#مدینه_تا_کربلا #حر_ریاحی
🩸حرّ ، به قتال سیدالشهدا علیهالسـلام میرود اما مژده بهشت را میشنود...
در نقلها آمده است:
🥀 وقتی امام حسین علیه السّلام وارد «رهینه» (منزلی در بین مکه تا کوفه) شد و این خبر به گوش ابن زیاد رسید، ابن زیاد ،حر بن یزید را با تعداد هزار نفر سوار به سمت امام حسین علیه السلام فرستاد.
حر میگوید:
📋 فَلَمَّا خَرَجْتُ مِنْ مَنْزِلِی مُتَوَجِّهاً نَحْوَ الْحُسَیْنِ علیه السلام نُودِیتُ ثَلَاثاً یَا حُرُّ أَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ فَالْتَفَتُّ فَلَمْ أَرَ أَحَداً
▪️هنگامی که از منزل خود به سمت امام حسین علیه السلام خارج شدم، سه مرتبه شنیدم منادی میگفت: ای حر، مژده باد تو را به بهشت! وقتی متوجه صاحب این ندا شدم کسی را ندیدم.
🥀 با خود گفتم: مادرت به عزایت بنشیند، تو برای جنگ با پسر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم میروی و بشارت بهشت به تو داده میشود؟!
📚الامالی، صدوق ص۱۵۴
📚بحارالانوار ج ۴۴ص۳۱۴
✍ سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی
که گفته کشتی نوحی, تو مهربان تر از اویی
که حرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی
چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود
حسین فاطمه! میگفتم اشتباه گرفتی
منم خسوف سیاهی که روی برگ دل تو
غبار غصه کشیدم و مثل ماه گرفتی
من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرم
مرا به تیر نگاهی تو بی سپاه گرفتی
بگو چرا نشوم آب که دست یخزدهام را
دویدی و نرسیده به خیمهگاه گرفتی
چنان تبسم گرمی نشاندهای به لبانت
که از دل نگرانم مجال آه گرفتی
رسید زخم سرم تا به دستمال سفیدت
تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی
@maghaatel
#مدینه_تا_کربلا #حر_ریاحی
🩸اضطراب حضرت سکینه علیهاالسلام از مشاهده لشکر حرّ...
از حضرت زینب کبری صلواتاللهعلیها نقل است که آن حضرت فرمودند:
🥀 وقتی که سر نیزه های لشکر حرّ برای ما نمایان شد، سکینه را نظاره میکردم که از خوف و ترس چنان بر خود می لرزید که استخوان های او صدا میکرد.
🥀 پیش رفتم و به او گفتم: ای نور دیده من! تو را چه شده است؟ او گفت: عمه جان! می ترسم پدرم را شهید کرده و ما را اسیر نمایند!
🥀 ناله اضطراب سکینه به گوش امام حسین علیهالسلام رسید و حضرت پیش او آمد و فرمود : ای جان پدر! آرام باش و ناله مکن که هنوز وقت گریه و ناله نیست (و ناله ها در پیش داری) ...
📚بحرالمصائب ج٣ص٢١٣
✍ نمیخواهم که در راه تو سنگ کوچکی باشم
به رنگ ترس در چشمان ناز کودکی باشم
نمیخواهم که حتی روبرویت اندکی باشم
نمیخواهم که بغض خواهرت باشم
و اشک دخترت باشم
و آه مادرت باشم
و در هر سنگری جز سنگرت باشم
نمیخواهم که غم باشم
و لرزه بر تن اهل حرم باشم
ستم باشم
ستمگر بودن از من بر نمی آید
ستم بر تو از این نوکر نمی آید
خلاصه اینکه آقاجان
نمیخواهم که حر باشم
که حر بودن نیازی دارد آن هم راه را بستن
به نوعی دستهای باز شاهنشاه را بستن
تو از حر توبهاش را میپذیری خوب میدانم
که تو نعم الامیری خوب میدانم
ولی هرگز نمیخواهم که حر باشم
بیاید لشکرم سویت
و از گرد سوارانم نشیند خاک بر مویت
اگر حر، حر شده چون احترام از مادرت دارد
ببین چشم مرا با گفتن یک حرف میبارد
فقط یک حرف یک کوچه
اگرچه رو سیاهم من
و لبریز از گناهم من
بگو روز قیامت که نه تنها راه را بر تو نبستم من
که در هنگامه ی سینه ی زنی هر شب
برایت کوچه وا کردم
اگر مغروض هم بودم
به زور چادری پاره
عزاخانه به پا کردم
و گر دستم رسیده
کوچه ها را طاق هم بستم
دوباره گفتم از کوچه، غلط کردم، نفهمیدم
نفهمیدم شبیه مادرت زهرا که سیلی بی هوا خورده
یکی از دست نامحرم یکی از کوچه ها خورده
که با این جمع هر دفعه
یکی سیلی زده زهرا دو تا خورده
حسن جا مانده، جاخورده
که چادر مشکی مادر چرا انقدر پا خورده
@maghaatel
#مدینه_تا_کربلا
#حضرت_سکینه_علیهااسلام
◼️ وقتی که سیدالشهدا علیهالسلام، به وقت تنهایی و محاصره دشمن، هوای زیارت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام میکند...
نقل کردهاند:
پس از آنکه لشکر حرّ، امام حسین علیهالسلام و اصحاب حضرت را محاصره نمود، شب هنگام هر دو لشکر، در کنار یگدیگر خیمه زدند تا استراحت نمایند.
نیمه های شب بود که هر چه در پی سیدالشهدا علیه السلام گشتند، حضرت را پیدا نکردند.
خوف و اصطراب عجیبی، به سراغ اهل خیمه آمد.
🔻حضرت زینب سلام الله علیها، علی اکبر علیه السلام را صدا زدند و فرمودند:
ای نور دیده من! به دنبال پدرتان بروید که طاقت اهل خیمه دارد به سر می آید.
علی اکبر علیه السلام و عدهای از اصحاب، در آن شب ظلمانی هر چه در پی سیدالشهدا علیهالسلام گشتند، حضرت را نیافتند و لاجرم تصمیم برآن گرفتند که تا صبح طلوع نکرده است اهل حرم را از این بیابان به جای امن برده تا اینکه خود را بیابند.
وقتی که زینب کبری علیها السلام از این تصمیم مطلع گردید، با ناخن صورت خود را خراشیده و فریاد برآورد:
ای برادران! و ای برادرزادگان! قسم به خالق زمین و آسمان که من بی حسین از این مکان به جایی نمیروم و بدون برادرم، زانوانم توان حرکت ندارد...
▪️پس همه زنان و اطفال مشغول ناله و گریه بودند که ناگهان مشاهده نمودند که سیدالشهدا علیه السلام سوار بر ذوالجناح به خیمه ها نزدیک میشود.
حضرت از ذوالجناح پایین آمدند و اهل خیمه را تسلی دادند و سپس حضرت سکینه را طلبیدند.
زینب کبری علیها السلام پیش آمدند و فرمودند:
ای برادر! سکینه از دوریِ تو تَب کرده و از حال رفته است.
حضرت بالای سر دختر نازنینشان حضرت سکینه سلاماللهعلیها حاضر شدند و او را به سینه جسپاندند و تسلی دادند.
حضرت سکینه علیهاالسلام عرضه داشت که ای پدرجان! کجا بودید که روی خود را از ما پنهان نمودید؟
🔻امام علیه السلام فرمودند:
چون قبر جدّت امیرالمومنین علی علیهالسلام نزدیک بود، به زیارت او رفته و بعد از زیارت، با او وداع نمودم.
📚بحرالمصائب ج٣ ص٢٢١
@maghaatel
#ورودیه #معارف_حسینی
🩸{ وَالْفَجْرِ } ، { وَ لَیالٍ عَشْرٍ } ...
از جناب عطیّه عوفی و إبن عباس و در نَقلی هم از ابن مسعود ( که هر سه نفر از کسانی بودهاند که بسیاری از تفاسیر و شأن نزول آیات را از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و امیرالمومنین علیهالسلام مشافهتاً دریافت کردهاند) نقل شده است:
📋 { وَالْفَجْرِ } 👈 هُوَ فَجْرُ أَوَّلِ يَوْمٍ مِنَ المُحرّم
🔻 مراد از { وَالْفَجْرِ } در آیه شریفه، فجر اولین روز از ماه محرم است.(که خدای متعال به آن و ده شب دیگر، قسم خورده است)
📋 { وَ لَیالٍ عَشْرٍ } 👈 هِيَ الْعَشْرُ الْأُوَلُ مِنَ الْمُحَرَّمِ، الَّتِي عَاشِرُهَا يَوْمُ عَاشُورَاءَ.
🔻 مراد از این ده شب، ده شب اول از ماه ماه محرم است که روز دهم آن روز عاشوراست.
📚الجامع لأحکام القرآن،(قرطبی،ق۷)، ج۲۰ ص ۳۸
✍ این تفسیر و این احتمال به مراتب تقویت شده و خود را بهتر معنا میکند، اگر این روایت شریف امام صادق عليهالسلام به آن ضمیمه کنیم که حضرت فرمودند:
سوره فجر را در نمازهای واجب و مستحب خود بخوانید؛
📜 فَإِنَّهَا سُورَةُ الْحُسَیْنِ علیهالسلام وَ ارْغَبُوا فِیهَا رَحِمَکُمُ اللَّهُ
🔹زیرا آن سوره حسین علیهالسّلام است. به آن سوره کمال اشتیاق را داشته باشید، خدا شما را رحمت کند.
📜 ... فَمَنْ أَدْمَنَ قِرَاءَةَ الْفَجْرِ کَانَ مَعَ الْحُسَیْنِ علیه السلام فِی دَرَجَتِهِ فِی الْجَنَّةِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ
🔹... هر که بر خواندن سوره فجر مداومت کند، در بهشت در همان درجه ای که او هست، با إمام حسین علیهالسّلام خواهد بود. خداوند عزیز و حکیم است.
📚کنز الفوائد، ص ۳۸۶
@Maghaatel
#حضرت_مسلم_علیه_السلام
🩸اشک بر مصیبت حضرت مسلم عليهالسلام، مَحک ایمان هر مؤمن … | رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بر غریب کوفه چنان گریستند که اشکشان بر سینه مبارکشان جاری شد …
در روایت آمده است:
🥀 روزی امیرالمؤمنین علی علیهالسلام از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله پرسیدند: ای رسول الله! آیا شما برادرم عقیل را دوست دارید؟ فرمود: آری والله او را به دو جهت دوست میدارم. یکی به خاطر خودش و دیگر به خاطر اینکه ابوطالب او را دوست میداشت.
📋 وَ إِنَّ وَلَدَهُ لَمَقْتُولٌ فِی مَحَبَّةِ وَلَدِکَ فَتَدْمَعُ عَلَیْهِ عُیُونُ الْمُؤْمِنِینَ وَ تُصَلِّی عَلَیْهِ الْمَلَائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ
▪️به درستی که فرزند او (مسلم علیهالسلام) در راه محبت فرزند تو (حسین علیهالسلام) کشته خواهند شد. دیدههای مؤمنان بر او خواهد گریست و ملائکه مقرب درگاه حق بر او صلوات خواهند فرستاد.
📋 ثُمَّ بَکَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَتَّی جَرَتْ دُمُوعُهُ عَلَی صَدْرِهِ
▪️پس رسول خدا صلی الله علیه و آله آنقدر گریستند که اشک چشمانشان بر سینه مبارکش جاری شد.
🥀 سپس فرمود: به خدا شکایت میکنم از مصائبی که بر اهل بیتم بعد از من خواهد رسید.
📚الامالی،شیخصدوق؛ ص ۷۸
✍ مسلم که از حسین سلام مکرّرش
باید که خواند حضرت عبّاس دیگرش
فرموده مدح و منقبتش را به افتخار
ثاراللّهی که بوده نبی مدح گسترش
ایثار و عزم و غیرت و آزادی و شرف
تعظیم می کنند همه در برابرش
حیرت برند اهل فضیلت به رتبهاش
زانو زنند اهل کرامت به محضرش
مبهوت گشته آدمیان و فرشتگان
از عزّتی که کرده عطا حیّ داورش
تعریف کرد و داد خبر از شهادتش
با دیدن عقیل همانا پیمبرش
این است آن شهید که در یاری حسین
تا روز حشر مسجد کوفه ست سنگرش
لبّیک او حسین و طوافش به موج خون
تکبیرها بلند ز هر زخم پیکرش
پیوسته بوی عطر گل نینوا گرفت
زآن دسته های نی که عدو ریخت بر سرش
سر داد و سر نکرد به جز بر حسین خم
ای جان فدای پیکر در خون شناورش
بالای دار رفت و همه سربه دارها
گل بوسه می زنند به قبر مطهّرش
@Maghaatel
#حضرت_مسلم_علیه_السلام
🩸دو تعبیر خاصّ از سیدالشهداء علیهالسلام نسبت به حضرت مسلم عليهالسلام که حاکی از عظمت مقام آن حضرت در نزد اهلبیت علیهمالسلام میباشد...
🔖 وقتی که سیدالشهداء علیهالسلام، حضرت مسلم عليهالسلام را روانه کوفه نمود در نامهای که خطاب به کوفیان نوشت اینگونه از مسلم بن عقیل علیهالسلام تعبیر نمود:
📜 أَنَا بَاعِثٌ إِلَیْکُمْ أَخِی وَ ابْنَ عَمِّی وَ ثِقَتِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی مُسْلِمَ بْنَ عَقِیلٍ...
▪️من به سمت شما «برادرم» ، «پسرعمویم» و «فرد مورد اطمینان و وزنهٔ سنگین خاندانم» یعنی مسلم بن عقیل را به سمت شما فرستادم...
📚الارشاد،شیخمفید،ص۱۸۷
🔖 همچنین وقتی که در منزل «زُباله» خبر شهادت مسلم و هانی را برای سیدالشهداء علیهالسلام آوردند، حضرت ابتدا گریه کردند و سپس رو به فرزندان عقیل نمودند و فرمودند:
📜 لَا خَیْرَ فِی الْعَیْشِ بَعْدَ هَؤُلَاء
▪️بعد از شهادت مسلم و هانی، دیگر خیری در زندگی، نیست...
📚الإرشاد،شیخمفید، ص۲۰۴
✍ قسمت این بود تا که در کوفه
تو علمدار پرچمش باشی
اصلاً آنجا تو را فرستاده
تا سفیر محرّمش باشی
کوفه دارد دروغ می گوید
مردم کوفه اهل نیرنگند
اولش دست میدهند و سپس
همهی شهر با تو میجنگند
عهد و پیمان کوفیان، مسلم!
مثل قوم یهود میشکند
دل نبندی به مردم این شهر
بیعت کوفه زود میشکند
جمعیت آمده است و مسجد پُر
به جماعت نماز بر پا کن
مطمئن نیستم به این مردم
نیتت را بیا فُرادا کن
همهی شهر را بگردی نیست
یک نفر مردِ مرد در کوفه
جز خودت که غریب ماندی، نیست
هیچ کس کوچهگرد در کوفه
مثل هانی یکی دو تا شاید
دیگران برق سکه را دیدند
به بهای سرت طمع کردند
آمدند و تمام جنگیدند
اولین روضهخوان خودت هستی
داری از بوی سیب میخوانی
روی دارالاماره هم بروی
از امام غریب میخوانی
@Maghaatel
#معارف_حسینی
🔘 خوشا به حال آشپزهای مجالس روضه که به إمام سجاد علیهالسلام اقتدا کردهاند...
⚡️ عزادار واقعیِ سیدالشهداء علیهالسلام، گرما و سرما سرش نمیشود...
در روایت آمده است:
لَمَّا قُتِلَ اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لَبِسْنَ نِسَاءَ بَنِي هَاشِمٍ اَلسَّوَادَ وَ اَلْمُسُوحَ وَ كُنَّ لاَ يَشْتَكِينَ مِنْ حَرٍّ وَ لاَ بَرْدٍ
▪️هنگامی که حسین بن علی علیهماالسلام به شهادت رسید، زنان بنی هاشم لباس سیاهِ عزا پوشیدند و مشغول عزا شدند و هنگام عزاداری شکایتی از سرما و گرما نداشتند.
وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَاالسَّلاَمُ يَعْمَلُ لَهُنَّ اَلطَّعَامَ لِلْمَأْتَمِ
▪️و حضرت علی بن حسین إمام سجاد علیهماالسلام برای آنها غذا آماده میکرد تا عزاداری کنند.
📚المحاسن؛ ج۲ ص۴۲۰
@Maghaatel
#حضرت_مسلم_علیه_السلام
🩸متمثّلشدن رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به هنگام شهادت حضرت مسلم عليهالسلام …
در نقلها آمده است:
🥀 وقتی که حضرت مسلم عليهالسلام را بالای دارالاماره بردند تا سرش را جدا کنند، آن حضرت شهادتین گفت و منتظر شهادت ایستاد.
🥀 نانجیبی به نام «بَکر» نزدیک آمد و خواست که با خنجر خود آن حضرت را به قتل برساند، شخص مهیب و سیاهی را دید که ایستاده و دندان میگزد؛ از صلابت آن شخص، دستش خشک شده و از قتل آن حضرت عاجز ماند.
🥀 خبر به ابن زیاد ملعون رسید او را طلبید و پرسید: چه شده است؟ بکر ملعون شرح ماجرا را گفت. ابن زیاد ملعون تبسّمی کرد و گفت: چون که میخواستی بر خلاف عادت عمل کنی به همین خاطر وحشت کردهای و خیالی به نظرت آمده!!!
🥀 پس دیگری را فرستاد؛ وقتی بالای قصر رسید و ارادۀ قتل آن حضرت نمود، تمثال رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را دید و از بیم زَهرهاش آب شد و به جهنّم واصل شد.
🥀 وقتی که ابن زیاد خبر را شنید، شامی ملعون را که در قساوت قلب مثل خودش بود را فرستاد. پس آن نانجیب بر سر بام آمد.ددر اینجا بود که حضرت مسلم عليهالسلام بعد از اقرار به شهادتین و امامت امیرالمؤمنین رو به سمت مدینه کرد و گفت:
📋 السّلام علیك یا أبا عبدالله؛ روحي لَك الفِداء وَ نَفسي لَك الوِقاء! گواه باش که شهید راه تو شدم!
🥀 بعد آن نانجیب سر آن حضرت را از بدن مطهّرش جدا کرده و جسد منوّرش را از بالای قصر به زیر انداخته سر مبارک را نزد ابن زیاد آورد. (البته در مقاتل دیگر آمده است که سر از بدن مطهر حضرت مسلم عليهالسلام جدا نکرده و آن حضرت را از آن بالا به زمین انداختند)
📚ریاض الشهاده، ج۲ص۴۵
📚محرق القلوب، ص۲۶۶
📚بحرالمصائب، ج۳ ص۱۲۱
✍ بر سر بام گرفتار به صد شیون و آه
میفرستم چه سلامی به اباعبدلله
دست بر سینه شدم، رو به بیابانم من
تو کجای سفری حیف نمیدانم من
این لب پاره فقط ذکر تو گفتهست زیاد
من گرفتار توأم! کور شود ابن زیاد!
کوفه شهر پدرت بود ولی حالا نیست
غیر بُغض علی از چهرهشان پیدا نیست
کوفیان روی مسافر همه در میبندند
رسم دارند که خنجر به کمر میبندند
غم نبینی! دوسه روز است فقط غم دیدم
ظهر در دور و برم حرمله را هم دیدم
کاش که جای تو با مسلم تو بد بشوند
اسبها جای تو از روی تنم رد بشوند
کاش تا گودی گودال به زورم ببرند
سر من را بِبُرند و به تَنورم ببرند
کاش پیراهن من غارت دشمن باشد
خیزران جای لبت روی لب من باشد
دور تا دورِ منِ زار، غریبه مانده
از محبین تو یک اُمّحبیبه مانده
نیست جای گذر از کوچه و معبر اصلاً
زن و بچه طرف کوفه نیاور اصلاً
کاش در کوفه «حمیده» بشود قربانی
تا کند از حَرَمت زود بلاگردانی...
@Maghaatel
#حضرت_مسلم_علیه_السلام
🩸ای پسرعمو! آیا میدانی با پسرعمویت چه کردند؟!
در نقلی آمده است:
🥀 ... وقتی که از در و دیوار بالا رفتند و با هر چه که داشتند غریب کوفه را از پای انداختند، آن حضرت با همان حال خستگی و بدنی پر از جراحت، به دیوار خانه ملعونی تکیه داد که به او «بکر بن حمران» میگفتند.
🥀 آن لعین از خانه بیرون آمده ضربتی بر حضرت زد که لب بالای او مجروح شد و دندان ثنایای او شکست؛ در آن لحظه حضرت مسلم عليهالسلام از خود مأیوس شد و با خود گفت:
🔖 ای مسلم! صد حیف که شربت مرگ نوشیدی و از دیدار امامَت حسین علیهالسلام بیبهره شدی و نتوانستی دوباره ایشان را ملاقات کنی!
🥀 پس رو به سوی مکّه کرد و گفت:
📋 السّلامُ علیکَ یٰا أباعَبدالله، السّلامُ علیكَ یابنَ رسولِ الله، السلامُ علیك یابنَ أمیرالمؤمنین!
📋 یَابنَ عَمّ! أ تَعلَمُ مٰا صَنَعوا بِابنِ عَمّك؟!
▪️ای پسرعمو! آیا میدانی که با پسر عمویت چه کردند؟!
🥀 ناگهان سنگ دیگری بر لب مجروح و دندان شکستۀ آن حضرت زدند که خون از دهان
مبارکش بر محاسنش جاری شد.
📚بحرالمصائب، ج۳ ص۱۰۸
✍ تنهاترین غریب! کجایی پسر عمو؟!
کشته مرا هوای جدایی پسر عمو
زخمی ترین ستاره ی دارالامارهام
آمادهام برای رهایی پسر عمو
فریاد میزنم که به اینجا سفر نکن
دیگر مرا نمانده صدایی پسر عمو
امشب همه فدایی و فردا همه فرار!!
در عهد کوفه نیست وفایی پسر عمو
از بچههای فاطمه فرمان نمیبرند
اینجا اسیر جور و جفایی پسر عمو
یک پیر زن به داد دل خستهام رسید
بر زخم من رسانده دوایی پسر عمو
شرمنده ام از این که نوشتم بیا حسین
دارم به لب دعا که نیایی پسر عمو
راهی شده دلم به تمنای دیدنت
با کاروان کرببلایی پسر عمو
بختش بلند آنکه دلش جای عشق توست
مسلم ستارهای به بلندای عشق توست
@Maghaatel
#ورودیه
🩸إمام رضا علیهالسلام، ده شب اول ماه محرم را مجلس روضه میگرفتند ...
در نَقلی آمده است:
📋 و کانَ الرِّضا عَلَیْهِالسلامُ یَجلِسُ فی کُلِّ عَشرَةٍ مِنَ الْمُحَرَّمِ کَئیباً حَزیناً و یَعقِدُ مَجلِساً لِلْعَزاءِ و یَجلِسُ نِساءُهُ وَراءَ السِّترِ
▪️سیره حضرت رضا علیهالسلام بر این بود که در ده روز اول ماه محرم ناراحت و پریشان مینشست و مجلس عزا تشکیل میداد و زنان پشت پرده مینشستند.
📋 و کانَ اِذا دَخَلَ عَلَیْهِ اَحَدٌ مِنَ الشُّعَراءِ یَأمُرُهُ بِالْاِنشادِ عَلیٰ جَدِّهِ الْحسینِ علیهالسلام
▪️و اگر یکی از شاعران بر او وارد میشد، به او میفرمود که برای جدش حسین علیهالسلام مرثیهسرایی کند.
📚 ثمرات الاعواد ج١ ص۳۷
✍ باز این چه شورش است،پریشان شدم حسین
ماه محرّم آمد و گریان شدم حسین
تا که هلالِ ماه عزایت حلول کرد
دل بیقرار و بی سرو سامان شدم حسین
@Maghaatel
#ورودیه
🩸گفتگوی جگرسوز سیدالشهداء علیهالسلام با زینب کبری سلاماللّهعلیها به هنگام نزول در سرزمین «کربلا»...
سید بن طاووس مینویسد:
🥀 وقتی که زینب کبری علیهاالسلام با زنان و دختران از ناقهها پیاده شدند، در گوشهای نشستند که سیدالشهداء علیهالسلام ابیاتی را با خود زمزمه نمود که خبر از شهادت خود در این سرزمین میداد.
🥀 تا صدای این ابیات به گوش زینب کبری سلاماللّهعلیها رسید، سراسیمه در حالی که لباسش بر روی زمین کشیده میشد، از جمع مخدّرات بیرون آمد و به محضر برادر رسید عرضه داشت:
📋 ... یا أخِی! بِأَبِي وَ أُمِّي أتُقتَلُ و أنا أنظُرُ إلَیک؟
▪️ای برادرم! پدر و مادرم به فدایت! قرار است تو اینجا کشته شوی ومن نظارهگر کشتهشدنت باشم؟!
📋 فَرُدَّتْ غُصَّتُهُ وَ تَرَقْرَقَتْ عَيْنَاهُ بِالدُّمُوعِ ثُمَّ قَالَ «لَوْ تُرِكَ الْقَطَاةُ لَنَامَ»
▪️در اینجا که دیگر سیدالشهداء علیهالسلام نتوانست جلوی گریه خود را بگیرد؛ چشمان مبارکش در اشک غوطهور شد و فرمود: اگر «مرغ قَطا» را به حال خویش رها میکردند البته به خواب میرفت.(ضربالمثل از اینکه اینها مرا رها نمیکنند)
📋 ... ثُمَّ أَهْوَتْ إِلَى جَيْبِهَا فَشَقَّتْهُ وَ خَرَّتْ مَغْشِيَّةً عَلَيْهَا
▪️در اینجا بود که زینب کبری سلاماللّهعلیها دست به گریبان خود انداخت و آن را درید و بیهوش بر روی زمین افتاد.
🥀 سیدالشهداء علیهالسلام از جای برخاستند و آب به صورت خواهر پاشیدند و او را آرام نمودند.
📚لهوف،ص۹۵(با اندکی تفاوت)
📚المنتخب،طریحی،ص۴۲۸
✍ خیمه بر دوشم ولی من را کجا آوردهای
وای بر زینب مگو که کربلا آوردهای
آمدی تا قتلگاهت، تا کنارت دق کنیم؟
آه میبینی چهها بر روزِ ما آوردهای
از میان محملم وافاطمه آوردهام
از میان قافله واغُربتا آوردهای
مادرم را در پیِ خود موپرشان کردهای
خواهرت را در زمینی آشنا آوردهای
سایهام را چشم نامحرم ندیده بازگرد
اهلِ خود را پیش جمعی بی حیا آوردهای
گَه به اکبر خیرهای گاهی به قاسم ، گاه من….
وای فهمیدم چرا چندین عبا آوردهای
بازگرد آقا مدینه تا نبینم با عبا…
پیکری را اِرباً اِربا… نخ نما… آوردهای
هم مغیلان است هم تیغ است هم شنهای داغ
مرحمی آیا برای زخم پا آوردهای؟
از چه میپرسی عزیزم چند معجر پیش ماست ؟
چند پیراهن برای بچهها آوردهای ؟
گفتی از زخمِ هزار و نهصد و پنجاه تیغ
ای زبانم لال آقا بوریا آوردهای
حرمله آنجاست خولی هست با شمر و سنان
من که هیچ اما رُبابت را چرا آوردهای ….
@Maghaatel
#حضرت_رقیه_علیهاالسلام
#مصیبت_عطش
🩸به خدا سخت است بر من که ببینم تو از «عطش» بال بال میزنی...
در نقلی آمده است:
🥀 ظهر عاشورا وقتی که سیدالشهداء علیهالسلام به جهت وداع به خیمه مخدّرات قدم گذاشتند، هر یک را به نوعی تسلی میدادند؛ در آن اَثناء، دختر سهساله آن حضرت از شدت عطش فریاد بر آورد: «يا أبتاه العطش العطش...»
🥀 آن حضرت از بیتابی آن طفل، به گریه در آمد و او را در آغوش کشید و صورتش را بوسید و فرمود:
📋 اِصبِري يٰا بُنَيّةَ حتّى آتيكِ بِالماء
▪️ای دخترم! صبر کن تا من بروم و برای تو آبی بیاورم.
🥀 پس آن حضرت وداع کرد و پا به سوی میدان گذاشت ؛ آن دختر بر در خیمه به انتظار نشست؛ چون آن حضرت از میدان برگشت و به خیمهها رسید، آن دختر مضطر، همینکه چشمش به بابای خودش افتاد، بیاختیار خود را بر دامن آن بزرگوار انداخته و عرضه داشت:
📋 يا أبَتاه! لَعَلّكَ آتَيتَنی بِالماء؟!
▪️ای پدرجان! امیدوارم از برای من جرعه آبی آورده باشی!
🥀 در اینجا بود که سیدالشهداء علیهالسلام دیگر نتوانست جلوی گریه خود را بگیرد و صدای گریه حضرت بلند شد؛ آن دختر هم با گریه پدر گریهاش گرفت. سیدالشهداء علیهالسلام او را در برگرفت و روی او را بوسید و اشک چشمش را پاک کرده و فرمود:
📋 وَاللّهِ يَعِزُّ عَلَىَّ تَلَهُّفُكِ
▪️به خدا قسم، بر من سخت است ببینم که از «عطش»، و در حسرت یک جرعه آب، بال بال میزنی!
🥀 پس آن حضرت انگشت خود را در دهان آن صغيره تشنهکام گذاشت و او را تسلّی داد.
📚مخزن البکاء، ص۶۴۳
📚بحرالمصائب،ج۵ ص۹۹
@Maghaatel
#حضرت_رقیه_علیهاالسلام
🩸مصیبت جانسوزِ جاماندن سهساله آل الله از قافله و اذیتهای زجر ملعون ...
راوی گوید:
🥀 چون اسراء را به سمت شام میبردیم، در نزدیکی شهر «عسقلان» هوا بسیار گرم شد؛ لشکر پیوسته به اسبان خود آب میدادند و بقیه آب را بر روی زمین میریختند و به اسراء نمیدادند.
🥀 دختر خردسال حسین علیهالسلام که فاطمه صغری (رقیه سلاماللهعلیها) نام داشت، خود را به سایه بوتهٔ خاری رسانید و در زیر همان سایه خوابش برد.
📋وَ تَرکُوها وَ ارْتَحَلوا عَنها
▪️لشکر از آن وادی کوچ کرده و آن دختر را فراموش کردند.
🥀 در مسیر، ناگهان زینب کبری سلاماللّهعلیها متوجه شد که آن نازدانه از قافله جا مانده است،
📋فَبَکتْ و نادَت:
▪️لذا صدای گریه آن بانو بلند شد و فریاد برآورد:
📋 یٰا قَوم! بِاللّهِ عَلیکم إصبِروا هُنَیئةً، فَقَد افتَقَدَتْ إبنَةُ أخی و قُرّةُ عَینی
▪️ای قوم! شما را به خدا قسم میدهم که کمی صبر کنید؛ دختر برادر و نور چشمم گم شده است.
🥀 همهمه در بین لشکر بالا گرفت؛ در آن اثنا ، ملعونی به نام «زجر بن قیس» صدایش را بلند کرد و گفت: من میروم و هر گونه باشد آن دخترک را میآورم.
🔖 راوی گوید:
🥀 من همراه زجر به عقب قافله به راه افتادیم؛ از همان دور، نگاهم به آن دخترک افتاد؛ از جای برخاسته بود و دست بر روی سرش گذاشته بود؛ گاهی به اطراف نگاه میکرد و گاه مینشست؛ گاه میدوید و بر روی زمین میافتاد و فریاد میکشید: یٰا عمّاه! یٰا عَمّتاه! یا أبتاه! یا أُختاه! یا أخاه....
🥀 گاه دیگر نمیتوانست راه برود و بر روی ریگهای گرم بیابان میغلطید و پاهایش را با دست میگرفت. دیدم که تکهای از لباسش را پاره کرد و از شدت حرارت ریگها، به کف پای خود پیچید.
🥀 در همین حال بود که زجر به او رسید و با تازیانهاش بر تن آن دختر زد و بر سر او فریاد کشید: برخیز که اسبم هلاک شد تا تو را پیدا کردم!
🥀 بعد دیدم که بر صورت آن دختر سیلی زد و آن دختر ناله « وا أبتاه! وا علیاه!» سر میداد. در آخر آن دخترک را بر عقب اسب خود انداخت و حرکت کرد.
چون به قافله رسید آن دختر را از همان بالای اسب ، در عقب قافله بر روی زمین انداخت.
📚بحرالمصائب ج۷ ص۲۹۹
📚سرورالمومنین (نسخه خطی) ص۱۶۳
✍ مرا دشمن به قصد کُشت میزد
به جسم کوچک من مُشت میزد
هرآن گه پایم از ره خسته میشد
مرا با نیزهای از پُشت میزد
توئی ماه من و من چون ستاره
غمم گشته پدرجان بیشماره
اگر روی کبودم را تو دیدی
مکن دیگر نظر بر گوش پاره
بیا بشنو پدرجان صحبتم را
غم تو بُرده از کف طاقتم را
دو چشم خویش را یک لحظه وا کن
ببین سیلی چه کرده صورتم را
@Maghaatel
#جوانان_زینب_کبری_علیهم_السلام
🩸ترسیدم برادرم از من خجالت بکشد که از خیمه بیرون نیامدم …
در نقلی آمده است:
🥀 وقتی که قافله بازماندگان به مدینه رسید، جناب عبدالله بن جعفر به نزد زینب کبری سلاماللهعلیها آمد و عرضه داشت: ای دختر علی! شنیدهام وقتی که برادرت نعش علی اکبر علیهالسلام را به در خیام آورد، اول زنی که از خیمه بیرون آمد تو بودی! ولیکن وقتی که نعش دو پسرت را آوردند به خیمه، بیرون نیامدی؟!
🥀 زینب کبری سلاماللّهعلیها فرمود: راست است؛ جهتش این بود ترسیدم مبادا برادرم از من خجالت بکشد و حزن و اندوه او زیاد تر بشود.
📚مجالس عندلیب السادات، (نسخه خطی)،ص ۷۰۷
✍ زینبم، عاشق دیرینه و سرگردانت
جان خواهر به فدای دل بی سامانت
آه ای خون خدا، شاه رشید علوی
من نمردم که در این معرکه بی یار شوی
بگذارم برَوی جام بلا نوش کنی؟!
نکند زینب خود را تو فراموش کنی!!!
یاد تو بوده ام و ذکر تو شد هر نفسم
جان زینب شده روزی به کنارت نرسم؟
چهره ات قبله گه راز و نیازم بوده
دیدن روی تو آغاز نمازم بوده
خاطرت مانده کنارت چه سکوتی کردم؟
سر عقدم به خدا شرط و شروطی کردم
تو فقط اذن بده، از تو فقط دل بردن
پیشکش کردنشان... عون و محمد با من
چه کنم تا بگذاری که به میدان بروند؟
بگذار این دو علی زاده شهیدت بشوند
نگذار این که پناهنده به قرآن بشوم
بروم در حرم و موی پریشان بشوم
قدشان را منگر، غیرت شان حیدری است
رسم جنگیدن شان، رسم علی اکبری است
لحظه ی جنگ کمی واهمه هم نشناسند
هر دو شاگرد علمدار حرم، عباسند
مادری اند و دوتایی به دو دایی رفتند
هم به تو، هم به حسن، هر دو خدایی رفتند
مثل خون در رگ عباس به خود میجوشم
می روم خیمه، تنِ هر دو زره میپوشم
خواهرت را به دل محترم خویش ببخش
کمیِ وسع مرا بر کرم خویش ببخش
این دو پروانه که بر شمع تقرب دارند
بر نخ چادر من هر دو تعصب دارند
بهتر این است دوتایی به شهادت برسند
بهتر این است همین جا به سعادت برسند
نگذار این دو اسیری مرا درک کنند
وسط سلسله، پیری مرا درک کنند
نگذار این دو بمانند، عزادار شوند
شرمسار از رخ من، راهی بازار شوند
نگذار این دو به آن بزم حرامی برسند
یا به چشم بد و ویرانه ی شامی برسند
جان ناقابل شان نذر علی اصغر تو
سرشان رفت روی نیزه فدای سر تو
سنگ باران بشوند و به تو سنگی نخورد
به رخ فاطمی ات ضربه و چنگی نخورد
کاش بهر تن شان این همه زحمت نکشی
مینشینم وسط خیمه خجالت نکشی
@Maghaatel
#حر_ریاحی
🩸حکایت دستمالی که سیدالشهداء علیهالسلام بر سر حرّ بست و بعد از هزار سال، خون تازه از زیر آن جاری شد...
مرحوم سیّد نعمة الله جزائری در کتاب «الأنوار النُعمانیّه» مینویسد:
🥀 افراد معتمد و موثّق برای من نقل کردند که شاه إسماعیل در سفری برای زیارت قبر حضرت سیّدالشهداء علیهالسّلام به کربلا رفت و چون از بعضی از مردم شنیده بود که به حرّ بن یزید ریاحی طعن میزنند، به سمت قبر حرّ آمد و دستور داد قبر حرّ را نبش کنند.
🥀 چون قبر حرّ را نبش کردند، دیدند که به همان هیئت و کیفیّتی که کشته شده است خوابیده است، و بر سر او دستمالی دیدند که با آن سر حرّ بسته شده بود.
🥀 شاه اسماعیل در کتب تاریخی خوانده بود که در واقعه کربلا که سر حرّ مورد اصابت قرار گرفت و حضرت سیدالشهدا علیهالسلام دستمال خود را بر سر حرّ بستند و حرّ با همان دستمال دفن شده است، برای باز کردن و برداشتن دستمال تصمیم گرفت.
📋 فلمّا حَلّوا تِلكَ العِصابة جَرَى الدَم مِن رأسِه حتّى اِمتَلأ مِنهُ القبر
🔹 چون آن دستمال را باز کردند خون از سر حرّ جاری شد بطوریکه از آن خون قبر پُر شد.
🥀 و چون دستمال را بستند خون باز ایستاد و چون دوباره باز کردند خون جاری شد. و هر چه کردند که بتوانند آن خون را به غیر از همان دستمال بند بیاورند و از جریانش جلوگیری کنند میسّر نشد. و از اینجا دانستند که این قضیّه موهبت الهی است که نصیب حرّ شده است.
🥀 شاه اسماعیل دستور داد قبّهای بر مزار او بنا کردند و خادمی را بر آن گماشت تا آن بقعه را خدمت کند.
📚الانوار النعمانیه ج۳ ص۱۸۶
✍ در قیامت دست او پـُر میشود
سنگ اگر باشد دلش دُر میشود
هرکه باشد با ادب پیش حسین
آخرش روزی چُنان حـُر میشود
@Maghaatel
#حر_ریاحی
🩸کرامتی از جناب حرّ ریاحی «حَشَرنا اللهُ مَعهُ فی دار النعیم»
عالم ربانی مرحوم مولوی قندهاری گوید:
🥀 زمانی که در کربلا بودم، به مرض تب مزمن و اختلال حواس مبتلا شدم. رفقا مرا برای تفریح و تغییر هوا به سمت قبر جناب حر شهیدبردند. در حرم حرّ بودم و قدرت ایستادن نداشتم، نشسته زیارت مختصری خواندم.
🥀 در این اثناء دیدم زن عرب بیابانی وارد شد و نزدیک ضریح نشست و انگشت خود را در حلقه ضریح گذارد و این دعا را خواند:
📋 یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ مَوْلانَا الْحُسَیْنِ علیه السّلام اکْشِفْ لَنَا الْکُرَبَ الْعِظامَ بِحَقِّ مَوْلانَا اَلْحُسَیْنِ علیهالسلام
🔹 ای کسی که غم و اندوه را از چهره مبارک مولایمان حسین علیهالسلام برداشتی، گرفتاریهای بزرگمان را نیز به حق مولایمان حسین علیهالسلام از ما بردار.
🥀 پس انگشت خود را برمی داشت و در حلقه متصل به آن گذاشته و آن ذکر را میخواند و همینطور میخواند و دور میزد؛ دور پنجم یا ششم او بود که من هم آن جمله را حفظ کردم، چون توانائی ایستادن نداشتم که از بالا شروع کنم خود را کشان کشان به ضریح رسانده و انگشتم را به حلقه پایین ضریح گذاشتم و همان جمله را خواندم.
🥀 و بعد در حلقه دیگر و چون در حلقه سوم مشغول خواندن شدم، گرمی مختصری از داخل ضریح به انگشتانم رسید به طوری که به داخل بدن و تمام رگهای بدنم سرایت کرد مانند دوای آمپولی که تزریق میکنند، حس کردم میتوانم برخیزم، پس برخاستم و بقیه حلقهها را ایستاده خواندم و بکلی آن مرض برطرف گردید و دیگر اثری از آن پیدا نشد.
📚داستان های شگفت،عبدالحسین دستغیب،ص۲۰۵
✍ اي آنكه نظر به نيمهی پُر داري
يك سنگ، ميانِ اينهمه دُر داري
ناخالصیام را به عنايت بردار!
آنگونه عنايتی كه با حُر داری
@Maghaatel
#حرّ_ریاحی
🩸چگونه و با چه حالی حرّ به محضر سیدالشهداء علیهالسلام رسید؟! | وقتی که قلب حرّ با ندای غربت سیدالشهداء علیهالسلام به لرزه میافتد …
در نقلها آمده است:
🥀 در روز عاشورا امام حسین علیهالسلام رو به لشکر عمر سعد کردند و فریاد زدند:
📋 أَمَا مِن مُغيثٍ يُغيثُنا لِوَجهِ اللّهِ تَعالىٰ؟ أَمَا مِن ذابٍّ يَذُبُّ عَن حَرَمِ رسولِ اللّهِ؟
▪️ آیا کسی هست که ما را به خاطر خدا یاری کند؟ آیا کسی هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟
📋 فَلَمّا سَمِعَ الْحُرُّ بنُ يَزيدِ هٰذا الْكلامَ، اِضْطَرَبَ قَلبُهُ، و دَمَعَتْ عَيْناهُ
▪️ پس وقتی که حر بن یزید ریاحی این کلام امام را شنید قلبش به لرزه افتاد و اشک از چشمانش جاری شد.
🥀 آمد تا در كنارى از لشكر ايستاد و اندک اندک از آنها فاصله گرفت. مهاجر بن اوس (كه در لشكر عمر سعد بود) به او گفت: اى حر! چه مىخواهى بكنى؟ آيا مىخواهى حمله كنى؟ پاسخش را نداد و لرزه اندامش را گرفت.
🥀 مهاجر گفت: «به خدا كار تو ما را به شك انداخته است. به خدا من در هيچ جنگى تو را هرگز به اين حال نديده بودم (كه اينگونه از جنگ بلرزى) و اگر به من مىگفتند: دليرترين مردم كوفه كيست؟ من از تو نمىگذشتم (و تو را نام مى بردم).پس اين چه حالى است كه در تو مشاهده مى كنم؟!
🥀 حر گفت: من به خدا سوگند، خود را ميان بهشت و جهنم مخیر مى بينم و سوگند به خدا هيچ چيز را بر بهشت اختيار نمیكنم؛ اگرچه پاره پاره شوم و مرا بسوزانند.
🥀 پس از او فاصله گرفت و رو به فرزندش کرد و گفت: پسرم من طاقت آتش و غضب خدا را ندارم و طاقت ندارم اینکه روز قیامت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله دشمنم باشد.
🥀 آیا نمیبینی که حسین علیهالسلام یاری میطلبد و کسی او را یاری نمیکند؟
ای پسرم! همراه من بیا تا در جلوی چشم حسین علیهالسلام با این لشکر بجنگیم تا باشد که به واسطه شهادت در رکاب او سعادت مند شویم.
🥀 پسرش گفت: چه خوب کرامتی است این! سپس آن دو از لشکر ابن زیاد فاصله گرفتند و گویی نشان دادند که قصد حمله بر لشکر امام حسین علیهالسلام را دارند و همین گونه به سیدالشهدا علیهالسلام نزدیک شدند. و وقتی که به محضر امام علیهالسلام رسیدند،
📋 فنَزَلَ الْحُرُّ رَحِمَهُ اللّهُ عَن ظَهرِ جَوادِه، و طَأطَأ رَأسَه، و جَعَلَ يُقبِّل يدَ الْحسينِ عَلَيهِ.السَّلامِ و رِجْلَيْهِ، و هو يَبكي بكاءً شديداً.
▪️پس حر، از اسب پیاده شد و سرش را پایین انداخت و به دست و پای امام علیهالسلام افتاد و می بوسید و شدیداً گریه میکرد.
🥀 او به سیدالشهداء علیهالسلام عرضه داشت: من همان كس هستم كه تو را از بازگشت (به وطن خود) جلوگيرى كردم و همراهت بيامدم تا به ناچار تو را در اين زمين فرود آوردم، و من گمان نمىكردم پيشنهاد تو را نپذيرند و به اين سرنوشت دچارت كنند. به خدا اگر مىدانستم كار به اين جا مىكشد، هرگز به چنين كارى دست نمى زدم.
📋 أفَتَرىٰ ذلكَ لِي تَوبَةً؟ قالَ: نَعَم، يَتُوبُ اللّهُ عَليكَ، و يَغفِرُ لَكَ؛ مَا اسْمُكَ؟ قال: أناْ الْحُرُّ بنُ يَزيد
▪️سپس حر گفت: آیا الان توبه و بازگشتی برای من است؟ امام علیه السلام فرمودند :بله خدا توبه تو را میپذیرد و گناهانت را میآمرزد.
🥀 سپس سیدالشهداء علیهالسلام فرمودند:
📋 أنتَ الْحُرُّ كَما سَمَّتْكَ اُمُّكَ، أنتَ الْحُرُّ إنْ شاء اللّهُ في الدّنيا و الآخرةِ.
▪️اسمت چیست؟ گفت:حر بن یزید. امام فرمودند: به درستی که تو حرّی (آزادهای) همانگونه که مادرت تو را نام نهاد. انشاالله در دنیا آخرت نیز حرّ میمانی.
📋 فقالَ لَهُ الْحسينُ عَليهِالسَّلام: اِرْفَعْ رَأسَكَ يا شَيخ.
▪️پس امام علیه السلام به او فرمودند: سرت را بالا بیاور ای مردبزرگ.
برگرفته از:
📚مقتل الحسین علیهالسلام، خوارزمی،ج۲ ص۱۰
📚مقتل ابو مخنف ص۷۴
📚اسرار الشهادة ص۲۸۹
✍ کفشهایم را پُر از شن کرده بودم آمدم
خاک بر فرق و محاسن کرده بودم آمدم
پیش رویِ مرکبم پایِ پیاده آمدم
غرقِ ذکرِ مادرِ این خانواده... آمدم
بی ادب بودم ولی بی ادعایم کردهای
من امیرِ لشگری بودم گدایم کردهای
من گرفتم راهِ تو یا تو گرفتی راهِ من
راهزن من بودم اما تو گرفتی راهِ من
سنگها آوردهام تا بشکنی آئینهام
حقِ من این بود دستِ رَد زنی بر سینهام
من گنهکارم به رویِ من بیاور لااقل
بد گرفتارم به رویِ من بیاور لااقل
تا که دیدی شعله دارد خِرمنم گفتی بیا
دست خود را بستهام بر گردنم گفتی بیا
راهِ تو بستم به روی خود نیاوردی چرا
بشکند دستم به روی خود نیاوردی چرا
دستِ من وا کردی و گفتی پَرَت بالا بگیر
سَربِزیرم دیدی و گفتی سَرَت بالا بگیر
مژده دادی مادرِ عالم مرا بخشیده است
باورش سخت است زینب هم مرا بخشیده است
لطفِ زهرا بود اگر مَرهونِ آن چادر شدم
صبح حُر بن یزید و حال تنها حُر شدم
@maghaatel
#حرّ_ریاحی
🩸وقتی که فرمانده سپاه ابن زیاد لعین، صورت بر پای ذوالجناح مینَهَد و سر تعظیم در برابر سیدالشهدا علیهالسلام فرود میآورد...
در نقلی آمده است:
📋 اِنَّ الْحُرَّ لَمّا دَنَیٰ نَحوَ الْحسینِ، نَزَلَ عَن جَوادهِ و قَبَّلَ رِکابَه ثُمَّ وَضَعَ وَجْهَهُ عَلیٰ سُنْبُکِ فَرَسِهِ فَبَکیٰ و جَزَعَ
▪️وقتی که حرّ نزدیک امام حسین علیهالسلام رسید از اسب پیاده شد و رکاب آن حضرت را بوسید و صورت به سُم اسب آن حضرت گذاشت و شروع کرد به گریه و بی تابی.
🥀 سپس عرض کرد: یابن رسول الله، برایم تمرّد و طغیان و عصیان لشکر شیطان روشن شد.
📋 اَتَیتُکَ نادِماً و أنتَ مَعدَنُ الْجُودِ وَ الْاِحْسانِ، فَاقْبَلْ عُذرِی وَ تَجاوَزْ عَنِ الَّذِی صَنَعتُ بِکَ. اَلْاَمان بِما صَدرَ عَنِّی اِلَیکَ مِنَ الرُّجُوعِ مِن هٰذَا الْمَکانِ
▪️حال پشیمان آمدهام و شما معدن جود و احسان هستید. عذر مرا بپذیر و از کاری که انجام دادهام درگذر. امانم بده از کاری که از من سر زد و نگذاشتم از اینجا بروید.
📚 مقتل الحسين علیهالسلام و مصرع اهل بیته، ص٨٢
📚 بحرالمصائب ج۴ ص۴٧
✍ فرمانده بودی آمدی سرباز دین باشی
دُر باشی و حر باشی و مرد آفرین باشی
ازحضرت زهرا شفاعت را طلب داری
باید بگویم هر چه داری از ادب داری
چون در حقیقت حضرت زهرا نگاهت کرد
با یک نظر فرمانده ی کل سپاهت کرد
معنی حر کربلا اینطور شد ساده
هرکس که زهرا شد خریدارش، شد آزاده
نعلین را در کربلا انداختی بر دوش
یعنی به فرمانت شدم آقا سراپا گوش
سرباز اربابی و حکم آمد از آن بالا
فرماندهی لشکر صدیقه ی کبرا
تو در حقیقت چون که بر ارباب پیوستی
روز نخستین راه را روی خودت بستی
روز نخستین صحبت ارباب پاکت کرد
روز دهم تاثیر کرد و سینه چاکت کرد
پیوستنت تاریخ را یکدفعه برگرداند
بیش ازهمه این بازگشتن شمر را سوزاند
یک بار با برگشتنت یک بار با جنگت
یعنی دودفعه شمر افتاده ست در چنگت
فرمانده ی محض سپاه توبه کارانی
ازاین جهت درد مرا هم خوب میدانی
یک آیت از مجموع اعجاز حسینی تو
چون اولین سردارِ سرباز حسینی تو
درکربلا ازاین جهت مثل علی هستی
که بر سر خود دستمال زرد را بستی
آن دستمالی که حسین از مادرش دارد
حر مثل سربندی همان را بر سرش دارد
پیداست بر انگشتر کرب و بلا درّی
زهرا خریدار تو شد ازاین جهت حرّی
یعنی گریز روض ی حر میشود کوچه
یعنی از آن نامردها پُر میشود کوچه
@maghaatel
#حرّ_ریاحی
🩸محبّت بینظیر سیدالشهدا علیهالسلام به حرّ بن یزید ریاحی | تو مهمان مایی ای حرّ … برای جنگ، کمی صبر کن …
در نقلها آمده است:
🥀 وقتی که سیدالشهدا علیه السلام، سر حرّ را بالا گرفت و از توبه او استقبال نمود، حر عرض کرد: ای مولای من! فدای تو گردم! مرا رخصت ده تا جانم را در پیش پای مبارکتان فدا نمایم.
🥀 سیدالشهدا علیه السلام فرمودند: تو مهمان مایی! هنوز رایحه راحت از جانب ما به مشامت نرسیده است؛ پس کمی صبر کن تا ابتدای جنگ از جانب غیر از تو باشد.
🥀 حرّ گفت: چون اول من بر سر راه شما آمدهام، میخواهم که اول کسی باشم که در راه محبت شما کشته میشود. شاید بدین عمل رتبه کسانی را يابم که با جدت رسول خدا صلی الله علیه و آله مصافحه میکنند.
🥀 پس امام علیهالسلام به او اذن میدان دادند.
📚ریاض المصائب(خطی) ص١٧٩
📚محرق القلوب ص٣۵۵
📚بحرالمصائب ج۴ص۴٩
✍ من خطا کارم جفا کردم به تو اما ببخش
گرچه بد کردم - پشیمانم - مرا حالا ببخش
راه بستم بر تو و ترسید از من دخترت
علتِ دلشوره ی زینب شدم من را ببخش
دل اگر سوزاندم از اهلِ حرم ، در آتشم
یا مرا در آتش این غم بسوزان یا ببخش
احترامِ مادرت را داشتم ، دیدی حسین
این پشیمان را برای خاطرِ زهرا ببخش
راه را بستم که حالا آب را هم بسته اند
خیمه گاهت تشنه ماند و رفت اگر سقّا ، ببخش
ساعتی دیگر به مقتل می روی ، شرمندهام
میروی منزل به منزل بر سرِ نی ها، ببخش
از تو دوری کردم و دور از خدا ماندم ببین
هاربٌ مِنکم ولی برگشتم ای مولا ببخش
تا مرا در خون نبینی راضی از خود نیستم
حُر پشیمان آمده ای بهترین آقا ببخش
@maghaatel
#حر_ریاحی
🩸حُرّ، به پشت خیمهٔ مخدّرات رفت و بر زمین نشست و خاک بر سر میریخت …
در نقلی آمده است:
🥀 وقتیکه سیدالشهداء علیهالسلام توبه حرّ را پذیرفت، حر عرضه داشت: مرا با قبول توبهام سرفراز نمودی؛ اما هنوز از خجالت اهلبیت شما بیرون نیامدهام؛ مرا اذن بفرما تا خدمت مخدّرات حرم رفته و از ایشان حلالیت بطلبم!
🥀 آن حضرت به او اذن دادند و آمد پشت خیمه زینب کبری سلاماللّهعلیها و دیگر مخدّرات؛ صدایش را بلند کرد و گفت: «السّلامُ علیکُنَّ یا أهلبیتِ النُبوّة»
🥀 منم آن کسی که از روی خجالت سر بر آستان شما فرود آوردهام! منم آن کسی که راه شما سدّ کرده و دل شما را به لرزه در آوردم! الان از کردهٔ خود پشیمانم و میخواهم مرا عفو نمایید و شکایت مرا به محضر فاطمه زهرا سلاماللهعلیها نبرید!
🥀 چون اهل حرم، صدای عجز و زاری حر را شنیدند، صدای ناله و شیون آنها نیز بلند شد؛ تا صدای گریه و زاری آنها به گوش حرّ رسید، بر روی خاک نشست و خاک بر سر میریخت و میگفت: کاش دست و پایم فلج میشد و مانع راه شما نمیشدم!
🥀 در اینجا بود که صدای برخی از مخدّرات از درون خیمه به گوش حر رسید که برایش دعا کردند و او را تسلّی خاطر دادند.
📚ریاض المصائب (خطی) ص۱۷۹
📚بحرالمصائب، ج۴ ص۶۰
✍ خدایا قطره بودم متصل کردی به دریایم
برون آورد دست رحمتت از دار دنیایم
من آن آوارهای بودم که کوی یار را جستم
و یا گمگشتهای بودم که مولا کرد پیدایم
به جای آنکه از درگاه لطف خود کند دورم
صدا کرد و پذیرفت و پناهم داد مولایم
بود بهر من از امروز نام حرّ برازنده
همانا افتخارم بس که دیگر حرّ زهرایم
سر و دست و تن و جانم هزاران بار قربانش
که مولا کرد زنجیر اسارت باز از پایم
سراپا غرق اشک خجلتم یارب نمیدانم
که چشم خود چگونه بر روی عباس بگشایم
یقین دارم یقین دارم که میبخشد مرا زینب
اگر بیند که دامن پر شده از خون سیمایم
دعا کن یابن زهرا تا ز تیر و نیزه و خنجر
به جای اکبرت از هم شود پاشیده اعضایم
به خود گفتم که شاید از کرم بخشی گناهم را
ندانستم که در نزد حبیبت میدهی جایم
@Maghaatel
#حر_ریاحی
🩸سیدالشهداء علیهالسلام، هر گونه بود لشکر را شکافتند و جنازه مطهر حرّ را به خیمهها آوردند...
در نقلها آمده است:
🥀 وقتی که لشکر عمر بن سعد ملعون، نتوانست حریف دلاوری های جناب حرّ بشود، عمر سعد ملعون صدایش را بلند کرد و گفت:
📋 وَیلَکم! إرشَقوهُ بِالنَّبلِ؛ فَجَعلوا یَرشُقونَ حتّی صارَ جِلدُهُ کالقُنفذ
▪️وای بر شما! او را تیرباران کنید؛ پس لشکریان به گونهای به سمت او تیر پرتاب کردند که تن او همانند خارپشت شد.
🥀 در همین اثناء، ملعونی به نام قسورة بن کنانه، به پیش آمد و نیزهای بر سینه حرّ زد و سینه او را شکافت و حر بر روی زمین افتاد. در اینجا بود که سیدالشهداء علیهالسلام به قلب لشکر حمله کردند و به هر گونه بود بر بالای جنازه حرّ حاضر شدند.
📋 وَ حَمَلهُ و أتٰی بِهِ عِندَ القَتلی و وَضَعَهُ عَلی الأرض
▪️و برای اینکه دیگر جسارتی به پیکر او نکنند، خود آن حضرت، جنازه حرّ را حمل کردند و او را خیمه شهدا آوردند و بر زمین گذاشتند.
📚ناسخ التواریخ،امام حسین علیهالسلام،ص۲۶۱
📚نور العین ص۳۸
📚بحر المصائب ج۴ ص۶۴
✍ یا أباعبدالله...
هر گونه و به هر زحمتی که بود، جنازه تک تک شهداء حتی جنازه حرّ را هم حمل کردی و به خیمهها آوردی...
تا مبادا به پیکر آنها جسارتی بشود...
تا مبادا لگدمال سُم ستوران بشوند...
اما چه کسی بود که پیکر نازنینت را از بین آن کفتارها به گوشهای ببرد؟!
انگار اینگونه مقدّر شده بود که مولایما حضرت صاحب الزمان علیهالسلام ، هر روز برایت خون گریه کند و اینگونه روضهات را بخواند:
📜 ... فَهَوَیْتَ إِلَی الْأَرْضِ جَرِیحاً، تَطَئُوکَ الْخُیُولُ بِحَوَافِرِهَا
▪️ای جدّ غریبم! با بدنی پُر از زخم، نقش بر زمین شدی و در آخر با سُمّ اسب هایشان بدنت را لگدمال کردند.
📚المزار الکبیر ،ص۵۰۴
@Maghaatel
#حضرت_قاسم_علیه_السلام
🩸به وقت وداع، سیدالشهداء و حضرت قاسم علیهماالسلام آن قدر گریه کردند تا از هوش رفتند ...| سیدالشهداء علیهالسلام چگونه قاسم علیهالسلام را روانه میدان نمود...
در نقلها آمده است:
🥀 حضرت قاسم علیهالسلام خود را آماده ساخت و محضر مبارک عمویش رسید؛ همین که نظر مبارک آن حضرت به او افتاد که عازم جهاد گردیده است؛
📋اِعْتَنَقَهُ وَ جَعَلا یَبْکِیانِ حَتّی غُشِیَ عَلَیْهِما.
▪️حضرت دستها را به گردن قاسم درآورد و آن قدر هر دو گریستند که بیهوش شدند.
🥀 پس همین که به هوش آمدند، قاسم علیهالسلام عرض کرد: ای عموجان! مرا رخصت فرما تا به جنگ اعداء بروم. سیدالشهداء علیهالسلام ابا کردند از اجازه دادنِ به او.
📋 فَلم یَزَلِ الغُلامُ یُقبّلُ یَدَیه وَ رِجلَیه
▪️در اینجا بود که قاسم علیهالسلام به دست و پای عموجانش افتاد و پیوسته آنها را میبوسید.
🥀 سیدالشهداء علیهالسلام وقتی که اصرار و پافشاری او را مشاهده نمود،
📋 شَقَّ اَزْیاقَ الْقاسِمِ وَ قَطَعَ عِمامَتَهُ نِصْفَیْنِ نِصْفا اَدْلاها عَلی وَجْهِهِ بِصُورَةِ الْکَفَنِ وَ شَدَّ نِصْفَهَا الاْخَرِ عَلی رَأْسِهِ
▪️جامه قاسم را چاک زد و عمامه او را دو قسمت نمود و قسمتی را به سر او بست و صورتش را پوشانید و قسمت دیگر را به صورت کفن بر قامتش پوشانید و شمشیری حمایل او کرد و روانه قتالش نمود.
📚مقتل الحسين علیهالسلام،خوارزمی،ج۲ ص۲۷
📚المنتخب ج۲ ص۳۷۲
📚الدمعة الساکبة،ج۴ ص۳۱۵
📚انوار الشهاده، ص۱۶۵
✍ نجمه در خیمه پریشان شدنت را چهکند
یک حرم چاک گریبان شدنت را چهکند
گفت دنبالِ تو عمه چقدر ماه شدی
حسرتِ مثلِ حسن جان شدنت را چهکند
سعی کردم که نفهمند چه شد با تو ، عمو
قدِ عباس نمایان شدنت را چه کند
بی زره رفتی و عباس به قربانت رفت
حال ای حنجره قربان شدنت را چهکند
اینقدر چگ مزن روی زمین پیشِ حسن
پدرت دست به دامان شدنت را چهکند
دیدم انگشت به دندان شدن لشکر را
مانده بود اینهمه طوفان شدنت را چهکند
کاش میشد که نفهمند یتیمی که نشد
نیزه هم ماند خرامان شدنت را چهکند
با همین پیرهنِ ساده تو را چشم زدند
سنگ فهمید به میدان شدنت را چهکند
آنقدر خورد که دندانِ تو را با خود بُرد
سنگ دانست که خندان شدنت را چهکند
هِی سپاه از روی تو رد شده و برمیگشت
حال این دشت فراوان شدنت را چهکند
سینهات نرم که شد مادرم آمد اما...
مادرم پارهی قرآن شدنت را چهکند
خوش دلم بود عزیزم ضربانم باشی
نوجوانم نشد آخر که جوانم باشی
@Maghaatel
#حضرت_قاسم_علیه_السلام
🩸بابایت حسن علیهالسلام کجاست تا که حال و روز تو را ببیند؟!
در نقلی آمده است:
🥀 وقتی که سیدالشهداء علیهالسلام بر بالین حضرت قاسم علیهالسلام حاضر شدند، گریه میکردند و میفرمودند:
📋 أینَ أبوکَ الحسنِ المُجتبی أن یَراکَ فِی هٰذِهِ الحالة؟!
▪️بابایت،حسن مجتبی علیهالسلام کجاست تا تو را در این حال و روز ببیند؟!
🥀 سپس فرمودند:
📋 صَوتٌ وَالله کَثُرَ واتِرُهُ وقَلَّ ناصِرُه
▪️این صدای غریبیّ کسی است که قاتلینش بسیارند و ناصرینش کم.
📚بحر المصائب، ج۴ ص۲۱۴
📚مخزن البکاء، ص۵۵۱
✍ سپرت سينۀ مجروح و زره پيرهنت
اجلت يار و عسل لختۀ خون در دهنت
سيزده سورۀ قرآن عمو با چه گنه
شسته با خون گلويت شده آيات تنت؟
روي هر زخم تو باشد اثر زخم دگر
جاي مرهم که گذارند به زخم بدنت
آب غسلت شده خون و کفنت زخمِ فزون
تو شهيدي، چهنياز است به غسل و کفنت؟
ميزند چاک، گريبان جگر را يوسف
گر ببيند که به خون شسته شده پيرُهنت
جگر سنگ بسوزد ز غمت چون دل من
تو چهکردي که شودسنگ، جواب سخنت؟
قتلگاه تو شده حجلۀ دامادي تو
ميچکد خونِ سر از زلف شکن در شکنت
چاک چاک است تنت چون جگر پاک حسن
اي ز سر تا به قدم حُسن ِ حَسن در حَسَنت
من نگه کردم و تو ديده به هم دوختهاي
جگرم سوخت از اين ديده به هم دوختنت
@Maghaatel
#حضرت_قاسم_علیه_السلام
🩸قاسم علیهالسلام را سنگباران کردند تا که او را از پای انداختند…
در نقلها آمده است:
🥀 وقتیکه عمر بن سعد ملعون و لشکریانش حریف جنگ تن به تن با قاسم علیهالسلام نشدند، آن نانجیب فریادش را بلند کرد و گفت:
📋أرضَخوهُ بالحِجارة
▪️او را سنگ باران کنید!
🥀 و دائماً با صدای نحسش فریاد میزد و میگفت:
📋 اُقتلوا ابنَ الخارجيّ.
▪️پسر آنکه را که خروج کرده بر امیر یزید بن معاویه، بکشید!
📋 فأحاطوهُ بالنَّبل.
▪️عدهای دیگر نیز دور تا دورش گرفتند و او را تیر باران کردند.
📚المنتخب؛ ج۲ ص۳۳۶
📚مهیج الاحزان ص۳۵۸
📚روضة الشهداء،ص۳۲۳
📚ریاض القدس ج۳ ص۵۸۳
🔖 در نقلی دیگر آمده است:
🥀 نانجیبی به نام «ظفر بن ملجم» را به نزد مختار آوردند. مختار رو به او کرد و گفت:ای لعین! در کربلا چه می کردی؟! چرا زره پوشیدی و سنگ بر بدن قاسم بن الحسن علیهماالسلام به چه عداوت زدی؟!
📚سرور المومنین، نائینی، ص۱۱۵ (نسخه خطی)
✍ سنگها بر سرِ تو مرثیه خوانی کردند
نیزهها زار زدند اشک فشانی کردند
فصلِ خندیدنِ تو بود نه گُل چیدنِ باد
چهرهات را چقدر زود خزانی کردند
نجمه در خیمه رویِ دامن زینب اُفتاد
عمه را اینهمه زخمِ تو کمانی کردند
پا مکش روی زمین ، جان به لبم آورده
آنچه با روی تو نامردمِ جانی کردند
تا که دیدند یتیم حسنی خندیدند
دوره کردند و چه بد سنگ پرانی کردند
هرچه کردند حریفت نشدند و آخر
تشنگی و نظر و نیزه تبانی کردند
خوب پیداست از این وضعِ بهم ریختهات
اسبها رد شده و سینهتکانی کردند
@Maghaatel