جان جانان.mp3
12.51M
#مولودی زیبا و دلنشین
#همخوانی
#تواشیح
🌸جان جانان، حضرت باران، یوسف کنعان
🌸جان فدای تو ای عطای نیمه شعبان
🌸گل نرگس، ماه دل آرا، عشق یاسین
🌸عزیز زهرا وارث صبر زینب کبری
🌸حجت بی مثل خدایی
وارث تیغ مرتضایی
🌸شمس فروزان جهان و
طلوع صبح سامرایی
#میلاد_امام_زمان
|⇦•در راه رسیدن به تو....
#سرود ویژۀ میلاد منجی عالم بشریت حضرت مهدی سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ کربلایی جبار بذری
🌹🌹🌹
در راه رسیدن به توگیرم که بمیرم
اصلا به توافتاده مسیرم که بمیرم
قربان توباید بروم روز ظهورت
ازشوق خودمجشن بگیرم که بگیرم
به چه مولودی قصد ومقصودی
وعده ی ناب روز موعودی
از ازل آقا تو دلم بودی
تو حکومتت دلم عاقل یاابالقاسم
مست عشق تو میشم دائم یاابالقاسم
محضرت ملائکه خادم یا ابالقاسم
میگم یا مهدی امید زهرا مهدی
طوفا دریا مهدی عشقت باب دل من
شاه کلید قفا مهدی
«اباصالح، اباصالح، اباصالح...»
آورده ای از عرش به این خاک صفا را
حیرت زده کردی جهت قبله نما را
ای حاصل غوغای خوش خالق هستی
در خلق تو دیدیم همه ذوق خدا را
نوکرت مستِ ازنگاهت شَه
میخونم شعر و تو میگی به به
عدد عشق سیصد و سیزده
جلوه میگیره مقام تو، با قیام تو
تو جهان میپیچه نام تو، با قیام تو
رای دنیا به نظام تو با قیام تو
منور مهدی،دلدار و دلبر مهدی
تکرار حیدر مهدی،از چهارده تا در
تویی آخرین در مهدی
«اباصالح،اباصالح،اباصالح....»
رویای خوش و صادقه ی اهل یقینی
تو جلد طلا کوبیِ قرآن مبینی
زیباتر از اون گنبد فیروزه ی تو نیست
بر روی رکابی که خدا ساخت نگینی
دنیا بی تابت رو به محرابت
ما همه مستِ باده ی نابت
عرش اعلا هم ته سردابت
تو بیا تا که بره ظلمت، صاحب رجعت
تو حضور داری و ما غیبت صاحب رجعت
آرزوی قاضی وبهجت صاحب رجعت
ببین لیلارو، جانم به این دلدارو
میبینی قلب زارو
بیرون میکشی از خاک
اون دوتا قاتل زهرا رو
«اباصالح،اباصالح،اباصالح...»
Bepashid-Gol.mp3
6.04M
💠 نوآهنگ| گل بپاشید
گلم امشب چون ماه آسمونه
ستاره گردِ یار، چشمک زنونه
بپاشید گل به صحرا و در و دشت
که میلاد آقام صاحب زمونه
🎙 محمد حسین شفیعی
#نیمه_شعبان #میلاد_امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 آنهایی که سر سفره انقلاب نشستند، این فیلم را با دقت ببینند
#فرزند_ایران 🇮🇷
#عاشق_مردم
سامری در فیسبوک
#قسمت_چهلم 🎬:
در این هنگام دو طلبه که همراه احمد همبوشی وارد مجلس شده بودند، جلوتر آمدند، یکیشان رو به احمد همبوشی گفت: ببینم فکر کنم دیشب خواب اسماعیل گاطع را در خواب دیدی و به جای مژدهٔ نیابت، خبر اخراجت را داده است و همین باعث شده مشاعرت را از دست بدهی و بعد لحنش را آرام تر کرد و گفت: ادعای پوچت را جای بدی ابراز کردی احمد همبوشی، اینجا همه درس علم خوانده اند و از کم و کیف غیبت و ظهور و روایات ان، کاملا آگاهند و می دانند ادعای تو یک ادعای پوچ و توخالی برای خود نمایی است و از طرفی همه تو را خوب می شناسند، تو و حیدرالمشتت، گاو پیشانی سفید هستید، شبهه هایی که هر روز در کلامتان هویداست ، خود به تنهایی نشان میدهد که شما حیله گری بیش نیستید و بعد به طرف میز پیش رو رفت کتابهایش را روی میز گذاشت و با اشاره به رفیقش گفت: دست این دو مکّار را بگیر تا به بیرون هدایتشان کنیم،چرا که اینها دیگر طلبه حوزه نیستند، اینها اخراجی های حوزه هستند.
با زدن این حرف صدای بقیه طلبه ها بلند شد: بیرونشان کنید...بیرونشان کنید
احمد همبوشی می خواست مقاومت کند که چند طلبه آن دو را احاطه کردند و دو طرف بازویشان را گرفتند، از مجلس بیرون آمدند و به همین اکتفا نکردند و آنها را از در حوزه بیرون انداختند.
مردم اطراف حوزه و مغازه دارن و مشتری هایشان، با تعجب به این صحنه نگاه می کردند، همبوشی که فردی سوء استفاده گر بود تا متوجه اطرافیان شد که به او چشم دوخته اند، دستانش را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا تو خود شاهد باش که من مأموریتم را انجام دادم، تو گواهی که من تلاشم را کردم و آنها را به امام زمانمان، منجی پنهان در پردهٔ غیبت خواندم و آنها به جای یاری ام مرا خوار کردند و این است رسم روزگار که اکثر مردم در مقابل سخن حق جبهه می گیرند.
احمد همبوشی حرف میزد و حرف میزد و حلقه ای از مردم که دورش تشکیل شده بود تنگ تر و تنگ تر میشد.
در همین هنگام پیرمردی از آن میان صدایش را بلند کرد و گفت: آهای جوان! چرا اینقدر آه و ناله می کنی؟! تو کیستی و چرا با تو اینگونه رفتار کردند؟!حرفت چه بود که اینگونه شکوائیه به درگاه خدا میبری؟!
احمد نگاهش را دور تا دور جمع چرخاند و گفت: حرف من، حرف حق، حرف خدا و پیغمبر و رسول است، حرف یاری امام مظلوممان که سالهاست از دید همه پنهان است و بعد اندکی سکوت کرد.
حیدر المشتت که حواسش به درب حوزه بود ، در گوشش گفت: مدیر حوزه و جمعی از اساتید به اینجا می آیند، اوضاع قمر در عقرب است، برای امروز کافی ست باید فرار کنیم.
احمد بصری همانطور که به در حوزه نگاهی می انداخت گفت: ای مردم حق جوو حق طلب اگر می خواهید بدانید مأموریت من که همان خواستهٔ منجی غایب از نظر است،چیست؟
به دنبالم به حرم مولا علی بیاید که آنجا بهترین مکان برای ابلاغ حکمی ست که به من داده اند و با زدن این حرف به سمت حرم که فاصله چندانی با انجا نداشت حرکت کرد، جمعیت هم پشت سرش روان شدند و هر کس سخنی می گفت و یکی میگفت این مرد قاصد امام است و دیگری او را قدیس مظلوم می خواند و یکی هم اشک شوق میریخت چرا که فکر می کرد آخرین حجت خدا برایشان پیغام داده است.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🎞🎞🎞🎞🎞🎞
سامری در فیسبوک
#قسمت_چهل_یکم🎬:
احمد بصری در حالیکه حیدرالمشتت در کنارش بود وارد حرم مولا علی علیه السلام شد
روبه روی دری که به سمت ضریح باز می شد ایستاد، رویش را به جمع اطرافش کرد و فریاد برآورد: بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خدایی که این جهان را خلق کرد و در پی اش حضرت آدم را آفرید و به او اولاد زیادی عنایت کرد و در هر زمان برای هدایت بنی بشر، پیامبری از جنس خودشان برای آنان قرار داد.
من احمدالحسن هستم، مأمور شدم به امری خطیر و بعد صدایش را بلندتر کرد و ادامه داد: آهای کسانی که صدای مرا میشنوید، گوش کنید که کلام خدا از دهان من خارج می شود و این کلام را برسانید به آنان که سعادت حضور در این مکان و این جمع را نداشتند.
در این هنگام جوانی که قد بلندی داشت و چفیه و عقال هم روی سرش بود، خنده بلندی کرد و گفت: آنچنان حرف میزنی که شنونده، بلا تشبیه فکر می کند روز عید غدیر است و تو هم رسولی هستی که مأمور به معرفی ولیّ زمانت می باشی.
با این حرف، صدای خنده از کل جمعیت بلند شد و پیرمردی که از جلوی حوزه با آنها آمده بود با خشم به آن جوان نگاه کرد و گفت: صبر کن ببینم چه می گوید و سپس رو به احمد بصری گفت: ادامه بده احمدالحسن...
احمد همبوشی نگاهش را بین جمعیت چرخاند و گفت: مرا به تمسخر بگیرید، خدا میداند که این مأموریت دست کمی از غدیر ندارد و باز بلند تر ادامه داد: چند شب پیش مولای غریبمان، آن خورشید پنهان در پس ابرغیبت را در خواب دیدم، او به من امر کرد که مردم را به سویش دعوت کنم، خداوند مرا ببخشاید، در آن زمان فکر کردم خوابی ست بیهوده، تا اینکه شب گذشته دوباره همان مرد نورانی را که کسی جز مهدی صاحب الزمان نبود در خواب دیدم و دوباره این مأموریت را بر عهده من نهاد و اما این بار پرده از حقیقتی شیرین برداشت..
در این هنگام همان جوان که جلوی خنده اش را نمی توانست بگیرد به میان حرف احمد همبوشی پرید و گفت: حکمن آن مرد نورانی فرمود: هذا ولیّ بعدی، همانا تو وصی و جانشین بعد از منی و دوباره صدای خنده از جمع بلند شد.
احمد همبوشی دستش را بالا آورد و گفت: سکوت کنید، زمانی که راوی کلام مولایم هستم مرا به تمسخر نگیرید، امام به من فرمودند: فرزندم، این کار را به سرانجام برسان آری او مرا فرزند خودش خواند و من حقیر سومین نسل از نسل منجی دنیا هستم و سپس رو به حیدر المشتت کرد و با لحنی آرام که سعی می کرد خالی از محبت نباشد، به حیدرالمشتت اشاره کرد و گفت: ایشان که در کنار من است «سید یمانی» عصر ظهور است، آهای مردم ، مژده باد بر شما که تا ظهور منجی فقط چشم بهم زدنی مانده است.
حیدر المشتت که خودش هم از شنیدن این عنوان ذوق زده شده بود، دست بر سینه نهاد و با احترام رو به احمد همبوشی گفت: سلام من و سلام مولای غریبمان بر تو باد...
در این هنگام باز همان جوان به سخن درآمد و گفت: خوب مقام و مناصب را بین خودتان تقسیم کردید، یک گوشه چشمی هم به ما کنید و مرا نیز به عنوان سید حسنی یا سید خراسانی به این جمع معرفی کنید که حلقه یاران امام تکمیل شود و بعد لحنش را محکم تر کرد و رو به احمد همبوشی فریاد زد: آهای مردک، تو با بیان یک خواب این مردم را به تمسخر گرفته ای؟! اگر خوابت راست باشد، مگر نمی دانی که یکی از راه های شیطان برای تسلط بر گمراهان همین خواب و اوهام است، حالا من هم بیایم با روایت یک خواب که جز خودم کسی آن را ندیده و شاهد مدعایم نیست، ادعا کنم فرزند بی واسطه امام زمانم؟!!!
برو مردک برو خودت را مسخره کن، امام زمان بدون این خیمه شب بازی های چون تویی مظلوم و غریب هست پس بر غربت مولایمان نیافزا..
در این هنگام احمد همبوشی با خشم رو به آن جوان کرد و گفت:...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🎞🎞🎞🎞🎞🎞
سامری در فیسبوک
#قسمت_چهل_دوم 🎬:
همبوشی رو به ان جوان کرد وگفت: نام تو و مادرت چیست؟!
جوان با تعجب نگاهی به او کرد و گفت: نام من و مادرم را برای چه می خواهی؟
همبوشی نیشخندی زد و گفت: من به معجزات متعددی مجهز هستم، می خواهم عاقبتت را پیش بینی کنم
جوان خنده ای کرد و گفت: گل بود به سبزه نیز آراسته شد، به تمام مناقبتان رمالی هم اضافه شد؟!
انگار سخن همبوشی برای مردم اطرافش جالب بود، مردی که کنار آن جوان بود گفت: اسم این جوان علی و اسم مادرش هم صدیقه هست حالا بگو بدانیم چه در چنته داری؟
همبوشی با چشمهایی که انگار نگاه ابلیس را در خود داشت به آن جوان خیره شد و گفت: وعدهٔ ما فردا همین موقع، همین جا، البته اگر سالم ماندی بیا و با انگشت به او اشاره کرد و ادامه داد: ای علی فرزند صدیقه! امروز آخرین روزیست که روی پای خود ایستادی، تو به خاطر توهین و تمسخر احمدالحسن، نواده آقا امام زمان و یاری نکردن او، تنبیه خواهی شد، تنبیهی از سوی خداوندکه سخت و طاقت فرسا خواهد بود، برو دعا کن این تمسخر تو نسبت به من به قیمت جانت تمام نشود، البته من دعا می کنم که خداوند تنبیه آنچنان سختی برایت در نظر نگیرد تا تو هم به حقانیت من اقرار کنی...
مردم همه خیره به احمد الحسن بودند، عده ای در دلشان از او هراس پیدا کرده بودند و میترسیدند با او مخالفت کنند و بلایی بر سرشان نازل شود، اما باید تا فردا صبر می کردند، تا نتیجه این مباحثه یا بهتر بگویم مباهله را ببینند
آن جوان که همه اینک میدانستند نامش علی ست، بار دیگر خنده بلندی کرد و گفت: خدا کند این ادعا به پیامبری جنابتان ختم نشود و بعد با لحنی محکم گفت: حرف شما قبول! اگر تا فردا خدا بر من به واسطه توهین به شما خشم گرفت، من نه تنها نادم و پشیمان می شوم بلکه به نیابت که چه عرض کنم به امامت و رسالت و پیامبری شما هم اقرار می کنم، گرچه که بعد از رسول الله پیامبری نخواهد آمد ولی اگر تا فردا هیچ بلایی دامن گیر من نشد، تو از ادعاهایت دست برمی داری و توبه می کنی؟!
احمد همبوشی که انگار از کار و ادعایش مطمئن بود سری به نشانه تایید تکان داد و گفت: خدا و امام اولش،علی بن ابیطالب را گواه می گیرم که هر آنچه تو گفتی انجام دهم.
با این حرف احمد همبوشی گویی زنگ پایان معرکه نواخته شد، همبوشی و حیدر المشتت، جمعیت را شکافتند و راه بیرون را در پیش گرفتند و عجیب اینکه حتی نگاهی هم به سمت زیارت مولا علی نکردند و آن جوان همانطور که با نگاهش رد رفتن آنان را دنبال می کرد، سرش را برگرداند، جلوتر رفت و دست روی سینه گذاشت و به علی اعلی سلام داد، او نیت کرده بود امشب را تا روز بعد که با این مرد شیاد وعده کرده در حرم امن مولا علی بماند و این سعادتی بود که یک شب در حرمی که بوی عرش خدا را میداد با خدایش راز و نیاز کند...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
این نوشته از أدهم شرقاوی، روزنامه نگار الوطن قطر، صدای میلیونها انسان است، هنر است، روانشناسی است، روشنگری است، اعتراض است و بالاخره واقعیتِ تلخِ عصر ما است! خود بخوانید و قضاوت کنید:
آقای ترامپ!
خدا شاهد است، من دعا میکردم که تو برنده شوی، تا جایی که همسرم به من بشارت داد که تو پیروز شدهای و گفت: «دوستت برنده شد!» و البته من به تو رأی میدادم نه به خاطر محبت به تو، چون قلبم تا این حد کور نیست، بلکه به این دلیل که تو شخصی خبیث و نمایان هستی، آنچه در قلبت است بر زبانت جاری میشود، پس تو دیپلمات مانند هیلاری کلینتون نیستی که مانند مار چنبره بزند! من آرزو داشتم که تو برنده شوی تا چهره زشت آمریکا را به قوم خودم نشان دهی.
من از قومی هستم که اگر هیلاری به آنها بگوید:
«به جهنم بروید، ای لطیفها!»
خواهند گفت:
«او به ما ابراز محبت کرد!»
با تو قضیه فرق میکند، تو خیلی صریح هستی و در بازی خود بهطور علنی عمل میکنی، تو بهروشنی میگویی: «ما نفت عربها را میخواهیم»، تو بهروشنی میگویی: «عربها و مسلمانان در آمریکا خوشآمد نیستند»، تو بهروشنی میگویی: «من با اسرائیل در هر آنچه انجام میدهد، موافقم»، و نه این که بگویی من مخالف شهرکسازی هستم و هزینه سیمان را به آنها پرداخت کنی، و نه از اسرائیل بخواهی که در برابر غزه خود را کنترل کند و موشکها را برای بمباران آنها بدهی!
جناب رئیسجمهور:
آیا میدانی چرا آمریکا تو را انتخاب کرد؟ اجازه بده بگویم، آنها تو را به این دلیل انتخاب کردند که تو نسخهای از خودشان هستی، بنابراین مشخصات تو در هر کشور محترم فقط مشخصات یک رئیس باند است! و ناراحت نشو، چرا که برهان بر عهده مدعی است! اولاً تو بیفرهنگ هستی و در سیاست به اندازهای میفهمی که شکیرا در نظریه نسبی میفهمد، هیلاری تو را در دو مناظره به زمین زد و نادانیات را برملا کرد، و با این حال تو را انتخاب کردند! از تو ویدیوهایی دربارهی تحرش به زنان در حال افتخار کردن در اختیار گذاشتند، و با این حال تو را انتخاب کردند! از فرار تو از پرداخت مالیاتهایی که از مردم میخواهی پرداخت کنند، شواهدی ارائه کردند و با این حال تو را انتخاب کردند! زندگی خانوادگیات حال به هم زننده است و با این حال تو را انتخاب کردند! باور کن، تو نسخهای کوچک از آمریکا هستی، نسخهای زشت از کشوری زشت که هنوز هم امروز به یاد بمبافکنیهای اتمی خود بر هیروشیما و ناکازاکی جشن میگیرد بدون هیچ گونه احساس وجدانی!
جناب رئیسجمهور:
ما از نقابها خسته شدهایم، پس چهره واقعی آمریکا را به ما نشان بده! ما از کلمات شیرین و نرم خسته شدهایم، پس به ما سخنان واقعی آمریکا را بشنوان! ما از احساس نگرانی و دلدرد شما نسبت به آنچه بر ما میگذرد خسته شدهایم، اینها علامتهای بارداری و حالت تهوع هستند، نه علامتهای سیاست، پس احساس واقعی آمریکا را نسبت به ما نشان بده و از ناامیدی عاطفی نترس، ما میدانیم اما میخواهیم حکام ما بدانند که این یک رابطه عشق یکطرفه است! ما از تلاش شما برای نشان دادن اینکه چطور چماق را از وسط نگه داشتهاید خسته شدهایم، پس آن را از سرش بگیر و بر سر ما بزن شاید بیدار شویم!
جناب رئیسجمهور:
هیچ چیز سریعتر از سپردن عهدهدار شدن کشور به یک احمق، کشورها را خراب نمیکند و من از خداوند میخواهم که دوره تو مقدمهای برای ویرانی باشد، و سالهای حکمرانی تو بر آمریکا مانند سالهای قحطی برای مردم مصر در زمان یوسف (علیهالسلام) باشد، پس خودت باش و اجازه نده که آنها تو را مهار کنند، خواهش میکنم، آمریکایی باش بدون مواد آرایشی!
و در پایان:
پیام من به همکاران عرب تو:
هیچکس به اندازه ترامپ پست نیست، جز شما شیوخ عرب ...
(روزنامه الوطن قطر)
نگارههای از انسان و ابلیس
20240222_133216-AudioConverter.mp3
1.07M
🎊سرود میلاد امام زمان (عج)
مژده به عالم اومده مهدی به دنیا
وا شده امشب زیبا گل از باغ زهرا
براش میمیره بوسه میگیره از لب لعل او بابا
خونه ی نرجس رشک طوره
دل محبا غرق نوره
مژده که چشم دشمن کوره
یا اباصالح مولا مولا...
رها ز قید غصه و غم جان وتن شد
مولا امام عسکری چشماش روشن شد
خنده به هر لب سامره امشب با گل رویش گلشن شد
دل شد اسیر روی مهدی
پابند جعد موی مهدی
دیوونه ی ابروی مهدی
یا اباصالح مولا مولا....
تو آسمونا صوت منادی پیچیده
پسر زهرا وارث طاها رسیده
خالق دنیا یه مه زیبا برا حسن آفریده
فرشته می خنده مستانه
شب میلاد مهدی جانه
دل توی صحن جمکرانه
یا اباصالح مولا مولا...
✍امیر رضا فرجوند
15.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅معایب ازدواج های فامیلی
#دکتر_سعید_عزیزی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا