اینکه در خاک نهادم تن پاک تو نبود جان خود را دل شب دفن بصحرا کردم تا ندانند که یار من مظلوم کجاست دل شب رو بسوی قبر تو تنها کردم تو شدی کشتهٔ من، من نشدم حامی تو که کتک خوردی و در کوچه تماشا کردم بس که تنها شده‌ام نیمهٔ شب در دل چاه سر فرو برده‌ام و عقدهٔ دل وا کردم بجز از قاتل تو مردم این شهر همه پشت کردند به من روی به هر جا کردم زینبت جای تو میکرد ز رخ اشکم پاک هر زمان گریه ز هجران تو زهرا کردم مردم و زنده شدم لحظه به لحظه صد بار تا وصایای تو را یکسره اجرا کردم غم دل با که بگویم که بخندد به دلم منکه زخم دل خود با تو مداوا کردم به امیدی که اجل سوی تواَم بازآرد لاجرم صبر در این ماتم عظمی کردم تا بسوزد به عزای تو دل عالم را من به «میثم» جگر سوخته اعطا کردم
به زخم دل که ندارد دوا مداوا بود نبود در دل من هيچ غصه اي تا بود تمام هستي من رفت از برم، اي کاش… تمام هستي عالم نبود و زهرا بود دوباره داغ پيمبر نشست بر قلبم ز بسکه فاطمه من شبيه طاها بود اگرچه ماندن او بود مثل جان کندن ولي چراغ اميدي به خانه ما بود به غصه فاطمه من هميشه عادت داشت هميشه ديده ی او از سرشک دريا بود هميشه ناله عجل وفاتي اش بر لب چرا که مرگ به دردش فقط مداوا بود به سينه داغ پدر داشت و برای او غلاف و آتش و سيلي فقط تسلا بود چه کرد سیلی دشمن، که شدت ضربه از اینکه فاطمه رو میگرفت پیدا بود غلاف تيغ و لگد، تازيانه و سيلي تمام اجر نبي بر ام ابيها بود کنم نظر به در سوخته و گويم کاش نبود ميخ روي درب خانه اما بود به پيش چشم من او را به کوچه ها کشتند چرا که ياور من خود غريب و تنها بود گل بهشتي ام از درد و غصه پرپر شد خميده گشت قدش که مثال طوبا بود
در شهر غریبی مرا دیدی و رفتی از مردم این شهر چه رنجیدی و رفتی با بودن تو خانه من نور وصفا داشت این سفره شادی زچه برچیدی و رفتی کشتی تو علی را به خدا ای همه عمرم با دیدن تابوت چو خندیدی و رفتی مسمار در خانه مگر با تو چها کرد شب تا سحر از درد نخوابیدی و رفتی از زخم روی سینه خود شکوه نکردی مخفی زمن غمزده نالیدی و رفتی سوزد دل من بر تو که روی پسرت را یکبار ندیدی و نبوسیدی و رفتی بر صفحه تاریخ بگو تا بنویسند بوبکر و عمر را تو نبخشیدی و رفتی
زندگی با من مظلوم مدارا نکند مرگ هم عقده‌ای از مشکل من وا نکند ای امید دل من تا که تو رفتی ز برم دل ماتم‌ زده‌ام جز تو تمنّا نکند کارم از گریه گذشته‌ست، غمم نیز ز حد دل غمگین مرا نیز تسلّی نکند غمگسار دل من بعد تو جز زینب نیست غیر از او اشک مرا پاک ز سیما نکند شمع‌سان سوزم و زینب شده پروانۀ من آخر از سوختن، این غمزده پروا نکند این در سوخته را کز تو نشان‌ها دارد چه کنم تا که حسین تو تماشا نکند مخفیانه دل شب سوی مزارت آیم که کسی قبر تو را فاطمه! پیدا نکند «رستگار» آرزوی طوف حریمت دارد در ره کعبه جز این قبله تماشا نکند
چه کنم؟ آتشی افتاده به جانم، چه کنم؟ آتش از آب دو چشمم ننشانم، چه کنم؟ با حضور تو، به من خانه‌نشینی سهل است گر نمانی تو و،‌ من بی‌تو بمانم، چه کنم؟ تو در این شهر فقط در به رخم باز کنی ای همیشه نگرانم، نگرانم، چه کنم؟ زرِهم پشت ندارد،‌ به تو پشتم گرم است بی سپر بعد تو، با خصم گرانم، چه کنم؟ گوشه خانه، من و چار جگر گوشه تو غم ز شش سمت، گرفته به میانم، چه کنم؟ زود ای عمر علی می‌روی از دست علی بی‌تو بر ماندن خود نیست گمانم، چه کنم؟
رفتی میان غصه مرا جا گذاشتی ما را در اوج غم تک و تنهاگذاشتی برداشتی تو بار خودت را ز بستر و آن را به روی شانه بابا گذاشتی یادم نمی رود بخدا لحظه ای که تو با یا علی به آتش در پا گذاشتی مادر لباس محسن خود را نبرده ای آن را به زیر بالش خود جا گذاشتی این یادگاری ات جگرم را کباب کرد دربین شانه موی خودت را گذاشتی گفتم که چار ساله کجا مادری کجا این کار را برای اماگذاشتی آن بوسه ای که سهم گلوی حسین بود آخربرای زینب کبری گذاشتی
هر شب ستاره ریزم و شب را سحر کنم بر آفتاب گریم و بی‌ماه سر کنم زهرای کوچک علی‌ام کز امام خویش در موج غم چو فاطمه دفع خطر کنم شبهابه موج غصّه زنم خویش رابه خواب تا گریه مخفیانه برای پدر کنم بابا برو ز خانه برون روزها که من بنشینم و نگاه به دیوار و در کنم فضّه! تو ساعتی پدرم را به حرف گیر تا من به جای خالی مادر نظر کنم هر چند کودکم، بگذارید نیمه شب وقت نماز چادر او را به سر کنم دیدم که ریخت خصم ستم‌کار بر سرت قدّم نمی‌رسید که خود را سپر کنم همرنگ صورت تو شده رخت ماتمم این جامۀ من است که باید به بر کنم
هنوز این کوچه ها شبگرد دارد غمی با خاطراتی زرد دارد گذشته قرن ها از قصه ... اما هنوزم جای سیلی درد دارد
همینکه پهلوی او گاه گاه میگیرد نفس به سینه این پابه ماه میگیرد! مریض خانه اگر لب به آب و نان نزند... پس از سه ماه تنش وزن کاه میگیرد! مریض خانه اگر سیلی از کسی بخورد.. بروی صورتش ابری سیاه میگیرد هنوز هم که هنوز است با همین حالش علی به چادر زهرا پناه میگیرد! کسی نگفت که این تازیانه در کوچه به بازویش به کدامین گناه میگیرد؟! چه آمده به سر چشمهای زهرا که.. ز چشمهای علی هم نگاه میگیرد همینکه نام علی را به پیش او ببری به لب ترنم "روحی فداه" میگیرد اگر خمیده علی از نماز آیات است.. نود شب است دراین خانه ماه میگیرد..
به شبنم اُنس دارد، لاله‌رخساری که من دارم سر از بستر نگیرد، سروْرفتاری که من دارم کنار ماه خود، شب تا سحر با مهر بنشینم ندارد هیچ اختر، چشم بیداری که من دارم ز چشم نیمه‌بازش بر ندارم چشم و می‌دانم «نگاهش عافیت‌بخش است، بیماری که من دارم»* بهشت‌‌آرا گلی بر گلشن من سایه افکنده که با او رشک فردوس است، گلزاری که من دارم به زمزم ناز دارد، کوثرِ اشکی که او دارد ز گردون سر برآرد، آهِ غم‌باری که من دارم اگر در دل غمی آید؛ وگر غم بر غم افزاید علی را غم نمی‌شاید، ز غم‌خواری که من دارم
مگر که قصد سفر داری ای جوان علی نفس نفس نزن ای جان من به جان علی تو ای قرار دل بی قرار من زهرا نمی شود نروی از کنار من زهرا؟ میان خانه ی حیدر به زحمت افتادی چه پیش آمده فکر وصیت افتادی؟ بگو تو هر چه که خواهی نگو خداحافظ به لب نمانده جز آهی، نگو خداحافظ هنوز زخمی دست سیاه شلاقی برای رفتن از این جهان چه مشتاقی دلم شکسته برایم کمی تبسم کن به دانه دانه ی اشک حسن ترحم کن هجوم لشکر هیزم نرفته از یادم شرار خنده ی مردم نرفته از یادم سرِ دفاع من از زندگی بریدی تو سه ماه لحظه به لحظه چه ها کشیدی تو قلاف قاتل نامرد، کوچه را لرزاند صدای ناله ات آنجا تن مرا لرزاند تن تو سوخت به شلاق درد در کوچه زمین برای تو خون گریه کرد در کوچه کسی شبیه تو هرگز نسوخت پای علی گذشته ای ز جوانیت در ازای علی
یاسم ولی به چشم همه ارغوانی ام سروم ولی به چشم همه قد کمانی ام امروز قاتلم به ملاقاتم آمده تا شهر را خبر کند از نیمه جانی ام 《 اسماء سال خورده مرا راه می برد》 پیری عزا گرفته به حال جوانی ام هر چند با تمامی قدرت چهل نفر من را زمین زدند ولی آسمانی ام ای مرگ مثل اهل محل بی وفا نباش چشمم به راه مانده بگیری نشانی ام روی کبود و پهلو و بازوی غرق خون اصلا نبود حق من و مهربانی ام از بی کسی ،کسی نکشیده شبیه من مجروح کینه های چهل پست جانی ام این خانه حسرت همه اهل مدینه بود چشم حسود کرده چه با زندگانی ام آماده گشت پیرهن و دیدنی تر است از این به بعد یاد حسین روضه خوانی ام
هنگام دردسر که گذر میشود شلوغ درخانه بیشتر دم در میشود شلوغ مادر جلوست دور پدر میشود شلوغ این کوچه ها چقدر مگر میشود شلوغ؟ چندین نفر بزور دراین کوچه جا شدند نمرودها مزاحم پروانه ها شدند دریا خروش کرد تلاطم شروع شد دوران جاهلیت مردم شروع شد وقتش رسیده بود تهاجم شروع شد انگار کار آتش و هیزم شروع شد در پشت در زبانه ی آتش که پا گرفت دودش بلند شد همه جارا فرا گرفت دربسته بود درشکنی ایستاده بود در جنگ نور اهرمنی ایستاده بود در بین خانه ممتحنی ایستاده بود نامرد رو بروی زنی ایستاده بود فریاد میکشید ولایت گرفتنی ست بازور هم اگر شده بیعت گرفتنی ست مشغول حرف بود که باپا به در زدو... صدیقه را مقابل مولا به در زدو... فهمید مانده پشت در اما به در زدو... همراه مادری پسرش را به در زد و... گل را گلاب کرد و بدستان خار داد مسمار را به پهلوی زهرا فشار داد فضه اگر نبود به دادش که میرسید؟ چادر بروی پیکر زهرا که میکشید؟ در بین شعله بانوی این خانه را که دید محکم بصورتش زد و به سمت در دوید این پاسخ سفارش عمر رسول بود مولا بفکر حفظ حجاب بتول بود...
دستم اگر شکست به پای علی شکست بالم اگر شکست فدای علی ... شکست من محو مرتضایم و فرقی نمی کند اصلا کدام دست برای علی شکست
دود از خانه ی حیدر سر زد شعله خود را به تن کوثر زد در که با دست نشد باز آنجا با لگد مردک شیطان در زد درِ چوبیِ برافروخته را ضرب پا بر بدن مادر زد مُهر پرپر شدن محسن را دست مسمار بر آن دفتر زد چشم حوریه به خون می غلتید گرچه سیلی ز روی معجر زد ناله ی فضه خذینی ناگاه زهر شد بر جگر حیدر زد بیشتر از خود زهرا آنجا پسر غیرتی اش پرپر زد ناله ی یا ابتایش بی شک زخم ها بر دل پیغمبر زد
یکنفر که دلش از بغض علی میجوشید ضربه‌ای زد به در خانه و در را انداخت آتشی را به در خانه ی آب آورد و بین دیوار و در سوخته دعوا انداخت ضربه‌ی پای در و بی ادبی‌های غلاف بازویت را دو سه ماهی ز تقلّا انداخت گره انداخت به کار همه دنیا؛ آن‌که ریسمان گردن مولای دو دنیا انداخت در قیامت جلوی چشم همه می‌اُفتد آنکه در کوچه تورا بین تماشا انداخت
نگاه کن به دو چشمانِ بی قراری که ندارد از تو جز این ، هیچ انتظاری که قسم به چشم ترت بد زمانه چشمم زد و گریه می‌کنم از دستِ روزگاری که نداشت چشم که نُه سال پیشِ هم باشیم نگفت: داغِ پدر دیده درد داری که حسینت آمده ، گیرم بغل کنی او را برای شانه کشیدن توان نداری که نرفته از نظرم خاطرات آنروزی... که ریخت رویِ سرت جمعِ بی شماری که برای بُردن من آمدند در خانه برای بُردن آنکه نداشت یاری که به جای تو برود پشت در ، ولی رفتی زدند در به تو و میخِ داغداری که نداد فرصت آنکه به محسنت برسی نشانده است به پهلوت یادگاری که از آن به بعد لباست همیشه خونین است و سینه‌ی تو شکسته است از فشاری که میان یک در و دیوار و شعله خُردت کرد گذشت بر تو زمانِ نفَس شماری که پس از سه ماه فقط التماس من این است کمی نگاه ...ندارد نگاه کاری که
مرا توان سخن از شکوه و جاهت نیست که جز حسین و حسن هیچکس سپاهت نیست جهان به گوشه‌ی چشم تو امنیت دارد تو خود پناه جهانی کسی پناهت نیست تو آن زنی که به فرمان تو رسول خداست تو آن ملیکه‌ی کلی که پادشاهت نیست فدک بهانه ‌ی رسوایی است دشمن را تو فارغی ز جهان میل بارگاهت نیست زمین به نیت نفرین تو به خود لرزید بلای نازل از عرش غیر آهت نیست چگونه روبه مکار از تو شاهد خواست خدای عالی اعلی مگر‌ گواهت نیست فقط به صورت خورشید سایه افکندند کسی به وسعت تاریخ سد راهت نیست بگو که لکه‌ی خونی که روی در مانده است یگانه خاطره‌ی طفل بیگناهت نیست سه ماه عمر علی بی طلوع خورشید است شبی بلند تر از صورت سیاهت نیست
درد دل های حضرت زهرا سلام الله علیها با حضرت خدیجه سلام الله علیها السلام ای همه ی دار و ندارم مادر جایت امروز چه خالی است کنارم مادر ای فداکارترین بانوی دنیا مادر می شود سر بزنی خانه زهرا مادر با که گویم که شده دوری تو درد سرم از همه عمر ِ یتیمی ، به تو دلتنگ ترم یاد داری کس ِ هم در دل غربت بودیم فارغ از آن همه بی دردی و نفرت بودیم یاد داری قمرت در شب ظلمت بودم محرم راز تو از قبل ولادت بودم به همین جرم که همرنگ نگشته با ننگ آب شد سنگ صبور تو در آن کوچه تنگ زحمات تو و بابا شده جبران مادر مانده زهرای تو و دیده ی گریان مادر کفر در مسجدمان صاحب منبر شده است دین انصار و مهاجر به خدا زر شده است شهر از گریه ی زهرات به جان آمده است بودنم بر همه انگار گران آمده است دِین زهرای تو بر دینش ادا شد مادر مثل تو ثروت من خرج خدا شد مادر کس در این شهر نکرده کمک فاطمه ام غصب شد چون لقب تو ، فدک فاطمه ات آتش و میخ در و پای حرامی و حرم محسنم کاش نگوید که چه آمد به سرم فضه خادمه بر غربت من می زاد زار اشک خون ریخت ز بی مادری من ، مسمار به فدای سر حیدر که رُخَم گشت کبود کاش آن روز فقط دست علی بسته نبود ماندن فاطمه شد امر محالی مادر دیگر از دختر تو مانده خیالی مادر نیستی تا که بیینی چه قَدَر تا شده ام آه مادر به خدا زحمت اسما شده ام شده از غربتمان چشم فلک پر اختر می شود دخترکم زود ، چو من بی مادر مثل تو طی شده با اشک دم آخر من بر لبم آه حسین ، آه حسین ، آه کفن
شبا از فکر و غم بی خواب میشی بمیرم دم به دم بی تاب میشی شبیه شمع میسوزی عزیزم نود روزه که داری آب میشی تو چشمت حرف داره غرق رازه دلم تنگ نگاهت چاره سازه نود روزه که حیدر نیمه جونه برای اینکه پلکت نیمه بازه مدام عشقت به من ابراز میشه دلم با داغ تو دم ساز میشه ببین بادست خیبر گیر حیدر در خونه به زحمت باز میشه برام حال و هوای شهر سخته برات جور و جفای شهر سخته از اون روزی که از مسجد رسیدی عبور از کوچه های شهر سخته