eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ ملافہ را روے سرم میڪشم و ازپنجره بہ درختان سبز و قدڪشیده چشم میدوزم. پلڪهایم سنگینے میڪنند ولے خواب مثل جن چشموشے است ڪہ خیالاتم برایش حڪم بسم اللہ دارد. افتاب خودش را تادرون اتاق ڪشیده و رنگ فندقے پارڪت را جلا مے بخشد. پنجره را باز و یڪ دم عمیق مهمان ریہ هایم میڪنم. برس را برمیدارم و باملایمت موهایم را شانہ میزنم. چشمانم را میبندم.... صداے ان مرد درگوشم میپیچد : اهاي شما ڪہ تڪ بہ تڪ...رفتید و ڪیمیا شدید.... ملافہ را از روے سرم برمیدارم و بہ برس درون دستم خیره میشوم. یادم نمے اید چرا دیوانہ وار دویدم!؟...ساعاتے پیش بود یا...سالهاقبل؟!... بہ راست نگاهے گذرا میندازم. یلدا بادهانے نیمہ باز دمر روے تخت افتاده. موهای یڪ دست و پرپشتش روے صورتش ریختہ...از روے تخت پایین مے ایم و دوباره مشغول شانہ زدن مے شوم. حال عجیبے دارم...شاید از خستگے است!... ازداخل ساڪ ڪوچڪم تل پهن و گلبهے ام را بیرون مے اورم و روے موهایم میگذارم. لباس خوابم را درمے اورم و روی تخت میندازم. یڪ شونیز و شلوار گپ مشڪے میپوشم و ازاتاق بیرون میروم. بین راه یاد روسرے ام میفتم. برمیگردم و روسرے بلند و طوسے ام را برمیدارم و ازاد روے سرم میندازم. راهروے نسبتا طولانے را پشت سرمیگذارم و بہ اسپزخانہ سرڪ میڪشم. اذر پشت گازایستاده و بہ ماهیتابہ مقابلش زل زده. لبخند میزنم و میگویم: سلام اذرجون!صب بخیر! بدون انڪہ نگاهم ڪند جواب میدهد: بیدار شدے! صبح توام بخیر... باقدمهاے بلند طرفش میروم و میپرسم: چے درست میڪنے؟! _ پنڪیڪ!...دوس دارے؟ _ اومم خیلے!... با شڪلات صبحانہ! سرتڪان میدهد و پنڪیڪ متوسط را برمیگرداند تا سمت دیگرش طلایے شود. _ سلام! برمیگردم و بادیدن چهره ے خواب الود یحیے دوباره همان حال عجیب زیرپوستم میدود.. اذر_ سلام مادر... چقد چشمات پف ڪرده! خوب خوابیدی؟ یحیے_ شکر! زیرلب سلام میڪنم و بہ پاهایم خیره میشوم... " مدافعان حرم....دختر مرتضے شدید.." یحیے_ میشه من زودتراز بقیہ صبحانہ بخورم؟! اذر_ اره!...خواهرت ڪہ تاظهرمیخوابہ! باباتم رفتہورزش... تو و محیا بخورید... داخل دو پیش دستے شش پنڪیڪ میگذارد و رویش سس شڪلات میریزد و روے میز چهارنفره میگذارد. _ بیاید...منم صبرمیڪنم تااقاجواد بیاد.. هردو میشینیم بدون هیچ حرفے.اذر زیرچشمے نگاهم میڪند.نگاه نگرانش خنده داراست....هنوز میترسد شازده اش را یڪ دفعه قورت دهم! دستش را میشورد و درحالیڪہ بادامن خشڪش میڪند میگوید: من میرم ژاڪت بپوشم... یهو سردم شد! و پیش از خارج شدن ازاشپزخانہ یڪبار دیگر زیر چشمے نگاهم میڪند. یحیے تندتند پنڪیڪش را دردهانش میچپاند و بااسترس میجود.. واقعا بہ خودش شڪ دارد؟! بہ صورتش خیره میشوم... رگہ هاے سرخ و صورتے در سفیدے چشمانش حالم را منقلب میڪند... نمیدانم چہ برسرم امده... باریڪہ ے طلایے موهایم را پشت گوشم میدهم و میپرسم: خوبے؟! از جویدن دست میڪشد و سڪوت تنها جواب روشنم میشود. دوست دارم بدانم چرا دیشب بہ ان گودال رفتہ... چرا انطور زجہ میزد!؟... منظور ان صوت و ڪلمات چیست!؟... پیش دستے ام را به سمت مرڪز میز هل میدهم و میگویم: فڪر ڪنم بد خواب شدید!... چنگالش را ڪنار میگذارد و میگوید: نہ خوبم!...چیزے نیست! ازجا بلند مے شود و ازاشپزخانه بیرون مے رود. سرم رابین دوددستم میگیرم و چشمانم را میبندم..." التماس دعا...نگاهے هم بہ ماڪنید!.." تہ دلم میلرزد...چقدر بدعنق است! چندلحظہ صبرنڪرد تا سوالم را بپرسم... یلدا عینڪ افتابے اش را روے موهایش بالا میدهد و بہ گنجشڪ ڪوچڪے ڪہ روے شاخہ ے درخت نشسته نگاه میڪند. میگوید: ساڪت شدے محیا! _ من؟!...نہ!... لبخند میزند: من تورو میشناسم... بے هوا میپرسم: داداشت چشہ!؟ ❀✿ 💟 نویسنــــــده: رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ _ اینو صدبار جواب دادم! _ نہ!...منظورم اینڪہ...فازش چیہ!..ینے... _ محیا تروخدا دیگہ شروع نڪن!...میدونم خوشت نمیاد و بنظرت...یحیے خل و چلہ!... بیا بحث نڪنیم! _ نہ!..اینبار نمیخوام بحث ڪنم...میخوام بدونم جدا... متعجب نگاهم میڪند. _ چیو؟! _ توڪجا سیر میڪنہ؟!...میدونم میخواد شهید شہ و داره خودشو میڪشہ تا یذره ڪج نره!...ولے خب چرا!؟...ینے توڪجا سیرمیڪنہ ڪہ اینا شده فڪر و ذڪرش... _ چرا میپرسے؟!.... _ همینجورے! _ پس همینحورے یجوابے پیدا ڪن! _ باشہ باشہ! قهرنڪن!.. یلدا جدا برام مهم شده!! یحیے دیگہ خیلے عجیبہ! بلاخره هرمردے...یجا شل میگیره... مگہ چندسالشہ؟!..جوونہ.. مگہ میشہ یڪے اینقدرمحڪم باشہ!...نمیدونم چجورے بگم...خیلی مرموزه!...ڪاراش...حرڪاتش...همش میگم نڪنہ میترسہ!... _ وایسا وایسا! چے میگے؟! یہ ڪلمہ نفهمیدم!...اصلا براے چے میخواے بدونے... _ خودمم نمیفهمم چے میگم... ببین...میخوام رازشو بدونم؟!.... چه سریہ!؟ _ راز..؟!...والا منم نمیدونم چہ رازیہ...دختر خل شدیا! _ اه چرا نمیفهمے... من یمدتیہ ڪہ دوست دارم دلیل رفتاراے یحیے رو بدونم... برام مهمہ... خم مے شود و یڪ شاخہ گل زرد با گلبرگ هاے ڪوچڪ و یڪ دست میڪند و روے چمن میشیند... _ برام عجیبہ ڪہ چرا رفتاراش برات یهو مهم شده! یهو نیست... از...روز پاگشاے تو... حرفم را نیمہ رها میڪنم و لبخند دندان نمایےمیزنم... _ عب نداره...ناراحت نشدم... _ بازم شرمنده! ڪنارش میشینم.. _ خودت همبازے یحیے بودے!... یادت نمیاد چجورے بود؟! ازاولش یہ خط قرمزاے خاصے داشت...رفیقاے خوبے انتخاب میڪرد... سربہ راه بود...واسہ همین بابا راضے شد بره آلمان!...چون همیشہ میگفت سرو گوش این بچہ نمیجنبہ!..از رفقاے دوره ے دبیرستانش...همین سہ سال پیش شهید شد...یحیے یمدت افسردگے گرفت گوشہ گیر شده بود.. واسہ تشییع پیڪرش اومد تهران... میگفت دیگ دل و دماغ ندارم... ازونے ڪہ بود محڪم ترشد... الان سہ سالہ دائم الوضوعہ!.. میگہ اینجورے بہ شهادت نزدیڪ ترم!...میگہ دوستشم اینجورے بود... زد تو خط دیدن مستنداے شهدا.... ڪتابخونش پراز زندگینامہ ها....اززبون همسر شهید...مادر و رفیقا و... نمیگم اینجورے نبود..ولے...دیگہ ڪل زندگیش نبود..! ... الان رفیقش شده سید مرتضے... تمام فڪرش...میگہ همش پیشمہ...میگہ حاضرنیستم حتے با یہ ڪارڪوچیڪ یڪ دیقہ ازدستش بدم... میگہ ازوقتے باهاش عهد بستم... راحت تر بہ گناه نہ میگم...چون ڪمڪم میڪنہ! گیج و بادهان نیمہ باز بہ گل درون دست یلدا خیره میشوم. چہ میگوید؟!..مگر میشود....اصلا این مرتضے ڪیست!!! فڪرم را بہ زبان مے اورم _ مرتضے ڪیہ بابا!؟ میخندد _ عاشق عصاب نداشتتم!... آوینے..! _ پوف... خو این دیگہ ڪیہ! داداشن؟! غش غش میخندد. _ دیوونہ!...سیدمرتضے اوینے...یڪے از شهداے بزرگمون! _ عاهاا! بگو خو! ... الان یحیے بااین رفیقہ؟! _ اره! ❀✿ 💟 نویسنــــــده: رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ _ نڪنھ یحیـے هم مرده !...رو نمیڪنھ... گیر اوردی منو یلدا؟! شاید خیلے ازین چیزا پرت باشم و علاقھ ام نداشتھ باشم...ولے دیگھ ببخشید احمق نیستم ڪھ! _ نگو نشنیدی ڪھ شهدا زنده ان و پیش خدا روزی میگیرن! _ صدبار شنیدم. ولے شنیدن ڪے بود مانند دیدن!! _ حتے اگر ایھ قران باشھ؟! _ ببین یلدا ینے تو میگے تمام این جانماز پهن ڪردنا برای این باباس؟! _ نھ...فقط همین نیست. ببین میگن عشق واقعے ..حب خدا رو توی سینه پروش میده.بنظرم یڪے میشنوه شهدا زنده اند.یڪے یھ حس بهش پیدا میڪنھ.یڪے باورش میڪنھ.یڪے بھ یقین میرسھ و دراخر هم باهاش زندگے میڪنھ ! آوینی برای یحیے حڪم یھ بالابر رو داشت .. ڪمڪش ڪرد ڪھ بھ خدا برسھ... و ڪنارش عشقے ڪھ همیشھ بھ حضرت زهرا داشت شد مزید برعلت...محیا تاوقتے اینا برات خنده دارباشھ ، باوری هم درڪار نیست!. یبار بهش نخند....یڪم فڪر ڪن. این را میگوید،ازجا بلند مے شود و مے رود... ❀✿ موهایم را بالای سرم محڪم با گیره میبندم و روی تخت میپرم. تلفن همراهم را از زیر بالشت برمیدارم و بھ قسمت جستجوی میروم. نفسم را پر صدا بیرون میدهم و ڪلمھ ی اوینے را سرچ میڪنم،دربخش تصاویر میروم و بادقت بھ حالات مختلف یڪ مرد با عینڪ دودی خیره میشوم.روی تخت دمر دراز میڪشم و بھ گشت زدن ادامه میدهم. دوست دارم بدانم این مرتضے ڪیست!! یڪبار دیگھ سرچ میڪنم: زندگینامھ ی مرتضے اوینے : " شهید سید مرتضے آوینے در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد تحصیلات ابتدایے و متوسطھ‌ی خود را در شهرهای زنجان، ڪرمان و تهران بھ پایان رساند و سپس بھ عنوان دانشجوی معماری وارد دانشڪده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد او از ڪودڪے با هنر انس داشت؛ شعر میےسرود داستان و مقالھ مے‌نوشت و نقاشے می‌کرد تحصیلات دانشگاهےاش را نیز در رشتھ ای بھ انجام رساند ڪھ بھ طبع هنری او سازگار بود ولے بعد از پیروزی انقلاب اسلامے معماری را ڪنار گذاشت و بھ اقتضای ضرورت‌های انقلاب بھ فیلم‌سازی پرداخت" دراتاق باز مے شود و یلدا داخل مے اید _ چیڪارمیڪنے؟! _ هیچے!! تلفن را خاموش میڪنم و لب پنجره میگذارم. لبخند مے زند _ بیا شام بخوریم.همه منتظرن. باشھ ای میگویم، ازجا بلند میشوم و شالم راروی سرم مرتب میڪنم. پس هنردوست بوده! میگویند هنری هاافرادی باروحیھ ی لطیف هستند.جهان بینے متفاوتے دارند.یعنے چقدر میتواند متفاوت باشد!؟... ❀✿ بے میل چنگالم را بھ تڪھ های سیب زمینے ابپز میزنم و زیرچشمے بھ یحیے نگاه میکنم. اگر مرتضے مهربان و لطیف بوده ، پس چرااین روانے اینقدر خشن است! مثل سیم ظرفشویے ! نمیشود با مارمالات هم اورا قورت داد! مضحڪ !! شانھ بالا میندازم. حتما خیلے پرمشغلھ هم بوده؛ نقاشے و نویسندگے و. مستندسازی. زندگے پرشور و هیجانے داشتھ !به تیپش هم میخورد درجھ یڪ باشد.هرچھ بود حداقل ظاهرش مراجذب ڪرد. شاید خوشتیپـے یحیے هم به تبعیت ازاوست! نمیتواند تقلید ڪورڪورانه باشد.بهرحال یڪ روز سست میشود!اوحتما بقول یلدا با یقین بھ عشقش پے برده! بشقابم را ڪنار میگذارم و تشڪر میڪنم. عموجواد باتعجب از شام دست نخورده میگوید: دوست نداشتے؟! _ چرا! ...دارم! یڪم بے میلم..همین! اذر میپرد وسط حرفم _ راستے مامان زنگ زد..قراره هفتھ ی بعد بیان تهران...بهت سربزنن! _ جدی؟!...چرا بخودم... ❀✿ 💟 نویسنــــــده: رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ _مث اینڪھ گوشیت همرات نبوده. _ اها.حتما بهشون زنگ میزنم مرسے نگاهم سمت یحیـے ڪشیده میشود... _ میشھ باهات حرف بزنم پسرعمو؟! باتعجب بھ بشقابش خیره میشود _ بامن؟! اذر سریع میپرسد: چیزی شده؟! دیگردارد حالم رابهم میزند. دوست دارم بگویم فوضولے؟!! _ نھ! چیز خاصے نیست...یھ چندتا سوالھ یحیـے _ راجبھ ؟ _ بعدا متوجھ میشید. یلدا نگاه معنادارش رااز صورتم میگیرد.شاید فهمیده چھ چیز فڪرم را مشغول ڪرده. یحیے شامش راتمام میڪند و مثل بچه های مودب روی یڪ مبل تڪ نفره ساڪت میشیند. سمتش مے روم و درفاصلھ ی یڪ قدمے اش مے ایستم. _ بپرسید! _ بے مقدمه بگم. از یلدا شنیدم خیلے مرتضی اوینے رو دوس داری. میشھ بدونم چرا؟! یڪ لحظھ درچشمانم نگاه میڪند _ چرا یلدا اینو گفتھ؟! _ مفصلھ . _ من مرتضے رو دوست ندارم.مرتضے قهرمان منھ ! ازروی صندلے بلند مے شود و دوباره میپرسد: حالا میشھ بگید چرا گفتھ؟! نگاهم از پیرهن سفیدش به چشمانش ڪشیده میشود.اولین باراست اینطور نگاهم میڪند.... شاید حواسش نیست. _ میخواستم علت این رفتارارو بدونم... همین! یکدفعھ تبسمے خاص و شیرین لابھ لای ریش نسبتا بلندش مے دود. سرتڪان میدهد و میگوید: همیشھ سوال شروع تغییراس! و بھ سمت اتاقش مے رود... گیج بھ قدمهای اهستھ اش نگاه میڪنم... چقدر خوب بود! لبخندش! ❀✿ 💟 نویسنــــــده: رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✅10 نكته‌ی که هر کدام جای فکر دارد 🌼ترسناك ترين جاي جهان ذهن شماست. 🌼عمل باشيد نه عكس العمل ، صدا باشيد نه انعكاس صدا 🌼مراقب بدن خود باشيد ، زيرا تنها جايي است كه تا آخر عمر در آن زندگي مي كنيد . 🌼اجازه ندهيد رفتار ديگران آرامش دروني شما را بهم بزند 🌼آرزو كردن براي اينكه جاي شخص ديگري باشيد ، يعني ناديده گرفتن خودتان. 🌼ارزش شما با رفتار ديگران با شما، تعيين نميشود. 🌼اگر كسي كار اشتباهي انجام داد، همه خوبي هايش را فراموش نكنين. 🌼قهرمان بودن يعني ايمان به خود، وقتي ديگران به شما اعتقادي ندارند. 🌼كساني كه در گذشته زندگي مي كنند، آينده خود را محدود مي كنند. 🌼هيچ يك از ما برنده يا بازنده به دنيا نيامده ايم ، انتخاب كننده به دنيا آمده ايم . ‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌   💕❤️💕❤️
🦋🍃🦋🍃 در كريم بيش از مورد، اين مسأله ياد شده و با عباراتِ گوناگون از و ، تجليل و تمجيد شده است. «تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ، فَلا تَعَلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْلَمُونَ». پهلوهاى آنان از بسترها، تهى مى‌شود و از جايگاه خودشان بر مى‌خيزند و پروردگارشان را از روى بيم و اميد مى‌خوانند و از آنچه به آنان داده‌ايم انفاق مى‌كنند، كسى نمى‌داند كه به پاداش اعمال آنها چه چيزهايى كه باعث چشم روشنى است، براى آنها ذخيره شده است. پس خوشا به حال كسانى كه به وقت سحر كنند و شراب مهر به جام عشق در آن وقت بنوشند ✨ خداوند فرموده: محبوب ترين مردم نزد من كسانى هستند كه هنگام از من آمرزش خواهند. ┄┅┅┅✯✯┅┅┅┄ 💕💜💕💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «وفای عهد با امام زمان» 👤 استاد 🔆 یاران پای عهدشون با امام موندن. ⭕️ ما هم با امام زمان عهد بستیم... 🔘 ویژهٔ
✍آیت الله بهجت (ره) آیا حضرت صاحب عجل الله تعالی فرجه الشریف که از دست دشمن‏‌ها در پشت پرده‏ غیبت است،از دوستانش هم غافل است که هر چه بر سرشان آمد،آمد؟این خیال ها از ضعف ایمان است.آیا میشود که حضرت جهت حقانیت مذهب را تقویت و تأیید نکند؟خدا میداند آن حضرت تا به حال چه کرده و چه می کند. 🔺 چقدر فرق است بین کسی که او را «عَینُ الله‏ الناظِرَة؛چشم بینای خدا»،و این مجلس ما را در محضر او میداند،و یقین دارد که حدود و اندازه‏ همه‏ کلمات و... نزد آن حضرت از واضحات است،و کسی که چنین فکر نمیکند... 📚 در محضر بهجت، ج۳، ص۲۷۶
1_1150619111.mp3
15.3M
🔊 👤 استاد 📝 موضوع: از قیام حسین علیه‌السلام تا ظهور تمدن نوین اسلامی در قیام مهدی موعود علیه‌السلام
شب ها آرامشی دارند از جنس خدا پروردگارت همواره با تو همراه است امشب از همان شب هایی ست که براتون یک شب بخیر خدایی آرزو کردم... 🌟شبــتون الـــهی🌟
💠 پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: 📛هر گناهی توبه دارد مگر بداخلاقی، زیرا آدم بداخلاق از هر گناهی که درآید(توبه کند) به گناهی دیگر مےافتد. 📚 بحارالانوار ج۷۷ ص۴۸ .
1_1155782375.mp3
13.11M
🎵دوباره فکر و خیال ... 🎙امیر
✴️ پنجشنبه 👈 3 شهریور / سنبله 1401 👈27 محرم 1444👈25 اوت 2022 🕋 مناسبت های دینی و اسلامی. ⚫️ وفات مادر بشر حضرت حوا علیها السلام. 🎇 امور دینی و اسلامی. ❇️امروز برای امور زیر مناسب است: ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅خرید و فروش. ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅دیدار با روسا و قضات. ✅سفر به شهر و دیار. ✅شروع به کار و شغل. ✅تجارت و داد و ستد. ✅و مطالبه و طلب حق خوب است. 🤒 مریض امروز زود خوب می شود . 👶 زایمان خوب و نوزادش دوست داشتنی و روزی دار خواهد شد. 👩‍❤️‍👨مباشرت امروز: مباشرت هنگام زوال برای سلامتی مفید و فرزند حاصل از آن عاقل و بزرگوار و سیاستمدار شود. ان شالله. 🚘 مسافرت :مسافرت خوب است. 🔭احکام نجوم . 🌗 امروز قمر در برج اسد و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️امور ازدواجی. ✳️جابجایی و نقل و انتقال. ✳️رفتن به خانه جدید. ✳️مهاجرت به شهر دیگر. ✳️مسافرت. ✳️خرید حیوان و چارپایان. ✳️عهد و پیمان گرفتن از رقیب. ✳️خرید خانه و املاک. ✳️کندن چاه و آبراه. ✳️شروع به کار و شغل. ✳️آغاز درمان و معالجات. ✳️و جراحی نیک است. 💑 امشب :(شب جمعه) امشب ،پس از فضیلت نماز عشاء امید است فرزند از ابدال و یاران امام زمان علیه السلام گردد. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت : طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، باعث پشیمانی می شود. 💉💉حجامت فصد خون دادن . یا و فصد،موجب ایمنی از ترس می شود. 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد . ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد . 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌸زندگیتون مهدوی با این دعا روز خود را شروع کنید👇👇 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ*✨
🌸 دوست 🌸زندگی ما پر از آدم های معلّق است. آدم هایی آویخته از سقفِ زندگی مان. آدم هایی که پایشان به زمین رفاقت نمی رسد. کاری نمی کنند؛ نه بد، نه خوب، فقط هستند. اما این هستن های معلّق، این آویختگی های معطّل، فقط اتاقِ دوستی را شلوغ می کند و فضایِ رفاقت را تنگ. هر از چند گاهی باید آزمونی تعریف کرد، تا ببینید این ریسمان که رفیق به آن آویزان است به چه کار می آید؟ آیا رفیق، ریسمانش را رها می کند و پایین می آید و دست به کاری می زند؟ یا فقط همین ریسمان است که جذاب است و تاب بازی در فضای رفاقت. ** 🌸رفاقت، بازار نیست که به شلوغی اش خوشحال شویم، زیرا که شوق و اندوه، زیرا که اشک و لبخند، اجناسی قیمتی اند نمی شود که حراجشان کرد. 🌸رفاقت، زیارتگاهی کوچک است پشت کوهِ دل، تنها زائرانی که با پای پیاده فرسنگ ها را پیموده اند، می توانند بیایند و بنشیند ‌و بفهمند چه طعمی دارد، اجابت دعایی که نامش دوستی ست. ✍️ 💕💙💕💙
🌷 ۹ آرزوی انسان بعد از مرگ: ۱- يَا لَيْتَنِي كُنْتُ تُرَابًا ﺍی ﮐﺎﺵ خاک میبودم ‏...40نبأ ۲- يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي.۲۴فجر ﺍی ﮐﺎﺵ برای آخرت خود چیزی پیش میفرستادم ۳- يَا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتَابِيَهْ.۲۵حاقه ﺍی ﮐﺎﺵ نامه اعمالم برایم داده نمی شد ‏ ۴- يَا وَيْلَتَىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا.۲۸فرقان ﺍﮐﺎﺵ فلان انسان را به دوستی نمیگرفتم ‏ ۵- يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَا ۶۶احزاب ﺍی ﮐﺎﺵ مطیع خداورسولش بودم ۶- يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا.۲۷فرقان ﮐﺎﺵ راه رسول الله ص رامیرفتم ‏ ۷- يَا لَيْتَنِي كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمًا۷۳نسا ﮐﺎﺵ من هم با آنها بودم وبه پیروزی بزرگ میرسیدم ۸- يَا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَدًا۴۲کهف ﺍی ﮐﺎﺵ کسی راشریک خدانمیدانستم ۹- يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَلَا نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِين۲۷ انعام ‏کاش به دنیابرمیگشتیم ومومن میشدیم 💕💜💕💜
🔹آیت‌الله حائری شیرازی🔹 🔸تاثیر غذا در جذب شدن به سوی گناه یا ثواب🔸 🧲 اگر پنبه کنار آهنربا باشد، آهنربا کششی نسبت به پنبه ندارد، اما اگر براده آهن را درون پنبه بگذارید، در این حالت پنبه به سمت آهنربا کشیده می‌شود. در اینجا خود پنبه جذب نمی‌شود، بلکه براده‌های آهن به سمت آن کشیده می‌شوند. معصیت‌ها مثل آهنربا، مانند آهن و انسان مثل پنبه است. ⚠️ وقتی که انسان گوشتش از نان حرام روئیده باشد، نمی‌تواند از کنار معصیت‌ها بگذرد. وقتی از کنار معصیت رد می‌شود، مجذوب آن می‌شود. ✅ این خاصیت درونی است. اما اگر لقمه صددرصد حلال باشد، از کنار عبادات که می‌گذرد، عبادات او را جذب می‌کنند، از کنار امام‌زاده که می‌گذرد به زیارت ایشان میل پیدا می‌کند. 💕🧡💕🧡
.‹♥️🌱› • ‏کوتاه میگویم چه کسی بدبخت تر از آنکه "صفحه مجازی اش " بوی ‎ و ‎ را می دهد و "زندگیش" نه! :)☘ 💕💝💕💝
دلم میسوزه برا کسایی که نشستن یه گوشه و دست به دعا بر داشتن که آرزو شون برآورده شه... •غافل از اینکه... لَیسَ لِلاِنسانَ اِلّا ما سَعی...! {هیچی بهت نمیدیم جز به همون قدر که تلاش کردی} 💕💛💕💛
✍💎 مگر چگونه زندگی میکنیم که تا کسی میمیرد میگوییم راحت شد !! خانه های بزرگ اما خانواده های کوچک داریم ، مدرک تحصیلی بالا اما درک پایینی داریم بی هیچ ملاحظه ای ایام میگذرانیم اما دلمان عمر نوح میخواهد !! کم میخندیم و زود عصبانی میشویم کم مطالعه میکنیم اما همه چیز را میدانیم ! زیاد دروغ میگوییم اما همه از دروغ متنفریم، زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما زندگی کردن را نه ساختمانهای بلند داریم اما طبعمان کوتاه است بیشتر خرج میکنیم اما کمتر داریم بیشتر میخریم اما کمتر لذت میبریم فضای بیرون را فتح کرده ایم اما فضای درون را نه بیشتر برنامه میریزیم اما کمتر عمل میکنیم عجله کردن را آموخته ایم ونه صبر کردن را...! مگر بیشتر از یکبار فرصت زندگی کردن داریم...؟! 💕🧡💕🧡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀در اولین پنجشنبه شهریورماه 🕯یاد آنهایی که روزی شادی 🥀زندگیمان بودن🌸 🥀با خواندن فاتحه ای 🕯 یادی کنیم 🥀از غایبین زندگیمان 🌸 🥀خدایا همه اموات‌ و 🕯گذشتگانمان را 🥀ببخش و بیامرز و 🕯قرین رحمت خویش قرار بده...🙏 🥀آمیــن 🌸 🌸🍃
سـ🌸ـلام روزتون پراز خیر و برکت 🗓 امروز پنجشنبه ☀️ ٣ شهریور ١۴٠١ ه. ش 🌙 ٢٧ محرم ١۴۴۴ ه.ق 🌲 ٢۵ آگوست ٢٠٢٢ ميلادى 🌸🍃