eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.2هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
20.6هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
آنقدر در كشتي عشقت نشينم يا حسين، يا به ساحل مي رسم يا غرقِ دريا مي شوم💔(:
بساط‌ اشک‌ علی‌ در غم‌ تو یک‌ ریز است؛ چقدر خانه‌‌ بی‌ فاطمه‌ غم‌انگیز است💔!
ما دو سوریه داریم.‌. سوریه در اخبار و سوریه در میدان انها در رسانه پیروز می شوند ؛ ما در میدان. .
و سلام ما بر مادری کہ روضه‌اش واجب الموت است . .
🔘🌼🔘🌼🔘🌼🔘🌼🔘🌼🔘🌼 📖 پیش از پیامبری، پیامبر اسلام مردم عربستان بت پرست بودند. از سنگ و چوب بت می ساختند و می پرسیدند و غذای اغلب عرب ها خرما بود. خانواده ای از عربها تصمیم گرفتند بتی از خرما بسازند. بعد از ساختن بت آن را در جای مناسبی گذاشتند و در برابر آن سجده می کردند. روزگار می گذشت تا این که مدت ها در عربستان باران نبارید و در نتیجه خشکسالی، خرما خیلی گران شد. خانواده ای که بت خرمایی داشتند و در برابر بت خرمایی زانو زدند و از او خواستند باران ببارد. اما خبری نشد. گرسنگی و تشنگی به این خانواده هم فشار آورد. روزی یکی از بچه های خانواده بدون توجه به اهمیت و ارزش بت خرمایی مقداری خرما از بت خرمایی کند و خورد. مرد خانواده یک روز متوجه شد که پای بت خرمایی کنده شده با عصبانیت گفت: چه کسی جرات کرده به خدای من توهین کند و تصمیم گرفت در جایی پنهان شود و دزد خرما را پیدا کند. بچه خانواده بی خبر به سراغ خرما آمد. پدرش متوجه شد و پسرش را در حال کندن خرما دید. اول عصبانی شد و از جا پرید که پسرش را زیر کتک بگیرد اما وقتی پسرش به او لبخند زد و یکی از خرماها را به پدرش داد، خشم مرد فروکش کرد. او فهمید که پسرش قصد دزدی نداشته و از شدت گرسنگی به فکرخوردن خرما ها افتاده. پدر خرمایی را که پسر به او داده بود به دهانش برد. بعد رو به پسرش کرد و گفت: چرا از خرماهای بتمان خورده ای؟ پسر گفت: چون چیزی در خانه نداریم. مگر خودت الان از این خرما نخوردی؟ پدر گفت: بله خوردم. ولی ما نمی توانیم خدای خودمان را بخوریم. پسر گفت: پدر هم خدا را می خواهی هم خرما را. حالا که خرما داریم می خوریم وقتی باران آمد و نخل هایمان دوباره خرما داد یک خدای تازه درست می کنیم . پدر ناگهان بلند شد و با چاقو به جان بتش افتاد و گفت : وقتی بت ما خاصیتی ندارد، باید خوردش. از آن به بعد درباره کسی که به دنبال سود زیاد باشد و حاضر نباشد در این راه از چیزی صرف نظر کند، می گویند: هم خدا را می خواهد ، هم خرما را.   
مدح و متن اهل بیت
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_چهل_ششم🎬: جمع کاهنان در تالار بزرگی که بالای برج بابل وجود دا
🎬: پس از گذشت ساعتی، جمع همه نخبگان جمع شد و آزر به اتاقی که ابراهیم در آنجا بود آمد و گفت: ای ابراهیم! همانطور که میدانی مدتی ست که من و تو بر سر موضوع بسیار مهم و حیاتی دچار اختلاف شده ایم و من برای رفع این اختلاف و راهنمایی تو که جوانی خام هستی و عمری در غار تک و تنها بدون مراوده با انسان های دیگر به سر کردی، امروز جلسه ای تشکیل دادم و از بزرگان بابل و آنان که علمشان بر علم تو ارجحیت دارد و یک عمر مردم بابل را به راه خدایان خوانده اند، دعوت کردم تا با تو گفتگو کنند، امیدوارم کاری را که من نتوانستم انجام دهم، اینان موفق به انجامش شوند و به تو توصیه می کنم در مقابل این نخبگان کفر نگویی و از بت ها برائت نجویی که آن زمان گذارت به درگاه خدایگان نمرود می افتد و در آنجا هیچ کس یارای کمک کردن به تو را ندارد و بی شک دچار خشم نمرود می گردی و خشم نمرود هم با مرگ و نیستی برابری می کند. ابراهیم از شنیدن این سخن خوشحال شد و از آزر به خاطر برپایی این مجلس تشکر کرد ، چرا که ابراهیم مظهر فطرت پاک الهی بود و می توانست از این جلسه استفاده کند و تلنگری بر فطرت خفته این نخبگان بزند و اگر می توانست آنها را با خود همراه کند پس اقامه دین خدا هم در آینده ای نه چندان دور کلید می خورد. ابراهیم به همراه آزر وارد تالار پذیرایی که حالا گوش تا گوشش اقوام او و نخبگان بابل نشسته بودند شد. همه به احترام آزر از جای برخواستند و سلامی دوباره دادند. آزر با اشاره به ابراهیم گفت: بفرمایید این هم فرزند من، این گوی و این میدان، برایش بگویید که در چه ضلالتی دست و پا می زند. ابراهیم به جمع پیش رو سلام داد و در این هنگام یکی از نخبگان به نمایندگی از دیگران از جای برخواست و چنین شروع کرد: ای ابراهیم! تو جوانی بسیار مهربان و شجاع هستی و نه تنها این جمع که همه مردم بابل به درستکاری و امین بودن تو شهادت می دهند، من خود شاهد بودم تو به هر جمع وارد شدی عزیز آن جمع گشتی و به هر کار که دست زدی، دست استادان آن پیشه را از پشت بستی و من متعجبم، تو با اینهمه فهم و کمالات چرا بر سر یک امر بدیهی که از روز روشن تر است با پدرت آزر به مجادله برخواستی؟! ابراهیم نگاهی به او کرد و فرمود: منظورتان چیست و از چه سخن می گویید؟! مجادله؟! من با پدرم آزر مجادله ای ندارم و هر چه هست محاجه و مناظره است. آن مرد از زیرکی ابراهیم خوشش آمد و سری تکان داد و‌گفت: باشد همان که تو می گویی، تو بر سر خدایان ما به مناظره برخواستی، آیا نمی ترسی که بت های بابل به خاطر این بی احترامی تو به آنان که وجودشان را زیر سؤال بردی، تو را عقوبت کنند؟! آیا نمی دانی که عقوبت خدایان بسیار سخت و طاقت فرساست و جان تو را از تو خواهد گرفت؟! ابراهیم چشمانش را ریز کرد و بعد به سمت بتی که روی قفسه سنگی انتهای تالار قرار داشت اشاره کرد و فرمود: آیا منظورتان از خدایان، همان تندیس چوبی که آنجاست و قدرت هیچ حرکتی ندارد، است؟! جمع از این بی حرمتی ابراهیم نسبت به بتشان لب به دندان گرفتند و ابراهیم ادامه داد: چگونه توقع دارید من از صورتکی بی جان که نه می بیند و نه می شنود و نه حرکت می کند و نمی تواند ضربه ای را از خود دفع کند و یا ضربه ای به دیگری وارد کند بترسم؟! آخر این بت چگونه خداییست که بندگانش باید او را بتراشند، بندگانش باید مراقب او باشند تا آسیب نبیند؟! ابراهیم نفسی تازه کرد و همانطور که کل جمع را از نظر می گذارند فرمود: نه! من از این صورتک های بی جان نمی ترسم چون همه ما خدایی داریم بسیار قدرتمند، همان که من و تو و ما را آفرید، همان که این دنیا و درختان و جویبار را آفرید پس اگر قرار باشد ما از نیروی مافوق بشری بترسیم باید از خشم این خدا بترسیم و به او کفر نورزیم. ابراهیم با این سخنش تلنگری ظریف به حس فطری پرستش که در وجود جمع حاضر بود زد، او نگفت خدای من! بلکه گفت خدای ما! و این سخنی بسیار زیبا و ظریف بود تا نخبگان را به راه درست سوق دهد. در این هنگام همهمه ای از جمع بلند شد، ابراهیم سخنانی می گفت که هر کدامش مستحق اعدام بود ولی تا آنها جوابی به سخنان حق ابراهیم نمی دادند، نمی توانستند او را به این راحتی از معرکه به در کنند. آزر همانطور که با خشم به ابراهیم خیره شده بود دستی به ریش بلندش کشید و فریاد برآورد: آیا هیچ کس نیست جواب این کودک کج فهم را بدهد. انگار نعره آزر نیرویی به جمع وارد کرد و در این موقع یکی دیگر از نخبگان جمع از جای برخاست و گفت: ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
🎬: در این هنگام یکی از نخبگان از جا برخاست و رو به ابراهیم گفت: اصلا بیا از منظر دیگر این موضوع را به مباحثه بنشینیم ابراهیم لبخندی زد و فرمود: بفرمایید! آن مرد نفسش را محکم بیرون داد و گفت: ای ابراهیم! بارها تو را در معبد دیده ام و تو خوب انبوه مردم را در این مکان مشاهده کرده اید، مردم تحت امر خدایگان نمرود هستند و نمرود هم زیر سایه خدایان بابل و در راسشان مردوک بزرگ حکمرانی می کند، این شهر تحت فرمانروایی نمرود قوانین زیادی دارد، در هر کار و شغل و امری قانونی گذاشته شده و مردم بابل متمدن ترین مردم این زمین هستند و این نظم اجتماعی و این وحدت کلمه را در سایه نمرود و او هم در سایه خدایان دارد، پس اگر حرفهای تو همه گیر شود و بت و بت پرستی زیر سوال برود، شیرازه نظم اجتماعی و وحدت مردم از بین می رود و با همین کار، تمدن چندین و چند صد ساله بابل بر باد می رود و فرو می ریزد. در این هنگام صدای آری آری از جمع پیش رو بلند شد و همگان حرف آن مرد را تایید کردند. پس از اندکی سکوت آن مرد که نگاهش را به چهره نورانی ابراهیم دوخته بود و دید ابراهیم چیزی نمی گوید، احساس کرد حرفش اثر گذاشته و با لبخندی ادامه داد: ابراهیم! همه شهر می دانند که تو بابل و مردم این سرزمین را دوست می داری و رفتار مهربان و متواضعانه تو با مردم موید این دوست داشتن است، پس اگر این مهر تو بر مردم واقعی ست روا مدار که ریشه وحدت بخش مردم که همان بت و پرستش بت است بسوزد و مردم از هم بپاشند و این جامعه با یک موضوع بی اهمیت که تو مطرح می کنی چند پاره شود. در این هنگام همه جا سکوت حاکم بود و نفس ها در سینه حبس بود تا همگان جواب ابراهیم را بشنوند. ابراهیم نگاهی به جمع کرد و فرمود: سخنان شما را شنیدم، حال خوب است شما هم سخنان مرا بشنوید و در آخر بدون تعصب قضاوت کنید و نظرتان را بگویید. دل آزر در سینه سخت می تپید چرا که می دانست ابراهیم در عرصه گفتگو خداوندی بی نظیر است و بوی شکست به مشامش می رسید که صدای ابراهیم بلندتر از قبل شد: ای نخبگان! شما سخن از نظم اجتماعی می کنید آیا هیچ وقت به نظم این جهان هستی فکر کرده اید؟! نظمی که در طبیعت است، بارانی که ابر می بارد و بر زمین جاری می شود و زمین و درختان و گیاهان را زنده می کند و جان می دهد به تن خسته خاک، آیا نظم فصل ها را نمی بینید که یکی پس از دیگری طبق قانونی خاص می آیند و می روند تا ما زندگانی آسوده ای داشته باشیم؟! آیا در نظم آسمان و چگونگی پدید آمدن شب و روز و آمدن خورشید و ماه فکر کرده اید؟! اصلا آیا به چگونگی پیدایش خود فکر کرده اید؟! زمانی که از کمر پدر به رحم مادر منتقل می شوید و مدت معینی در رحم مادر می مانید و سپس پا به دنیایی بزرگتر می گذارید، بدنی منظم با ابزارهای دست و پا و چشم و گوش که زندگی را برای شما راحت کرده، آیا هیچ فکر کرده اید که این نظم در نظام هستی ، نظم در بدن شما را چه کسی به وجود آورده؟! آیا این بت ها هستند که اینهمه نظم و نعمت را به وجود آوردند؟! بت هایی که شما باید با دست خود بتراشید قادر به انجام این امر نیستند، پس خدایی بی همتا و بزرگ وجود دارد که من و تو و ماه و خورشید و آسمان و... را طبق نظمی خاصی آفریده، من از آن خدا که خدای همه است سخن می گویم و به آن خدا تکیه دارم. پس خدای من از خدای شما قوی تر است و نظمی که خدای من ایجاد می کند بسیار بیشتر از نظمی ست که ریشه اش از بت پرستی ست. هان ای نخبگان، بدانید و آگاه باشید که خدای یکتا، تنها معبود روی زمین است و تنها کسی ست که سزاوار تقدیس و پرستش است، به سمت این خدا بیایید تا با مهر و عطوفتش شما را در برگیرد و به نیرویی عظیم تکیه کنید، همانا که تکیه گاه من خدای یکتاست و مرا قدرت او کفایت می کند و از قهر بت های بی جان شما هراسی ندارم چرا که آنان قدرتی ندارند و این موضوع را شما خوب می فهمید اما خود را به نفهمیدن می زنید. ابراهیم گفت و گفت و هیچ کس را یارای پاسخگویی به سخنان حق او نبود، صدایی از کسی در نیامد و در انتها دوباره آزر، ابراهیم را تهدید کرد و از او خواست تا خانه اش را ترک کند ابراهیم چشمی گفت و جمع را ترک کرد و آزر رو به جمع گفت: ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
🎬: با رفتن ابراهیم، یکی از نخبگان از جای برخاست و رو به آزر گفت: ای منجم بزرگ! آیا می خواهید دست روی دست بگذارید و کاری نکنید؟! ابراهیم اعتقادات بسیار وحشتناکی دارد و حرفهای خطرناکی میزند، شنیده بودم که او در بین مردم می گردد و بت ها را با کلامش خوار و خفیف می کند، اما به این حرف باور نداشتم چرا که او پسر کاهن اعظم بابل است، حال که با چشم خود دیدم و با گوش خود شنیدم، به یقین رسیدم و به شما توصیه می کنم تا ابراهیم کار را از این خراب تر نکرده و بت ها را در چشم مردم خوارتر ننموده کاری کنید که ورق برگردد. در این هنگام سر و صدای جمع بلند شد و همه حرف آن مرد را تایید کردند. آزر نفس بلندی کشید و همانطور که همه را از نظر می گذارند گفت: درست است، من هم با شما هم عقیده ام و آگاه باشید که هیچ‌وقت خدایان بابل را فدای پسری کج فهمم نمی کنم، به نظرم باید جلسه ای عمومی با حضور مردم بابل تشکیل دهیم و در آن جلسه از ابراهیم دعوت کنیم تا بیاید و هر کدام با ترفندی او را به چالش کشیم و اجازه ندهیم اعتقادات باطلش را به خورد ملت دهد، مردم همه باید حضور داشته باشند و شاهد و ناظر باشند، این باعث میشود مردم بابل که عمری بت ها را تقدیس کرده اند و بر این رویه عادت نموده اند، برای دفاع از خدایان خود قیام کنند و با قیام مردم، عملا دهان ابراهیم بسته خواهد شد و اگر بعد از آن جلسه، خطایی از ابراهیم سر زد، شک نکنید که به بدترین عقوبت دچار خواهد شد. جمع پیش رو در حالیکه لبخند میزدند، حرف آزر را تایید کردند و با همفکری هم تاریخی را برای جلسه عمومی که قرار بود در برج بابل برگزار شود مشخص کردند، تاریخی که نزدیک به یکی از اعیاد بابلیان بود. از صبح روز بعد، جارچیان در کوی و برزن می چرخیدند و از مردم دعوت می کردند تا در مجلس با شکوهی که کاهن بزرگ معبد در برج بابل برای پاسداشت خدایان برگزار می کند شرکت نمایند و مردم روزها را برای رسیدن به این مجلس وعده داده شده می شمردند روز موعود فرا رسید و آزر به ابراهیم امر کرد که همراه او به برج بابل بیاید، ابراهیم که خود مترصد لحظه ای بود تا برهان های اعتقادی اش را به گوش تمام مردم برساند از این پیشنهاد استقبال کرد، او خوب می دانست که هدف آزر از این دعوت چیست اما چون آزر چیزی بروز نداده بود، او هم لب فرو بست و چنان رفتار می کرد که این دفعه هم مثل دوسالی که همراه پدربزرگ به معبد می رفت، هست و قرار نیست اتفاق خارق العاده ای بیافتد‌. گوش تا گوش برج عظیم بابل جمعیت نشسته بود، البته نمرود که خدایگان مردم محسوب میشد در این مجلس شرکت نکرده بود چون این مجلس را در حد خود نمی دانست، او فقط در مجالس باشکوهی که سالانه برای مردوک بزرگ و خدایان دیگر برگزار می شد، شرکت می نمود. همهمه ای در مجلس در گرفته بود که نا گاه دربی که پشت جایگاه بلند جلوی مجلس بود باز شد و آزر به همراه ابراهیم وارد مجلس شدند. همه به احترام کاهن اعظم از جای برخاستند و به او ادای احترام کردند و بعد با اشاره آزر برجای خود نشستند، همه جا ساکت بود که ناگهان طنین صدای ابراهیم در تالار پیچید: ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
Shokuhe-Yas-www.Ziaossalehin.ir-J03.mp3
6.63M
📗 📗 📚🎧 ▪️شکوه یاس » مرور و شرحی مختصر از خطبه فدک... 🔘 قسمت 3
🔸نگاهی به زندگینامه شهید غلامعلی بذرافکن 🔹شهید غلامعلی بذرافکن در اکثر راهپیمائی­ها و مراسم مذهبی- سیاسی نیز حضور فعالی داشت به شکلی که منزل آنها محلی برای فعالیت های پنهانی و مبارزاتی برعلیه رژیم سفاک پهلوی قرار گرفت. 🔹 وی علاوه بر شرکت در تظاهرات، درنمازهای جماعت و جمعه، مجالس دعای توسل و کمیل نیز شرکت می کرد. 🔹 بذرافکن پس از پیروزی انقلاب به عضویت بسیج درآمد و با شروع جنگ تحمیلی در تابستان سال ۱۳۶۰ برای اولین بار، هنگامی که در پایه چهارم دبیرستان تحصیل می‌کرد، به جبهه اعزام شد. 🔹این شهید والا مقام پس از سه ماه حضور در جبهه به باخزر بازگشت و در مرحله دوم اعزام به جبهه بود که به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و به‌عنوان مسئول واحد مخابرات تیپ ۱۸ جوادالائمه خدمت نمود. 🔹شهید بذرافکن مدتی را نیز بر اثر جراحت ناحیه پا و کمر در بیمارستان سپری کرد که پس از بهبودی مجدداً به جبهه اعزام گردید.
همسر شهید منوچهر مدق : پدرم مخالف ازدواج ما بود می گفت این مرد زمینی نیست! 📌وقتی اومد خواستگاریم مادرم شدیداً مخالفت کرد و پدرم گفت: فرشته من نه با وضعیت مالیش مشکل دارم، نه با انقلابی بودنش، ولی فرشته این مرد زندگی نیست هااااا! گفتم: یعنی مرد بدیه؟ 🔸گفت: نه، زیادی خوبه!این آدم زمینی نیست، فکر نکن برات می مونه، زندگی باهاش خیلی سختی داره، اگر رفتی حق نداری ناله و اعتراض کنی هااا. گفتم:خب من هم همین زندگی رو می خوام. خلاصه هر طور بود راضی شدن و ما عقد کردیم. 🔹 اولین غذایی که بعدازعروسیمان درست کردم استانبولی بود.از مادرم تلفنی پرسیدم .شد سوپ.. آبش زیاد شده بود ... منوچهر میخورد و به به و چه چه میکرد. روز دوم گوشت قلقلی درست کردم .. شده بود عین قلوه سنگ ▪️تا من سفره را آماده کنم منوچهر چیده بودشان روی میز و با آنها تیله بازی میکرد قاه قاه میخندید و میگفت : چشمم کور دندم نرم تا خانم آشپزی یاد بگیرن هر چه درست کنن میخوریم حتی قلوه سنگ... 🌷پنج صلوات هدیه‌ به‌ ارواح‌طیبه‌شهدا اَللّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم امروزمون رو مزین میکنیم به نام و یادِ شهیدِعزیز 🌷🕊
تقویت قلب 🟣 ♥️ 🟣 👑 قلب امیر و فرمانده بدن هست باید از کارهایی که باعث ضعف قلب میشه پرهیز کرد ❣️پرهیز از سردی‌ها مخصوصاً غذاهای سرد مثل مرغ و ماهی و نوشابه و فست فودها ،روغن مایع صنعتی، ❣️دوری از صداهای ترسناک یا تصاویر وحشتناک یا غم انگیز مخصوصاًاز تلویزیون یاسینما ❣️ دوری از هوای آلوده ، که اگر قلب سرد شود کبد داغ می‌شود و استقامت خودش را از دست می‌دهد ❣️تخلیه قلب با روش‌های مختلف : مثلاً غضب ( جلوگیری از سکته قلبی ) ،شهوت، ❣️ درد دل کردن ( درد دل حضرت امیرالمومنین در چاه ) ، ❣️گریه، روضه ( هر قدر کسی بیشتر گریه می‌کند بعد از روضه شادتر هست ) ،یعنی تخلیه روحی هست ، ❣️ حمام گرم با چرک گیری ، ❣️گرم کردن قلب ،یکی از راه‌ها بادکش گرم و ماساژ قفسه سینه با روغن گرم مخصوصاً سیاهدانه برای تبدیل بلغم به دم ❣️عطرهای گرم طبیعی روزی ۱۰ الی ۱۵ بار روی لب زیر بینی ❣️فالوده سیب و به و گلاب و عسل و عرق بیدمشک ❣️بادرنج بویه یاملیس ❣️خوردن انار مخصوصاً ناشتا روزی یکی دو تا جمعه‌ها بیشتر خوردن رب اناریا شیره انار و شربت رب انار و شربت شیره انار ❣️سرکه طبیعی ❣️سرکه و روغن زیتون ❣️ آبگوشت مخصوص ❣️گلابی بعد از غذا ❣️خودن غذاها و میوه‌های خونساز مثل رطب ، شیره‌ها، چهار مغز ، کباب گوسفندی ، مویز قرمز ، انگور، سیب، به، کدو حلوایی ،شربت جلاب، تلبینه، ❣️روزه گرفتن ❣️کنترل افتادگی ناف ( تاثیر روی رگ آئورت ) ❣️استفاده از رنگ‌های شاد ❣️دوری از تلویزیون و امواج گوشی و مشابه ( غذای دیداری و شنیداری ) ❣️دوری از بوهای سرد مثل بوی وایتکس یا تعفن و بنزین و غیره ... ( غذاهای بویایی ) تاثیر مستقیم روی قلب می‌گذارند ❣️استفاده از بوهای گرم مثل: گل، بوی میوه، عطر و گلاب بوی چوب، بوی دود گرم طبیعی مثل اسپند و کندر مخصوصاً بوی نوره ❣️ استفاده از نوره هفتگی یا دو هفته یا بیشتر به نسبت نیاز ❣️گردنبند هل و میخک ❣️کیسه معطر از گل‌ها و برگ‌های طبیعی کنار صورت موقع خواب ❣️اسپری گلاب به بدن و اطراف مخصوصاً موقع خواب ❣️جویدن کندر ❣️خوردن سیر ترشی مخصوصاً با غذا ❣️دمنوش زعفران ❣️خوردن آب جوشیده ، ❣️دمنوش سنبل‌الطیب واسطوخودوس ❣️خوردن روغن زرد روزانه به مقدار زیاد ❣️دوری از موارد سودازا ❣️دوری از قرص‌ها وداروهای شیمیایی مخصوصاً قرص آهن و کلسیم .. بویژه واکسن ها . ❣️استفاده از محیط شاد و آرامبخش ❣️خوردن سیاه دونه به اندازه مناسب مزاج ❣️سرپا شونه نزدن موی سر ❣️خوردن سیب و به خشک شده یا دمنوش آن با گلاب و بهار نارنج و بیدمشک ❣️خوردن شلغم با آبی که داخل اون جوشیده ،
YEKNET.IR - roze - fatemie avval 1400 - karimi.mp3
3M
روضه حضرت زهرا(س) شب و کابوس ... 🎙 🏴 ویژه ایام
حنیف طاهری.mp3
6.82M
🎧 | (س) 📝 پر دوده همه خونه... 🎤 🏴 ویژه ایام
YEKNET.IR - shoor 2 - fatemie 2 - 1402 - sibsorkhi.mp3
4.21M
مادرم چادر تو سایه‌ی سرم امید اول و آخرم 🔊 🏴 🎙
نماهنگ نرو.mp3
4.81M
🔊 | تنظیم 📝 نرو 👤 حاج‌مهدی ▪️ ایام شهادت ؛ ؛ ۱۴۰۳ 🖤
حضرت فاطمه عليهاالسلام 🔸نَحْنُ وَسِيلَتُهُ فِي خَلْقِهِ، وَ نَحْنُ خَاصَّتُهُ، وَ مَحَلُّ قُدْسِهِ، وَ نَحْنُ حُجَّتُهُ فِي غَيْبِهِ، وَ نَحْنُ وَرَثَةُ أَنْبِيَائِهِ 🔹ما وسیله ی تقرب به خدا در میان بندگان اوییم، ما بندگان ویژه و برگزیده ی او و جایگاه قدس الهی ایم، ما حجت خدا در غیب او و وارثان پیامبران اوییم. 📗عوالم العلوم ج11 ص894 🔻شرح حدیث 🔸انسانهای پاک و متقی نزد خدا آبرو دارند. 🔸می توان با «وسیله» قرار دادن آنان در درگاه خدا به حاجات رسید. 🔸این نکته در آموزه های دینی ما «توسّل» نام دارد. خود خداوند در قرآن فرموده است که برای رسیدن به رحمت الهی در پی «وسیله» باشید. 🔸اهل بیت پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در علم و ایمان، در تقوا و فضیلت، در کرم و رأفت، در احسان و سخاوت از همه برترند. در میان بندگان خدا «وسیله» و راه رسیدن به رحمت الهی و قرب پروردگارند، از امتیازات و خصایص فراوانی برخوردارند، قدس و پاکی و عظمت پروردگار در وجود آنان تجسّم یافته است، آنان از سوی خدا «حجّت» معرفی شده اند و سند دین و برهان حق به شمار می روند 🔸خط طولانی معارف آسمانی که به دست پیامبران به بشر رسیده است، به آنان منتهی می شود و عترت پیامبر وارث فرهنگ انبیایی و نورانیّت راه خدایند. 🔸وقتی فضایل و مناقب این خاندان را بشناسیم، این معرفت ما را به محبّت می رساند و محبت آنان ما را به همراهی و تبعیّت می کشاند. اگر خود آنان هم به بیان فضایل و ویژگیهای خود پرداخته اند، برای آن است که انسان این حجتهای خدایی را بشناسد و از علوم و کمالاتشان بهره برد. 🔸باشد که ما نیز وارث مکارم و خوبیهای آنان باشیم! 📗منبع: ، جواد محدثی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺خوانند فرشتگان مکرّر صلوات 💚چون هست ز هر ذکر نکوتر صلوات 🌺توحید و نبوت و امامت هر سه 💚چون درنگری جمع بود در صلوات 🌺اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 💚مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🌺وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم
🏴🏴🏴 🥀 یاعلىُّ ياعلىُّ ياعلىّ 🥀 ✍فضائل اخلاقى حضرت زهرا سلام الله عليها 🥀اخلاق نيكو و مهربانى با ديگران 🥀حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها الگوی کامل مهربانی خوش رویی و ایثار بودند .حتی در سخت ترین شرایط به دیگران کمک می کردند . پیامبر صلی الله علیه و اله نیز بر نیکوکاری ایشان تاکید داشتند . 📓: بحارالانوار :ج ۴۳ ، ص ۱۹ 🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺چیزهای خوب 🌷از آن کسانی است 🌺که باور میکنند 🌷چیزهای بهتر 🌺از آن کسانی است 🌷که تلاش میکنند 🌺بهترین چیزها 🌷از آن کسانی است 🌺که صبر میکنند 🌷تقدیم به دوستان صبورم
هیچ وقت یک "تشکر" خشک و خالی تحویل شنونده ات نده. همیشه آن را تبدیل کن به " ممنونم به خاطر..." آدم ها اغلب آنقدر از عبارات خشک و خالی " ممنون" استفاده می کنند که دیگر حتی به زحمت آن را می شنوی. وقتی که روزنامه ی صبح را می خریم. یک " ممنونم" خشک و خالی به فروشنده که بقیه ی پولمان را پس می دهد، می گوییم. آیا این همان "ممنونی" است که به عزیزی می گویی که شام خوشمزه ای برایت پخته است؟ پس در موقعیت مناسب ، همراه با عبارت "ممنونم" خود، دلیل تشکرت را هم ذکر کن. - ممنونم که صبر کردی👌 - ممنونم که انقدر مهربونی👌 - ممنونم که منو تنها نذاشتی👌 - ممنونم که به فکر زندگیمون هستی👌 - ممنونم به خاطر اینکه اومدی👌 - ممنونم که درک میکنی👌 ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸زندگی مانند امواج دریا می‌ماند چیزهایی را می آورد در حالیکه چیزهای دیگری را با خود میبرد... الهی امروز و همیشه زندگی براتون خبرهای خوش بیاره و هر چی غم و غصه دارید ببره ساحل دلتون آروووم عزیزان 🌸روزتـون لبـریـز 🌸از نعمت و معجزه الهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼دراین روز زیبای پاییزیی 💚برای تک تک شما عـزیـزان 🌼آرامش و شادی ❤️و سلامتی آرزو میکنم 🌼امیدوارم درپناه خدای خوبیها 💚همیشه باغ دلتون سبز و پرگل 🌼وپرازطراوت باشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از گیاه یادگرفتم اگه به خود و ریشه خود ایمان داشته باشی حتی سنگ هم جلودارت نیست موفقیت زمان میبرہ پس ایمانت رو نباز و امیدوار باش ، هر لحظه از زندگی پر از درسِ برای یادگیری و آگاه شدن، از سختی ها نترس ، خدا باهاته رفیق روز پاییزیتون زیبـا🍁