eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.2هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ آنچه در حال رخ دادن است یک نبرد تمدنی است یک نبرد تمدنی در جغرافیای ایران که 250 سال پیش را از ایران جدا کرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چرا امر به معروف و نهی از منکر را به گره زده اید؟ 🔹️پاسخ های کوتاه و کاربردی را مشاهده کنید.
🌠☫﷽☫🌠 📑 | مجموعه بیانات آیت الله مصباح یزدی (قدس‌سره) پیرامون ماه مبارک رجب ✅️ آغاز فصلِ خودسازی 🔹️ماه رجب؛ آغاز کامل‌ترین تمرین خودسازی [این سه ماه] تدریجاً انسان را به نور مطلق نزديک مي‌کند. اول؛ ماه رجب که يک دوران تمرين مقدماتي است. بعدش، ماه تأسي به پيغمبر اکرم‌‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، که مرحله بالاتري است. بعد هم ديگر ماه خداست. 🔸️آن‎جا ما بايد نهايت بندگي را به معرض عمل بگذاريم، يعني از خوردني‌ها و آشاميدني‌ها و لذت‌هاي غريزي و اين حرف‌ها هم خودداري کنيم تا بندگي‌مان را خوب نشان بدهيم، بگوييم ما بنده‌ايم و دنبال کار خودمان نيستيم، دلمان مي‌خواهد غذا بخوريم اما تو گفتي نخور! چشم...این يک تمرين کامل است. ۱۳۸۲/۰۴/۲۳ ✅️ تازه اول ماه است، چه عجله‎ای داری؟! 🔹️معمولا شیطان با القاى افکار باطل که در ظاهر حکمت‌آمیز است، انسان را فریب مى‌دهد؛ چون علم شیطان نه تنها کمتر از ما نیست، بلکه اگر علم صدها نفر را روى هم بگذاریم به اندازه علم جناب ابلیس نمى‌شود. مثلا این‌گونه القا مى‌کند که تازه اول ماه رجب است و هنوز سى روز تا آخر ماه براى روزه‌گرفتن باقى مانده است. روز دیگرى روزه مى‌گیرى؛ چه عجله‌اى در روزه گرفتن دارى؟ و با القائات دیگرى از این قبیل، فرصت‌ها را از ما مى‌گیرد. 📚پندجاوید، جلد۲، صفحه ۱۲۲ ✅️ همتی برای تربیت توحیدی در ماه رجب 🔸️یکى از اعمالى که در ماه رجب وارد شده، روزى هزار مرتبه ذکر «لااله‎الاالله» است. شاید براى بعضی سخت باشد؛ البته آدم [اگر] همت داشته باشد خیلى هم سخت نیست؛ نیم ساعت وقت می¬خواهد. [توصیه به این ذکر،] نشان می¬دهد که توجه به مسالة توحید چقدر در اسلام اهمیت دارد و براى خودسازى و رشد روحى و ترقى روحى انسان مؤثر است. ۱۳۸۷/۰۴/۱۳ ✅️ ماه رجب، فرصت اندیشه در توحید 🔹️در ماه رجب خیلى مناسب است مطالعاتى دربارة توحید داشته باشیم که مسیر صحیح زندگى ما را مشخص می‌کند. آن‎قدر به آدم تعالى می¬بخشد، آن‎چنان عزتى به انسان می¬بخشد که در مقابل هیچ موجودى حاضر نیست خضوع کند؛ چون همه چیز را از خدا میداند. ۱۳۸۷/۰۴/۱۳ ✅️ احیای سنت روزه در ماه رجب و شعبان 🔸️سنت اهل‎بيتعلیهم‎السلام اين بود كه ماه رجب و شعبان را روزه مى‏گرفتند و خودشان را براى مهمانى خداى متعال و ماه رمضان، آماده مى‏كردند. اين سنت قرن‎ها رواج داشته و متأسفانه آرام آرام فراموش شد. ماه رجب و شعبانی در «كنيا» بودم. يك كارمند سفارت از شيعه‏هاى هندى الاصل، در آن‎جا بود. ايشان سه ماه روزه مى‏گرفت. از ماه رجب شروع مى‏كرد تا آخر ماه رمضان. در قلب آفريقا، كفرستان، يك جوان يك سنت را حفظ كرده بود. ۱۳۸۲/۰۶/۲۷ ✅ لا اقل سه روز در بگیریم 🔹️اقلاً در يك ماه، آدم سه روز را روزه بگيرد براى تأسى به رسول اللّهصلی‎الله‎علیه‎وآله، آدم هر كه را دوست داشته باشد مى‏خواهد يك نشانه‏اى از او داشته باشد، اين‎كه ما اين‎همه اظهار محبت به اهل‎بيتعلیهم‎السلام مى‏كنيم، بايد نشانه‏اى از زندگى آن‎ها در ما باشد. ۱۳۸۲/۰۶/۲۷
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 🖼 | روز شمار 🍃🌹🍃 ✅ ۲۶ روز مانده تا انتخابات مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان |
✨﷽✨ 🔴حلال حرام ✍ عالم ربانی ملا مهرعلی خویی در مسجد نشسته بود که جوانی برای سؤالی نزد او آمد و گفت: پدرم قصاب است و در ترازو کم فروشی می کند، اما خدا در این دنیا عذاب اش نمی کند؟ آیا خدا هوای ثروتمندان را بیشتر دارد؟ ملا مهرعلی گفت: بیا با هم مغازه پدرت برویم. وارد مغازه پدر شدند . ملا مهرعلی از پدرش پرسید: این همه خرمگس های زرد آیا فقط در قصابی تو وجود دارد؟ قصاب گفت: ای شیخ درست گفتی ، من نمی دانم چرا همه خرمگس های شهر در قصابی من جمع شده و روی گوشت های من می نشینند؟ ملا گفت: به خاطر این که هر روز 2 کیلو کم فروشی می کنی، هر روز دوهزار خرمگس مامور هستند دو کیلو از گوشت های حرام را که جمع می کنی جلوی چشمان تو بخورند. و کاری از دست تو بر نیاید. ملا مهرعلی به انتهای مغازه رفت و چوب کوچکی از سقف کنار زد ، به ناگاه دیدند که زنبورهایی هم کندوی عسلی در کنار چوب سقف قصابی ساخته اند که عسل های شهد فراوانی دارد که قصاب از آن بی خبر بود. رو به پسر قصاب کرد و گفت: پدرت هر ماه قدری گوشت اندازه کف دست به پیرزنی بی نوا می بخشد و این زنبور های عسل هم ، هدیه خدا به او بخاطر این بخشش است. ملا علی رو به پسر کرد و گفت: ای پسر بدان که او حرام را بر می دارد و حلال را بر می گرداند هرچند حرام را جمع می کنی و حلال را می بخشی. پس ذره ای در عدالت او در این دنیا بر خود تردید راه نده. مرحوم ملا مهرعلی خویی صاحب قصیده معروف (( ها علی بشر کیف بشر)) است. ‌💦❄️⛄️❄️💦
✍پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس با زنى كه محرم او نيست شوخى كند، به ازاى هر كلمه اى كه در دنيا به آن زن گفته است هزار سال[در آتش] نگه داشته شود 📚ميزان الحكمه ج12ص425 ┄
✨﷽✨ 🌷آثار تسبیحات حضرت زهرا (س) ⭐️جلوگیری از تیره بختی امام‌صادق علیه السلام به من فرمود: ای ابو‌هارون،‌ ما کودکان خود را همان‌گونه که به نماز فرمان می‌دهیم،‌به تسبیح حضرت زهرا(س) نیز امر می‌کنیم. پس بر این ذکر مداومت کن؛ زیرا هر بنده‌ای بر آن مداومت کند، تیره بخت نمی‌شود. 🌟خشنودی خداوند، دوری کردن شیطان امام باقرعلیه السلام فرمود: ‌هرکس تسبیح حضرت زهرا را بگوید،‌سپس طلب آمرزش کند، آمرزیده خواهد شد. این تسبیح به زبان یک‌صد مرتبه است، ولی در میزان عمل یک هزار تسبیح به حساب می‌آید و شیطان را دور و خداوند رحمان را خوشنود می‌سازد.» 🌟آمرزش گناهان امام صادق علیه السلام نیز به فضیلت تسبیح بعداز نمازهای واجب چنین اشاره کرد:‌ « مَن سَبَحَ تَسبِیحَ فَاطِمَةَ ع قَبلَ أَن یَثنِیَ رِجلَیهِ مِن صَلَاتِهِ الفَرِیضَةِ غَفَرَ اللَهُ لَهُ ، هرکس بعداز نماز واجب تسبیحات حضرت زهرا(س) را بجا آورد قبل از اینکه پای راست را از بالای پای چپ بردارد، جمیع گناهانش آمرزیده می‌شود» 💦❄️⛄️💦❄️
🌹قسـمـت شـانـزدهـم واسه هیچکس قضیه اون روز و بحث بین من و عمه و کارن رو تعریف نکردم.دوست نداشتم تو دهنا بیفته و مامانم بخواد کینه ای ازشون به دل بگیره.اون شب حسابی درس خوندم چون فردا امتحان مهمی داشتم. انقدر خوندم که وسط درس خوندن خوابم برد. باصدای اذون سریع بیدارشدم و نمازصبحمو خوندم.بعدش باز شروع کردم به درس خوندن تا ساعت۸ که باید میرفتم دانشگاه.تند تند حاضرشدم و با برداشتن یک کیک کوچیک ازخونه بیرون رفتم.خداروشکر از پسرهمسایه خبری نبود. اتوبوس زود اومد و خداروشکر زود رسیدم دانشگاه.با آتنا رفتیم سر جلسه و خوشحال برگشتیم.خداروشکر امتحانمو عالی دادم.حاصل تلاش شبانه روزیم بود واقعا.(خب بابا یکی ازیکی خودشیفته تر) با آتنا رفتیم سلف و طبق معمول شیرکاکائو و کیکش رو سفارش داد اما من چیزی ازگلوم پایین نمیرفت.کم اشتهاشده بودم این روزا. شروع کرد به حرف زدن و منم فقط شنونده بودم.تااینکه دیدم سایه ای افتاد رومیزمون. علیرضا بود طفلی ازخجالت سرشو پایین انداخته بود. _سلام ببخشید مزاحمتون شدم. لبخند معنی داری زدم و گفتم:خواهش میکنم امرتون؟ _میخواستم..باخانم رضوی چند کلمه حرف بزنم اجازه هست؟ آخی پسرمردم از خجالت آب شد تا حرفشو زد. بالبخند بلندشدم وگفتم:بله اختیار دارین بفرمایین.منم کم کم داشتم میرفتم.آتناجان خداحافظ عزیزم روزخوش. بابدجنسی چشمکی بهش زدم و ازشون دور شدم‌.آخی حتما میخواد بهش ابراز عشق کنه.آتناهم حتما با کله میره تو دماغش.آخه ازاین دختر سرتق برمیاد هرکاری. با اتوبوس رسیدم خونه دیدم کسی نیست. یادداشت گذاشته بودن که مارفتیم خونه مادرجون و ناهار تویخچال هست بخور. خانواده منم خارجی ندیده ان.همش خونه مادرجونن ازوقتی عمه اومده. بیخیال ناهارشدم و یکم تو اینترنت سرچ کردم بعدم خوابیدم.آخه دیشب خواب درست حسابی نداشتم‌. ادامه دارد...
🌹قسـمـت هـفدهـم عصر باصدای قار و قور شکمم بلندشدم.خیلی گرسنه بودم از دیشب هیچی نخورده بودم.سریع بلندشدم و ازیخچال غذارو درآوردم.میخواستم گرمش کنم که زنگ ایفون رو زدن. فکرکنم مامان اینا اومدن. _بله؟ _کارنم.دایی گفت بیام دنبالت شب شام هستین خونه مادرجون. پسره پررو چای نخوره پسر خاله شده.سلامم که بهش یاد ندادن.از لجبازی کردن بدم میومد برای همین گفتم:الان میام. آیفون رو گذاشتم و رفتم تو اتاق که حاضرشم.باید قبلش یک زنگی بهم میزدن تاببینن میام یا نه؟!بعدشم کارن رو چرا فرستادن دنبالم؟آدم قحط بود مگه؟اصلا خوشم نمیاد باهاش تو یک ماشین باشم.اماچاره نداشتم.سریع حاضرشدم. یک شلوار کتون سفید با مانتو بلند به رنگ سبز پسته ای.روسری بلند سبز و سفیدم رو روی سرم انداختم و با گیره قشنگی کنار صورتم لبنانی بستم. به لوازم آرایشی که مامان رو میز کنسولم چیده بود نگاهی کردم و پوزخند زدم.کی ازتون استفاده کردم که مامان شما رو چیده اینجا؟ چادرمو سرم کردم و با کیفم از اتاق زدم بیرون. کارن جلو در حیاط منتظر پشت به من ایستاده بود.یک لحظه نگاهم سمتش کشیده شد.ازپشت آقاتر به نظر میرسید اما زبونش تلخ بود. _سلام. برگشت سمتم و نگاهی به سر تاپام انداخت.سرتکون داد و نشست پشت فرمون. پوزخند نهفته کنار لبش از چشمم دور نموند.منو مسخره میکرد،مثل بقیه..اما برام مهم نبود.حرفای دیگران تاثیری رو عقیده ام نمیگذاشت.چون حرف خدا مهم تر ازحرف مردم بود. در عقب ماشین رو باز کردم و نشستم. ازتوآینه نگاه بدی بهم کرد و گفت:بنده راننده شخصی شمانیستم خانم.بیاجلو! ابروهامو بالا انداختم وگفتم:اولا شما با یک راننده هیچ فرقی ندارین برام دوما من یادم نمیاد اجازه داده باشم انقدر صمیمی با من حرف بزنین. اخم بین پیشانی اش خبر از حالت انفجارش میداد. بیخیال زل زدم به بیرون.ماشین هم بعد از دقایقی حرکت کرد.اون طوری که من کارن رو شناخته بودم آدم تودار و مغروری بود.عصبانیتش رو بروز نمیداد اما چشماش و حالت صورتش خبر از راز درونش میداد. درطول راه حرفی بینمون زده نشد.فکرکنم ازم ناراحت بود.شونه بالا انداختم و باخودم گفتم:خب بود که بود..بمن چه؟میخواست حرف نزنه. بالاخره رسیدیم به عمارت آقاجون‌. سریع پیاده شدم و درحیاط رو باز کردم،رفتم تو.باغچه بان زحمت کش آقاجون مشغول آب دادن به گل ها بود. خسته نباشیدی بهش گفتم و رفتم تو. سلامی بلند به همه کردم اما تنهاکسایی که زیاد منو تحویل گرفتن،مادرجون و اقاجون بودن. برای رعایت ادب و احترامم شده برای احوال پرسی جلو عمه و عمو و زن عمو و آناهید رفتم.اما زیاد تحویلم نگرفتن.مثل همیشه. ادامه دارد...
🌹قسـمـت هـجدهـم رفتم کنار مامان و گفتم:چطوری مامان خانم؟ _خوبم دخترم. _چرا بهم زنگ نزدین که خبربدین کارن میاد دنبالم؟ _چون ده دفعه زنگ زدم برنداشتی از بس که خوش خوابی ماشالله. گونشو محکم بوسیدم و گفتم:قربون حرص خوردنت بشم من. بعد ازکنار مامان بلندشدم و رفتم تو اتاقی و چادر مشکیمو با چادر رنگی عوض کردم.تو اتاق آناهیتا و عطا مشغول نقاشی بودن و حسابی بهشون خوش میگذشت. رفتم بیرون که زن عمو مثل همیشه با متلک گفت:عه فکر کردم رفتی چادرتو دربیاری.نگو رنگشو عوض کردی. همه زدن زیرخنده.کارنم اونجابود و آشکار میخندید و مسخرم میکرد. با جدیت و لبخند گفتم:من زیبایی هامو فقط واسه یه نفر خرج میکنم زن عمو جان‌.این چادرم نشون بندگیه منه شاید رنگش عوض شه اما ترک نمیشه. بعد هم باهمون اعتماد به نفس رفتم سمت آشپزخونه و به سیمین خانم تو غذادرست کردن کمک کردم. داشتم کاهو خرد میکردم که مادرجون اومد کنارم و گفت:دستت درد نکنه گل دخترم. _این چه حرفیه سرشما درد نکنه مادرجون _راستش زهراجان..حرفاتونو شنیدم...من به بیتا گفتم دیگه ازاین حرفا به تو نزنه اما‌.... _میون کلامتون شکر مادرجون.من اصلا ناراحت نشدم چون این حرفا برام عادی شده.ناراحتیم نداره چون من براساس حرف و نظر مردم که زندگیمو نمیسازم.شما نگران نباشین پوست قشنگشتون خراب میشه. بعدم صورت پر چین و چروکشو بوسیدم. موقع ناهار دیگه کسی بامن حرفی نزد منم باخیال راحت غذامو خوردم.آناهید و محدثه هی زیرگوشم میخندیدن و اسم کارن رو میبردن.درصورتی که کارن هیچ توجهی به هیچ کدومشون نداشت و با غذاش بازی میکرد.انگار فکرش مشغول چیزی بود. بعد ناهار ظرفها رو هم من شستم و چای ریختم تا برای بقیه ببرم. سیمین خانم میگفت وقتی تومیای باری از رو دوشم برداشته میشه. چای رو که به همه تعارف کردم،نشستم کنار مادرجون و فنجونمو دستم گرفتم. ازصدای سرفه پدرجون فهمیدیم میخوان چیزی بگن.ماهم ساکت شدیم. _من خیلی خوشحالم که بعد از مدتها بااومدن شیرین و کارن،بازم دورهم جمع شدیم و میگیم و میخندیم.دخترم و نوه ام تازه اومدن ایران و هنوز هیچ جا رو ندیدن.این هفته برنامه گردش داریم.امروز که گذشت.فردا از صبح میریم کوه،ناهارم اونجا میخوریم عصرهم میریم قهوه خونه یک چای دبش همه مهمون من.شبم میبرمتون جیگرکی که یک دلی از غذا دربیارین.برنامه پس فردا رو هم، فردا میگم.حالا کی مخالفه؟ هیچکس جرات اعتراض نداشت چون همه از پیشنهادای پدرجون حسابی خوشحال بودن.محدثه و آناهید که تو پوست خودشون نمیگنجیدن. ازچهره کارن هم معلوم بود حسابی خوشحاله.من که کوه نمیتونستم برم شاید از عصر باهاشون همراه میشدم. بعد از خوردن چای و یکم گپ درمورد برنامه فردا،همه قصد رفتن کردن. بعد از برداشتن کیفم و عوض کردن چادرم،دور از چشم همه رفتم پیش پدرجون. باید بهشون میگفتم فردا من نمیتونم بیام تا ناراحت نشن از غیبت من. _ببخشید پدرجون من فردا کوه نمیتونم بیام کلاس دارم اما از عصر میام پیشون اشکالی که نداره؟ _نه دخترگلم میخوای کارن رو بفرستم دنبالت بیارتت جای ما؟ _ نه مرسی خودم میام. _باشه عزیزم هرطورراحتی. گونشو بوسیدم و بایک حداحافظی ازشون جداشدم ادامه دارد...
بسم الله الرحمن الرحیم موضوع : فوتبال و أهمیت إنتخابات ✍مقدمه : تمثیل برای تقریب به ذهن است برای تبیین موضوع، گاهی یک مثال ساده، کار چند کتاب یا جای چند سخنرانی را می گیرد،هر مثالی از یک زاویه به مسأله إنتخابات و رأی نظر دارد 1⃣ اگر تیم ملّی در فوتبال پیروز می شود برای آنکه همه با هم مُتحّد در کنار هم برای دفاع و حمله مشارکت داشته اند ✍ برای إیران قویّ و پیروز باید همه با هم در انتخابات مشارکت داشته باشیم 2⃣ اگر هر یک از بازیکنان، نقش خود را درست انجام ندهد، تیم دچار مشکل می شود،ملامت و محرومیت متوجه او و همه خواهد شد ✍ هر کسی اگر بگوید به من چه؟ یا رأی من چه نقشی دارد؟ یا اگر رأی باطل یا رأی به غیر أصلح بدهد، کشور را دچار مشکل خواهد کرد 3⃣ اگر تیم قبلا إشتباه عمل کرد و گُل خورد، نباید اجازه بدهد دوباره گُل بخورد، باید با تدبیر و تلاش، جبران إشتباه کند ✍ اگر مردم قبلا رأی ندادند، یا رأی به أصلح ندادند دوباره اشتباه نکنند، تا جلوی شکست قطعی گرفته شود 4⃣ اگر تیم ملّی فوتبال، بارها شکست خورد و نتیجه لازم را نگرفت، هیچ وقت از شرکت در مسابقه آسیایی و جهانی مُنصرف نمی شود ✍اگر بارها برخی مسئولان مُنتخب بد عمل کردند، یا بد در آمده‌اند، دلیل نمی شود که بگوئیم چون تا به حال نمایندگان یا رئیس‌جمهورهای خوبی نداشتیم دیگر در انتخابات شرکت نمی کنیم 5⃣ هیچ کشوری برای تیم ملّی، بازیکن از خارج نمی آورد تا تیم خود را قویّ کند ✍ نباید انتظار داشته باشیم مسئول أجنبی بر ما حکومت و مدیریت کند، باید از میان همین مردم إیران، نماینده أصلح و شایسته انتخاب کنیم 6⃣ اگر یک یا چند نفر از تیم ملّی، کار را خراب کردند، کلّ تیم را تخریب و ملامت نکنیم، اگر تشویق و حمایت مردم نباشد تیم ضعیف تر خواهد شد ✍قطعا در بین مسئولان، افراد فاسد، تنبل، بدون تخصص، بی تقوا، وجود دارد، نباید کوتاهی و کم کاری آنها را به کل نظام تعمیم داد 7⃣ نباید تیم ملی فوتبال بگذارد، کار به دقیقه 90 یا 120 برسد، چرا که ممکن است در ثانیه های آخر یا پنالتی، فرصت گُل و پیروزی نباشد ✍روز إنتخابات، در همان دقایق و ساعت اوّل باید رأی را داد ممکن است،تأخیر، وسوسه نفسانی،و شیاطین باعث إنصراف و محرومیت بشود 8⃣ اگر تیم ملی فوتبال ضعیف باشد هر کشوری، برای شکست تیم، طمع پیدا می کند ✍اگر در انتخابات شرکت نکنیم، حکومت اسلامی ضعیف می شود و دشمنان بر این کشور بیشتر طمع می کنند 9⃣ گاهی بازیکنان حتی ناخواسته گل به خودی یا پاس إشتباه می دهند، و چه بسا باعث تضعیف و شکست ✍ رأی ندادن، یا رأی باطل، یا رأی به غیر أصلح، پاس إشتباه به دشمن و گل به خودی است 🔟 در تیم ملّی، از هر مذهب، و از هر قشری وجود دارد، اما هیچ بازیکن با غیرت و با شرفی، به تیم و کشور خود خیانت و کوتاهی نمی کند ✍ مردم ایران با هر فکر و هر سلیقه‌ای که هستند نباید این تفاوت ها، باعث شود که به کشور آسیب برسد، شیعه و سنّی، مسلمان و غیر مسلمان، ترک، لُر، کُرد، لک، بلوچ، فارس، و هر قوم و زبانی باید با غیرت، سبب عزّت کشور بشوند إن شاء الله اللّهم صلّ علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| ✘ مطمئناً و یقیناً اگر فقط همین یه کار رو همه انجام بدیم تا ظهور هیچ فاصله‌ای نداریم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 « شناخت » 🔸 اصلی‌ترین وظیفهٔ هرکس شناخت امام زمانشه. 💢 هرکس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است، مرگ جاهلیت یعنی با کله تو جهنم .... 👤 استاد
✨🌷 عَـجیب‌دلم‌گِرفتِه.. دِلـم‌یک‌دُنیآ‌میخواهَـد‌شبیہ‌دنیـآی‌شُما کِہ‌هَمه‌چیزِش بوۍخُـــدا‌بِدهـَـد . . شُھداگاهۍنگاهۍ... عاقبتتون_شهدایی
 ✴️ دوشنبه 👈16 بهمن / دلو 1402 👈24 رجب 1445 👈 5 فوریه 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🗡فتح قلعه خیبر به دست حضرت علی علیه السلام " 7 هجری قمری " 🐪 بازگشت جعفر طیار از حبشه " 7 ه" 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی. 📛تقارن نحسین و صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند. 📛حتما اول صبح صدقه پرداخت شود تا از نحوست آن در امان باشید. 🚘سفر:مسافرت مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظور مریضی است که امروز مریضیش شروع شود). 👶زایمان مناسب نیست. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج قوس و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر نیست: 📛فروش حیوان. 📛فروش طلا و جواهرات. 📛قرض و وام گرفتن و دادن. 📛مسهل خوردن. 📛و نونوار کردن خوب نیست. 🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب نیست. 👩‍❤️‍👨 مباشرت و مجامعت: مباشرت امشب: (شب سه شنبه) فرزند بسیار مهربان و سخاوتمند است. 💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث اصلاح امور می شود. 🔴 حجامت: یا در این روز از ماه قمری ، باعث دفع صفرا می شود. 🔵ناخن گرفتن: دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد. 👕دوخت و دوز لباس: دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود. ✴️️ استخاره: وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن). ✳️ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه. ✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد. 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸زندگیتون مهدوی 🌸 🌸به امید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌸زندگیتون مهدوی با این دعا روز خود را شروع کنید 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ✨
@zekrroozane ذڪـر روزانہ - تحدیرجزء24(معتزآقائی).mp3
3.99M
📖🌹📖🌹📖🌹📖🌹 🟢 سوره فصلت، آيه 37، جزء 24 سجده واجب دارد (تندخوانی) 4⃣2⃣ توسط ❖═▩ஜ🍃🌸🍃ஜ▩═❖ 64Bit🚀3/8 :MB ⏰Time=32/47 🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌻🍃🌺🍃🌻🍃
جزء٢٤.mp3
6.02M
🌺 🌺 🌺توسط استاد 🟢 سوره فصلت، آيه 37، جزء 24 سجده واجب دارد ❖═▩ஜ🍃🌺🍃ஜ▩═❖ 64Bit🚀5/6 :MB ⏰Time=48/55 🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌻🍃🌺🍃🌻🍃
نماز ۷.mp3
9.81M
📿 ▫️قسمت (هفتم) ▫️قوی شدن با نماز ✍اهمیت دادن به وقت وکیفیت نماز باعث قوی شدن در برابرگناه است حاجیه خانم رستمی فر 🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌻🍃🌺🍃🌻🍃
هدایت شده از حسبناالله
بسم الله الرحمن الرحیم رشته‌ی دلهای عاشق پشت این در بسته شد رزق ما از سفره‌ی موسی ابن جعفر بسته شد تا خبر آمد غروب از خانه بیرون می‌زند با هجوم سائلان از صبح معبر بسته شد مشت ما را وا نخواهد کرد وقتی از کرم مشت مسکین درش با کیسه‌ی زر بسته شد آنکه از کار پیمبرها گره وا می‌کند دست و پایش در غل و زنجیر آخر بسته شد ای خدا آزاد بودن پیشکش این ظلم چیست؟ در قفس حتی پر و بال کبوتر بسته شد یک نفر با تازیانه آمد و در باز شد یک نفر با تازیانه آمد و در بسته شد تازیانه رفت بالا چشم مادر تار گشت تازیانه خورد بر تن چشم مادر بسته شد آه روی تخته پاره ساق پایش بند نیست بیش از این حرفی ندارم روضه ها سربسته شد ✍ 🏷
هدایت شده از حسبناالله
بسم الله الرحمن الرحیم کنج زندون غریبونه گل زهرا چه خزونه غریبونه غریبونه دل پریشون دیده گریون ذکر خلصنی می خونه غریبونه غریبونه دل گرفتار در غم یار اشک چشماش روی گونه تن کبود و روی نیلی به تنش داره نشونه غریبونه غریبونه چه نفس گیر غل و زنجیر دل اودریای خونه سندی آید دیدن او همه شب با تازیونه غریبونه غریبونه وامصیبت کنج عزلت چه غرییونه نشسته گل طاها مثل زهرا پر و بال او شکسته داد و بیداد از زمونه غریبونه غریبونه ✍ 🏷
هدایت شده از حسبناالله
بسم الله الرحمن الرحیم پربسته بود و وقت پریدن توان نداشت مرغی که بال داشت ولی آسمان نداشت خوکرده بود با غم زندان خود ولی دیگر توان صبر در آن آشیان نداشت جز آه زخم های دهن باز کرده اش در چارچوب تنگ قفس همزبان نداشت آنقدر زخمی غل و زنجیر بود که اندازه ی کشیدن یک آه جان نداشت زیر لگد صداش به جایی نمیرسید زیر لگد شکست و توان فغان نداشت با تازیانه ساخت که دشنام نشنود دیگر ولی تحمل زخم زبان نداشت هرچند میزبان تنش تخته پاره شد هرچند روی پل بدنش سایبان نداشت دیگر تنش اسیر سم اسب ها نشد دیگر سرش به خانۀ نیزه مکان نداشت ✍ 🏷
هدایت شده از حسبناالله
بسم الله الرحمن الرحیم ندارد هیچ کس در این دل زندان نشان از من نه من دارم خبر از خانه ام نی خانمان از من نسیمی گر گذر میکرد،دل چون غنچه وا میشد ولی آن هم گریزانست،چون تاب و توان از من تن من با دل زندان و زندانبان شده همرنگ پذیرائی کند با تازیانه میزبان از من به حال من دل آن آهن زنجیر می سوزد نمی خواهد که گردد دور، زنجیر گران از من سرم را جز سر زانو کسی در بر نمی گیرد صبا لطفی! خبر بر غمگسارانم رسان از من در زندان به رویم بازخواهد شد ولی روزی که نَبوَد هیچ باقی غیر مشتی استخوان از من بر سیل ستم استاده و نستوه چون کوهم نمی یابند عجز و لابه،هرگز دشمنان از من الهی من هم از تو همچو زهرا مرگ میخواهم به لب آورده ام جان؛ گیر ای جانانه جان از من ✍ 🏷
هدایت شده از حسبناالله
بسم الله الرحمن الرحیم نگاه خسته ی تان ماتمی به دل انداخت برای سینه ی ما روضه ی محرم ساخت دوباره پیرُهن مشکی عزای شما و باد می وزد از مشهد رضای شما بخواه تا که کمی روضه خوان شوم آقا فدای آن تن مجروحتان شوم آقا چقدر برف نشسته است روی گیسویت شبیه مادرتان گشته است پهلویت امام گوشه نشینم ، نگو تو را زده اند نه نه نذار ببینم ، نگو تو را زده اند تو را به جان رضایت نگو چه بد زده است نگو که پای پلیدی تو را لگد زده است چقدر رنگ کبودی گرفته بازویت!!!؟ چقدر فاصله افتاده بیـن زانویت !؟ تکان مخور ز پرت خون تازه می آید از این شکاف سرت…خون تازه می آید فدای آن همه زخم نشسته بر بدنت فدای ساق شکسته…فدای آن دهنت امام یکسره مظلوم ! امام زندانی امام گمشده در ازدحام زندانی خمیده…تشنه…شکسته…غریب گردیدی شبیه حضرت "شیب الخضیب” گردیدی دوباره حرف عطش ، حالمان پریشان شد دوباره نوبت یک روضه از "حسین جان” شد ؛ نه سیدالاسرا تاب راه رفتن داشت نه این قلم جگر قتلگاه رفتن داشت… و باز بر جگرم آه ِ بی شمار آمد صدای ؛ عمه ! علیکن بالفرار آمد فدای صبر شما ، من کمی کم آوردم به قلب قائمتان باز هم غم آوردم…!. ✍ 🏷
هدایت شده از حسبناالله
بسم الله الرحمن الرحیم عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را خواندیم بعد از ربنا باب الحوائج را روزی ما کرده خدا باب الحوائج را از ما نگیرد کاش "یا باب الحوائج " را هرکس صدایش کرد بیچاره نخواهد شد کارش به یک مو هم رسد پاره نخواهد شد یادش بخیر آن روزها که مادر خانه گه گاه میزد پرچمی را سردر خانه پر می شد از همسایه ها دور و بر خانه یک سفره ی نذری ، قدر وسع شوهر خانه مادر پدرهامان همین که کم میاوردند یک سفره ی موسی بن جعفر نذر می کردند عصر سه شنبه خانه ی ما رو به را میشد یک سفره می افتاد و درد ما دوا میشد با اشک وقتی چشم مادر آشنا میشد آجیل های سفره هم مشکل گشا میشد آنچه همیشه طالبش چندین برابر بود نان و پنیر سفره ی موسی بن جعفر بود گاهی میان روضه ی ما شور می آمد پیرزنی از راه خیلی دور می آمد با دختری از هر دو چشمش کور ... می آمد بهر شفای کودک منظور میِ آمد یک بار در بین دعا مابین آمینم برخاست از جا گفت دارم خوب می بینم آنکه توسل یاد چشمم داد مادر بود آنکه میان روضه می زد داد مادر بود آنکه کنار سفره می افتاد مادر بود گریه کن زندانی بغداد مادر بود حتی نفس در سینه ی او گیر می افتاد هر بار که یاد غل و زنجیر می افتاد می گفت چیزی بر لبش جز جان نیامد ... آه در خلوت او غیر زندانبان نیامد ... آه این بار یوسف زنده از زندان نیامد ... آه پیراهنش هم جانب کنعان نیامد ... آه از آه او در خانه ی زنجیر شیون ماند بر روی آهن تا همیشه ردّ گردن ماند این اتفاق انگار که بسیار می افتاد نه نیمه ی شب موقع افطار می افتاد هر شب به جانش دست بد کردار می افتاد انقدر میزد دست او از کار می افتاد وقتی که فرقی بینشان در چشم دشمن نیست صد شکر که مرد است زیر دست و پا زن نیست 🏷
هدایت شده از حسبناالله
بسم الله الرحمن الرحیم گوشه زندان گشته ماوایم خون رگهایم جاری از پایم درد هجران شد نصیبم من غریبم من غریبم وامصیبت وامصیبت آسمان گرید بر دل زارم دیده درراهت چشم خونبارم ای رضا جانم کجایی دیدن بابا بیایی وامصیبت وامصیبت گشته آماج غصه ها حالم درقفس مانده مشتی ازبالم دیدنم آید شبانه دشمنم با تازیانه وامصیبت وامصیبت ناله ها دارم از غم و محنت مانده بردوشم کوهی ازغربت ناله ها دارم به سینه شد دلم تنگ مدینه وامصیبت وامصیبت ✍ 🏷