eitaa logo
ماه مــــهــــــــــر
5.1هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
12هزار ویدیو
384 فایل
آیدی کانال👇 @mah_mehr_com 🌹کاربران می توانند مطالب کانال با ذکر منبع فوروارد کنند🌹 مطالب کانال : 👈قصــــــــــــّه و داستان آمـــــــــــــوزشی 👈کلیب آموزشی و تربیتی ***ثبت‌شده‌در‌وزرات‌ارشاداسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤 💔طفل شیرخواره؛ ♦️رباب خیلی مهربان و خوش اخلاق بود. او با امام حسین ازدواج کرده بود و چند روزی می‌شد که فرزندش، به دنیا آمده بود؛ یک پسر کوچولو، که صورت گرد و تپلش مثل قرص ماه قشنگ بود؛ پوست سفید و لطیفش مثل گلبرگ گل نازک و نرم و خوشبو بود؛ خنده هایش دل رباب را می‌لرزاند و تا صدای گریه‌اش بلند می‌شد، آرامش می‌کرد. رباب او را بغل می کرد و می بوسید. بویش می کرد و شیرش می‌داد. نازش می کرد و برایش لالایی می خواند تا بخوابد. رباب پسر کوچولویش را خیلی دوست داشت؛ او، همه ی زندگی رباب بود. اسم این پسر کوچولوی دوست داشتنی را علی اصغر گذاشته بودند؛ چون امام حسین، آنقدر پدرش را دوست داشت که اسم همه ی پسرهایش را علی می‌گذاشت. در سفر اجباری کربلا، علی اصغر تازه شش ماهه شده بود. در روزهای گرم سفر، علی اصغر در آغوش مهربان مادر، به بچه های کاروان نگاه می کرد که دنبال هم می دویدند و بازی می کردند؛ او هم دست و پاهای کوچکش را تکان می داد و می خندید؛ شاید او هم دلش می خواست با بچه ها بدود و بازی کند؛ اما هنوز خیلی کوچک بود؛ آنقدر کوچک که حتی نمی توانست راه برود. روز عاشورا خیلی گرم بود و گرما علی اصغر را اذیت می کرد؛ او تشنه بود و گریه میکرد. رباب سعی کرد آرامش کند، اما علی اصغر آرام نمی‌شد. عمه بغلش کرد و گفت:«شاید پدرش بتواند آرامش کند.» و او را پیش امام حسین برد. امام حسین بغلش کرد و علی اصغر، آخرین یار پدر شد. امام حسین گلوی علی اصغر را بوسید و نازش کرد. عمه راست میگفت؛ او در آغوش پدر آرام شد. ♥️راستی بچه ها؛ این شبها که هیئت میرین، یاد ما هم باشین مهربونهای خوش قلب🖤 @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موکِبِ کوچکِ ما اِمسالْ مُحرَّم آقا به لُطفِ رَبِّ کریم با بچه های هیأت ما هم یه موکِب زدیم دُرُسته پول نداریم دُرُسته خیلی کَمیم ولی با عشقِ شما تو موکِبا ما سَریم با چند تا اِستکان و سَماوَری از قدیم خادِمِ عاشقاتون آقا ما از اِمشَبیم پیچیده بوی اِسپَند تویِ فَضا با نَسیم و پَخشِ توی موکِب زینبِ (س) مَرحوم سَلیم ¹ این اِفتخارِ آقا خادِمِتون ما شَویم لُطفِ شما بوده که اینجا حالا اومَدیم قشنگه این ثَواب و به هیچ ثَوابی نَدیم ما این شَبا به یادِ سَروَرِ این عالَمیم به یادِ مولا حُسین (ع) در سوگ و آه و غَمیم ما نوکَرِ اباالفضل (ع) سَقّایِ تِشنه لَبیم که واسه آب رسوندن به خِیمه های حَریم تو کَربلا شهید شد و شُد مَقامَش عظیم شاعر : علیرضا قاسمی .:.:. تکثیر و کپی برداری مجاز می باشد .:.:. ۱ . به یاد نوحه زیبا و ماندگارِ ، « زینب زینب » از مرحوم سَلیمِ موذن زاده اردبیلی . @mah_mehr_com
(ع) بچه ها می دونید حضرت علی اکبر ، پسر کدوم امامون بودند ؟ امام حسین (ع) بچه ها می دونید حضرت علی اکبر شبیه کی بودند ؟ پیامبرمون حضرت محمد (ص) بچه ها چون حضرت علی اکبر از نظر ظاهر و اخلاق شبیه پیغمبر بودند ؛ به ایشان لقب شبه پیغمبر داده بودند . @mah_mehr_com
خلاصه اش که بچه ها شد تموم خیمه ها تا سحر گرم دعا یکی بود یکی نبود عاقبت هرجوری بود اومد اون روز بلا توی دشت کربلا بی نظیر بودن صحابه ی آقا دونه دونه شون شجاع و باوفا از جوون تا موسفید همگی شدن شهید نوبت مردای هاشمی رسید اولین نفر نبود به غیر اکبر اشبه الناس پیمبر صاحب صولت حیدر زد به قلب دشمنا مثه شیر لافتا مدیحه: تمام قلب من اذان بگو موذن حرم اذان بگو تمام حاصلم اذان بگو علی اکبرم اذان بگو ولی حیف ساعتی بعد میون لشکر سعد پیکرش بین عبا بود گریونش خون خدا بود تشنگی دیگه امون بریده بود جون به لب های حرم رسیده بود علی اصغر چشماشو رو هم گذاشت دیگه تاب گریه کردن هم نداشت مشک آب رو بچه ها دادن به سقا همه گفتن که ابوالفضل می رسه کنار دریا عمو می ره آب می یاره رو دلا مرهم می ذاره دشمنای بی شمار می ذارن پا به فرار خزون خیمه می شه بازم بهار یکی بود یکی نبود میون آتیش و دود تو دلا ولوله بود عمو دلگرمی یک قافله بود دیگه سقا راهی حرم نشد خیمه ی عمو دیگه علم نشد عمو عباس، علمت کو عموی خوبم عمو عباس، علمت کو عموی خوبم @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 یارکوچک امام حسین 🚩 سلام کردن با هم ببینیم سلام کردن چقدر ثواب داره @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| بچه‌ها می‌دونستین آقای امام حسن، خیلی تنها بودن و حتی مثل برادرشون ۷۲ تا دوست واقعی هم نداشتن ... @mah_mehr_com
👶تربیت عملی فرزندان بی تردید مؤثرترین عامل در تربیت اخلاقی و دینی فرزندان رفتارهای درست والدین است. پرواضح است که زبان رفتار از زبان گفتار بسی نافذتر است و در عمل آثاری نهفته است که هرگز ازگفتار برنمی آید. 🍀کودک و نوجوانی که پیوسته شاهد اعمال نیک والدین است، بطور غیر مستقیم سرمشق می گیرد و به انجام کارهای نیک تشویق می گردد. در سیره تربیتی ائمه اطهار(علیهم السلام)تربیت با رفتار و عمل بارزترین بعد تربیت است. 🌱فرزندان ائمه(علیهم السلام)با دیدن رفتار آنان سرمشق گرفته، عمل می کردند. شعیب بن عبدالرحمن خزائی می گوید: هنگامی که امام حسین(ع)در کربلا به شهادت رسید بردوشش نشانه ای وجود داشت. ازامام سجاد(ع)درباره آن پرسیدند، امام سجاد(ع)بسیار گریست وفرمود: «این، اثر بارهای غذایی است که پدرم بردوشش حمل می کردو به خانه های تهیدستان می برد.» 🍃آری، امام سجاد(ع)پیوسته این رفتار را از پدرش مشاهده کرد وسرمشق گرفت و عمل کرد. بدین سبب، امام باقر(ع) فرمود: «(پدرم)علی بن الحسین(ع)شبها کیسه نان بردوش حمل می کرد و(به مستمندان)صدقه می داد.» @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| بچه‌ها می‌دونستید آقای امام حسین یه پسر داشتن که خیلی شبیه پیامبر خدا بودن؟ ▪️ آقای علی‌اکبر پسر بزرگ امام حسین علیه‌السلام بودن و خیلی برای پدرشون عزیز بودن، خیلی عزیز... @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀✨🥀✨🥀✨🥀✨ 🥀 کلیپ زیبا و دیدنی: ✨ام البنین مادر پسرها ... 🥀✨🥀✨🥀✨🥀✨ @mah_mehr_com 🌺حتما برای دوستان خودبفرستید🙏 ┄┄┅🍃🌸♥️🌸🍃┅┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دامن کشان رفتی عباسم ؟💔🥺 ‌‌ ماه مهر ╔═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| بچه‌ها، آقای عباس، برادر امام حسین علیه‌السلام بودن. یه برادر مهربون و قوی. ▪️ عموعباس برای اینکه آب بیارن، تمام تلاششون رو کردن؛ اما یکی از اون آدم بدا یه تیر می‌زنن به مشک و همه آبا می‌ریزه... @mah_mehr_com
🖤 💔سقای علمدار؛ ♦️یکی بود، یکی نبود زیر این سقف کبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. خدا بود و خدا بود و خدا بود. ✍🏻اسمش عباس بود؛ صورتش مثل قرص ماه زیبا بود و به همین خاطر به او قمر بنی هاشم یعنی ماه فامیل بنی هاشم می‌گفتند. از همان وقتی ک خیلی کوچولو بود، تا وقتی که خیلی بزرگ شد، همه و همه جا از ادب و اخلاقش تعریف می‌کردند. قوی و شجاع بود و از هیچ چیز نمی‌ترسید. برادرش امام حسین را خیلی دوست داشت و همیشه با احترام خیلی زیادی با او صحبت و رفتار می کرد و همیشه به حرفش گوش می داد. امام حسین هم خیلی او را دوست داشت و هر جا عباس بود، خیالش از همه چیز راحت بود که عباس هست. سفر کربلا و سختی های راه با وجود عباس، آسانتر می شد؛ بچه ها آب که می‌خواستند، زود به دنبال عمو عباس می گشتند؛ خسته که می شدند، می دانستند عمو عباس هست؛ وقتی به زمین می افتادند و لباسشان خاکی و زانویشان زخم میشد، عمو عباس را صدا می زدند؛ همه ی کاروان کوچک امام حسین، دلشان به عباس خوش بود. هر کسی هر کاری داشت، می دانست اگر از عباس بخواهد، او هر طور شده ناامیدش نمی کند؛ از لشکر یزید برای عباس امان نامه فرستادند تا امام حسین را رها کند؛ اما او خیلی ناراحت شد و امان نامه را پاره کرد؛ چون اصلاً نمی‌خواست برادر عزیزش را تنها بگذارد. ظهر عاشورا هوا خیلی گرم بود و خورشید به شدت می تابید؛ همه خسته و تشنه بودند. هیچ آبی در ظرفها باقی نمانده بود و بچه ها بی تاب شده بودند. همه دور عمو عباس جمع شدند و عمو به آنها گفت:«تا شما کمی بازی کنید، من می روم برایتان آب می‌آورم، خوب گوش کنید؛ رمز بین ما، سه تا الله اکبر باشد؛ الله اکبر اول را وقتی می گویم که به فرات برسم، الله اکبر دوم را وقتی که ظرف را پر از آب کرده باشم میگویم، و الله اکبر سوم را که گفتم، بدانید نزدیک چادرها هستم و به زودی با ظرف پر از آب، پیشتان می‌آیم.» بچه ها با چشمانی خسته اما امیدوار با لبخندشان عمو را بدرقه کردند. عباس هر طور بود خود را به فرات رساند؛ بچه ها اولین الله اکبر را که شنیدند، همگی از خوشحالی بالا و پایین پریدند. عباس آنقدر تشنه بود که دستانش را پر از آب کرد تا کمی بنوشد، اما تا خواست آب را به دهانش نزدیک کند، به یاد تشنگی بچه ها و بقیه افتاد، خجالت کشید و آب را به فرات ریخت. فوری ظرف را پر از آب کرد و الله اکبر دوم را گفت. شنیدن الله اکبر دوم، بچه ها را خیلی بیشتر خوشحال کرد و حالا بی صبرانه منتظر شنیدن الله اکبر سوم بودند؛ اما... . . بجای الله اکبر سوم، شنیدند که عمو عباس ناله زد:«برادرم حسین...» امام حسین برادرش عباس را در آغوش گرفت و بوسید و گفت: «آب به خیمه نرسید، فدای سرت؛ حسین قامتش خمید، فدای سرت» ♥️راستی بچه ها؛ این شبها که هیئت میرین، یاد ما هم باشین مهربونهای خوش قلب🖤 ✅کپی با ذکر منبع بلامانع است. @mah_mehr_com
: ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﺗﺮﺍنہ مۍخوﺭﺩ ﺑﺮ ﺑﺎمـِ ﺧﺎنہ ﯾﺎﺩمـ ﺁﺭﺩ ڪﺮﺑﻼ ﺭﺍ... ﺩﺷﺖِ پر ﺷﻮﺭ ﻭ ﺑﻼ ﺭﺍ قصہ یڪ ﻇﻬﺮِ ﻏﻤﮕﯿﻦ، ﮔﺮمـ ﻭﺧﻮﻧﯿﻦ... ﻟﺮﺯﺵِ ﻃﻔﻼﻥِ ﻧﺎﻻﻥ، ﺯﯾﺮِ ﺗﯿﻎ ﻭﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﺻﺪﺍے ﮔﺮیہ‌ﻫﺎے ڪﻮﺩڪانہ ﻭﺍﻧﺪﺭﯾﻦ ﺻﺤﺮﺍے ﺳﻮﺯﺍﻥ مۍدود طفلۍ سہ سالہ ﺁﺥ “ﺑـﺎﺭﺍﻥ … ﺁﺥ “ﺑـﺎﺭﺍﻥ... یا رقیه ادرکنی 💔 @mah_mehr_com
🔺 که در کربلا شهید شدند @mah_mehr_com