eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹تویی دست‌گیر🔹 ای همه هستی ز تو پیدا شده خاک ضعیف از تو توانا شده... آنچه تغیّر نپذیرد تویی وآن‌که نمرده‌ست و نمیرد تویی... هر که نه گویای تو خاموش به آنچه نه یاد تو فراموش به... روشنی عقل به جان داده‌ای چاشنی دل به زبان داده‌ای... از پی توست این همه امّید و بیم هم تو ببخشای و ببخش ای کریم چارۀ ما ساز که بی یاوریم گر تو برانی به که روی آوریم!... وین چه زبان این چه زبان‌دانی است؟ گفته و ناگفته پشیمانی است... در صفتت گنگ فرو مانده‌ایم من عَرَفَ الله فرو خوانده‌ایم... چون خجلیم از سخن خام خویش هم تو بیامرز به اِنعام خویش... یار شو ای مونس غم‌خوارگان چاره کن ای چارۀ بی‌چارگان قافله شد، واپسی ما ببین ای کس ما، بی‌کسی ما ببین بر که پناهیم؟ تویی بی‌نظیر در تو گریزیم، تویی دست‌گیر جز درِ تو، قبله نخواهیم ساخت گر ننوازی تو، که خواهد نواخت؟ دست چنین پیش که دارد، که ما زاری از این بیش که دارد، که ما درگذر از جرم که خواهنده‌ایم چارۀ ما کن که پناهنده‌ایم...
من گوشه اي از خاک خوش بوي بهشتم من قبله گاه بنده ي نيکو سرشتم من وارث نجواي عطر و درد و داغم من تربت زهراي بي شمع و چراغم خاکم وليکن فخر بر افلاک دارم من چار يوسف در دل اين خاک دارم در منزلت داري مأوايي رفيعم من راز دار مرتضايم ، من بقيعيم ديدم که تابوت و بدن با هم يکي بود با تير دون تير و کفن با هم يکي بود جسم عزيزي در دل شب ، آري آري دنبال مادر بود زينب ، آري آري يکشب به روي شانه ها تابوت ديدم آه و فغان تا عالم لاهوت ديدم شير خدا سر در گريبان داشت آنشب بر غربتش شام غريبان داشت آنشب من ماندم و زهراي دست و سينه خسته من ماندم و يک مادر پهلو شکسته ديدم که دارد در بدن با خود نشانه از ضرب دست دشمن و از تازيانه
اي مزار غريب چار امام اي بهشت بقيع بر تو سلام عطر گلهاي احمدي داري لاله هاي محمدي داري داغ دلهاي ما نشانه ي توست اي بسا دُر که در خزانه ي توست چار خورشيد را هم آغوشي غرق نوري و باز خاموشي خاک تو تربت ائمه ي ماست سند غربت ائمه ي ماست همه شب شمع انجمن داري تو در آغوش خود حسن داري شهر تو شهر سيد الشهداست سرمه ي چشم اولياء خداست قبله ي جان ساجدين داري در بغل زين العابدين داري آن امامي که وقت راز و نياز گريه اش داد آبرو به نماز دُرّ احمد به سينه گوهر توست باقر اهل بيت در بر توست اين حريم امام ناطق ماست اين مزار امام صادق ماست اي بقيع غريب راست بگو تربت فاطمه کجاست بگو ناله زن از جگر، بگو همه را که کجا مي زدند فاطمه را؟ تو بگو در کنار قبر رسول چه کسي تازيانه زد به بتول پر کن از ناله دشت و صحرا را جان زهرا! که کشت زهرا را؟ تو بگو روي فاطمه نيلي است تو بگو جاي ضربت سيلي است گل نشکفته ي اميد کجاست تربت محسن شهيد کجاست در کجا شد ز جور اهل فتن تيرباران تن امام حسن؟ در کجا بر چهار نخله ي ياس گريه مي کرد مادر عباس؟ در کجا مي کشيد با دل چاک صورت چار قبر بر روي خاک گر چه ويرانه اي ، دل آرايي تو معطر به اشک زهرايي چون هم آغوش اين بدنهايي مثل زهرا هميشه تنهايي اين امامان حقيقتي دگرند مرده نه ، که ز زنده ، زنده ترند مرده دل ها که سخت کور و کرند از حيات شهيد بي خبرند شهدا عمر جاودان دارند که در آغوش حق مکان داند جسم شان گر چه در ديار گِل است روحشان هم کلام اهل دل است بعد از آني که شد جدا از تن سر يحيي مگر نگفت سخن؟! يوسف آن پيرهن که مي پوشيد چشم يعقوب را شفا بخشيد! روح پاک عزيز پيغمبر نيست از جامه ي نبي کمتر؟ کعبه سنگ است ليک محترم است چون خداوندگار را حرم است حرم اوليا حريم خداست خانه ي گل نه ، کعبه ي دل ماست ما اگر سنگ و خاک مي بوسيم ياد جانهاي پاک مي بوسيم نصّ قرآن بود مودّت ما اين بود معني محبّت ما حبّ ما حبّ اولياي خداست از محبّت حساب شرک جداست «ميثم» از دوستيّ آل رسول مي شود طاعتت به حشر قبول
حمزه که جان عالم و آدم فداي او لب باز مي کنم که بگويم رثاي او مردي که در شجاعت و هيبت نمونه بود در غيرت و شکوه و شهامت نمونه بود شير خدا و شير نبي فارس العرب در انتهاي جاده ي مردانگي، ادب هم يکه تاز عرصه ي جنگ و نبردها هم آشناي بي کسي اهل دردها هنگام رزم و حادثه مردي دلير بود خورشيد آسماني و روشن ضمير بود شب هاي مکه شاهد جود و کرامتش گل داشت باغ شانه ي او از سخاوتش او صاحب تمام صفات حميده بود دل را به نور حضرت حق پروريده بود الگوي اهل سرّ و يقين بود طاعتش يعني زبانزد همه مي شد عبادتش در آسمان مکه ي دلها ستاره بود بر قلبهاي خسته اميدي دوباره بود بالا گرفت روز اُحد تا که کارزار شد آسمان روشن آن روز تارِ تار آتشفشان شده اُحد از بس گدازه ريخت از آسمان و خاک زمين خون تازه ريخت حمزه در آن ميانه که گرم قتال شد کم کم براي حمله ي‌ دشمن مجال شد آنقدر روبهان به شکارش کمين زدند تا نيزه اي به سينه ي آن نازنين زدند حمزه که رفت قلب رسول خدا شکست خورشيد چشمهاي رئوفش به خون نشست لبريز زخم بود و جراحت دل نبي از دست رفته بود همه حاصل نبي ميدان خروش ناله ي‌ واويلتا گرفت عالم براي غربت حمزه عزا گرفت جانم فداي پيکر پاک و مطهرش جانم فداي زخم فراوان پيکرش اما هنوز غربت آن روز مانده بود داغي عظيم بر دل عالم نشانده بود خواهر کنار جسم برادر رسيد و بعد آهي ز داغ لاله ي پرپر کشيد و بعد پيمانه هاي صبر دل او که جوش رفت آنقدر ناله زد که همان جا ز هوش رفت آري دلم گرفته ز اندوه ديگري دارم دوباره ماتم مظلومه خواهري زينب غروب واقعه را غرق خون که ديد از خيمه تا حوالي گودال مي دويد ناگاه ديد در دل گودال قتلگاه درخون تپيده پيکر سردار بي سپاه پس با زبان پُر گله آن بضعه ي‌ بتول رو کرد بر مدينه که يا أيها الرسول اين کشته ي‌ فتاده به هامون حسين توست اين صيد دست و پا زده در خون حسين توست
اي نابترين سرود هستي معناي تمام حق پرستي اي رود هميشه جاري عشق اي علت ماندگاري عشق اي رونق کار و بار دانش سرسبز ترين بهار دانش اي چشمه جاري حقايق مولاي من اي امام صادق دست همگان بود فقيرت ما جمله غلام بو بصيرت کي از در خود مرا براني آقاي وفا و مهرباني آنقدر که خلق و خوت نيکوست دلبسته توست دشمن و دوست افسوس که قلب تو شکستند دستان گره گشات بستند آن دشمن پست بي اصالت حرمت ننهاد سن و سالت بي شال و عبات ظالمانه مي برد کشان کشان زخانه دشنام ز دشمنت شنيدي شبها پي مرکبش دويدي با پاي برهنه بين جاده خصم تو سوار و تو پياده گه لعن بني اميه کردي گه ياد غم رقيه کردي
الا که جاني و جانانه ام سلام آقا غلام زاده این خانه ام سلام آقا الا که مقصد پرواز دل بود حرمت فداي تو سر و جانم ...کم منو کرمت من آمدم که مرا نزد خويش جا بدهي کبوترانه به من هم خودت غذا بدهي تمام عمر غباري برآستان تو ام نگاه مرحمتي کن گدای خوان تو ام حديث سلسله تو کمند پاي دلم به شرط آنکه تو باشي شروطها ي دلم خدا به علم بسي وجهه و نسب داده تو را که عالم آل نبي لقب داده ز هر کجا که گذشتي شد از رخت پر نور هنوز عطر تو دارد هواي نيشابور تواي که بر سر پيمان خويش مي ماني گواه حرف من آن پيرمرد سلماني سخن گزافه چه گويم که خويش مي داني تمام هستي و هست تمام ايراني وصالتان که به دل آرزوي ديرين بود براي اهل خراسان چقدر شيرين بود به غصه گفت هر آنکس زشهرتان رد شد خوشا به حال کسي که مقيم مشهد شد
گفتند صحبتی شده در راستای اشک که خوب نیست این همه روضه برای اشک گفتند خوب نیست مسیری جدا رَوند مردم سراغ گریه و اشک عزا رَوند آخر کجا رواست چنین ادعا کنند؟ بی حرمتی به روضه و اشک عزا کنند؟ در کشوری که عزت آن اشک و روضه است با اشک و روضه هیبت طاغوت را شکست در کشوری که شهر به شهرش شهید داد اینگونه میشود به شهیدان نوید داد؟ دست از خرافه گویی و ذلت نمی کِشند از مادر شهید خجالت نمی کِشند ای آنکه گفته ای همه افسرده ایم ما! از اشک روضه خسته و دلمرده ایم ما! بعد از قضاوتی که نمودی بگوش باش! بشنو جواب گریه کنان را خموش باش! ما گریه میکنیم ولی شاد میشویم از این زمانه و غمش آزاد میشویم این اشک، آب سرد روی آتش دل است بی چاره آن کسی که از این اشک غافل است یک روز اگر بیایی و همراه ما شوی در روضه اشک ریزی و اهل بکا شوی دیگر سخن ز شادی بیهوده کیْ کنی با شادیِ گناه، دل آلوده کیْ کنی افسرده آن کسی است که دور است از حسین دلمرده آن کسی است که دور است از حسین مردم از اشک روضه شهامت گرفته اند گریه کنان مدال شهادت گرفته اند این اشک گوهری است که ارزان رسیده است از التفات شاه خراسان رسیده است گریه برای خون خدا فرق می کند آری حساب اشک عزا فرق می کند
ای که بر جودت سلیمان نبی رو می زند روبروی گنبد تو نوح زانو می زند صحن و ایوان تو را جبرییل جارو می زند شمع عمرت در جوانی از چه سو سو می زند بار دیگر شعله در محصول جان افتاده است در تبار مرتضی داغ جوان افتاده است ذکر مظلومیّتت در شهر پر آوازه شد در جوانی رشته ی عمر تو بی شیرازه شد زهری آمد رخنه کرد و درد بی اندازه شد زخم های کهنه ی آل پیمبر تازه شد باز یا رب بی وفایی زنی در اهل بیت روضه های مجتبی و زهر همسر، اهل بیت زهر گاهی چند سالی با جگر سر می کند رفته رفته مرغ روحت را کبوتر می کند گاه زهری در جگرها کار خنجر می کند قلب ها را پاره و جان را مکدّر می کند در دلت آقای من این زهر کار دشنه کرد مثل جدّت، لحظه ی آخر تو را لب تشنه کرد مثل جدّت، لحظه ی آخر تنت بی تاب شد تشنه بودی و لبت محتاج قدری آب شد آب هم چون کربلا در خانه ات نایاب شد ذکر لبهایت”علی این تشنه را دریاب” شد وقت مردن،جرعه آبی بر جگرها خوشتر است آب خوردن اصلاً از دست پسرها خوشتر است همچو بسمل! وای بر من، می زدی تو دست و پا هلهله می کرد دشمن، می زدی تو دست و پا در سرای خویش اصلان، می زدی تو دست و پا بشکند دستان آن زن، می زدی تو دست و پا ای شب قدر رضا، قدر تو را نشناختند پیکرت را روی بام خانه ات انداختند سایه سار پیکرت، بال کبوترهای شهر گریه کن های غمت، چشمان مادرهای شهر سینه زن های شما دستان خواهرهای شهر پیکر تو دفن شد مانند پیکرهای شهر کربلا امّا تنی عریان به روی خاک ماند داغ یک سینه زنی در سینه ی افلاک ماند
بس کن رباب نیمه‌ای از شب گذشته است دیگر بخواب نیمه‌ای از شب گذشته است   کم خیره شو به نیزه، علی را نشان نده گهواره نیست دست خودت را تکان نده   با دستهای بسته مزن چنگ بر رُخَت با ناخن شکسته مزن چنگ بر رُخَت   بس کن رباب حرمله بیدار می‌شود سهمت دوباره خندۀ انظار می‌شود   ترسم که نیزه دار کمی جابه‌جا شود از روی نیزه رأس عزیزت رها شود   یک شب ندیده‌ایم که بی غم نیامده دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده   گرچه امید چشم ترت ناامید شد بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد   پیراهنی که تازه خریدی نشان مده گهواره نیست دست خودت را تکان مده   با خنده خواب رفته تماشا نمی‌کند مادر نگفته است و زبان وا نمی‌کند   بس کن رباب زخم گلو را نشان مده قنداقه نیست، دست خودت را تکان مده   دیگر ز یادت این غم سنگین نمی‌رود آب خوش از گلوی تو پائین نمی‌رود   بس کن ز گریه حال تو بهتر نمی‌شود این گریه‌ها برای تو اصغر نمی‌شود
شکسته بال ترینم، کبود می آیم من از جسارت  قوم یهود می آیم از آن دیار که من را به هم نشان دادند به دست های یتیمت دو تکه نان دادند از آن دیار که بوی طعام می پیچید از آن دیار که طفلت گرسنه می خوابید کسی که سنگ به اطفالِ بی پدر می زد به پیش چشم علمدار بیشتر می زد از آن سفر که اگر کودکی به جا می ماند تمام طول سفر زیر دست و پا می ماند به کودکی که یتیم است خنده سر دادند به او به جای عروسک سَر پدر دادند به جای آن همه گل با گلاب آمده ام من از جسارت بزم شراب آمده ام از آن دیار که آتش به استخوان می زد به روی زخم لبان تو خیزران می زد
علیه السلام خدا به طالع تان مُهر پادشاهی زد به سینه ی احدی دست رد نخواهی زد در آسمان سخاوت یگانه خورشیدی تمام زندگی ات را سه بار بخشیدی گدا ز کوی تو هرگز نرفته ناراضی عزیز فاطمه! از بس که دست و دل بازی مدینه شاهد حرفم؛ فقیر سرگشته همیشه دست پر از محضر تو برگشته به لطف خنده تان شام غم سحر گردد نشد که سائل تان ناامید برگردد خدا به شهد لبت مزه ی رطب داده کریم آل محمد تو را لقب داده تبسم نمکینت چقدر شیرین است! دوای درد یتیم و فقیر و مسکین است خوشا به حال گدایی که چون شما دارد در این حرم چقدر او برو بیا دارد به هر مسافر بی سر پناه جا دادی به دست عاطفه حتی به سگ غذا دادی گره گشایی ات از کار خَلق، ارث علی است مقام اولی جود و بخششت ازلی است به حج خانه ی دلبر چه ساده می رفتی همه سواره ولی تو، پیاده می رفتی شما ز بس که کریم و گره گشا بودی دل کویر به فکر پیاده ها بودی امام رأفت دوران بی مرامی ها نشسته ای سر یک سفره با جزامی ها خیال کن که منم یک جزامی ام آقا نیازمند نگاه و سلامی ام آقا چقدر مثل علی از زمانه رنجیدی سلام داده، جواب سلام نشنیدی! امام برهه ی تزویرهای بسیاری به وقت رفتن مسجد، زره به تن داری کریم شهر مدینه! غریب افتادم به جان مادرت آقا برس به فریادم خودت غریبی و با دردم آشنا هستی رفیق واقعی روزهای بی دستی فسم به حرمت این ماه حق نگاهی کن به دست خالی این مستحق نگاهی کن بگیر دست مرا، دست بسته ام آقا ضرر زدم به خودم، ورشکسته ام آقا دل از حساب قنوت تو سود می گیرد دعای دست رحیمت چه زود می گیرد برای مدح تو گویند شعر احساسی به واژه های « در » و « میخ » و « کوچه » حساسی چه شد غرور تو آقا شکست در کوچه ؟! بگیر دست مرا با خودت ببر کوچه... چه شد که بغض گلوگیر گوشه گیرت کرد؟ کدام حادثه اینگونه زود پیرت کرد؟ چگونه این همه غم در دل شما جا شد؟! بگو که عاقبت آن گوشواره پیدا شد؟؟
ای حرمت کعبۀ جان همه عمّۀ سادات بنی فاطمه فاطمۀ فاطمه بنت الامام حضرت معصومه علیهاسلام دختر موسایی و طور تو قم وادی سیناست به طور تو گم دختری و بر همه عالم اُمی قائمۀ عرش خدا در قمی پیرهنت از جلوات خدا بر تن و جانت صلوات خدا آیۀ تطهیرِ مکرّر تویی عصمت حق کوثرِ کوثر تویی اخت رضا نایبة الزینبی عمّۀ ساداتی و زینِ ابی تربت زهرا حرم پاک تو پیکر پاک علما خاک تو از کرم و لطف تو شد این حریم قبر بروجردی و عبدالکریم 
کاش میشد که غمی از دل خلقت برود  یا مسیر دگری سوی حقیقت برود  کاش میشد که روایت شود اینبار غلط باز تاریخ حکایت شود ،اینبار غلط مثلا بعد پیمبر همه با ایمانند  پیرو آیه ی اکمالگر قرآنند دور حیدر همه عارف به مقامش آیند بهر پاسخ که نه با قصد سلامش آیند پشت در آمده جمعی که ارادت دارند  هدف عرض ادب نیت بیعت دارند غیر حیدر که در این شهر ولی اصلا نیست ریسمان بسته به دستان علی ع اصلا نیست خانه ی وحی که خالی نشد از امنیت ام کلثوم س نترسیده از این جمعیت  هیزمی نیست به دستان کسی آماده این حسن ع نیست که برروی زمین افتاده ومدینه زن تبدار ندارد هرگز  در اگر داشته مسمار ندارد هرگز  نشود فاطمه س با هیچ کسی رو در رو  میرود مسجد اگر قصد دعا دارد او میرود دست به دست پسر چون ماهش کوچه امن است کسی نیست ببندد راهش  در دل شهر اگر چوب بری ها بازند  نیست تابوت که گهواره فقط میسازند  عمر پر برکت این مادر اگر کوتاه است  علت این است دلش تنگ رسول الله است  از غروبش همه ی شهر عزادار شدند  وقت تشییع شدست و همه بیدار شدند عنصر قلب کسی نیست دراین شهر از سنگ موقع غسل علی نیز نمیبازد رنگ وبه زهرا نرسیدست گزندی هرگز  نشود رنگ کفن از رد خونی قرمز  رنگ نیلی به رخش نیست فقط روبند است نه! ورم نیست که آن ضایعه بازو بند است  این طرف دست علی بدرقه ی اجلالش آن طرف دست نبی آمده استقبالش کاش مسکوت نمیشد سخن انسان ها کاش تاریخ عوض میشد از این کتمان ها
نُه دی روز تلاطم خیز است فصل دریا شدن پائیز است نُه دی روز شقایق ها شد روز احیا شدن دریا شد نُه دی روز تجلّی در عشق روز اظهار ولایت بر عشق نُه دی روز حقیقت گویی ست در ره عشق سعادت جویی ست نُه دی جلوه ی جانبازی هاست صحبت از فتنه براندازی هاست فتنه گر ، فتنه بپا داشت اگر شعله بر آینه بگذاشت اگر دل به بیگانه سپرد این خائن بود ابلیس ورا در باطن کفر در معرکه عریان آمد فتنه گر باز به میدان آمد این که آشوب بپا شد از او هجمه بر عشق بنا شد از او کفر در فتنه بپا اِستاده ست پرده از روی نفاق افتاده ست " محک تجربه آمد به میان " در صف فتنه همه مدّعیان باز این مدّعیان اند ، کنون فتنه دارند به سرها افزون این گروهی که فتادند به دام فتنه کردند بنام برجام زین گروه آتش بیداد ببین دسترنج همه بر باد ببین آن کسانی که به دام افتادند صید کفر و به کف صیّادند کفرشان این : که جگر آزردند هجمه بر دین و دیانت بردند زآتش فتنه که مهتاب بسوخت مسجد و منبر و محراب بسوخت این جماعت که یزید آبادند باز در راه خطا افتادند خیمه هایی که حسینی بودند شعله ور از شرر نَمرودند کافران خنجر آشوب به دست داشتند آتش کین صف در صف هر کجا هیئت و پرچم دیدند شعله بر آن زده و خندیدند خائنان کینه فزودند همه یار دشمن شده بودند همه ملّت این فتنه کز آنان دیدند رَخت پیکار به تن پوشیدند غیرت و همّت شان گلگون شد زآستین دست خدا بیرون شد از خدا تا که اطاعت باشد دست حق ، دست جماعت باشد ملّت ما که به هم پیوستند دفتر فتنه گران را بستند نُه دی روز شکوفایی ماست روز روشنگری اهل ولاست
زهرا نفس نفس زدنت می کشد مرا این رازداری حسنت می کشد مرا زهرا خودت بگو چه کنم با نبود تو حیدر فدای چهره ی زرد و کبود تو چشم و چراغ خانه ی کم سوی من ! مرو از من گذشته...محض رضای حسن مرو جای غلاف مانده سر بازویت ولی فریاد می زدی که فدای سر علی ای کشتی نجات علی، رو گرفته ای؟ من مرده ام مگر، که تو پهلو گرفته ای ای سربلند ها همه پیش تو سر به زیر پیش حسین دست به پهلوی خود مگیر مویت در این سه ماه حسابی سپید شد محسن میان شعله ی آتش شهید شد عمرم پس از تو ، فاطمه جان! می شود تباه در هر نماز مرگ مرا از خدا بخواه دنیا بدون نور تو تار است فاطمه کار علی بدون تو زار است فاطمه بعد از تو روزگار حسن تیره می شود وقتی به خاکِ چادر تو خیره می شود باور نمی کنم که نهانی و بی صدا با دست های خویش کفن می کنم تو را از سرنوشت راه گریزی نداشتم جز دردسر برای تو چیزی نداشتم آن روزهای خاطره انگیزِ ما گذشت زهرا ببین که بعد تو بر من چه ها گذشت بعد از تو خنده های علی را کسی ندید چون موی تو محاسن من نیز شد سفید بعد از تو چاه محرم غم های حیدر است هر شب که بی تو می گذرد صبح محشر است سر می کنم بدون تو با آهِ سینه سوز شرمنده ام که بی تو نفس می کشم هنوز
زهرا نفس نفس زدنت می کشد مرا این رازداری حسنت می کشد مرا زهرا خودت بگو چه کنم با نبود تو حیدر فدای چهره ی زرد و کبود تو چشم و چراغ خانه ی کم سوی من ! مرو از من گذشته...محض رضای حسن مرو جای غلاف مانده سر بازویت ولی فریاد می زدی که فدای سر علی ای کشتی نجات علی، رو گرفته ای؟ من مرده ام مگر، که تو پهلو گرفته ای ای سربلند ها همه پیش تو سر به زیر پیش حسین دست به پهلوی خود مگیر مویت در این سه ماه حسابی سپید شد محسن میان شعله ی آتش شهید شد عمرم پس از تو ، فاطمه جان! می شود تباه در هر نماز مرگ مرا از خدا بخواه دنیا بدون نور تو تار است فاطمه کار علی بدون تو زار است فاطمه بعد از تو روزگار حسن تیره می شود وقتی به خاکِ چادر تو خیره می شود باور نمی کنم که نهانی و بی صدا با دست های خویش کفن می کنم تو را از سرنوشت راه گریزی نداشتم جز دردسر برای تو چیزی نداشتم آن روزهای خاطره انگیزِ ما گذشت زهرا ببین که بعد تو بر من چه ها گذشت بعد از تو خنده های علی را کسی ندید چون موی تو محاسن من نیز شد سفید بعد از تو چاه محرم غم های حیدر است هر شب که بی تو می گذرد صبح محشر است سر می کنم بدون تو با آهِ سینه سوز شرمنده ام که بی تو نفس می کشم هنوز
هر طرف می گردم و آواره ام آقاجون تا خود نمایی چاره ام چاره ام ای گل من دیدار توست کعبه ی چشم دلم رخسار توست می روم در پی تو به هر طرف کربلا ، مدینه ، سامرا ، نجف هر کجا رَوم به هر بهانه ای تا که جویم از تو یک اشاره ای بهترین نشانه ام حضور توست اولین دعای من ظهور توست بر لبم به وقت سختی و حرج ذکر عجل لولیک الفرج خوش بُوَد به شام انتظار من وصل روی تو شود قرار من از سفر نیامدی من چه کنم بی تو با طعنه ی دشمن چه کنم تا نیایی خون دل مِیِ سبوست خنده بر منتظران کار عدوست تکیه بر کعبه زن ای کعبه ی راز در بر مقام و رکن بخوان نماز به اَنا المهدی خود غوغا کن عقده از سینه ی مستان وا کن که همه جزء سپاه تو شوند جان به کف بر سر راه تو شوند لحظه ی آمدنت چه دیدنی است چهره ی حیدری ات بوسیدنی است ذوالفقار خود بگیر تو ای امیر انتقام خون فاطمه بگیر
جمعه آمد بیقرارم بیقرار بهر دیدار توام چشم انتظار جمعه آمد مهدی صاحب زمان کی شود آن چهره ی ماهت عیان جمعه آمدای گل باغ ولا ذکر من یابن الحسن مهدی بیا جمعه آمد باز من یاد توام شکرلله خانه آباد توام جمعه آمد دل شکسته آمدم بی قرار و زار و خسته آمدم جمعه آمد کن نظر بر حال من از غم هجرت شکسته بال من جمعه آمد آمدم من سوی تو تا بگیرم یابن زهرا بوی تو جمعه آمد بر توام مولاپناه دردمندم مستمند یک نگاه جمعه آمد نور تابد بر دلم نام تو حل می‌کند هر مشکلم جمعه آمدبر گل رویت قسم بی توای مهدی زهرا بی کسم جمعه آمد گشته ام مهمان تو مهدیا درد من و درمان تو جمعه آمد آمده سویت فقیر کن کرم مولای من دستم بگیر جمعه آمد دستگیری کن زمن کن نظر بر حال من یابن الحسن جمعه آمدای دعایت مستجاب بر من مسکین بده مولا جواب جمعه آمد روزهجران شما باز هستم دیده گریان شما جمعه آمد روز بیعت با شما جمع ما را از کرامت کن دعا جمعه آمد نام تو مشکل گشاست دردها با ذکر نام تودواست جمعه آمد شیعه را یار و حبیب کی می آیی یار تنها و غریب جمعه آمد حاجت ما کن روا تو خودت بهر فرج بنمادعا جمعه آمداین(رضا) مهمان توست دیده گریان از غم هجران توست از غم هجر تو بیمارم بیا در جهان تنها تو را دارم بیا
در دل من جز تو جای هيچ کسی نيست روز قيامت بجز تودادرسی نيست کيست که هم کفو و هم کلام تو باشد؟ غير علی کيست هم مقام تو باشد؟ خانه ی تو مهد جبرییل امین است پس سبب شوق آسمان به زمین است دست تو را بوسه زد پیمبر اعظم چرخش دستاس توست رازق عالم پيش شکوه تو کوه نيز حقير است عرش خداوند زير پات حصير است خلق همه مات تو ، تو مات خدايی آينه ی کامل صفات خدايی چادر تو جلوه ی حجاب تمام است وصف مقام تو در توان امام است جلوه ی تام همه صفات کمالی هرچه بگويم تو ماورای مثالی بين زنان نام تو هميشه به صدر است درک تو درک فضيلت شب قدر است مانده أم از وصف ومی روم بزنم باز دست تفأل به شعر خواجه ی شيراز: " روشنی طلعت تو ماه ندارد " بی تو شب انگیزه ی پگاه ندارد با تو گدا پادشاه هر دو جهان است بی تو کسی در بساط آه ندارد جمعيت عاشقان به دور تو جمعند جمعيتی که گدا و شاه ندارد شأن تو والاست آنقدر که جهان هم پيش تو ارزش به قدر کاه ندارد در روش زندگی برای خلايق خوب تر از تو خدا گواه ندارد روزقيامت شفيع شيعه تو هستی غير تو که شيعه خيرخواه ندارد غير هر آن جا که در پناه تو باشد هيچ کجای جهان رفاه ندارد شکر خدا در پناه فاطمه هستیم "عالم از اين خوب تر پناه ندارد"
يك دل كه نه ، صد دل شدم عاشق به حيدر باید بکوبم دم به دم ،حلقه بر این در عَقد مرا با مرتضي الَه بخوانده من را كنار حضرت مولا نشانده ناگه صدا آمد از آن دُر درخشان احمد تلاوت کرد آیاتی ز قرآن احمد وکیل مرتضی ،الَه وکیلم با شوی خود از کل عالم دست گیرم عِقد مرا حیدر به روح و جسم و جان بست عَقد مرا احمد درون آسمان بست بس یک زره باشد صداق نقد زهرا باشد خدا نَک خطبه خان عَقد زهرا مِهرم بود کوثر ،فرات و زم زم و نور چِهرم به غیر از محرمان بوداست مستور من کَعب عشقم، قبله حاجات و باور اذن دخول خواند ، بیاید چون پیمبر زینت بود بر منزل من پرچم نصر وارث بود بر مظهر من صاحب عصر این جان عالم بر فدای جان زهرا دار و ندار ما همه قربان زهرا زهرا نه تنها دخت پاک مصطفی(ص) بود زهرا به ذات حق قسم ، نور خدا بود (مخلص)،!لوای فاطمه (س) مانند گنج است دنیا بدون اهل بیت(ع)،رنج است ،رنج است
،،هست،، در شهر نگاری که دل از ما ببرد نه دل ما که دل حضرت زهرا س ببرد در زمینی که خدا داشت خدایی میکرد دل من بر سر سجاده گدایی میکرد شب میلاد جوادت گل شعرم بشکفت ،،سینه از آتش دل در غم جانانه،، نهفت نور چشمان مدینه که به دل سوسو کرد وقت آن بود و خدا وعده ی خود را رو کرد ماه میرفت به آلاله ی شب سر بزند نور آمد به همین بیت سحر در بزند ،،دهه ی ماه رجب،، نیمه شبش مهتابی ست قلب مادر پدری غرق تب بی تابی ست آنچه بالاست در عالم به خدا پرچم توست ،،شادی مجلسیان در قدم مقدم توست،، رحمت ناب الهی به پدر نازل شد عشق بوسید گلش را و غمش کامل شد کلّ هستی گل هستی که به دستش می داد نام او گشت جوادبن کرم ، جود ،،جواد،، قرّه العین ،،رضا،، راهی دنیا شده است غنچه ی باغ ،،حبیبه،، چه شکوفا شده است تا جواد است بخواه از کرمش هرچه که هست ،،ناامید از در رحمت نشو ای باده پرست سحری بود و رضا مست گل رخسارش که جواد آمد و شد پر برکت بازارش آسمان باغ گلش را به ،،رضا،، می بخشید نقل رحمت ز دل عرش، زمین می پاچید هشتمین پیک زدم تا به فغان آمده ام ،،زیر شمشیر غمش رقص کنان آمده ام،، ۸ من در گروِ ۹ شده در شعر آباد هشت من هست رضا جان نُه من هست جواد چتر احسان به سر عالم و آدم وا شد ابر عشق آمد و باران زد و گل پیدا شد قرعه ی ،،جود و سخا،، هر سحر و شام افتاد ،،این گدا بین که چه شایسته ی انعام افتاد،، از ازل گر دل من بر تو ارادت دارد دست بر دامن پر مهر جوادت دارد ،،خیزران،، یافت مقامی که شود مادر تو چو کبوتر بشود بال و پرش بر سر تو نهمین اختر ماه نبوی آمده ای دهم ماه رجب ساقی این میکده ای ثمر باغ رضا نوگل این باغ شده شربت و شهد و شکر هدیه ی آفاق شده منکه در وصف تو اینگونه مهیّج شده ام بخدا شیفته ی ،،باب الحوایج،، شده ام پرقنداقه تو بسته شده بر مویم که حدیث کرم و بخشش تو میگویم مردم شهر مدینه همگی خوشحالند شب میلاد جوادت به جهان می بالند پرِ پروانگی ات را بده من هم بپرم عطر ریحانگی ات ، قسمت من کن بخرم مزرع سبز فلک ، غنچه ی رویت کم داشت تا میاندار شدی هیئت ما دم برداشت دم من هست رضا باز دمش هست جواد ،،لبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد،، ما که بر دامن تو دست عنایت داریم روز محشر به خدا چشم شفاعت داریم میکنم ختم سخن عشق رضا باز آمد ،،هدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد،، شب میلاد شما کاش که نرگس ،،عج،، آید با ظهورش همه جا نور به مجلس آید سر داعش همه جا در همه دنیا بکنیم پرچم صلح، سرِ قله عالم بزنیم دست در حلقه ی آن زلف نه که خواهش ماست ،،مشکل عشق نه در حوصله ی دانش ماست،،
اهل معنا را به معنایِ کلامت راه نیست خود بگو در آشنایی با مقامت ، راه چیست؟ ای کتابِ آفرینش را تو از بر ، یا علی ای که قرآن منبری از توست یکسر یاعلی ماه و خورشید اند از فرمانبرانِ ساز تو چشم را از حقله در می آورد اعجار تو کعبه ایی با آن عبایی که به قدَّت حاجب است هر کجا باشی طواف روی ماهت واجب است همچو قرآنی ، نیاوردند چون تو یک مثل مرد کاری و جهادی ، عالِمی مردِ عمل دوست می دارد خدا آن را که باشد با تو دوست حتم خاطر خواه تو ای عشق ، خاطر خواه اوست شیعه با خرمایِ میثم دیده را کرده است باز سربداران شما سروند ، سرور، سرفراز
اگر که بر عشق علی راغبیم ما همه مدیون ابو طالبیم کیستی ای سَید والا نَسَب علی شده به نام تو مُنتسب دین خدا را همه جا یاوری از دل و جان یاور پیغمبری مثل علی بر همگان سَروری چون که اَبالعشق اَبا الحیدری گفته به وصف تو امام صادق دین تو برتر بُود از خلائق هر که به توحید تو باور نداشت معرفتی به نام حیدر نداشت نام تو آویزه ی عرش خداست چونکه پیمبر ِز تو بهتر نداشت دین نبی از تو شرف یافته با پسرت به مشرکان تاخته وقت عروج تو شده سالِ حُزن نشسته بر دلِ نبی حالِ حُزن قلب نبی زِ داغ تو سوخته غم تو شعله به دل افروخته شیر خدا با دلِ پُر از مَحَن پیکر پاک تو نموده کفن آه ، ولی حسین شده بی کفن جسم مطهرش شده پاره تن
جدايي از مدينه باورم شد حرم غمخانة صاحب حرم شد همه حجاج زهرا بار بستند به اين رفتن دل عالم شكستند به ناقه مادري‌ و شير خواري شود آمادة اُشْتُر سواري تمام مشك ها پُر آب باشد كمي آرام ، اصغر خواب باشد كناري باغبان سرگرم لاله كند بابا كُشي نازِ سه ساله كناري نجمه مست روي قاسم زند شانه سر گيسوي قاسم تماشا مي كند با قلب شيدا قد و بالاي اكبر ، اُمِّ ليلا ولي يك سو همه تصوير اين شب شده وقت پريشاني زينب سر او بر سر دوش حسين است پناه او در آغوش حسين است شده ذكر لبش با چشم گريان عزيزم بي تو مي ميرم حسين جان نمام آرزوهايم تو هستي منم مجنون و ليلايم تو هستي همه شب روي سجاده نشينم الهي اي حسين داغت نبينم تمامي امانت هاي مادر ميان بسته پيچيدم برادر (( جواب سيد الشهدا )) دلم را آب كردي گريه كم كن مرا بي تاب كردي گريه كم كن شده وقت سفر اي نور ديده نشين بالاي محمل اي رشيده محارم دور محمل بي قرارت ابوفاضل بود چشم انتظارت يل ام البنين زانو گرفته علي اكبر به پاي ناقه رفته به روي معجر تو حرز بستم خودم تا آخرش پاي تو هستم همه رفتند اما غرق احساس پيامي آمد از مادر به عباس زمان حرفهاي آخرين شد وصيت خواني ام البنين شد صدا زد مي روي اي نور عينم ولي جان تو و جانِ حسينم برو اما بدان شير نبردي مبادا بي حسينم باز گردي بيا تا خوب من رويت ببوسم بلندي هاي ابرويت ببوسم به خلوت بوسه هايم درس دارد حيا كردم ، حسين مادر ندارد
ميان بركه افسوس اشك ماه افتاد بزرگ قافله سالار عشق راه افتاد دم وداع حسين از مدينة النبي است زمان تلخ خداحافظى زينبى است بدون يار ، بزرگ قبيله راهى شد پس از زيارت مادر ، عقيله راهى شد از اين به بعد شروع غم و مصيبت اوست مزار فاطمه را ، آخرين زيارت اوست صدا زد اى شب غم پرورم خداحافظ مدينه ، خاطره مادرم ، خداحافظ چقدر گريه از آن ديده ترش رفته كنار قبر غريب برادرش رفته در آمده بخدا گريه بنى هاشم به گريه هاى حسين و به گريه قاسم پس از نماز به همراه يادگار حسن بقيع رفته نشسته سر مزار حسن پس از برادر خود ميل عطر ناب نكرد حسين بعد برادر دگر خضاب نكرد پس از برادر خود ميل عطر ناب نكرد حسين بعد برادر دگر خضاب نكرد بناست تا برود كه به خون خضاب كند تمام گلشن او را خزان گلاب كند در آنطرف همه جمعند دور احساسش نشسته ام بنين در كنار عباسش به گريه گفت بى آن نور عين بازنگرد برو ولى پسرم بى حسين بازنگرد برو غلام حسين و غلام زينب باش مراقب پسر فاطمه مرتب باش غرور را به تو شرمندگى بدل نكنى دم وداع مرا پيش او بغل نكنى بميرد ام بنين ياورى ندارد او زمان رفتن خود مادرى ندارد او منم كنيز حسين و تو نيز نوكر او هزار مرتبه جانم فداى مادر او غروب رفتن او بود آفتاب گريست همينكه پشت سرش ريخت آب ، گريست صدا زدند بيا ناقه را بگير عباس رباب آمده ، قنداقه را بگير عباس حسين گفته كه گهواره را تو بردارى سپرده است كه مشك اضافه بگذارى چه گلشنى چقدر لاله هست در نسلش رقيه هست بدوش عمو ابالفضلش براى بدرقه جمعيتى زياد نبود براى اهل مدينه دو جمله او فرمود حسين گفت كه رفتن دليل ميخواهد خدا مرا ته مقتل قتيل ميخواهد بناست تشنه مرا در كوير بيند او مرمل بدما در حصير بيند او خدا بناست كه عطشان ببيندم عشق است بدون پيرهن عريان ببيندم عشق است غرامت از تن من نيزه دار كسب كند مرا به خاك لگد كوب سم اسب كند خدا بناست ببيند اسير ، زينب را به نام صبر نمايد شهير زينب را خدا اراده نموده در ازدحام رود زنى كه پرده نشين بود بزم عام رود