⛔️سخنرانی تحلیلی سیاسی
🛑#پرچم_شیر_خورشید در جام جهانی فوتبال
🔰دوستان #طلبه بیدار باشید.
✅ اکثر مردم ایران هوادار منافقین هستند !!!
🔺 این صحنه هارا در ذهنتان مجسم کنید :
در جام جهانی تماشاچیان ایرانی همگی پلاکارد هایی با عکس مریم رجوی در دست دارند . یا با پرچم شیر و خورشید در ورزشگاه ها به عنوان نماد ایرانیان به دنیایی که در آن اکثرا نمیدانند مکزیک در آمریکاست یا آسیا معرفی گردند .
خبر کمی تکان دهنده است
🔹 برخی منابع از فروش ۱۰۰ درصدی بلیطهای سهمیه ایران در جام جهانی به عنوان اولین کشوری که ظرفیت های فروش بلیطش پر شده خبر میدهند . انطور که خبر رسیده گویا منافقین تمام بلیط هارا جلو جلو و به صورت برنامه ریزی شده حین خواب زمستانی برادران زحمتکش وزارت ورزش خریده اند .
🔹 نزدیک به ۲۰ هزار بلیط یا بهتر بگویم ۲۰ هزار فردی که نماد ۹۰ میلیون ایرانی خواهند شد . اینگونه غرب به راحتی میتواند بدون فشار های بین المللی و با توجیح پاسخ به خواسته مردم ایران ( منظور ۲۰ هزار نفریست که بلیط برایشان خریده شده ) به پروژه سوریه سازی ایران شدت ببخشد .
🔹 در حین خواب زمستانی مسئولین فرهنگی نیز خبرنگاران ایران اینترنشنال در هتل محل اقامت ملی پوشان اتاق رزرو کرده اند و این درحالیست که اسکان خبرنگاران ایرانی در هتل هایی جدا از ملی پوشان است تا مردم خبرهای ملی پوشان را از قاب رسانه سعودی ببینند .
🔺حال چاره چیست ؟
🔹 باید در وهله اول اتمام حجت هایی با دولت قطر صورت بگیرد تا از ورود نماد ها و نوشته های ضد ایرانی در ورزشگاه ها جلوگیری شود . بدین منظور میتوان از دولت قطر حضور مامورینی فارسی زبان در ورودی ورزشگاه ها درخواست نمود . اگر هم دولت قطر چنین اجازه ای نداد ، با گسیل دادن هزاران جوان انقلابی به عنوان توریست به کشور قطر ، درس خوبی به معاندینی که میخواهند وارد ورزشگاه شوند داد .
🔹 میبایست محل هتل ملی پوشان ایرانی را در هتل هایی با حضور حداکثری خبرنگاران ایرانی تغییر داد و بازیکنان را از هرگونه مصاحبه یا عمل خارج از برنامه به طور جد بازداشت . و با هماهنگی های صورت گرفته با دولت قطر بلیط های فروخته شده لغو و مبالغ عودت داده شود
🔺 اینگونه شاید بتوان تا حدودی گاف های عجیب مسئولین ورزشی و فرهنگی را جبران نمود
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت پانزدهم : حوزه حاج آقا مجتهدي
✔️راوی : ايرج گرائي
🔸سالهاي آخر، قبل از #انقلاب بود. #ابراهيم به جز رفتن به بازار مشغول فعاليت ديگري بود.
تقريباً کسي از آن خبر نداشت. خودش هم چيزي نميگفت. اما كاملاً رفتار واخلاقش عوض شده بود. ابراهيم خيلي معنويتر شده بود. صبحها يک پلاستيک مشكي دستش ميگرفت و به سمت بازار ميرفت. چند جلد #کتاب داخل آن بود.
🔸يكروز با موتور از سر خيابان رد ميشدم. ابراهيم را ديديم. پرسيدم: داش ابرام کجا ميري؟!
گفت: ميرم بازار. سوارش کردم، بين راه گفتم: چند وقته اين پلاستيک رو دستت ميبينم چيه!؟ گفت: هيچي کتابه!
بين راه، سر کوچه نائب السلطنه پياده شد. خداحافظي کرد و رفت. تعجب کردم، محل کار ابراهيم اينجا نبود. پس کجا رفت!؟
🔸با كنجكاوي به دنبالش آمدم. تا اينکه رفت داخل يك مسجد، من هم دنبالش رفتم. بعد در کنار تعدادي جوان نشست و کتابش را باز کرد.
فهميدم دروس حوزوي ميخوانه، از #مسجد آمدم بيرون.
🔸از پيرمردي که رد ميشد سؤال کردم: ببخشيد، اسم اين مسجد چيه؟ جواب داد: حوزه حاج آقا مجتهدي با تعجب به اطراف نگاه کردم. فکر نميکردم ابراهيم #طلبه شده باشه. آنجا روي ديوار حديثي از #پيامبر نوشته شده بود: «آسمانها و زمين و فرشتگان، شب و روز براي سه دسته طلب آمرزش ميکنند: علماء ،کسانيکه به دنبال #علم هستند و انسانهاي با سخاوت .»
🔸شب وقتي از زورخانه بيرون ميرفتم گفتم: داش ابرام حوزه ميري و به ما چيزي نميگي؟
يکدفعه باتعجب برگشت و نگاهم کرد. فهميد دنبالش بودم. خيلي آهسته گفت: آدم حيفِ عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابيدن بکنه. من طلبه رسمي نيستم. همينطوري براي استفاده ميرم، عصرها هم ميرم بازار ولي فعلاً به کسي حرفي نزن.
🔸تا زمان #پيروزي انقلاب روال کاري ابراهيم به اين صورت بود. پس از پيروزي انقلاب آنقدر مشغوليتهاي ابراهيم زياد شد که ديگر به کارهاي قبلي نميرسيد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷 خاطرهای از آیتالله #بهجت
شخصی که جهت تحصیل علوم دینی تازه وارد حوزه علمیه قم شده بود میگوید: خدمت آقا(آیتالله بهجت) رفتم و عرض کردم: برای تحصیل علوم دینی وارد حوزه شدهام، چه کار کنم که #طلبه موفّقی باشم؟
آقا برای لحظهای سرش را پایین انداخت و تامّلی کرد و سپس فرمودند:
«طلبه یا غیر طلبه فرقی ندارد، مهم این است که #معصیت نشود.»
📚 برگی از دفتر آفتاب ، ١٣۵
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
#داستان_جالبِ_طلبهٔ_جوان_با_دختر_فراری
🌼🍃نیمه های شب بود سکوت عجیبی حوزه علمیه را فرا گرفته بود تمام طلبه ها خواب بودند #طلبه جوان در حجره خود مشغول مطالعه بود که ناگهان #دختری زیبا وارد اتاق شد و به سرعت در اتاق را بست،با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ چیزی نگوید.دختر پرسید:ببینم شام چی داری؟؟
🌼🍃#طلبه جوان هاج واج مانده بودو تمام بدنش خیس عرق شده بود و زبانش بند آمده بود،هرچه غذا داشت برای دختر آورد.دختر جوان که #شاهزاده آن شهر بود قصد داشت شب را در اتاق طلبه بخوابد آن هم در اتاقی که فقط خودش بود و آن #طلبه جوان،به هر شکلی بود دختر در گوشه ای از اتاق خوابید و به #طلبه اعتماد کرده بود
🌼🍃 اما صبح که از خواب بیدار شد آنچه که نباید اتفاق بیفتد اتفاق افتاده بود.
🌼🍃 مأموران، شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند، شاه عصبانی پرسید: چرا شب به ما اطلاع ندادی و #طلبه جوان گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم، مرا به دست #جلاد خواهد داد!
🌼🍃شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطایی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از#طلبه جوان پرسید، چطور توانستی در برابر نفست مقاومت کنی؟
🌼🍃 طلبه جوان 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش #سوخته و علت را پرسید طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه میکرد، هر بار که نفسم وسوسه میکرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع میگذاشتم تا طعم #آتش_جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح به این ترتیب با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.
🌼🍃#پادشاه از تقوا و پرهیزکاری او خوشش آمد و دستور داد، همین شاهزاده را به عقد طلبه جوان در آوردند
🌸🌸🌸