eitaa logo
ماه مــــهــــــــــر
6هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
14.5هزار ویدیو
444 فایل
آیدی کانال👇 @mah_mehr_com 🌹کاربران می توانند مطالب کانال با ذکر منبع فوروارد کنند🌹 مطالب کانال : 👈قصــــــــــــّه و داستان آمـــــــــــــوزشی 👈کلیب آموزشی و تربیتی ***ثبت‌شده‌در‌وزرات‌ارشاداسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
امام هادی علیه السلام تسلیت باد🥺 نام پدر امام هادی (ع) : امام جواد (ع) نام مادر امام هادی (ع) : سمانه خانم @mah_mehr_com
لی لی👈تمرین تعادل سرسره👈فراز و فرود زندگی خاله بازی👈 آیین مهمانداری بادکنک ترکاندن👈رفع خجالت خمیربازی👈ساختن دنیا ازهیچ زوو👈تقویت ریه وتمرین برای روزهای نفس گیر زندگی @mah_mehr_com
17.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤🥀💔🖤🥀💔 خدا جونم، من امروز دلم پر از غم شده از توی باغ دنیا یک شاخه گل کم شده زمین چه غصّه داره کو دَهمین فرشته؟ پر زده رفته، حالا خونه ش توی بهشته (ع) @mah_mehr_com
این مُهر قرمزا که معلم میکوبید پای دیکته‌مون بهترین اتفاق عالم بود...!😊 @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماه مــــهــــــــــر
#قصه_های_پیامبران 🌼حضرت ایوب علیه السلام #قسمت_پنجم -مگه می‌شه اشکالی نداشته باشه. همه ی دارایی
🌼حضرت ایوب علیه السلام -ای وای بر من، بیچاره شدم. هفت پسر و تنها دخترم مردند. دختر مهربونم... حالا چه کنم! حضرت ایوب به شدت گریه کرد و قلبش شکست و گفت: -خدایا، خدا اون قدر گریه می‌کنم تا خون از چشمام بیاد، چه طور باور کنم، چه وحشتناک... همه ی مردم جمع شده بودند و با ناراحتی به حضرت ایوب نگاه می‌کردند. رحیمه همسر حضرت ایوب هم داشت گریه می‌کرد، حضرت ایوب گفت: -مردن عزیرهام رو چه طور تحمل کنم... روز و شبم را چه طور بدون عزیرهام بگذرونم. دیگه با کی حرف بزنم و چه طور زندگی کنم. خدا دیگه تحمل ندارم. یکی از مردم جلو آمد و گفت: -ایوب حق داری این قدر گریه کنی، آخه چرا خدا عزیرات رو ازت گرفت؟ از این به بعد چه طور می‌خوایی زندگی کنی؟ حضرت ایوب داشت گریه می‌کرد که صدای خنده ی شیطان را شنید. حضرت ایوب از این که شیطان خوشحال شده بود ناراحت شد و اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: -خدایا، من دارم چی می‌گم! این بچه‌هایی که تو به من دادی امانت خودت بودن و حق داری هر وقت دوست داری آن‌ها را از من بگیری، خدایا منو ببخش مرگ و زندگی همه ی ما دست توست. خدایا تو که این قدر مهربانی منو ببخش و توبه می‌کنم. مردم با تعجب به حضرت ایوب نگاه کردند آن‌ها باور نمی کردند که حضرت ایوب این قدر صبرش بالا باشد. حضرت ایوب هیچ وقت شیطان را دوست نداشت او آن قدر خدا را دوست داشت که حاضر بود همه چیزش را برای خدا بدهد، اما مردم این چیزها را نمی فهمیدند و حضرت ایوب را باور نمی کردند. تا این که حضرت ایوب مریض شده بود. او در عرض این چند سال هم ثروت خود را از دست داده و هم خانواده اش همگی مرده بودند. حضرت ایوب حتی در مریضی هم خدا را دوست داشت و صبوری می‌کرد و دست از عبادت بر نمی داشت. مردم صبوری حضرت ایوب را می‌دیدند و این که چه قدر خدا را دوست دارد اما هنوز به حرف‌های زشت خود ادامه می‌دادند. یک روز همه دور هم جمع شده بودند و داشتند پشت سر حضرت ایوب حرف می‌زدند، یکی از آن‌ها عصبانی شده بود گفت: -من موندم چرا داره تو این شهر زندگی می‌کنه. یکی دیگر گفت: -خب می‌گی چی کار کنیم. این جا خونه و زندگیشه. مرد دیگری از جا بلند شد و گفت: -او باید از این جا بره دیگه از دستش خسته شدیم. یک زن که دلش برای حضرت ایوب می‌سوخت گفت: -اون داره توی خونه ی خودش زندگی می‌کنه و کاری با ما نداره. چه کارش دارین. او پیامبر است. گناه داره. همه عصبانی شدند و هر کدام چیزی می‌گفتند: - نه او باید از این شهر بره وگرنه همه ی ما رو مثل خودش بدبخت می‌کنه. از شهر بیرونش کنین. حضرت ایوب مریض گوشه ی خانه نشسته بود. مردم همه به خانه ی حضرت ایوب آمدند. حضرت ایوب و همسرش رحیمه خوشحال شدند و فکر می‌کردند مردم برای عیادت آمده بودند. رحیمه با خوشحالی آن‌ها را به خانه دعوت کرد. مردم هر کدام توی حیاط خانه ی حضرت ایوب نشستند. یکی از آن‌ها گفت: -ایوب حالت چه طوره؟ حضرت ایوب با همان حال بد خود گفت: -شکر خدا. خدا را شکر. یکی دیگر گفت: دکترها چه گفتن؟ حضرت ایوب گفت: -دکتر من خداست هر چه او بخواهد. من راضی هستم. مردی که از همه پیرتر بود گفت:... ... @mah_mehr_com