eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
8.8هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
23.6هزار ویدیو
1.7هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
▪ ۶ ماه ميشود به تو من خو گرفته ام باشد، عصاے پيرے توهم برو  فكر دل شكسته ے نمےكنے؟ كم بود داغ قاسم و اكبر؟ تو هم برو ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
17.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به فدای لب‌ عطشان تو ای طفل‌ رباب...💔 👤 زیبای «لالایی گلم بابا» با صدای کربلایی حاج‌‌محمود تقدیم نگاهتان ◾
▪️دودمه شب هفتم محرم 1⃣ طفل چون نامش علی شد اصغرش هم اکبر است در شجاعت حیدر است، در شجاعت حیدر است گرچه باشد شیرخواره ، شیر مرد لشگر است در شجاعت حیدر است، در شجاعت حیدر است 2⃣ خنده بر روی پدر زد یعنی ای مولای من غم مخور بابای من، غم مخور بابای من می شود آغوش زهرا بعد از این مأوای من غم مخور بابای من، غم مخور بابای من 3⃣ ای تمام بود و هستم بر روی دستم بخواب وای بر حال رباب، وای بر حال رباب آرزو دارم ببینی ای علی جان خواب آب وای بر حال رباب، وای بر حال رباب 4⃣ نوه ی آخر شاهنشه خیبر شکنم یل ششماهه منم، یل ششماهه منم مادرم بسته دو دستم که قيامت نکنم یل ششماهه منم، یل ششماهه منم ┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅
@nohe_sonatiJalal Zare - Az Gerye Haye Asghar.mp3
زمان: حجم: 5.54M
▪️نوحه شب هفتم محرم از گریه های اصغر دلم داره میگیره یه قطره آب بیارید اصغر داره میمیره حسین غریب ثارالله حسین غریب ثارالله... ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد خواهد که آب گوید اما زبان ندارد دیشب به گهواره تا صبح ناله میزد امروز به روی دستم دیگر توان ندارد هنگام گریه کور شد تا اشک خود بنوشد اشکی که تر کند لب دور دهان ندارد از گریه های اصغر دلم داره میگیره یه قطره آب بیارید بچم داره میمیره ای حرمله مکش تیر یک سو فکن کمان را یک برگ گل که تاب تیر و کمان ندارد حسین غریب ثارالله حسین غریب ثارالله شمشیر اوست آهش فریاد او تلظی جانش به لب رسیده تاب بیان ندارد منت به من بزارید یک قطره آب بیارید بر کودکی که در تن یک نیمه جان ندارد حسین غریب ثارالله حسین غریب ثارالله با من اگر بجنگید تا کُشتنم بحنگید این شیر خواره بر کف تیر و سنان ندارد مادر نشسته تنها در بین سینه زنها جز اشک هیبت خود تاب و توان ندارد حسین غریب ثارالله حسین غریب ثارالله ┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅
🌹⏬⏬ گرم روز است و تمام خورشید آفتاب است که می‌بارد تیغ نیست آبی که لبی تَر گردد نیست اشکی که زند حلقه به چشمی بی جان گوشه‌یِ خیمه‌ای از بی تابی مادری می‌خواند نغمه‌یِ لالایی شاید اینگونه بخوابد طفلش ولی اینبار چه آرام و ضعیف تشنگی جوهره‌یِ لالایی او را بُرده تا که هُرمِ نفسش می‌خورَد بر رُخِ کودک آرام چهره‌ی سوخته‌اش میسوزد مادری چشم به راه گونه‌هایش زخم است رَدِ سرخی است که از ناخنِ طفلش مانده هردو باهم تشنه هردو باهم بی تاب هردو دل داده به آوازِ پدر تا کلامی گوید ساقی از راه رسید باز هم مَشکِ پُر آب چقدر طولانی است انتظارِ رُخِ تاول زده‌ای نَفَسِ سوخته‌ای کمی آنسوتر از او زیرِ یک خیمه‌ی تفدیده‌ و خشک کودکانی جَمعند همگی دلواپس چشم دارند به دلگرمیِ یاسی کوچک دختری پوشیده زیرِ یک چادرِ سبز نازدانه که چنین می‌گوید دلتان قرص خیالِ همگی راحت باد به خودم گفته که برمیگردم قول داده به حرم می‌آید دلتان قرص که دریا با اوست ولی انگار در این لحظه شنیدند کسی می‌آید کسی از دور به سمت خیمه او عمو نه  خود باباست ولی وای چرا اینگونه قامتش خَم شده است دست دارد به کمر دست دیگر به عمودی که پناهِ حرم است می‌کِشد خیمه‌یِ عباس زمین می‌اُفتد بُهت در جمعِ حرم می‌پیچد بغض‌ها می‌شکند ناله‌ای می‌آید گوشها را دگر از قبل سبکتر بکنید عمه در حلقه‌ی ماتم زده‌ی دخترکان گره‌ای بر گره‌ی معجر آنان می‌زد گوئیا سوخت و خاکستر شد خیمه‌ی مادر طفل تازه می‌خواست زبان باز کند تازه می‌خواست که بابا گوید غرق در حال پریشانیِ خود بود که دید پدرش میگوید کودکم را آرید (اصغرم را بدهید) تا که سیرابِ دو کف آبِ گوارا گردد طفل را بابا بُرد باز‌هم در دلِ او نورِ اُمیدی پر زد خواست تشویش بیاید به سراغش اما غم به خود راه نداد گفت اینبار علی سیراب است بازهم چشم به راه به درِ خیمه‌ی خود کُند تَر می‌گذرد ثانیه‌ها که سیاهیِ کسی پیدا شد چشم‌هایی که زِ فرطِ عطش  تار شده خیره نمود زیرِ لب با خود گفت : پس علی کو؟ چه شده؟ بچه‌ام با او نیست دید باباست ولی چهره‌ی او خونین است گوشه‌هایی زِ عبایش خونرَنگ می‌رود پشتِ خیام سر به زیر است چرا خواست حرفی بزند بُهت وجودش را برد نفسش بند آمد بعد بغضی سوزان رفت دنبال حسین چشمهای تارش دید در پشت حرم گودی قبری را کوچک اما کم عمق دستِ بابا خاکی دید در سینه‌ی آن کودکش خوابیده خنده‌ای بر لب اوست چشمهایش باز است زلفهایش خونین بِینِ قنداقه‌ی سرخ مثلِ یک کابوس است سرش انگار به مویی بند است از گلویش خبری نیست ولی خبری نیست از آن حلق سفید گوئیا حنجره‌اش تارهای صوتی همگی سوخته‌اند خبری نیست از آن حَلق سفید جایِ آن تیغه‌یِ یک تیرِ مهیب از سه طرف بیرون است طولِ آن بیشتر از قدِ علی حجم آن بیشتر از حجمِ سرش گوش تا گوش نمانده چیزی حرمله میخندد زانوانش خم شد چشمهای پدر از شرم زمین می‌نگرد دستِ خود بُرد به سمتِ لحد و چید بر آن پنجه بر خاک زد و رویِ مزارش پاشید مُشت خاکی به سرش بعد آهی جانکاه اثر از قبر نبود حال زینب ماند و مادری خاک آلود پیرمردی تشنه چه‌کند با این مرد به کدامین برسد ساعتی تلخ گذشت در غروبِ سرخی که حرم شعله‌ور از دستِ غارت شده است خیمه آتش شده است دختران میسوزند همه‌ی هستیشان مثلِ گهواره به غارت رفته چشمِ مجروح رباب دید در پشتِ خیام از همانجا که نشانش کرده در همان نقطه که خاکش کرده گودیِ قبری هست گودیِ کوچکی اما خبر از کودک معصومش نیست سر خود را چرخاند طرفِ طبل زنان طرف هلهله ها نیزه دارانی دید به سرِ نیزه‌ی افراشته‌ی خونین قطور اصغر خود را دید که به او می نگرد حرمله میخندد......
از خواب ناز کودک من پا نمی شود می خواستم که پا شود اما نمی شود هاجر اگر دوید به زمزم رسید ، آه سعی رباب ، ختم به دریا نمی شود چسبیده حلق کودکم از تشنگی به هم با تیر هم گلوی علی وا نمی شود چشم امید من به ابالفضل بود آخ ! عباسِ روی نیزه که سقّا نمی شود بی فایده است سعی شما نیزه دارها سر کوچک است بر سر نی جا نمی شود من رو زدم به نیزه ، علی را به من نداد این نی چه محکم است چرا تا نمی شود خم شو برای خاطرم ای چوب ! رحم کن از پای نیزه خوب تماشا نمی شود ✍️
یک علی روی عبا و یک علی زیر عبا خوب شد بر روی دوش خود عبا انداختم تیر را بیرون کشیدم خِس‌خِسِ تو قطع شد ای زبان‌بسته تو را من از صدا انداختم حرمله بعد از شکارت چند تا خلعت گرفت گفت با یک تیر  اما هردو را انداختم کاش پشت خیمه‌ها پنهان نمی‌کردم تو را وای بدجوری طمع در نیزه‌ها انداختم آب را وا می‌کنند اما نمی‌نوشد رُباب عمه‌هایت را پس از تو از غذا  انداختم آه هر سنگی که بر من خورد بعدش بر تو خورد شرمگینم که تورا در زیر پا انداختم دست بسته می‌دود دنبال تو با خواهرم... مادرت را بین مُشتی بی حیا انداختم ✍️
بخواب مادر حرم در اضطرابه عزیزم خوشکلم حالم خرابه زبونت رو نکش دور دهانت اینا آب نیس، اینا اشک ربابه رقیه داره جون میده براتو لبات خونه نزن رو هم لباتو دلیلش این خراش گونه هاته که در قنداقه بستم دست و پاتو می بینی که اسیر رنج و دردم حلالم کن برات کاری نکردم چی میشه این دم آخر عزیزم به من مادر بگی، دورت بگردم خجالت می کشم از روی ماهت فدای روضه های تو نگاهت دیگه وقت نبرده پهلونم برو مادر خدا پشت و پناهت ✍️
خودم دیدم تمام هستی‌ام رو میان خاک‌ها روی زمینه خدا هرگز نیاره توی دنیا  که مادر داغ کودک رو ببینه تمام دلخوشیم از دار دنیا  تو بودی هستی و هستم گرفتند  تنم در خیمه‌ها لرزید و دیدم  گلم را آخر از دستم گرفتند میان کوفه تا بازار رفتم در هر حجره‌ای گهواره دیدم لباس اصغرم غرق به خونه برات مادر لباس نو خریدم علی رفتی و مادر شیر داره  به غیر از عمه با جایی نگفتم  بیا مادر دلم تنگ صداته  برات چند وقته لالایی نگفتم چقدر سخته که حتی قطره خونی  بینه مادری بر بال بچه‌اش  از اون سخت‌تر همینه پشت نیزه  یفته مادری دنبال بچه‌اش به زیر نیزه‌ات بودم که دیدم یه شبنم از گلوت و گونه‌هامه هنوزم خون رگ‌هات نو گل من  به گرمی سرت رو شونه‌هامه نمی‌دونم که زلفت رو ببینم  و یا پابست سرخی چشات شم تو خواب راحت از چشمم گرفتی  الهی من فدای خنده‌هات شم ✍️
▪️نوحه شب هفتم محرم ای تمام لشگرم،ای علی اصغرم بهرقربانی تو را،سوی میدان می برم برتو می نازم که تو شش ماهه سرباز منی من سرافراز تو هستم تو سرافراز منی آخرین یارم علی، من تو را دارم علی... چشم خود را بازکن، راز دل ابراز کن بر سر دوش پدر، پر بزن پرواز کن غنچه ی خندان من از روی بی رنگت بگو جان بابا هر چه می خواهد دل تنگت بگو آخرین یارم علی، من تو را دارم علی... نوش من سجاده و، خون تو آب وضو باید از این خون دهم، روی خود را شستشو یا بشور روی پدر را با سرشت دیده ات یا تبسم کن برایم با لب خشکیده ات آخرین یارم علی، من تو را دارم علی... طوطی پر بسته ام، کودک دل خسته ام گوش کن تا بشنوی، گریه ی آهسته ام چشم خود را بر دو چشم نیمه بازت دوختم از تلظی های تو آتش گرفتم سوختم آخرین یارم علی، من تو را دارم علی