1_5050363848.mp3
2.74M
⬛️ مداحی حاج صادق آهنگران
🏴 به مناسبت ارتحال حضرت روح الله
🟩 ایام رحلت امام/خرداد سال 1368
مدح و متن اهل بیت
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت یازدهم : قهرمان ✔️راوی : حسين الله كرم 🔸مسابقات قهرماني 74 کيلو باشگاه
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت دوازدهم: پورياي ولي
✔️راوی : ايرج گرائي
🔸مسابقات #قهرماني باشگاهها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم #جايزه نقدي ميگرفت هم به انتخابي کشور ميرفت. ابراهيم در اوج آمادگي بود. هرکس يک مسابقه از او ميديد اين مطلب را تأييد ميكرد. مربيان ميگفتند:امسال در 74 کيلو کسي #حريف ابراهيم نيست.
🔸مسابقات شروع شد. ابراهيم همه را يکي يکي از پيش رو برم يداشت. با چهار کشتي که برگزار کرد به نيمه نهائي رسيد. کشتيها را يا ضربه ميکرد يا با #امتياز بالا ميبُرد.
🔸به رفقايم گفتم: مطمئن باشيد، امسال يه کشتي گير از باشگاه ما ميره تيم ملي. در ديدار نيمه نهائي با اينکه حريفش خيلي #مطرح بود ولي ابراهيم برنده شد. او با اقتدار به فينال رفت.
حريف پاياني او آقاي «محمود.ك» بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش هاي جهان شده بود.
🔸قبل از شروع #فينال رفتم پيش ابراهيم توی رختکن و گفتم: من مسابقه هاي حريفت رو ديدم. خيلي ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي انتخاب ميشي.
🔸مربي، آخرين توصيه ها را به #ابراهيم گوشزد ميکرد. در حالي که ابراهيم بندهاي کفشش را ميبست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من سريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روي تشک رفت. حريف ابراهيم هم وارد شد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيم جلو رفت و با #لبخند به حريفش سلام كرد و دست داد. حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم. اما ابراهيم سرش را به علامت تائيد تکان داد. بعد هم حريف او جائي را در بالاي سالن بين تماشاگرها به او نشان داد!
🔸من هم برگشتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تسبيح به دست، بالاي سکوها نشسته. نفهميدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهيم خيلي بد کشتي را شروع کرد. همه اش #دفاع ميکرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که صِدايش گرفت. ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدنهاي من را نميشنيد. فقط وقت را تلف ميکرد!
🔸حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما #جرأت پيدا کرد. مرتب حمله ميکرد. ابراهيم هم با خونسردي مشغول دفاع بود. داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و #باخت و حريف ابراهيم قهرمان 74 کيلو شد!
وقتي داور دست حريف را بالا م يبرد ابراهيم خوشحال بود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشت يگير يکديگر را بغل کردند.
🔸حريفِ ابراهيم در حالي که از خوشحالي گريه ميکرد خم شد و دست ابراهيم را بوسيد! دو کشتي گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالاي سکوها پريدم پائين. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتم: آدم عاقل، اين چه وضع کشتي بود؟ بعد هم از زور عصبانيت با مشت زدم به بازوي ابراهيم و گفتم: آخه اگه نميخواي کشتي بگيري بگو، ما رو هم معطل نکن. ابراهيم خيلي #آرام و با لبخند هميشگي گفت: اينقدر #حرص نخور!
🔸بعد سريع رفت تو رختکن،لباسهايش را پوشيد. سرش را پائين انداخت و رفت.
از زور عصبانيت به در و ديوار مشت ميزدم. بعد يك گوشه نشستم. نيم ساعتي گذشت. کمي آرام شدم. راه افتادم که بروم. جلوي در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلي از فاميلها و رفقا دور هم ايستاده بودند. خيلي #خوشحال بودند. يکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ با عصبانيت گفتم: فرمايش؟!
🔸بي مقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مرام يداريد. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما ميخورم، اما هواي ما رو داشته باش، #مادر و برادرام بالاي سالن نشستند. كاري كن ما خيلي ضايع نشيم. بعد ادامه داد: رفيقتون سنگ تموم گذاشت. نميدوني مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گريه اش گرفت و گفت: من تازه #ازدواج کرد هام. به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم. مانده بودم كه چه بگويم. کمي سکوت کردم و به چهر هاش نگاه كردم.
🔸تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعدگفتم: رفيق جون، اگه من جاي داش ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختي کشيدن اين کار رو نميکردم. اين کارا مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه. از آن پسر خداحافظي کردم. نيم نگاهي به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهيم فکر ميکردم. اينطور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور درنمياد!
🔸با خودم فکر ميکردم، پوريايِ ولي وقتي فهميد حريفش به قهرماني در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت. اما ابراهيم...
ياد تمرينهاي سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم. ياد لبخندهاي آن پيرزن وخوشحالي آن جوان، يكدفعه گريه ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم!
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی
🌹شادی روحش صلوات
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت سیزدهم : شکستن نفس
✔️راوی : جمعي از دوستان شهيد
🔸باران شديدي در #تهران باريده بود. خيابان 17 شهريور را آب گرفته بود. چند پيرمرد ميخواستند به سمت ديگر خيابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع ابراهيم از راه رسيد. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پيرمردها، آنها را به طرف ديگر خيابان برد.
🔸ابراهيم از اين کارها زياد انجام ميداد. هدفي هم جز شکستن #نفس خودش نداشت. مخصوصاً زماني که خيلي بين بچه ها مطرح بود!
٭٭٭
🔸همراه ابراهيم راه ميرفتيم. عصر يک روز تابستان بود. رسيديم جلوي يک کوچه. بچه ها مشغول #فوتبال بودند به محض عبور ما، پسر بچه اي محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقيم به صورت ابراهيم خورد. به طوري که #ابراهيم لحظه روي زمين نشست. صورت ابراهيم سرخ سرخ شده بود.
🔸خيلي عصباني شدم. به سمت بچه ها نگاه كردم. همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند. ابراهيم همينطور که نشسته بود دست کرد توي ساك خودش. پلاستيک #گردو را برداشت. داد زد: بچه ها کجا رفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد!
🔸بعد هم پلاستيک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت كرديم. توي راه با تعجب گفتم: داش ابرام اين چه کاري بود!؟
گفت: بنده هاي خدا ترسيده بودند. از قصد که نزدند. بعد به بحث قبلي برگشت و موضوع را عوض کرد! اما من ميدانستم انسانهاي بزرگ در زندگيشان اينگونه عمل ميکنند.
٭٭٭
🔸در باشگاه #كشتي بوديم. آماده م يشديم براي تمرين. ابراهيم هم وارد شد. چند دقيقه بعد يکي ديگر از دوستان آمد. تا وارد شد بي مقدمه گفت: ابرام جون، تيپ وهيکلت خيلي جالب شده! تو راه كه مي اومدي دو تا دختر پشت سرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف ميزدند!
🔸بعد ادامه داد: شلوار و پيراهن #شيك كه پوشيدي، ساک ورزشي هم که دست گرفتي. کاملاً مشخصه ورزشکاري!
به ابراهيم نگاه كردم. رفته بود تو فكر. #ناراحت شد! انگار توقع چنين حرفي را نداشت.
🔸جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهيم را ديدم خنده ام گرفت! پيراهن بلند پوشيده بود و شلوار گشاد!
به جاي ساك ورزشي لباسها را داخل کيسه پلاستيكي ريخته بود! از آن روز به بعد اينگونه به باشگاه مي آمد!
بچه ها ميگفتند: بابا تو ديگه چه جور آدمي هستي؟!
ما #باشگاه مييايم تا #هيکل ورزشکاري پيدا کنيم. بعد هم لباس تنگ بپوشيم. اما تو با اين هيکل قشنگ و رو فُرم، آخه اين چه لباسهائيه که ميپوشي؟!
🔸ابراهيم به حرفهاي آنها اهميت نميداد. به دوستانش هم توصيه ميکرد که: اگر ورزش براي خدا باشد، ميشه #عبادت. اما اگه به هر نيت ديگ هاي باشه ضرر ميکنين.
٭٭٭
🔸توي زمين چمن بودم. مشغول فوتبال. يکدفعه ديدم ابراهيم در كنار سكو ايستاده. سريع رفتم به سراغش. سلام کردم و با #خوشحالي گفتم: چه عجب، اين طرفها اومدي؟!
مجله اي دستش بود. آورد بالا و گفت: عکست رو چاپ کردن!
🔸از خوشحالي داشتم بال در مي آوردم، جلوتر رفتم و خواستم مجله را ازدستش بگيرم.
دستش را كشيد عقب و گفت: يه شرط داره!
گفتم: هر چي باشه قبول
دوباره گفت: هر چي بگم قبول ميکني؟
گفتم: آره بابا قبول. مجله را به من داد. داخل صفحه وسط، عکس قدي و بزرگي از من چاپ شده بود. در كنارآن نوشته بود: «پديده جديد فوتبال جوانان » و کلي از من تعريف کرده بود.
کنار سكو نشستم.
🔸دوباره متن صفحه را خواندم. حسابي مجله را ورق زدم. بعد سرم را بلند کردم و گفتم: دمت گرم ابرام جون، خيلي خوشحالم کردي، راستي شرطت چي بود!؟
آهسته گفت: هر چي باشه قبول ديگه؟
گفتم: آره بابا بگو، کمي مکث کرد و گفت: ديگه دنبال فوتبال نرو!!
خوشکم زد. با چشماني گرد شده و با تعجب گفتم: ديگه فوتبال بازي نکنم؟! يعني چي، من تازه دارم مطرح ميشم!!
گفت: نه اينکه بازي نکني، اما اينطوري دنبال فوتبال حرف هاي نرو. گفتم: چرا؟!
جلو آمد و #مجله را از دستم گرفت. عکسم را به خودم نشان داد و گفت:
🔸اين عکس رنگي رو ببين، اينجا عکس تو با لباس و شورت ورزشيه. اين مجله فقط دست من و تو نيست. دست همه مردم هست. خيلي از دخترها ممکنه اين رو ديده باشن يا ببينن.بعد ادامه داد: چون بچه مسجدي هستي دارم اين حرفهارو ميزنم. وگرنه کاري باهات نداشتم. تو برو اعتقادات رو قوي کن، بعد دنبال #ورزش حرف هاي برو تا برات مشکلي پيش نياد.بعد گفت: کار دارم، خداحافظي کرد و رفت.
🔸من خيلي جاخوردم. نشستم و کلي به حرف هاي ابراهيم فکر کردم. از آدمي که هميشه شوخي ميکرد و حرف هاي عوامانه ميزد اين حرفها بعيد بود.هر چند بعدها به سخن او رسيدم. زماني که ميديدم بعضي از بچه هاي #مسجدي و نمازخوان که #اعتقادات محکمي نداشتند به دنبال ورزش حرفه اي رفتند و به مرور به خاطر جوزدگي و... حتي نمازشان را هم ترک کردند!
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی
شادی روحش صلوات 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💟 خــدای من تا تو را دارم و دلـی که صــدایت میزند نا امــید نخواهم بود.
💟 میدانم همیــن روزها مثل همـیشه نگاه مـهـربانت مرهم خســتگی هایم خواهد شد . . .
💟 خـــدایـا من صــدایت می زنم چرا که جز خــودت هیچکس را گره گــشای مشــکلاتم نمیدانم.
💟 من "تــو" را دارم و دلی که .یقین دارد به بــودنت ... یقینی که آرامـم می کند :
💟 یقیــن دارم خــدایم مرا رهـا نخواهد کرد
🌟شبتون بخیر و در پناه خدا🌟
#شاعرانه ❤️
می رسم، اما سلام انگار یادم می رود
شاعری آشفته ام، هنجار یادم می رود
با دلم اینگونه عادت کن، بیا، بر دل مگیر
بعد از این هر چیز یا هر کار یادم می رود
من پُر از دردم، پُر از دردم، پُر از دردم، ولی
تا نگاهت می کنم انگار یادم می رود
راستی چندی ست می خواهم بگویم بی شمار
دوستت دارم ولی هر بار یادم می رود
مست و سرشاری ز عطر صبح تا می بینمت
وحشت شب های تلخ و تار یادم می رود
شب تو را در خواب می بینم همین را یادم است
قصه را تا می شوم بیدار یادم می رود
من پُر از شور غزل های توام، اما چرا
تا به دستم میدهی خودکار یادم می رود؟
· · · • • • • • ✤ • • • • • · ·
💌
ای کاش بجز رنگ خدا رنگ نباشد،
در ملک خدا فقر و بلا ، جنگ نباشد
ای کاش که در سینۀ کس غصّه نبینند
با این همه نعمت ، دل کس تنگ نباشد
ای کاش وفا جای جفا شیوۀ ما بود
اندیشۀ کج ، حقه و نیرنگ نباشد
ای کاش دلی در قفس نفس نبینی
تا سینه چو آیینۀ پر زنگ نباشد
ای کاش اگر دست نیازی به تو رو کرد
از لطف بگیری ، دلت از سنگ نباشد
· · · • • • • • ✤ • • • • • · · ·
🔆 #پندانه
✍ مدارا کن تو با پیران مسکین
🔹مردی نزد عالمی از پدرش شکایت کرد و گفت:
پدرم مرا بسیار آزار میدهد. پیر شده است و یک روز از من میخواهد در مزرعه گندم بکارم، روز دیگر میگوید پنبه بکار.
🔸خودش هم نمیداند دنبال چیست؟ مرا با این بهانهگیریهایش خسته کرده است. بگو چه کنم؟
🔹عالم گفت:
با او بساز.
🔸مرد گفت:
نمیتوانم.
🔹عالم پرسید:
آیا فرزند کوچکی در خانه داری؟
🔸مرد پاسخ داد:
بله.
🔹عالم گفت:
اگر روزی این فرزند دیوار خانه را خراب کند، آیا او را میزنی؟
🔸مرد گفت:
نه، چون اقتضای سن اوست.
🔹عالم پرسید:
آیا او را نصیحت میکنی؟
🔸مرد گفت:
نه، چون توی مغزش نمیرود و...
🔹عالم گفت:
میدانی چرا با فرزندت چنین برخورد میکنی؟ چون تو دوران کودکی را طی کردهای و میدانی کودکی چیست. اما چون به سن پیری نرسیدهای و تجربهاش نکردهای، هرگز نمیتوانی اقتضای یک پیر را بفهمی.
🔸در پیری انسان زودرنج میشود، گوشهگیر میشود، عصبی میشود، احساس ناتوانی میکند و...
🔹پس ای فرزند برو و با پدرت مدارا کن که اقتضای سن پیری جز این نیست.
· · · • • • • • ✤ • • • • • ·
#پندانه
برای شناختن ﺁﺩﻣﻬﺎ
ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻋﺠﻠﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ،
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ، ﺫﺍﺕ ﺗﮏ ﺗﮏ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ
ﻭ ﺗﻮ ﻣﯿﺮﻧﺠﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ
ﻭ ﻗﻀﺎﻭﺗﻬﺎﯼ ﻋﺠﻮﻻﻧﻪ ﯼ ﺯﻭﺩ ﻫﻨﮕﺎﻣﺖ ...
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ
ﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ،
ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ
ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯽ
ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻧﺖ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ
ﺯﻣﯿﻨﺖ ﺯﺩﻩ ﺍﻧﺪ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺤﮑﻢ
ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ
ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﯼ...
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻦ
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻗﺎﺿﯽ است
· · · • • • • • ✤ • • • • • ·
امیرالمومنین(علیهالسلام) با جمعی از پیروان
از معبری عبور میکردند؛
پیرزنی را دید که با چرخ نخریسی
مشغول رشتن پنبه بود.
مولا پرسید پیرزن؛
خدا را به چه چیزی شناختی؟!
پیرزن به جای جواب،
دست از دسته چرخ برداشت،
طولی نکشید پس از چند مرتبه دور زدن،
چرخ از حرکت ایستاد.
پیرزن گفت چرخ به این کوچکی
برای حرکت نیاز به آدمی مثل من دارد!
آیا ممکن است افلاک به این عظمت
و کُرات به این بزرگی
بدون مدبری دانا و حکیم و
صانعی توانا و علیم،
با نظم معینی به گردش افتد
و از گردش خود باز نایستد؟!
علی(علیه السلام) روی به اصحاب خود نمود
و فرمود: مانند این پیرزن خدا را بشناسید.
#خداشناسنشدکسیمگرکنارعلی
#داستان
#عاشقانه_هایم
بی حاصل است دیگر،گفتن های تکراری
رنج است این بیدار و خفتن های تکراری ...
از تارو پود ما حتی یک رشته پیدا نیست
حاصل چه بود از نقش بافتن های تکراری
دنیا معمایی است کز هر سمت بن بست است
گیجم از این راز و نهفتن های تکراری...
پایان ما معلوم است ،گم کردن و رفتن
شوقی ندارد باز یافتن های تکراری...
رفتی و باز هم آمدی تا من بدانم عشق
پیچیده است با ترس رفتن های تکراری...
· · · • • • • • ✤ • • • • • · ·
#پندانه
📚 حکایتی از جوانمردی حاتم طایی
🌴 يكي از پادشاهان يمن در بخشندگی و سخاوت معروف بود، ولي هرگاه كسی نزد وی از بخشندگی های حاتم طايی سخن می گفت، برمی آشفت و ناراحت می شد.
🌴 بنابراين، چون پادشاه يمن، حاتم را در بخشندگی از خود بلندآوازهتر ديد، كسی را مأمور كرد تا او را از بين ببرد.
🌴 مأمور حاکم راه قبيله «بنی طی» را پيش گرفت.
در راه شخصی را ديد و با او دوست و همراه شد و به وی گفت: "حال كه تو جوانمرد و راز نگهدار هستی، از تو خواهشی دارم، اميدوارم مرا راهنمايی كنی!"
🌴 جوان گفت: "با كمال ميل در خدمتم."
مأمور گفت: "آيا تو حاتم طايی را می شناسی؟"
جوان گفت: "مقصود تو از اين سؤال چيست؟"
🌴 مأمور گفت: "پادشاه يمن مرا مأمور كرده است تا حاتم را بكشم و سرش را برای پادشاه ببرم، ولي سبب دشمنی آنها را نميدانم." جوان خنديد و گفت: "آن حاتمی كه دنبال او می گردی، خود منم و الان آمادهام سر از تنم جدا كنی!"
🌴 مأمور با شنيدن اين سخن ناراحت شد، به سرعت به يمن بازگشت، به خدمت پادشاه رفت و آنچه بر او گذشته بود، تعريف كرد.
🌴 پادشاه پس از شنيدن ماجرا و پی بردن به ميزان جوانمردی حاتم، از مأمور دلجویی كرد و به وی هديهای داد و بر حاتم طایی درود فرستاد.
· · · • • • • • ✤ • • • • • · ·
✴️ دوشنبه 👈15 خرداد/ جوزا 1402
👈16 ذی القعده 1444👈5 ژوئن 2023
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
❇️سالروز قیام پانزده خرداد " 1342 ش"
📛تقارن تحسین، صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند.
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
📛امروز برای امور زیر مناسب نیست:
📛مسافرت.
📛و حرکات و جابجایی و نقل و انتقال خوب نیست.
🚘 سفر: مسافرت امکان بدبیاری دارد و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود).
👶زایمان مناسب و نوزاد عاقل و عابد شود ان شاءالله.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج جدی و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️عمل جراحی.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️درو غلات.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️صید و شکار و دام گذاری.
✳️تشکیل شرکت.
✳️و وام و قرض نیک است.
.
🔵امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب نیست.
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت:
مباشرت امشب،(شب سه شنبه)، فرزند بسیار مهربان و نرم دل است.
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث حزن و اندوه می گردد.
🔴 حجامت:
#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث فرج و نشاط است.
🔵ناخن گرفتن:
دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕دوخت و دوز لباس:
دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ استخاره:
وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌸زندگیتون مهدوی
با این دعا روز خود را شروع کنید
🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟
✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ*✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
🌸✨دوشنبه تون عالی و زیبا
🌷✨و سرشار
💕✨ازعشق و آرامش
🌸✨امیدوارم
🌷✨سلامتی، خوشبختی
💕✨ مهمـان
🌸✨خونه هاتون
🌷✨و لبخنـد
💕✨مهمـان
🌸✨نگاهتـون باشـه
🌷✨روز خوبی داشتـه باشیـد💐
آخرین وصیت؛ بگویید همه بیایند!
🔻خاطره آیتالله مصباح یزدی از آخرین ساعات عمرِ امام خمینیقدسسرهما
🔸بعضى از بستگان حضرت امام، خاطرات واپسین روز حیات ایشان را اینگونه گفتند: عصر همان روز (ارتحال) امام فرمود: به تمام اهل خانواده بگویید كه جمع شوند! همسر ایشان، فرزندان و نوهها كه آنجا حضور داشتند، اطراف تخت وى حلقه زدند و اطراف او جمع شدند.
🔸امام به زحمت چشم خود را باز كرد. سخن گفتن برایش خیلى دشوار بود. اهلبیت خود را مخاطب قرار داد و فرمود: «یك جمله وصیت براى شما دارم». همه چشمها خیره و گوشها تیز شده بودند كه امام در لحظههاى واپسین عمر و با این روز و حال، چه وصیتى دارد؟! امام گفت: «وصیت من به شما این است كه بكوشید نافرمانى خدا نكنید!» بعد فرمود: «بروید؛ من خستهام و مىخواهم بخوابم.»
🔸پارچه را روى صورتش كشید؛ خوابید و دیگر چیزى نگفت. هنگام نماز مغرب و عشا ایشان را صدا زدند. او به نماز اوّل وقت مقیّد بود. احساس كردم كه فقط، انگشتان و لبهایش اندكى حركت مىكنند؛ با اشاره انگشتانش، ركوع و سجود مىكرد و با حركت لبانش، نماز پایانى را خواند.
🔸این چه شخصیتى دارد و چه روحى است كه در واپسین لحظههاى عمر، توجّهش فقط به خدا و انجام وظیفه است و بس؟! بهترین سرمایه و هدیهاى كه براى فرزندان خویش بر جا مىگذارد، این است كه «نافرمانى خدا و گناه نكنید.»
🔸تأكید و تكیه كلامش در تمام عمر، این بود كه خدا از او چه خواسته است؛ مىكوشید آن را انجام دهد تا به تكلیف عمل كرده باشد. در اوایل جوانى، امام را ندیده بودیم؛ ولى در حدود سى و پنج سال از نزدیك ایشان را درك كردیم. از همان روز اوّل در سال ۱۳۳۱ ه.ش كه به قم آمدم، در درس ایشان شركت كردم. پس از تبعید او، كم و بیش با وى در ارتباط بودم. پس از مراجعت ایشان، بارها به خدمتش مشرف مىشدم.
🔸...از نزدیك، غرق تماشاى حركات، درسها و بحثها، معاشرتها و منشهاى او بودم. با این وصف، هرگز در زندگى او، لحظهاى را به یاد ندارم كه ایشان به فكر منافع دنیوى خود باشد؛ درباره چیزى فكر بكند یا مطلبى بگوید یا نكتهاى بنویسد كه انگیزهاش از این گفتن و شنیدن و نوشتنـ جلب منفعت دنیوى براى خویش باشد.
🔸گویا كه در ذهن این مرد، جز اطاعت خدا و خدمت به بندگان خدا، چیز دیگرى نمىگذشت. من جز اطاعت حق و خدمت به خلق، چیز دیگرى از این مرد سراغ ندارم. او دریاى متلاطمى بود؛ ولى آرام و بىكرانه!
📚سیری در ساحل، صفحه ۸۵-۸۷
#حکایت_ها
#امام_خمینی
#پندانه
💖💖فراموش کار باشیم
وقتی قرار است کینه های رنگارنگی از آدم ها گوشه ی قلبمان غبار غم بگیرد...
ساده باشیم
آنجایی که چشم ها فقط نواقص را می بیند
و گوش ها غیبت ها را می شنود...
حواس پرت باشیم
وقتی خطایی را از هم نوعی دیدیدم و شندیدم
و آنجایی که در حریم شخصی و خصوصی آدم ها بودیم نابینا باشیم و ناشنوا...
ساده رد شویم
از کج خلقی ها و بی تفاوتی ها
ناسزاگویی ها و تمسخرها...
یادمان باشد ثانیه های این زندگی
فقط وفقط یکبار برای همیشه اتفاق می افتند،
ثانیه ها و ساعت هایی که شاید بعدها بفهمیم
که چه ساده از کنارشان
با خشم و کینه و حسرت ، گذر کردیم
و فرصت زندگی کردن را از خودمان به راحتی گرفتیم...
· · · • • • • • ✤ • • • • • · ·
#پندانه
ریشه های قالی را تا می کنیم تا سالم بماند...
ولی ریشه ی زندگی یکدیگر را با تبر نامهربانی قطع می کنیم..
و اسمش را می گذاریم برخورد منطقی!!!!
دل می شکنیم
و اسمش می شود فهم وشعور !!!!
چشمی را اشکبار می کنیم
و اسمش را می گذاریم حق !!!!
غافل از اینکه اگر در تمام این موارد..
فقط کمی صبوری کنیم..
دیگر مجبور نیستیم عذرخواهی کنیم ..
ریشه ی زندگی انسانها را دریابیم
و چون ریشه های قالی محترم بشماریم ..
گاهی متفاوت باش ...
بخشش را ازخورشید بیاموز …
که ترازوئی ندارد …
سبک و سنگین نمی کند …
جدا نمی سازد ...
و فرقی نمی گذارد ....
به همه از دم روشنایی می بخشد ...
محبت را بی محاسبه پخش کن ...
دروازه های قلبت رابه روی همه بگشا ....
و باور داشته باش..
خدایی که در این نزدیکی ست،
بهترینها را برایت رقم زده است.
· · · • • • • • ✤ • • • • • · ·
#پندانه
روزی حضرت ابراهیم خلیل را به دربار نمرود پادشاه بردند تا از او سؤالاتی کنند.
نمرود صورتش بدگِل و بر تخت پادشاهی نشسته بود؛ اما غلامان ماهرو و کنیزان خوشگل و زیبا اطراف تخت او به خدمت ایستاده بودند.
ابراهیم پرسید: «این چه کسی است که بر تخت نشسته است؟» درباریان گفتند: «خدای ماست.» فرمود: «اینان که اطراف او به خدمت ایستادهاند، چه کسانی هستند؟» گفتند: «آفریدگان و مخلوق اویند.»
فرمود: «چگونه است که خدایی اینچنین بندگان خود را خوشگل و زیباتر از خود آفریده است؟!»
آری نمیشود معطی چیزی، خود فاقد آن کمال باشد، خود ظاهری بد دارد و ادعای خدایی میکند، درحالیکه مخلوق او ظاهرشان بهتر از اوست. (ریاض الحکایات، ص 187)
· · · • • • • • ✤ • • • • • · · ·
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امام خمینی رحمه الله علیه : مثل آقای خامنه ای رو پیدا نمیکنید اگر تمام دنیا رو بگردید..
12.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥ماجرای جالب نان و نمکی که آهنگری را به پادشاهی رساند!
#حضرت_زهرا_س_مدح؛ #انقلاب_اسلامی؛ با یاد و نام #امام_خمینی_ره
انقلاب ما شکوهش وامدار فاطمهست
اعتبار این نظام از اعتبار فاطمهست
ما خدا را شکر چون کوه، استوار و محکمیم
الگوی ما گامهای استوار فاطمهست
آری آری در مسیر نهضت پیر خمین
ما اگر ثابت قدم هستیم، کار فاطمهست
این صلابت، این شکوه، این قدرتِ ایران ما
گوشهای از معجزات آشکار فاطمهست
فتنههای دشمنان در نُطفه خنثی میشود
تا عَلَم دست امیری از تبار فاطمهست
هر چه داریم از همان " الجار ثم الدارِ " اوست
عزّت ما از دعای بیشمار فاطمهست
از سر هر مأذنه نام علی آید به گوش
پس یقیناً این حکومت شاهکار فاطمهست
زیر این پرچم که نام شیعه را احیا نمود
هر کسی خدمت کند، خدمتگزار فاطمهست
هر که در راه ولایت بگذرد از جان خویش
مطمئناً روز محشر در جوار فاطمهست
او زمین افتاد تا حیدر نیفتد بر زمین
شیعه، زنده از همین تقسیمِکارِ فاطمهست
یک نفر باید بیاید تا بگیرد انتقام
عالمی چشم انتظار یادگار فاطمهست
✍ #محمود_مربوبی
فرمایشات دیروز مقام_معظم_رهبری در قالب شعر ..
باید که میان ملت ما
ایمان و امید زنده باشد
در پویش راه خدمت ما
ایمان و امید زنده باشد
فرمود عزیزْ رهبر ما
باید که شنید این سخن را
با جهد و جهاد و همت ما
ایمان و امید زنده باشد
برخیز و ز جان و دل بکوشیم
از چشمهی عاشقی بجوشیم
یعنی همه جا ز دعوت ما
ایمان و امید زنده باشد
باید سخن از امید گفتن
یعنی همهجا چو گل شکفتن
در هر سخن و عبارت ما
ایمان و امید زنده باشد
در عرصهی سبز استقامت
در راه دفاعِ از کرامت
در بِیْن تمام امّت ما
ایمان و امید زنده باشد
باید که برای حفظ ایران
در سایهی روشنای قرآن
هم بهرِ بقای عزّت ما
ایمان و امید زنده باشد
در حفظ کرامت جهانی
ماییم و تلاش جاودانی
باید که ز کار دولت ما
ایمان و امید زنده باشد
جایی که خطر کمین بگیرد
از خاتم ما نگین بگیرد
در همت و در صلابت ما
ایمان و امید زنده باشد
آیندهی کشور دلیران
یعنی که تمام خاک ایران
در آینهی صداقت ما
ایمان و امید زنده باشد
هنگام نشست و عافیت نیست
اینجا بجز از حضور ما کیست؟
برخیز که با اجابت ما
ایمان و امید زنده باشد
هر صبحدم امیدواری
چون فصل مطهّر بهاری
«یاسر» ز طلوع غیرت ما
ایمان و امید زنده باشد
#امام_خمینی_ره_مدح
هم مرد حماسههای طوفانی بود
هم سالک قلههای عرفانی بود
ماندهست هنوز تا که بشناسیمش
یک رهرو مکتبش سلیمانی بود
✍ #یوسف_رحیمی
زندگی میگذره ، گاهی باب دلت
گاهی برخلاف آرزوهات
گاهی خوشحالی و درگیر آدمای زندگیت
گاهی میفتی تو گرفتاریات که
فقط خدا یادت میاد
یاد بگیریم که
زندگی چه باب دلمون بود
چه برخلاف آرزوهامون ،یکی
به اسم "خدااااا" همیشه هوامونو داره
روزتون زیبا و سرشاراز آرامش 🌸
🌺🌸🍃🌸🍃
این داستان مربوط به قبرستان تخت فولاد اصفهان است
یکی از آقایان نقل می کند: برادرم را که مدتی پیش فوت کرده بود در خواب دیدم با وضع و لباس خوبی که موجب شگفتی بود.
گفتم: داداش دیگر آن دنیا کلاه چه را برداشتی؟!
گفت: من کلاه کسی را برنداشتم.
گفتم: من تو را می شناسم. این لباس و این موقعیت از آن تو نیست.
گفت: آری . دیشب، شب اول قبرِ مادر قبرکن بود. آقا سید الشهدا(ع) به دیدن آن زن تشریف آوردند و به کسانی که اطراف آن قبر بودند خلعت بخشیدند و من هم از آن عنایات بهره مند شدم.
بدین جهت از دیشب وضع و حال ما خوب شده و این لباس فاخر را پوشیده امااز خواب بیدار شدم ، نزدیک اذان صبح بود. کارهای خود را انجام داده و حرکت کردم به سمت تخت فولاد.
برای تحقیقات سر قبر برادرم رفتم. بعضی قرآن خوان ها کنار قبرها قرآن می خواندند.
از قبرهای تازه پرسیدم، قبر مادر قبرکن را معرفی کردند. رفتم نزد آقای قبر کن
احوال پرسی کردم و از فوت مادرش سوال کردم، گفت: دیشب شب اول قبر او بود
گفتم: روضه خوانی می کرد؟ روضه خوان بود؟ کربلا رفته بود؟
گفت: خیر ، برای چه می پرسی؟
داستان را گفتم ، او گفت: هر روز زیارت عاشورا می خواند
📚حکایاتی از عنایات حسینی، ص۱۱۱
🌸🌸🌺🍃
✨﷽✨
#داستانکهای_پندآموز
👑پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را به تصویر بکشد.
نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلو ها ، تصاویری بودند از خورشید به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در چمن می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، پرندهو قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد. ...
اولی ، تصویر دریاچه ی آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود. در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید، و اگر دقیق نگاه می کردند، در گوشه ی چپ دریاچه، خانه ی کوچکی قرار داشت، پنجره اش باز بود، دود از دودکش آن بر می خواست، که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است.
تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد. اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تیز و دندانه ای بود. آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای تاریک بود، و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بودند.
این تابلو با تابلو های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند، هیچ هماهنگی نداشت.اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد، در بریدگی صخره ای شوم، جوجه پرنده ای را می دید.آنجا، در میان غرش وحشیانه ی طوفان ، جوجه گنجشکی ، آرام نشسته بود.
پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ی جایزه ی بهترین تصویر آرامش، تابلو دوم است.
بعد توضیح داد :
👌آرامش چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا ، بی مشکل و بدون کار سخت یافت شود ، بلکه معنای حقیقی آرامش این است که هنگامیکه شرایط سختی بر ما می گذرد آرامش در قلب ما حفظ شود.
🌸🌸🌺🍃