eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.6هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺امروز دعا کنیم خوشی ببارد 🌨 و صلح باشد و عشق♥️ که زمین جای قشنگتری شود برای زندگی♥️ الهی که امروز همه با آرامش زندگی کنند🌺🍃 . 🌺با شاد بودن ، زیبا بودن رنگی بودن , دل به خدا سپردن هم می توان بهشت را حس کرد، کافیست خوب باشیم و مهربان ..♥️ ♥️ 🌿🍃🌺 🍃🌺🌱🌷🌿🍃♥️ 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 🌼 🌼 جمعه یعنی روی مه سیمای تو 🌼 حس خوب عاشقی هم پای تو 🌼 جمعه ها دل را هوایی می کند 🌼 یاد ناز چشمت و آوای تو 🌼 صبح جمعه بر نمیخیزم به جز 🌼 از برای خنده ی لب های تو 🌼 چشم از این دنیا ببندم تا دمی 🌼 هم نفس با من شود رویای تو 🌼 جمعه یعنی دل ز دنیا شستن و 🌼 جان گرفتن در رخ زیبای تو 🌼الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌼 🌼 🌼🍃
🌹ياعلىُّ ياعلىُّ ياعلىّ 🟢 : با صالحان نشستن ، زمينه نيكى و صلاح را فراهم آرد 🟣 : آداب دانشمندان را فرا گرفتن خِرد افزاید 🟠 : اطاعت از پیشوایان الهی موجب کمال عزت گردد 🔵 : سود دهی ثروت [ برای جامعه ] کمال مردانگی است 🟡 : راهنمایی آن که از تو مشورتی خواهد گزاردن حق نعمت است 🔴 : خود داری از آزار مردم ، نشانه کمال خِرد است و مايه أسايش دنيا و آخرت . 🌹 سخنان امام سجاد عليه السلام 📗 : تحف العقول : ص :۴۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞خوشبختی برایِ هرکس 🌺تعریفِ ویژه ای دارد ... 💞و من خوشبختی 🌺 به سبکِ خودت 💞 برایِ تو آرزو می کنم .. 🌺زندگیتون به رنگ خوشبختی 💞تقـدیم با بهتـرین آرزوها 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🍃زندگی نهری است روان در بستر زمان که پس از فراز و نشیبهای فراوان به گورستان ابدیت ختم میشود 🌼🍃چه خوش است دوستی، محبت، صفا و گل محبت کاشتن وعشق درو کردن در این دنیای فانی و زودگذرد🌼🍃 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻امروز روز خوبیست☺️ 🍃اگر نگاهت به آن بالا باشه 🌻نگرانی ها را دور بریز 🍃و شاد باش 🌻زندگی همین امروز است🙂 🌻شاکر باش 🍃بابت این هدیه خداوند😇 🌻قدر بدون 🍃و فرصت رو از دست نده🤭 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸غصّه هایتان را با قاف بنویسيد تا هرگز باورشان نکنيد! انگار فقط قصّه است و بس 🌸شاد زندگی کنید قدر لحظه ها را بدانيد! زمانی می رسد که دیگر شما نمی توانید بگویید جبران می کنم 🌸گر یک نفست، ز زندگانی گذرد ‏مگذار که جز، به شادمانى گذرد... آدینـه تون شاد و پر امیـد🌸 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یاد بسپار، اگر چیزی تو را رنجاند بر آن مراقبه کن. احتمالا حقیقتی در آن هست. اگر چیزی تو را رنجاند به آن احترام بگذار و در آن عمیق شو. علت رنجش را کشف کن ، نتیجه اش پاداش به همراه خواهد داشت. اینگونه رشد میکنی. دروغها شیرینند ، نمی رنجانند. مواظب دروغهای شیرین باش. وقتی چیزی تو را نمی رنجاند نمی تواند انگیزه ای برای رشد باشد، بی فایده است، تو را درگیر نمیکند. تمام توجهت را روی رنج بگذار و عصبانی نشو. تو برای درک کردن اینجا هستی نه برای عصبانی شدن ... 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 تـــقـــدیم بـــه شــمــا 🌿صبح آدینه تون پُر از عطر خدا 💚 امــــیــــدوارم 🌷ســاعــاتــی مــمــلــو از 💙 عــشـــق و ایـــثـــار 🌴 دقـایـقـی لـبـریـز از مـهـربـانـی 🩷 و پـــر از خــیــر و بـــرکـــت 🌿 هـــمــــراه بــــا خـــانــــواده 💚در انــتــظـــارتــــون بـــاشـــه 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهدی جان💚 تمام پنجره ها رو بہ آسمان باز اسٺ🩵 ببار حضرٺ باران ڪہ فصل اعجاز اسٺ ڪجا قدم زده اے تا ببوسم آنجا را💕 ڪہ بوسہ بر اثر پایٺ عین پرواز اسٺ... 🌸🍃
🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️به آرامش می رسی؛ اگر هیچ کس را برای چیزی که هست و کاری که می کند، سرزنش نکنی اگر آستانه ی تحملت را بالا ببری و بپذیری آدم ها متفاوت اند و قرار نیست همه، بابِ سلیقه ی تو باشند. بپذیری رفتار دیگران، تا وقتی به روان و آرامشِ تو آسیبی نمی زند،‌ به خودشان مربوط است آدم هایِ امروز آنقدر دغدغه دارند که دیگر حوصله ای برای دخالت و قضاوت و سرزنش ندارند! آدم ها خودشان مسئولِ رفتار و انتخاب هایِ خودشان اند اگر رفتاری آزارت داد و برخوردی بابِ سلیقه ات نبود ؛ یا کنار بیا، یا فاصله بگیر،همین! 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤‍ آدم‌ها قند را می‌شکنند تا از طعمش استفاده کنند ❤رکورد را می‌شکنند تابه افتخار برسند ❤هيزم را می‌شکنند تا به گرمای آتش برسند ❤غرور را می‌شکنند به‌ افتادگی برسند سكوت را می‌شکنند به‌آوازی برسند !! ❤آدم‌ها برای تمام شکستن‌ها دلایل خوبی دارند ❤امــا من هنوز نفهمیدم که چرا آدم‌ها دل‌ را می‌شکنند ؟! 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بزرگترین آزمون ایمان 🌸 زمانی است که چیزی را 🌸می‌خواهید و بدست نمی‌آورید 🌸با این حال قادر باشید که 🌸بگویید : خدایا شکرت..! 🌸🍃
🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️حکایت خوبی و پاکی همانند درختیست که ساقه اش همیشه پابرجاست ، برگش خشک نمی شود در تمام فصول سبز است🎄 ریشه اش به دل خاک فرو میرود و شاخه هایش به سوی آسمان بالا میرود درخت کاج را ببین همیشه سبز است ساقه و برگهایش خشک نمیشود و نمیریزد شاخه هایش به سمت آسمان بالا میرود ، شبیه به قلب اوج می گیرد و رشد می کند یعنی این قلبهای ماست که به آسمان بالا میرود ، و فرمان قلبمان فرمان خداست که تنها به خوبی و پاکیزگی حکم می دهد .💖 🌸🍃
🌷✨جمعه تون شاد و زیبا 🌸✨امـروز برای 🌷✨تک تکون از خدا میخوام 🌸✨در کنار خانواده و 🌷✨عزیزانتان بهتـرین 🌸✨آدینه را سپری کنید 🌷✨لحظه هایی شیرین 🌸✨دنیایی آرام و 🌷✨یه زندگی صمیمی 🌸✨آرزوی من برای شماست 🌷✨جمعه تون زیبا و در پناه خدا 🌸🍃
شهرِ یاران بود و خاک مهربانان این دیار مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد؟ یاران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حمایت قاطع مردم قم از صل علی محمد، یاور رهبر آمد امت ولایی فراموش نخواهد کرد که سردار رادان از صاحب منصبانی بود که غیرت انقلابی به خرج داد و خود را فدای منویات ولی امر کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این عملیات ویژگی‌های منحصر به فرد داشت! ✅ نکات مهم شنیده نشده در رابطه با عملیات ! قسمت پنجم👆 🔰 برشی از سخنرانی
........به نام خدا........ فصل دوم پروانه ای,در دام عنکبوت با عنوان(از کرونا تا بهشت) اول 🎬 (امن یجیب المضطر اذا دعاه ویکشف السو ویجعلکم خلفاأ الارض)سوره نمل آیه ۱۰۵ امام صادق ع فرمود:آیه ی مزبور درباره ی قائم نازل شده،به خداسوگند ان حضرت مضطر است که خدا اجابتش فرماید وبدی را از وی دور کند واو را روی زمین,خلیفه قرار دهد.... وچه زیباست روزی که ما ندای اناالمهدی قایم را بشنویم وسراز پا نشناخته روبه سوی مکه رویم وسرتا پایمان رافدایی وجود نازنینش نماییم....... همه جا تاریکی محض بود وبازهم صدای کودکی که من را به کمک میطلبید مامااااان... با هول وهراس از جا پریدم...وای دوباره روی کاناپه ی انتظار خوابم برده بود,کاناپه ی انتظار...نامی که من وعلی ,برای این مبل انتخاب کردیم,دوباره کابوسهای قدیمی به سراغم امده بود. به سرعت خودم را به اتاقهای خواب بچه ها رساندم ,دخترا مثل فرشته خوابیده بودند و دراتاق خواب پسرها را بازکردم ,اونا هم راحت خوابیده بودند,وقتی از بودن وسلامت جگرگوشه هایم مطمین شدم,در اتاق را ارام بستم ودوباره به سمت کاناپه انتظار امدم,اخه این اسمی بود که من وعلی روی این مبل گذاشته بودیم,هروقت امدن علی به درازا میکشید ومن با عصبانیت به علی زنگ میزدم وعلت تأخیرش راجویا میشدم,علی با لحن شوخ همیشگی اش میگفت:اوه اوه خانوم جان توپت رگباری هست هااا برو یه شربت گلاب درست کن وروی کاناپه انتظار ,نوش جان کن به یک ساعت نکشیده,خودم را میرسانم...آه علی,علی,علی...... نشستم روی کاناپه انتظار،کاش بودی..... .. فکرم رفت به سالها پیش,همانموقع که با کمک نیروهای حاج قاسم ومبارزین فلسطینی از لانه ی عنکبوت فرار کردیم,حالم خوش نبود,یک هفته داخل ان کلبه ی باصفا میهمان یک خانم مهربان لبنانی به اسم صدیقه بودیم,چندین روز تب ولرز عارض وجودم شد,احتمال میدادم مال اون ماده ای که انور خبیث داخل کتفم فرو کرد ,باشدوهم عوارض گلوله ای که از بازویم دراوردند. خوشبختانه بعداز چند روز استراحت حالم بهترشد ومتوجه شدم به فرزندم لطمه ای نزده فقط چندسال بعدازتولد بچه ها متوجه عقیم شدن دایمم شدم. حالم که بهتر شد علی میگفت برای اینکه جانمان درامان باشد باید به ایران برویم ومن که دردهای زیادی تحمل کرده بودم,صبراز کف دادم با علی مخالفت کردم وپایم را درون یک کفش کردم ,یاعراق ویا هیچ جا وعلی این مرد زندگی من,بعداز مخالفتهای زیاد ,تسلیم خواسته ی من شد ,اما به,شرطها وشروطها.... ادامه دارد.... 💦🌧💦🌧💦🌧
کرونا تا بهشت قسمت ۲ 🎬 درست به یاد دارم که علی با حالتی که عصبانیتش راسعی میکرد پنهان کند گفت:ببین سلما جان, میدونم این چندسال اخیر خیلی سختی کشیدی والبته خیلی هم خدمت کردی ,الان هم برادران ایرانی وعراقی خواستار,سلامت ماهستند,اگر مابه ایران برویم ,سلامتمان تاحد زیادی تضمین است,اما بااین اوضاع عراق ,درسته که موصل ازاد شده وتکفیریها به عقب رانده شده اند اما جاسوسهای موساد واسراییل خیلی راحت درعراق نفوذ میکنند,درصورتی میتوانیم به عراق برویم اولا درشهر کربلا یانجف اقامت کنیم وثانیا باهیچ کس مراوده نداشته باشیم ,حتی اگر گاهی خواستی خانواده مان راببینیم باید مخفیانه باشد اما درایران راحت میتوانی امد وشدکنیم و... به این ترتیب من زندگی مخفیانه در نجف درجوار بارگاه مولایم علی ع را برگزیدم. بعداز ساکن شدن درنجف از علی خواستم خبری از,زهرا ,همان دخترک زیبا وچشم عسلی یمنی که قرار بود انور وهم دستانش با اعضای,این کودک ودیگر کودکان,تجارتخانه راه بیاندازند,به دست اورد. علی چند روز راهی سفر شد وبعد بایک دسته گل زیبا به خانه امد....بله درست حدس زدید,چون زهرا کل خانواده واشنایانش را از دست داده بود,علی سرپرستی او رابه عهده میگیرد وزهرا شد دخترمن....بقیه ی بچه های ازاد شده هم به خانواده هایشان در کشور خودشان تحویل داده شدند وهرکدام از انهایی که کسی رانداشتند,یکی از رزمنده ها سرپرستیشان را به عهده میگیرد.... کم کم خانواده کوچک من ,بزرگ شد...من وعلی وزهرا و.. دارد... 🖊به قلم...ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧
کرونا تا بهشت 🎬: ماه چهارم بارداریم,حالم خیلی بد بود,به توصیه پزشکم یک سنوگرافی انجام دادم ومشخص شد که حرف انور خبیث درست از کار درامده ومن چند قلو بارداربودم..... تا ماه هفتم به سختی تحمل کردم ودرسپیده دم یک روز زیبای خدا درپایان ماه هفتم سه پسر ویک دخترم قدم به این دنیای تاریک وزبون گذاشتندوهر چهار نوزاد درسلامت کامل بودند. علی نام سه پسرم را حسن وحسین وعباس گذاشت ومن نام دخترم را زینب نهادم ,حالا دوتا دختر زهرا وزینب وسه تا پسر داشتم,پنج فرشته ی زیبا ودوست داشتنی... زهرا از شادی درپوست خود نمیگنجید ومثل خواهری بزرگتر برای بچه ها ودختری مهربان برای من,مانند پروانه به دورمان میگشت....روزها با خوبی وخوشی گذشت وبچه ها قدکشیدند. چهارسال مثل برق وباد گذشت,دراین چهارسال,زندگی من وبچه هایم مخفیانه ودرشادی گذشت,هراز گاهی که هوای,خانواده ام وطارق وعماد وخاله را میکردم,خیلی مخفیانه به دیدارشان میرفتیم. طارق با فاطمه,دختر خاله صفیه,خواهرعلی,ازدواج کرده بود وعماد هم پیش طارق وفاطمه بود,یک سال بعداز ان حادثه شوم وکشته شدن پدرومادرم,عماد باکمک اطرافیان ومدد خداوند قدرت تکلمش را به دست میاورد. همه ی خانواده به موصل برگشته بودند,به گفته ی طارق,خانه ی پدری را نگهداشته بود اما به خاطر صحنه های زجراوری که عماد درانجا دیده بود,خانه ی جدیدی برای زندگی خریده ودرانجا مستقرشده بودند,شکر خدا زندگیشان با خیر وخوبی درجریان بود. بچه های من هم فوق العاده باهوش بودند,درخانه با انها قران راکارکرده بودم,حسن وحسین وزینب وزهرا حافظ پانزده جز از قران بودند,اما عباس چیز دیگری بود,عباس درهمه چی ازخواهران وبرادرانش جلوتر بود,بیست جز قران را حفظ بود,حتی درخانه با ایات قران بامن وعلی حرف میزد. فهم ودرک این بچه چهارساله مانند مردان چهل ساله بود وهمیشه خاله توصیه میکرد مراقب چشم زخم باشم که به فرزندانم علی الخصوص عباسم نرسد. خودم وعلی هم, زبان انگلیسی را مانند عربی وفارسی وعبری ,یادگرفتیم وخیلی روان صحبت میکردیم... زندگیمان پراز شور ونشاط وهیاهو بود تا اینکه ان اتفاق شوم افتاد..... دارد... 🖊به قلم.....ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧
🎬: طارق به شماره علی که غیرقابل ردیابی بود,پیام داده بود که به نجف برای دیدار ما میایند ,فاطمه تازه بچه دارشده بود ومااززمان تولد مهدی, پسرطارق اوراندیده بودیم وچون امکان مسافرت ما نبود,در حرم مولا علی ع ,مثل همیشه مخفیانه,قرار ملاقات گذاشتیم,دراین چند سال دلم خوش بود به همین ملاقاتهای کوتاه مدت ومخفیانه,بچه ها را اماده کردم ,عباس وحسین دست علی راگرفتند وحسن وزینب هم با من وزهرا که الان دختری زیبا وده ساله شده بود,امدند. خدای من,عماد چه بزرگ شده بود ,خیلی سربه زیر,انگار از زهرا چشم میزدورومیگرفت ,زهرا هم همینطور بود,پسر دوماهه طارق,دوست داشتنی بود وچشمانش مرا یاد لیلا میانداخت... دوساعتی در حرم مولا علی ع کنار هم بودیم ووقت برگشتن میخواستم در ماشین را بازکنم وسوار شوم که بافریاد علی برجای خودم خشکم زد.... علی:سلماااا باز نکن,روی درجعبه عقب راببین.... وای خدای من ,بسته ی کوچکی به اندازه ی یک گوشی موبایل به درجعبه چسپیانیده بودند وزندگی در اسراییل وهمجواری با خونخواران صهیونیست باعث شد درنگاه اول بفهمم که یک بمب به ماشین وصل است وبا یک تک استارت, ماشین وهمه ی سرنشینانش تکه تکه میشوند... خداراشکرباهوشیاری علی ,همه چی به خیرگذشت اما نگرانی جدیدمان خیلی جدی بود,این اتفاق یعنی ,موساد جا وهوییت ما راکشف کرده واین زنگ خطری بود که برای خانواده ی من به صدا درامده بود. به خانه که رسیدیم علی گفت:وسایل خودمان وبچه ها راجمع کن باید ازاینجا برویم. اول فکر کردم ,منظورش تغییر,خانه مان است اما... دارد... 🖊به قلم....ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧
🎬: علی مصرانه میخواست که از عراق برویم وکجا بهتر از ایران,اما من بازهم مخالفت کردم واصرار داشتم به کربلا نقل مکان کنیم,اخر دل کندن از کشورم وحرمهای امامانم سخت بود و ازطرفی فکر تمام شدن همین دیدارهای گهگاهی ومخفیانه ی خانواده ام,باعث میشد دل کندن سخت تر شود. اما علاقه ی شدید علی به من وبچه ها باعث شده بود ,اینبار از حرفش کوتاه نیاید. علی همه ی بچه ها را از جان بیشتر دوست داشت اما علاقه ی بین علی وعباس,وبالعکس عباس وعلی,خیلی خیلی بیشتر بود,حتی بعضی شبها که علی به خاطر کارش دیر به خانه میامد وگاهی وقت اذان صبح به منزل میرسید,این بچه ,پابه پای من بیداربود وتا چشمش به علی,نمیافتادو خیالش راحت نمیشد ,خواب به چشمش نمیامد وهمین علاقه,کار به دستش داد.... یک هفته از ان اتفاق گذشته بود ومن چمدانها رابسته بودم,اما همچنان امیدداشتم تا درلحظات اخر علی تصمیمش عوض شود وراهی کربلا شویم... علی کاری بیرون داشت وچون ماشینمان رافروخته بودیم موتور یکی از دوستاش راامانت گرفته بود, عباس با خواهش والتماس,خواست همراهش,برود,هرچه کردم,این بچه درخانه بماند، نماند,حتی به کمک حسن وحسین متوسل شدم وگفتم به عباس بگویید تا باهم بازی مورد علاقه ی عباس، که قایم موشک بازی بود را میکنیم ,اما این ترفند هم کارگر نشد ودراخر عباس با شیرین زبانی وبا ایه ای از قران جوابمان را داد:ان الله لایغییرمابقوم حتی لایغییر ما به انفسهم.... تا این ایه راخواند علی,سرشاراز شوقی پدرانه,عباس راسوارکولش کرد وروبه من گفت:مامانی توبا بچه هات بازی کن ,منم با پسرم میریم وزووود برمیگردیم... کاش وای کاش ان لحظه من محوحرکات این پدروپسر نشده بودم ومخالفتی سرسختانه میکردم. دارد... 🖊به قلم......ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب✨👋⭐️ بهانه ی قشنگی ست⭐️ برای سکوت🫢 شب، طبیعت هم ساکت است✨🌳 و به صدای خدا گوش می دهد سکوت کنیم🫡 تا صدای خدا را بشنویم✨ شبتون زیبا✨🌳✨