eitaa logo
کانال شهید جاویدالأثر سیدرحیم بازیاری
242 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
22 فایل
https://eitaa.com/joinchat/725484425Cb253d07b26 کانال رسمی جاویدالاثر سیدرحیم بازیاری. کانال تخصصی ادیت، پوستر و بازسازی عکس شهدا، جهت انجام روتوش عکس شهدا ادمین: @fatamira54
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال شهید جاویدالأثر سیدرحیم بازیاری
مبارزه با دشمنان خدا مقدمه نویسنده: این داستان و رخدادهای آن براساس حقیقت و واقعیت می باشند ... و ب
☫﷽☫ اللهم عجل لولیک الفرج مبارزه با دشمن خدا سر هفت شیعه، بهشت را واجب می‌کند 🥷 اکثر مسلمانان کشور من، سنی هستن و به علت رابطه بسیار نزدیکی که دولت ما با عربستان داره ، جامعه دینی ما توسط علما و مفتی های عربستانی مدیریت میشه ... عربستان و تفکراتش نفوذ بسیار زیادی در بین مردم و علی الخصوص جوان ها پیدا کرده تا جایی که میشه گفت در حال حاضر، بیشتر مردم کشور من، وهابی هستند . من هم در یک خانواده بزرگ با تفکرات سیاسی و وهابی بزرگ شدم ... و مهمترین این تفکرات ..."بذر تنفر از شیعیان و علی الخصوص ایران بود" .. من توی تمام جلسات مبلغ های عربستانی شرکت می کردم ... و این تنفر در من تا حدی جدی شده بود که برعکس تمام اعضای خانواده ام، به جای رفتن به دانشگاه، تصمیم گرفتم به عربستان برم .. . می خواستم اونجا به صورت تخصصی روی شیعه و ایران مطالعه کنم تا دشمنانم رو بهتر بشناسم و بتونم همه شون رو نابود کنم ... " کسی که سر هفت شیعه رو از بدن جدا کنه، بهشت بر اون واجب میشه " .. تصمیمم روز به روز محکم تر می شد تا جایی که بالاخره شب تولد 16 سالگیم از پدرم خواستم به جای کادوی تولد، بهم اجازه بده تا برای نابودی دشمنان خدا به عربستان برم و .. پدرم هم با خوشحالی، پیشانی منو بوسید ... و مشغول آماده سازی مقدمات سفر شدیم .. سفری برای نابودی دشمنان خدا در حال آماده سازی مقدمات بودیم ... با مدارس عربستان ارتباط برقرار کردیم ... و یکی از بزرگ ترین مبلغ ها، نامه تایید و سفارش برای من نوشت. ادامه دارد...
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حفظ حجاب تدبیر خالق هستی برای پاسداری و نگهبانی عفاف بوده و به رشد عواطف و عشق در وجود آدمی و تحکیم روابط خانوادگی کمک می‌کند. https://eitaa.com/joinchat/725484425Cb253d07b26
کانال شهید جاویدالأثر سیدرحیم بازیاری
شهید علی چیت‌سازیان معروف به «عقرب زرد» سال ۱۳۴۱ در همدان متولد شد. شجاعت، تیزهوشی و توانایی جسمی از خصوصیات بارز دوران کودکی او بود. علی علاقه بسیاری به ورزش‌های رزمی داشت. پر تلاش و باروحیه بود. دوران ابتدائی و راهنمایی را در شرایط فقر خانواده گذراند و خود نیز برای امرار معاش خانواده‌اش کارمی‌کرد. ورودش به هنرستان همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی بود. او مانند میلیون ها ایرانی درراه پیروزی و استمرار انقلاب اسلامی تلاش های فراوانی کرد. با فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر تشکیل ارتش بیست میلیونی از طریق هنرستان وارد بسیج شد و در پادگان آموزشی قدس همدان آموزش‌های نظامی را گذراند. هوش و ذکاوت او در کسب فنون نظامی به قدری بود که در مدت کوتاهی به عنوان فرمانده نیروهای آموزشی انتخاب شد. بعد از آن او فرمانده مرکز آموزش نظامی شد. با آغاز جنگ تحمیلی وتجاوز دشمن بعثی به خاک مقدس جمهوری اسلامی، اوکه شوق زیادی برای رفتن به مناطق جنگی داشت با تشکیل و قبول فرماندهی گردان انصار الحسین (ع) و به عهده گرفتن مسئولیت آموزش جنگ‌های کوهستانی در این گردان به منطقه عملیاتی رفت. *فرماندهان عراقی چه لقبی به شهید چیت‌سازیان دادند؟ درعملیات مسلم بن عقیل با اینکه بیش از۱۷ سال سن نداشت ۱۴۰ نفر از نیروهای بعثی را که به اسارت رزمندگان اسلام در آمده بودند از داخل خاک عراق به پشت جبهه انتقال داد و شهامت و شجاعت خود را به اثبات رساند. علی چیت سازیان با تشکیل لشکر انصار الحسین (ع) به عنوان فرمانده اطلاعات و عملیات این یگان برگزیده شد ودر بیشترعملیاتی که از سوی رزمندگان اسلام برای مقابله با متجاوزان صورت می‌گرفت شرکت کرد.عملیات والفجر۲، والفجر ۵، والفجر ۸  از جمله این عملیات‌ها بودند. او چند بار در عملیات‌ها مجروح شد اما هربار با جدیتی بیشتر و عزمی راسخ‌تر به جبهه باز می‌گشت. او همانند فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با وجود اینکه مسئولیت سنگین فرماندهی اطلاعات وعملیات لشکر انصارالحسین(ع) را به عهده داشت ولی هیچ گاه از نیروهای مخلص بسیجی دور نمی‌شد در مواقع عملیات با اینکه اوماموریت خود را که شناسایی مواضع دشمن بود، از قبل انجام داده بود اما به برداشتن اسلحه و حضور در عملیات به یاری رزمندگان گردانهای عملیاتی می‌شتافت.علی چیت سازیان در عملیات کربلای ۴و۵ نیز به عنوان فرمانده محور عملیاتی لشکر انصارالحسین (ع) به مبارزه با دشمنان پرداخت ورشادت‌هایی را از خود به یادگار گذاشت. https://eitaa.com/joinchat/725484425Cb253d07b26
حکایت دیده بانی که بالای دکل مجروح شد!!!! به نقل از : رزمنده دوران دفاع مقدس؛ داوود علمدار زمستان سال1364 بود و در جزیره مجنون مستقر بودیم. من در گردان ادوات تیپ مستقل 18الغدیر انجام وظیفه می کردم. تمام شب را در سنگر هدایت آتش؛ کنار بی سیم بیدار مانده بودم و صبح؛ پس از فریضه نماز؛ خوابم برد. ساعتی نگذشته بود که عزیز رزمنده ای به نام احمد دشتی مرا صدا زد و گفت : بلند شو که علی اصغر زارع مجروح شده. می دانستم که اصغر؛ روی دکل دیده بانی است او ادمه داد : من و مجید حافظی می رویم که وسایل ببریم تا اصغر را بیاوریم پایین و به اورژانس برسانیم و شما کنار بی سیم به گوش باش تا اگر احیانا نیاز شد پاسخگو باشی. این را گفت و حرکت کردند. دیگر خواب از سرم پریده بود. بی سیم را برداشتم و آمدم بیرون سنگر و با دوربین دو چشم؛ از دور نظاره گر تلاش و فعالیت آنها بودم. ظاهرا دشمن نیز متوجه ماجرا شده بود؛ مرتب آتش می ریخت. مخصوصا محوطه اطراف دکل را که تا شعاع 500متری زیر آتش خمپاره انداز؛ توپخانه و حتی آتش گلوله های مستقیم تانک خود داشت. https://eitaa.com/joinchat/725484425Cb253d07b26
آیا این زن را می‌شناسید؟ سال ۱۳۴۱ در روستای ئاوه‌زێن گورسفید از توابع شهرستان گیلانغرب در کرمانشاه به دنیا آمد. او در حمله نظامیان عراقی به روستای محل سکونتش با یک تبر از خود در برابر سربازان ارتش بعث عراق دفاع کرد. در سال ۱۳۵۹ پس از حمله عراق به روستای ئاوه‌زێن، مردم به دره‌های اطراف پناه می‌برند. ادامه دارد... https://eitaa.com/joinchat/725484425Cb253d07b26
کانال شهید جاویدالأثر سیدرحیم بازیاری
🍂 دوازده روز با خدا 🔻   خاطرات مجروحیت ابوالفضل مودی                •┈••✾❀🔹❀✾••┈• ▪︎ یکشنبه ۶۵/۶/۹ ساعت ۳ بعدازظهر شب عملیات کربلای ۲ ، حاج عمران عراق همه نیروهای گردان ، در شیار‌‌ کوهی منتظر رسیدن تاریکی شب بودیم، و چه انتظار سختی !!! خیلی از هم رزمهای تخریب، مثل خودم ، اولین بار بود که به خط می آمدند ، جنگ را همیشه در تلویزیون دیده بودم ، آن هم با جلوه های ویژه و با تلاش کارگردان برای واقعی جلوه دادن صحنه ها. آنجا بود که سوت دو خمپاره و صدای گوش خراش و موج انفجار را برای اولین بار، نه در قالب آموزش، بلکه خارج شده از جنگ افزار دشمن آن هم با هدف کشتن ما ، تجربه کردم. و با شنیدن فریاد درخواست «امدادگر» ، عمق وحشت جنگ برایم مشخص شد. منتظر اذان مغرب هستیم. وقت نماز مغرب شده بود که فرمانده گردان دستور دادند سریعاً نماز بخوانید که وقت تنگ است ، آنقدر تنگ که حتی وقت وضو گرفتن نیست تا چه رسد به اینکه بخواهد پوتین ها رو در بیاوریم . آنجا اولین بار بود که علیرغم عبور یک آب باریک که از کنارمان میگذشت ، تیمم کردیم و حتی با پوتین نماز خواندیم . و آیا واقعا وقت مغرب شده بود یا نه ؟ الله و اعلم... گردان به راه افتاد ، و ما ده نفر بچه های تخریب ، پیشقراولان گردان بودیم ، وظیفه ی ما معبر زدن و رد کردن گردان از میدان مین است . کوله پشتی ، اسلحه ، کلاه آهنی و قیچی سیم خاردار قطع کن و چندتا نارنجک و دیگر ابزارهای تخریب و همچنین راهپیمایی در لابلای کوه های سر به فلک کشیده در زیر نور ضعیف ماه را شروع کردیم. گردان بصورت ستونی در حرکت بود ، گاهاً منّوری تمام منطقه را مثل روز روشن می‌کرد و همه زمین گیر می‌شدند ، بی حرکت و طبق آموزش هایی که دیده بودیم سعی می‌کردیم هیچ سرو صدایی تولید نکنیم. گاهی اوقات پای بچه های گردان در مسیر به قوطی یا آشغالی می خورد و صدایی تولید می‌شد و همه با اضطراب زمین گیر می.شدیم و حین اینکه بی حرکت بودیم ، وجعلنا .... می‌خواندیم و باز خوشحال از اینکه دشمن نفهمیده ادامه می‌دادیم . تصور اینکه قدم به قدم به دشمن نزدیک می شویم و هر آن احتمال درگیری نه بصورت تفنگ بازی زمان بچگی ، بلکه به قصد کشتن یکدیگر اتفاق بیافتد، استرس ایجاد می‌کرد ، اما وقتی رضایت پروردگار از رزم جندالله را در ذهن مرور می‌کردم ، تمام استرسها و ترسها از سرم شسته شده و آرام میشدم و باز استوارتر از قبل قدم بر میداشتم..... حدود ساعت یک شب ، به خط دشمن رسیدیم ، ما بچه های تخریب جلوی گردان زیر سنگر کمین بصورت عرضی حرکت می‌کردیم تا اینکه به میدان مین رسیدیم ، گردان عمل کننده پشت سر ما روی زمین نشسته و در تاریکی شب خود را استتار کرده بود و منتظر اعلام سرگروه تخریب مبنی بر اینکه معبر زده شده و منتظر فرمان حمله از طرف ستاد فرماندهی بودنند. ما شروع به معبر زدن کردیم ، فکر کنم نفر چهارم بودم. سه نفر جلوتر بصورت مرغی حرکت می‌کردند و مین ها را خنثی می کردند ، و من به پهلوی راست اول میدان دراز کشیده بودم و طناب معبر را هدایت میکردم که ناگاه آن اتفاق غیر منتظره بوقوع پیوست ، گردان عمل کننده روی کوه روبرو لو رفتند و تیر اندازی شروع شد به طبع سنگر کمینی که ما زیر آن معبر می‌زدیم منّور زد ، منطقه مثل روز روشن شد و با ناباوری دید که یک گردان زیر گوششان نشسته و منتظر باز شدن معبر است تا حمله کنند ، تیربار کمین دشمن از ترس ، شروع به تیراندازی کرد و از آنجایی که موقعیت سنگر دشمن حدود بیست متر بالاتر از ما بود و همچنین ما بصورت عرضی حرکت می‌کردیم ، بر ما تسلط کامل داشت، تیربار با حرکات ضربدری سعی می‌کرد که ماهارا هدف بگیرد ، آنقدر شرایط سخت بود که همه سینه به خاک چسبیده بودیم تا شرایط بهتر شود و در همین شرایط نیز معبر زدن را ادامه دادیم . دشمن ، برما تسلط کامل داشت ، حتی گاهی با آرپی جی بچه ها رو هدف میگرفت ، اما بخاطر شیب زیاد کوه ، از روی سر بچه ها رد می‌شد و بطرف پایین دره می‌رفت و در آنجا منفجر میشد . من همینطور که به سینه دراز کشیده بودم ، حتی کوله پشتی را درآوردم تا از سطح زمین ارتفاع کمتری داشته باشم چون ممکن بود پره های آرپی جی به پشتم بخورد ، .... ادامه دارد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ https://eitaa.com/joinchat/725484425Cb253d07b26
کانال شهید جاویدالأثر سیدرحیم بازیاری
صبح آخرین روز تابستان سال ۱۳۴۸ بود. علویه(سیده) آرام و دست به کمر، به‌سوی چاه قدم برمی‌داشت. چند زن جلوتر از او کنار تنها چاه روستا صف کشیده بودند. با دیدنش، به احترام از جا بلند شدند. حال چندان مساعدی نداشت. مادرش مهمان آن‌ها بود و برای پخت‌و‌پز به آب نیاز داشت. ناچار با وجود دردی که لحظه‌به‌لحظه بیشتر می‌شد برای بردن آب از چاه آمده بود. لطیفه، دوست و همسایه‌ی نزدیکش، قابلمه را از او گرفت، دلو را درون چاه انداخت و آن را پر از آب کرد و بیرون کشید. با دست، جلبک‌ها را کنار زد و آب را در قابلمه خالی کرد. کمر علویه تیر کشید. درد مثل سیلی ناگهانی در ستون فقراتش پیچید. پاهایش برای لحظه‌ای سست شد. یک دستش را به قابلمه و دست دیگرش را به کمر گرفت تا نیفتد. زنان متوجه حال دگرگونش شدند. لطیفه با نگرانی نگاهی به سر تا پای علویه انداخت و گفت: «علویه، رنگت عین زردچوبه شده، چته؟ حالت خوبه؟!» او که سعی داشت دردش را پنهان کند، سرش را به نشانه‌ی تأیید تکان داد و گفت: «خوبم، چیزی نیست.» شال سیاه کهنه‌ای را دور آرنجش پیچید. آن را به شکل مندیل(عمامه) درآورد و روی سر گذاشت تا فشار قابلمه کمتر حس شود. عبایش(چادر عربی) را جمع کرد و خواست قابلمه‌ی پر از آب را بر سر بگذارد، اما با بلند کردن آن، دردش بیشتر شد. از شدت درد نتوانست راست بایستد و مقداری آب روی زمین ریخت. عرق سردی روی پیشانی‌اش نشست و چند نفس عمیق کشید. لطیفه با نگرانی گفت: «علویه، قربون جدّت برم، مگه مجبوری؟ داری خودت رو اذیت می‌کنی! نمی‌بینی که اذیت شدی؟ این بچه رو باید حفظ کنی، بیا بریم خونه استراحت کن، خودم آب میارم.» کشان‌کشان و به‌سختی او را به منزلش بردند. چند زن دیگر از اهالی روستا که نگران حال و روز علویه بودند، آن‌ها را همراهی کردند. ادامه دارد.... https://eitaa.com/joinchat/725484425Cb253d07b26
کانال شهید جاویدالأثر سیدرحیم بازیاری
اعزام نیروازدزفول برای جبهه کرخه مدت ماموریت۱۰ تا۱۵ روزه نیروها از مساجد جامع، کرناسیون وستاد ذخیره سپاه و........به محل عملیات سپاه خانه رضوی برای ثبت نام به جبهه کرخه و پس از آن سوار بر ماشینها به طرف جاده اندیمشک دهلران حرکت کردیم به فرودگاه اضطراری که نزدیک شدیم دشمن با پرتاب موشک تاو از ما پذیرایی کرد که از کنار ما رد شد تا رسیدیم به پل جنگی که با سیلوپر (تراورز) و آهن درست شده بوداز روی آن عبور کردیم در آن مسیر بعداز پل ماسمت چپ حرکت کردیم تانکهای سوخته ومنهدم شده زیادی سمت راست ما دیده میشد به مقر که نزدیم میشدیم صدای انفجار توپ وتانک بیشتر شنیده و دیده میشد وقتیکه به مقرخط دوم جبهه رسیدیم در آنجا سه تا پل بود که یک طرفه آنها را با گونی پر از گل بسته و به سنگر تبدیل کرده بودند در سنگر اول بهداری بود سنگر دوم فرماندهی خط و سنگر سوم مخابرات ارتش وسپاه بود. ما در سنگر فرماندهی یکی دو روز بودیم آنجا درمورد منطقه وتیر اندازی نکردن بیجا بعلت کمبود مهمات یکی از مسؤلین شهید عبدالرحمن عطوان توضیح دادند فرماندهی جبهه حاج امیر محمد سعید وحاج عبدالحسین خضریان بودندوحاج مجید مزینی هم مخابرات یا بی سیم چی بودند اگر اشتباه نکنم پس از آشنایی با فرماندهی سپس به طرف سنگر های جلو یاخط مقدم حرکت کردیم دربین راه ازکنار پل قدیمی متروکه ای نزدیک روستای سرخه گذشتیم تا به خط رسیدیم ،وبیش از یک کیلومتر با سنگرهای عقب فاصله داشت چند روزی در مرز بین ایران وعراق مستقر بودیم سمت چپ ما ارتش مستقر و سمت چپ ارتش بسیج عشایر مستقر بود آن موقع تانکر آب و امکانات ضعیف و وجود نداشت دبه های ۲۰ لیتری آب را ازخط دوپیاده به خط یک می بردیم. در این چند روز که در خط بودیم چیزهای زیادی یاد گرفتیم مثلا هروقت دشمن موشک تاو شلیک میکرد و با سیمی که پشت موشک هدایت میشد ماباچوب بیل سیم آن را بریده یا منحرف میکردیم تا به هدف نخورد، ادامه دارد... https://eitaa.com/joinchat/725484425Cb253d07b26
وصیت‌نامه‌ی_شهید_سیدحسام‌الدین_هاشمی این دفتر را به دست می‌گیرم و قلم را در دست می‌فشارم تا چند جمله‌ای به‌عنوان وصیت‌نامه بنویسم. امیدوارم خدای بزرگ مرا در این راه یاری فرماید و در شمار دوستان خود قرار دهد. خدای بزرگ انسان را آفرید تا او را عبادت کند و در راه حق و حقیقت گام بردارد. ما باید با شناخت امام زمان خود، راه را از بی‌راه تشخیص دهیم و در برابر دشمنان اسلام ایستادگی کنیم. امام خمینی، رهبر انقلاب اسلامی ایران، با هدایت‌های الهی خود ما را از خواب غفلت بیدار کرد و راه حق را به ما نشان داد. او همچون نوری در ظلمت، راه را برایمان روشن کرد. من هم با آگاهی از این مسیر و با عشق به اسلام، به جبهه آمدم تا در کنار رزمندگان اسلام، از دین و کشورم دفاع کنم. اگر چه گناهکارم، اما امید دارم خداوند به خاطر این گام، از تقصیراتم بگذرد. اگر در این راه شهید شدم، خوشحالم که به آرزوی دیرینه‌ام رسیدم. شهادت در راه خدا افتخار بزرگی است و باعث نزدیکی به او می‌شود. از مادر عزیزم می‌خواهم که مرا ببخشند و از همه دوستان و آشنایان حلالیت می‌طلبم. امیدوارم راه امام و شهدا را ادامه دهند و هیچ‌گاه از یاد خدا و راه حق غافل نشوند. والسلام https://eitaa.com/joinchat/725484425Cb253d07b26
زندگینامه در تاریخ ۱۳۴۶/۱۱/۰۱ در خانواده‌ای مذهبی و در یکی از روستاهای شهرستان رستم استان فارس، به نام به دنیا آمد. دوران کودکی خود را در آغوش گرم خانواده سپری کرد، اما تنها سه سال داشت که پدرش را از دست داد. تحصیلات ابتدایی را در روستاهای و به پایان رساند. دوران راهنمایی را در مدرسه‌ی روستای مصیری ادامه داد.......‌‌‌‌................. 🌷🍃🌷🍃🌷🍃 https://gallery.shafighefakeh.ir/index.php/82076 https://eitaa.com/joinchat/725484425Cb253d07b26
شهید عوض عاشوری فرزند حسنقلى و فاطمه در اول شهريور 1340 در شهرستان خوى در آذربايجان غربى متولد شد. وی که پنجمین فرزند خانواده بود دوران ابتدایی را در دبستان فردوسی خوی گذراند. بعد از آن وارد دوره راهنمایی شد و همزمان برای کمک به خانواده به کارگری پرداخت. عاشوری از همان دوران کودکی به مسائل عبادی مخصوصا نماز بسیار اهمیت می داد و به همراه ریش سفیدان محل در مسجد حضور می یافت و مورد عنایت و ارادت آنان بود. او که عاشق امام و انقلاب بود با چند تن از مسئولین مدرسه که مخالف انقلاب بودند و با سواک همکاری می کردند درگیر شد و در نتیجه به همراه یکی از دوستانش از مدرسه اخراج می شود و بعد از آن فعالیتش را در مسجد حاج بابا که مرکز انقلابیون خوی بود متمرکز می کند. ... https://eitaa.com/joinchat/725484425Cb253d07b26