eitaa logo
دیالمه کانال سلام فرمانده
131 دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
8.2هزار ویدیو
435 فایل
ذو الفقار علی (ع) #امام_رضا بیمارم و از دوست شفا می‌خواهم از اهل کرم لطف و عطا می‌خواهم مشهد برسم کنار هر گلدسته هر چیز  ندارم از رضا می‌خواهم دوستان با ما باشید تا با بصیرت چشم فتنه را کور کنیم
مشاهده در ایتا
دانلود
جواب جالب به توییت صحفه اسرائیل فارسی
⭕️ مامور نیروی انتظامی رو آتش میزنن سرباز بیچاره انتظامی رو عریان کردند و بعد تجاوز دین انسانیتتون هم دیدیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫 ما تو ایران داریم از استفاده می کنیم ولی توی دبی دارن نمایشگاه GITEX برگزار می شه، مگه اونا از فیلترشکن استفاده نمی کنن؟ حتما ببینید، خیلی جالبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍صدقه چرخاندن مادر شهید در شب اغتشاشات دور سر مأموران ناجا و بسیجی ها با همراهی دختران انقلاب در چهارراه حضرت ولیعصر(عج) و میدان انقلاب و قوت قلب گرفتن بسیج و نیروی انتظامی 👌بسیجی به مادر شهید:چادرت پرچمه این نظامه 📢✅ تا می تونید پخشش کنید تا این حرکت زیبا رو تبلیغ کنیم
🎞 | دسترسی سریع به متن بیانات رهبر انقلاب در دیدار نخبگان و استعدادهای برتر تحصیلی. ۱۴۰۱/۷/۲۷ 🏷 📥 دسترسی👇 https://farsi.khamenei.ir/news-content?id=51177
1_1825117226.attheme
94.2K
. روی این فایل بزنید و وقتی اجرا شد ، تاییدش کنید پس زمینه ایتاتون ، تصویر شهید قاسم سلیمانی می شود جالبه . امتحان کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلامی کودکانه به خانم حضرت معصومه سلام الله علیها 😍 زیارت همگی قبول عزیزای دلم ☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ آشنایی با حضرت معصومه(س) 🌈حتما برای دوستان خودبفرستید🙏 ┄┄┅🍃🌸♥️🌸🍃┅┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ضمن اینکه درمورد حجاب زنان خیلی عالی جواب داد.... اما من حرفم‌ چیز دیگه‌ایه ان‌شاءالله روزی برسه که وقتی از بچه ها میپرسن‌تو مسلمانی!؟ جوابش مث‌این دختربچه باشه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 معلم عشق احکام عشق‌بازی با تو را باید یاد گرفت. عشق‌بازی با تو جانِ شریعت است. اگر رساله‌های عملیه را از بر باشیم ولی از احکام عشق‌بازیِ با تو بی‌خبر باشیم مناسکمان شاید بارمان بشود و ما را به زمین بچسباند امّا بالمان نمی‌شود که ما را به آسمان برساند. اوّلین حکم عشق‌بازی با تو این است: عشق‌بازی با تو واجب عینی است. بر همه واجب است که این واجب عینی را یاد بگیرند. اگر مردم احکام عشق‌بازی با تو را بلد نباشند یاد دادن آن، واجب کفایی می‌شود. تا وقتی که به حدِّ کفایت، آموزگار عشق تو در میان مردم نباشد بر همه واجب است تدریس عشق‌بازی با تو را یاد بگیرند. بر پا کردن نهضت سوادآموزی عشق، بر یکایک مردم واجب است. کسی اگر در این نهضت شرکت نکرد نامش را در دفتر مؤمنان نمی‌نویسند. باید به مردم گفت آن کسی که سواد عشق ندارد حتّی اگر در مناسک، مجتهد باشد، باز هم باید او را بی‌سواد نامید و کسی که سواد عشق‌بازی با تو را دارد حتّی اگر نامش را هم نتواند بنویسد، باید او را علّامۀ دهر خواند. آقا! می‌خواهم احکام عشق‌بازی با تو را یاد بگیرم و آنها را یکی یکی با تو مرور کنم. از امشب به قدری که سواد عشق‌بازی با تو را بیشتر یاد گرفتم احساس می‌کنم که سواد بیشتری دارم و اگر محروم ماندم، خودم را بی سواد خواهم خواند. کاش خودت آموزگار سوادآموزی‌ام می‌شدی و احکام عشق‌بازی با خودت را یادم می‌دادی. شبت بخیر معلم عشق!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خــــداوندا 🌸بنام تو که زیباترین نامهاست ✨روزمان را آغاز می‌کنیم 🌸روزی که با نام و یاد تو باشد ✨سراسر شادی است و عشق و مهربانی 🌸و سرشار از خیر و برکت است الهی به امید تو🌸 🌸سلام صبح بخیر ✨امروزتون مملو از شادی 🌸و آرامـش و مـهـــر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیستم من گوهر ده بحر نور کبریایم آفتاب سامره روشنگر ملک خدایم آسمان معرفت را در زمین شمس‌الضحایم کعبه‌ام رکنم مقامم مروه‌ام سعیم صفایم منظـر حسـن خـدا مصباح انوارالهدایم من ابوالمهدی امام عسکری ابن‌الرضایم روز پنجشنبه متعلق است به امام حسن عسکری علیه السلام
4_5934003837802119308.mp3
308.6K
💠زیـــارت روز پنـج‌شنبــه 💠به نـام امـام حسـن عـسکری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚اللهم عجل لولیڪ الفرج 💖سلام امام زمانم 💚بیا ڪه بی تو 💖نه سحـر را طاقتی است 💚و نه صبـح را صداقتی 💖ڪه سحـر به شبنم 💚لطف تو بیدار میشود 💖وصبح به سلام تو 💚ازجا برمی‌خیزد 💚صبح پنجشنبه شما مهدوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بى وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر مى خواستی حالا چرا عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان تو ام فردا چرا نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت این قدر با بخت خواب آلود من لالا چرا آسمان چون شمع مشتاقان پریشان می‌کند در شگفتم من نمى پاشد ز هم دنیا چرا در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین خامُشی شرط وفاداری بُود غوغا چرا شهریارا بی حبیب خود نمى کردی سفر این سفر راه قیامت مى روی تنها چرا ✍منکلام:مرحوم استاد سید محمد حسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار
💢پسر خارکن با ملا بازرجان پيرمرد خارکنى بود که يک پسر داشت و از بس او را دوست داشت نمى‌گذاشت از خانه خارج شود تا اينکه پسر بيست و پنج ساله شد و پيرمرد هم ديگر توان خارکنى نداشت روزى به پسرش گفت من ديگر نمى‌توانم خار بکنم حالا نوبت تو است پسر طناب و تبرى برداشت و روانهٔ صحرا شد از بس کار نکرده بود زود خسته شد از دور توى صحرا يک قصر ديد رفت تا به آن رسيد و در سايهٔ قصر خوابيد دختر پادشاه از روى بام پسر را ديد و عاشقش شد. از آنجا يک دانه مرواريد به‌صورت پسر زد پسر از خواب بيدار شد دختر از او پرسيد کى هستى و از کجا آمده‌ای پسر ماجراى خود را تعريف کرد دختر که از پسر خوشش آمده بود چند دانه مرواريد به او داد و گفت که آنها را به پدرش بدهد پسر خوشحال به‌سوى خانه رفت و مرواريدها را به پدرش داد. چند روزى گذشت. پسر، که عاشق دختر پادشاه شده بود به مادرش اصرار کرد که به خواستگارى دختر برود پيرزن چند بار به قصر پادشاه رفت و خواستگارى کرد عاقبت پادشاه از اصرار پيرزن به تنگ آمد و به او گفت اگر پسرت بتواند رمز ملا بازرجان را ياد بگيرد آن وقت دخترم را به او مى‌دهم پسر قبول کرد ملا بازرجان در آن شهر زندگى مى‌کرد و هر کس رمز او را ياد مى‌گرفت ملا او را مى‌کشت پسر رفت پيش ملا بازرجان و شاگرد او شد در مدتى‌که پسر مشغول ياد گرفتن رمز بود دختر ملا خاطرخواه پسر شد او مى‌دانست بعد از اينکه پسر رمز را ياد گرفت پدرش او را مى‌کشد به پسر گفت روزى که پدرم از تو امتحان مى‌گيرد هر چه پرسيد فقط بگو سفيديش را بخوانم يا سياهش را روز امتحان پسر جواب ملا را همان‌طور که دختر يادش داده بود گفت ملا فکر کرد. پسر خارکن چيزى از رمز ياد نگرفته او را آزاد کرد پسر خارکن به منزل پدرش برگشت و ديد وضع زندگيشان خيلى بد است به پدرش گفت من يک اسب مى‌شوم تو مرا ببر بازار و بفروش اما افسار مرا نده پسر وردى خواند به شکل اسب درآمد. پيرمرد اسب را به بازار برد و فروخت و افسارش را برداشت به خانه آمد ديد پسرش جلوتر از او به خانه رسيده است دفعهٔ دوم پسر به شکل گوسفندى درآمد پيرمرد او را به بازار مى‌برد که بين راه ملا بازرجان گوسفند را ديد و آن را شناخت با پيرمرد وارد معامله شد و به هر قيمتى بود او را راضى کرد که گوسفند را با افسارش به او بفروشد پول زيادى هم به پيرمرد داد ملا گوسفند را به خانه برد و از دخترش چاقو خواست تا سر گوسفند را ببرد دختر که فهميده بود گوسفند همان پسر است چاقو را جائى پنهان کرد و به پدرش گفت چاقو را نمى‌توانم پيدا کنم خودت بيا پيدا کن ملا دختر را صدا زد و گوسفند را به‌دست او سپرد و خودش رفت چاقو بياورد دختر به گوسفند گفت و يک پنجه به چشم من بزن و فرار کن. گوسفند همين‌کار را کرد وقتى خوب دور شد دختر داد و بيداد راه انداخت و به پدرش گفت که گوسفند به چشم او پنجه زده و فرار کرده است ملا به شکل گرگى درآمد و گوسفند را دنبال کرد. گوسفند سوزنى شد و در زمين فرو رفت ملا الک شد و شروع کرد به الک کردن خاک سوزن کبوترى شد و به هوا پرواز کرد ملا هم باز شکارى شد و دنبال کبوتر کرد پسر خارکن ديد نزديک است که باز به او برسد يک انار شد و به شاخهٔ درخت انار نشست باغبان ديد در زمستان درخت خشک عجب انار تازه‌اى داده‌ است آن را چيد و براى پادشاه بود ملا هم به شکل درويشى درآمد و وارد قصر پادشاه شد و شروع کرد به خواندن پادشاه گفت هر چه درويش مى‌خواهد به او بدهی هر چه به درويش دادند قبول نکرد و گفت فقط آن انار را مى‌خواهم پادشاه ناراحت شد و انار را به زمين کوبيد دانه‌هاى انار پخش شد درويش خروس شد و شروع کرد به نوک زدن به دانه‌هاى انار يکى از دانه‌ها که پاى تخت پادشاه افتاده بود روباهى شد و پريد گلوى خروس را گرفت خروس که مرگ را نزديک ديد به‌صورت ملا بازرجان درآمد روباه هم شد پسر خارکن پادشاه خيلى تعجب کرد پسر به او گفت شما از من رمز ملا بازرجان را خواستي حالا ملا را هم به اينجا آورده‌ام پادشاه متوجه قضيه شد دخترش را به پسر خارکن داد و بعد هم تاج خود را به‌ سر پسر خارکن گذاشت پسر شد پادشاه ملا بازرجان را هم بخشيد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 السلام علیک یا صاحب الزمان 💚ظهور کن نگار من 🕊بیا که از سر شعف 💚فدای قامتت کنم 🕊دو چشم اشک بار را 💚تمام لحظه های من 🕊فدای یک نگاه تو 💚بیا و پاک کن ز دل 🕊حدیث انتظار را 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَـــرَج💚